«شکاف نسلی» وسيله ايست برای رد سياست انقلابی

«شکاف نسلی» وسيله ايست برای رد سياست انقلابی

  گفتگوی نشریه ی «بذر» با شهرزاد مجاب

متن زير بخشی اول مصاحبه ای است که نشریه بذر با شهرزاد مجاب در مورد فعالیت های ایرانیان مقیم تورنتو - کانادا به دنبال خيزش تابستان امسال صورت داده است. او استاد دانشگاه تورنتو و فعال جنبش چپ است. بخشی از فعالیت ها و آثار آکادمیک او را می توانید در این وب سایت ببنید.  

http://aecp.oise.utoronto.ca/main/faculty/mojab.html

 بذر: آيا فکر می کنيد مبارزات خارج از کشور در امتداد همان مبارزات داخل به پيش برود؟ و آيا می توان با توجه به جو سرکوب شديد در داخل، مبارزه ای راديکال را در خارج از کشور جدا از مبارزات داخل سازماندهی کرد ؟

 پاسخ: در جريان انتخابات جنب و جوشی در بين ايرانيان شهر ما -تورنتو- مشاهده می شد. عده ای، بخصوص دانشجويان، برای بسيج ايرانيان جهت شرکت در انتخابات فعاليت می کردند. تورنتو بزرگترين شهر کانادا است و اکثر ايرانيان مقيم کانادا در اين شهر زندگی می کنند. در حدود 12 نشريه فارسی زبان در شهر منتشر می شود و تعداد زيادی دانشجوی ايرانی در سه دانشگاه و چند کالج شهر تحصيل می کنند. يکی از گروههای دانشجويی با براه انداختن «انتخابات نمايشی» به تمرين رأی دادن و پيش بينی نتيجه انتخابات پرداخت و برای تشويق همه به رأی دادن واقعی در سفارت ايران در «اوتاوا» اتوبوس کرايه کرد. از نقطه نظر آنها دموکراسی يعنی انتخابات و بايکوت کردن هر انتخاباتی مخالفت با دمکراسی است درحاليکه شرکت در انتخابات «تمرين دمکراسی» است. به نظر آنها ايرانيان خارج از کشور بايد از درايت و پختگی داخل درس بياموزند و از سياست بايکوت کردن دست بردارند. استدلال می شد که تحريم انتخابات در دوره ی قبل باعث روی کار آمدن احمدی نژاد شد و اصولاً بايکوت کردن عملی ضددموکراتيک است. البته در اوتاوا تظاهرات مخالف انتخابات در جلوی سفارت ايران صورت گرفت و به اين ترتيب جامعه ايرانی-کانادايی از اول دوقطبی شده بود. تعداد رأی دهندگان را 3046 نفر اعلام کردند که 85% آن برای موسوی بود.

اعلام احمدی نژاد به عنوان رئيس جمهور منتخب می بايستی توّهم درباره ماهيت اين انتخابات را رفع بکند اما چنين نشد. در ايران خواستهایی از قبيل پس دادن رأی ها که هنوز در چهارچوب کارزار انتخاباتی بود با خشونت وحشيانه ی رژيم روبرو شد و اين باعث روی آوردن بی سابقه ی ايرانيان- کانادايی به مبارزه ی سياسی شد از جمله کسانی که در انتخابات شرکت نکرده بودند يا آنرا بايکوت کرده بودند. درحاليکه تحليل از تحولات ايران به هيچوجه همگون نبود طرفداران جريان سبز تلاش می کردند که همه را زير پرچم خود ببرند. آنها ادعا می کردند که در ايران همه سبز هستند و خارج از کشورهم بايد مثل داخل سبز بشود، مثلاً اگر رهبران سبز در ايران تصميم می گيرند که تظاهرات خيابانی با سکوت برگزار شود در خارج از کشور هم بايد همين کار را کرد.

 طرفداران سبز با وجود تأکيد بر ارزشهايی چون تحمل و پلوراليسم خيلی مايل به بحث و جدل و تحمل نظرات راديکال و انقلابی نبودند. برای توجيه انحصارگرايی خودگاهی استدلال می کردند که در ايران تمام جوانان و اصولاً نسل جديد که بعد از انقلاب به دنيا آمده مخالف انقلاب هستند، انقلاب کار نسل قديم بود و دو نسل نه می توانند و نه می خواهند همسو و هم صدا باشند. در اين استدلال، جامعه ی پيچيده ِ ايران با تمام تضادهای سياسی، طبقاتی، جنسيتی، زبانی، دينی و قومی براساس سن و سال به دو گروه نسلی آنهم جديد و قديم تقليل داده می شود. اين «شکاف نسلی» را واقعاً به حد شکاف بيولوژيک ارتقا داده اند بطوريکه مانع هر نوع رابطه و بحث و جدل شده است. درحاليکه اصرار می کنند که دو نسل نمی توانند حتی همديگر را درک بکنند، سبزها، سلطنت طلبان، ملّيون، مذهبيون، ملی-مذهبی ها و جمهوری خواهان عملاً زير يک پرچم جمع می شوند. درواقع گفتمان «شکاف نسلی» وسيله ايست برای رد سياست انقلابی و تبليغ رفرميسم و محافظه کاری.

درعين حال گروههای چپ در دو دهه ی اخير به جای رشد و شکوفايی بسياری از فعالين و هواخواهان خود را از دست داده اند و اين تنها به خاطر انشعاب های متعدد نيست. اينکه به ندرت جوانی در ميان گروهای چپ ديده می شود مسأله ای سياسی است، نه سنی. فعالين اين گروهها با وجود علاقه ای که به برقرای ارتباط با «نسل جديد» و ايرانيهای غيرفعال دارند در جريان اين مبارزات موفق نشده اند اين سدها را بشکنند. در جلسه ای که در دانشگاه تورنتو برگزار کرديم، عده ای در حدود 250 نفر شرکت کردند و به هر کسی که مايل بود حرف بزند، پنج دقيقه وقت داديم و 32 نفر از جمله عده ای از جوانان صحبت کردند. حضار از اين تجربه بسيار راضی بودند و درخواست ادامه ی آن را کردند. در جلسه ی دوم شش نفر از جوانان از جمله دو نفر طرفداران اصلاح طلبی در پانلی شرکت کردند، و در هر دو نشست مسأله ی اختلاف دو نسل و دو خط راديکال و رفرميست مطرح شد.

سير وقايع تا حالا چنين بوده است که عليرغم سرکوبيهای وحشيانه، مبارزات مردم ايران بطور روزافزونی راديکال می شود. اينرا در شعارها به خوبی می توان تشخيص داد. رهبران جريان سبز با وجود تلاشی که برای کنترل مبارزات مردم می کنند، مدام به عقب رانده می شوند. شعارهای خيابانی در ايران مدام راديکال تر می شود و خود رژيم زير سؤال رفته است. اما حتی اگر چنين نمی شد، مبارزه در خارج از کشور نمی بايست تابع پروژه ی سياسی سبزها يا ديگر اصلاح طلبان باشد. حالا که مبارزات ايران راديکال تر می شود بايد از جريانات سبز خارج از کشور پرسيد که با اين راديکاليسم همصدا می شوند يا مانند موسوی و کروبی به مقابله  با آن می پردازند؟ از اين رو مسأله ی اصلی تمايز خارج و داخل نيست بلکه خط سياسی، جهت گيری سياسی و آلترناتيو سياسی آنهم سياست انقلابی است. اشتباهات انقلاب 1357 را نبايد تکرار کرد. درواقع آنها که به بهانه ی اشتباهات «نسل قديم» و اشتباه بودن انقلاب به اصلاح طلبی روی آورده اند، به جوانب مثبت مبارزه ی نسل قبل (قاطعيت در مبارزه عليه رژيم سلطنتی و آمريکا) پشت می کنند، اما توهمات نسل قبل (مثلاً ضدامپرياليست بودن خمينی) را به برنامه ی امروز خود تبديل کرده اند (مثلاً توهم درباره ی اصلاح طلبی و اصلاح طلبانی چون موسوی و کروبی).

مسأله ی خارج و داخل تنها مسأله ی تفاوت شرايط يعنی وجود آزادی سياسی در خارج و فقدان آن در داخل نيست و نيز مسأله ی تفاوت در تاکتيک يا سبک کار هم نيست. مسأله ی اصلی خط سياسی است. آيا مسأله ی حياتی تضاد مردم ايران با رژيم تئوکراتيک را از تضاد بين دو جناح رژيم جدا می کنيم يا با آن پيوند می دهيم؟ هم در خارج و هم در داخل می توانيم يا برای بوجود آوردن دنيايی فارغ از استثمار و ستم مبارزه کنيم و يا زندگی خودمان را وقف بزک کردن و ترميم اين دنيای پوسيده بکنيم. واضح است که سبک کار و تاکتيک هايمان در داخل و خارج ويژگيهای خود را دارد، اما انقلابی بودن يا رفرميست بودن بستگی به شرايط جغرافيايی ندارد. برای مثال بيشتر ايرانيان خارج شهروندان کشورهای مختلفند و عرصه ها، زمينه ها و ابزارهای فعاليت سياسی خاص اين کشورها را در اختيار دارند از جمله در کار تبليغاتی و کسب پشتيبانی و همبستگی بين المللی از امکانات زيادی برخوردار هستند. اما هواداران جريان سبز در اينجا، در حديکه برای فشار به جناح احمدی نژاد به جلب پشتيبانی کانادايی های غيرايرانی توجه کرده اند، به نمايندگان پارلمان و مقامات دولتی و گروههای حقوق بشرعنايت داشته اند نه به جنبش های اجتماعی.

 بذر: چه مسائل عملی و نظریی در ارتباط با همبستگی جنبش ايران با ساير مبارزات مطرح شده است؟

 پاسخ: مردم دنيا سرکوب درندانه ی مبارزات خيابانی را روی صفحه ی تلويزيونها و اينترنت و «رسانه های اجتماعی» مشاهده کردند و از هنرمندان آوازخوان و روشنفکران گرفته تا فعالين سياسی به شيوه های گوناگون از جمله خلق آثار هنری به دفاع از مردم و محکوم کردن رژيم پرداختند. حتی ندای «ما همه ايرانی هستيم!» بلند شد و «ايرانی شدن» به معنای «تسليم نشدن» و «مقاومت کردن» به کار گرفته شد. فرهنگ نويسان در آينده اين معانی جديد را ثبت خواهند کرد و ما اين را مديون مقاومت مليونها زن ومرد نستوه خيابانها هستيم.

در برنامه های دفاع از خيزش مردم ايران که ما در تورنتو ترتيب داديم با استفاده از تجارب کنفدراسيون جهانی دانشجويان ايرانی سعی کرديم اين جنبش را با جنبش های ديگر در شهر پيوند بزنيم، مثلاً جلب پشتيبانی جوانان فعال شهر، اتحاديه های کارگری و فعالين ساير مبارزات مردم عليه امپرياليسم مانند فعالين آمريکای لاتين. اين کار البته به سادگی يا بسهولت انجام نگرفت و احتياج به مبارزه ی فکری سياسی گسترده ای داشت که هنوز ادامه دارد. توهم درباره ی ماهيت دارودسته ی احمدی نژاد وسيع است مثلاً اين توهم که احمدی نژاد از جنبش فلسطين دفاع می کند، و يا متحد مبارزات ضدامپرياليستی در آمريکای لاتين است مثلاً رابطه ی ايران با کوبا و ونزوئلا و غيره.

اين نوع ابراز همبستگی از قبيل پيام دادن، شرکت در تظاهرات، و نوشتن نامه های اعتراضی درعين حال که خوب است به هيچ وجه کافی نيست. همبستگی اين نيست که ما از ساير جنبشها پشتيبانی بکنيم و آنها از ما. آزاديخواهان معمولاً آماده اند که پشتيبانی خود را اعلام کنند. در واقع اعلام همبستگی حتی به شکل خودبخودی و خودجوش يا بی برنامه از مدتها پيش وجود داشته است. مثلاً در سالهای انقلاب مشروطيت، که تعداد ايرانيان خارج از کشور بسيار ناچيز بود و رابطه ها بسيار محدود تر، همبستگی وسيعی با انقلاب ايران از نيمکره ی غربی گرفته تا خاور دور بوجود آمد. مبارزين آزاديخواه و کمونيستها از ايرلند گرفته تا مصر و هندوستان و چين به انقلاب ايران چشم دوخته بودند و در پيروزی آن رهايی مردم خود را می ديدند. لنين از جمله کمونيستهايی بود که انقلاب ايران و سپس انقلاب ترکهای جوان (عثمانی 1908) و انقلاب چين 1911 را با دقت دنبال می کرد. او به جنبش کمونيستی و طبقه ی کارگر اروپا اين نويد را داد که پرولتاريای اروپا در جنبشهای رهايی بخش ملی آسيا متحدی پيدا کرده است. لنين در نوشته هايی از جمله «اروپای عقب مانده و آسيای پيشرفته» انقلاب ايران را متحدی برای پرولتاريای روسيه در مبارزه اش عليه رژيم تزاری به حساب می آورد. در حاليکه همبستگی بين خلقهای دنيا عرصه های بسياری را در بر می گيرد به نظر من مهمترينش همين است که  لنين به آن اشاره کرد، اينکه انقلابيون هر کشوری مردم خود را آزاد بکنند و به اين ترتيب به آزادی ديگران کمک بکنند.  شرايط دنيا از آن زمان تا کنون خيلی تغيير کرده است، اما به نظر من اين رابطه ی همبستگی بين مبارزين هنوز مطرح است. هيچيک از اين ها به اين معنی نيست که مثلاً مردم کانادا يا هندوستان در جلوی سفارتخانه های ايران در اعتراض به جنايات رژيم تظاهرات نکنند يا نامه ی اعتراض به سنگسار و ديگر جنايات رژيم نکنند. در حاليکه اين قبيل همبستگی ها می توانند در سطح وسيع سازماندهی بشود، قويترين پيوند همبستگی اين است که هر يک از اين کشورها از سلطه ی سرمايه داری و مردسالاری رها بشوند. درمورد ايران، سرنگونی نظام دين سالار و برقراری نظام دموکراسی نوين اولين و مهمترين قدم در جهت همبستگی بين المللی است. منظورم اينست که از همبستگی خودبخودی يا خودجوش به همبستگی تاريخی-جهانی برسيم، به اين معنی که اگر ايران توسط خمينی و با صلاحديد آمريکا نظرات و پراتيک تئوکراسی را به جريانات اسلامی دنيا عرضه کرد، امروز وظيفه ی انترناسيوناليستی اين است که از طريق انقلاب نه مداخله ی امپرياليستی رژيم تئوکراتيک را سرنگون کرد. اما جريانات رفرميست در ايران و خارج از کشور شديداً ناسيوناليست هستند و به اين نوع همبستگی که مستلزم ديد انترناسيوناليستی است اعتقادی ندارند، و نمی توانند اين را دريابند که بزک کردن رژيم تئوکراتيک خمينی، ترميم آن، و اصلاح کردنش نه تنها پشت کردن به مردم ستمديده ی ما است بلکه ضربه ای جدی به مبارزه ی مردم دنيا عليه بنيادگرايی مذهبی و ارتجاع است. سی سال مبارزه در ايران و خارج لزوم سرنگونی اين رژيم را بارها مطرح کرده است و تلاش برای «دمکراتيزه کردن» آن قدمی در جهت پياده کردن برنامه ی امپرياليستی اسلام «معتدل» است، يعنی تداوم رژيمهای تئوکراتيک در ايران و ساير کشورهای منطقه.

 

بخش دوم مصاحبه با شهرزاد مجاب محقق و فعال سیاسی زنان

بذر: نظرتان در مورد نقش زنان در خیزش چند ماه گذشته مردم ایران چیست و عکس العمل در خارج از کشور به حضور زنان در این مبارزات چگونه بوده  است؟

پاسخ: می خواهم از این فرصت استفاده کنم و حرف هائی مفصل تر از یک مصاحبه بزنم. امیدوارم مشکلی نباشد.

هفته ی گذشته در سمیناری در دانشگاه تورنتو که بحث آن در مورد مسأله ی «زن» و «جنسیت» در مطالعات خاورمیانه بود سخنانم را با شعر شمیم، زن جوان ایرانی ساکن اروپا، شروع کردم که می گوید:

«به زورمرا کردی، و به من گفتی جنده، به همین سادگی و فردا در روزنامه ها نوشتند، زنی بدکاره به مرگ محکوم شد، من مُردم، تو نفهمیدی، به همین سادگی.»

شمیم که صدای دلنشینی دارد ترانه ای هم به یاد دوست بیست ساله اش خوانده که در سال 2000 در زندان اوین سنگسار شد. چند سطر از این ترانه را هم ترجمه کردم که می گوید:

وقتی مردم، روی مزارم بنویسید که زنم

بنویسید تکه کردید همه گوشت و تنم

بنویسید این مجازات شکل گند مذهبه

بنویسید این جنایت افتخار امته.

نکته ای که می خواستم برای شرکت کنندگان در این سمینار روشن کنم این بود که سی و یک سال پیش زنان با شرکت میلیونی خود در مبارزات علیه نظام سلطنتی توجه دنیا را جلب کردند. امروز هم زنان ایران پیشگامان شکستن افکار، اخلاق و رفتار پوسیده ی نظام مردسالاران-مذهبی هستند. شمیم بدرستی می گوید که سرکوب زن، سنگسار زن، خشونت علیه زن، شکل «گندمذهب» است و اگر «امتی» علیه این نظام به پا نخیزد شریک در این خشونت است. بحث و جدل زیادی در مورد این نکته ی من درگرفت که از یک طرف نشانگر وجود سردرگمی فکری در مورد قوای محرکه ی مبارزات زنان ایران – تضادهای اجتماعی، فرهنگی و تاریخی عمیقی که به این حرکت اجتماعی انفجاری پا می دهد – است و از طرف دیگر نشانگر نفوذ گسترده ی تفکر سیاسی میانه رو و راست گرایانه (و روش پراگماتیستی منطبق بر آن) در مورد مبارزات مردم ایران بطور کلی و مشخصاً مبارزات زنان – تفکری که تلاش می کند این مبارزات را در چارچوبه افق و منافع یک جناح رژیم و اقلیتی از ناراضیان جامعه تعریف کند و مایل است که این جنبش جوابش را در همان جویبار جستجو کند. بگذارید این نکته را بیشتر باز کنم.

سه دهه است که حرکات اجتماعی و سیاسی و ابتکارات فردی زنان ایران در مقابله با رژیم اسلامی از طرف محافل سیاسی، آکادمیک، گروههای زنان و رسانه های جمعی در خارج از کشور دنبال می شود. نظر غالب تحسین، تعریف و تمجید از حرکت اصلاح طلبانه، پراگماتیستی و خشونت پرهیز زنان است. بهمین دلیل در خارج از کشور «کمپین یک میلیون امضاء» به عنوان «جنبش زنان» در ایران شناخته شده است نه به عنوان یکی از حرکات اصلاح طلبانه زنان در ایران. البته به اعتقاد من «کمپین یک میلیون امضاء» حتی در همان چهارچوب اصلاح طلبانه دارای افقی محدود است زیرا خواهان حرکت در چهارچوب نظام و ایدئولوژی اسلامی است که خود از ستون های اسارت زنان ایران است. در مقابل، کمتر کسی با نظرات افراد و گروههای زنانی که چشم اندازی فراتر از رفرم و ترمیم نظام حقوقی- قضايی موجود دارند آشنايی دارد. تحلیل و نظرات گروه های دیگر زنان که خواستار فروپاشی تمامیت نظام مردسالار-مذهبی اند، بعنوان بخشی از جنبش زنان ایران در نظر گرفته نمی شود. مثلاً، «زنانی دیگر» در بیانیه 8 مارس 1387  و اطلاعیه های گوناگون با صراحت اعلام کرده است که مسأله زنان با رفرم و در چارچوب این نظام حل نمی شود.(1) جالب است که توجه کنیم بیش از بیست سال است که خانواده ی زندانیان سیاسی دهه ی 60، بخصوص «مادران خاوران» به دادخواهی علیه رژیم اسلامی برخاسته اند، اما این مبارزات جايی در صحنه ی تئاتر بین المللی «جایزه ی حقوق بشر» ندارد. این انتخاب ها چگونه و چرا انجام می شود؟  به نظر من این انتخاب ها اتفاقی و تصادفی نیست. اینها حاصل گره خوردن چند روند فکری در سه دهه ی گذشته  است، از این رو نقش زنان در خیزش اخیر و انعکاس آن در خارج از کشور را باید در بستر این تحولات فکری، سیاسی و عملی بررسی کرد.

شرکت چشمگیر زنان در انقلاب 1357، آغاز تحول مهمی در تبدیل زنان به نیروی مهم اجتماعی در تاریخ معاصر بود. زمانی که در اولین برگزاری روز زن (8 مارس 1357) زنان در اعتراض به فرمان حجاب اجباری خمینی به خیابانها آمدند، خود را در مقابل خشونت رژیم تازه به قدرت رسیده تنها یافتند. اکثر سازمانهای جنبش کمونیستی و گروههای دانشجويی متمایل به آن ها پشت زنان را خالی کردند، آنهم به بهانه یِ مهم تر بودن دیگر مسائل انقلاب یا «کارگری» نبودن خیزش زنان! این عملکرد نشانگر نفوذ تفکر کهنه در جنبش کمونیستی بود که با «بت سازی» طبقه کارگر گرایش به ندیدن اهمیت تعیین کننده ی جنبش رهايی زنان برای جنبش کمونیستی داشته است. برخی احزاب به ظاهر «چپ» مانند حزب توده و دیگرانی مانند مجاهدین مشغول مذاکره با رژیم نوپای اسلامی و امیدوار به شرکت در قدرت سیاسی بودند و اصولاً منافعشان ایجاب نمی کرد که به حمایت از خیزش زنان علیه خمینی برخیزند.

این انتخاب سیاسی نیروهای جنبش کمونیستی و جنبش دانشجويی دو نتیجه داشت:

1) سرکوب زنان راهگشای سرکوب نیروهای اجتماعی دیگر از جمله دانشجویان شد. «انقلاب فرهنگی اسلامی» از دل این گستاخی به چالش گرفته نشده ی رژیم بیرون آمد. سرکوب ملیت ها و بستن شوراهای کارگری، فراگیرکردن این گستاخی بود.

2) فرمان حجاب اجباری آغازگر اسلامی کردن کل روابط اجتماعی بود.  پوشش بدن زن نمادی از تفکر مذهبی-مردسالانه از روابط دو جنس زن و مرد در تمام عرصه های خصوصی و عمومی زندگی است. این روابط بر اساس اصول مذهب تعریف و تدوین شده و بوسیله ی دولت و دستگاه عریض و طویل جاسوسی، پلیسی و سرکوبگرانه اش پیاده شد.

در مقابل این تهاجم دولتی-مذهبی، زنان ساکت ننشستند، اما شورشگری شان در یک سازمان مبارز با دوام که سازش ناپذیری با رژیم اسلامی را پیشه خود کرده باشد و مهمتر از آن متکی بر یک برنامه روشن باشد، فشرده نشد. مبارزات توده ی زنان در سه دهه ی گذشته افت و خیز زیادی داشته است و عمدتاً خودجوش بوده است. البته گروهی از زنان با افق های سیاسی تعریف شده و بطور کمابیش منسجم حرکت کرده اند. اینان ائتلافی از زنان خانواده های در قدرت، زنان جریان ملی-مذهبی، و عده ای از زنان سکولار صاحب نظر بیرون از حاکمیت هستند و برنامه شان تشویق نظام به ایجاد اصلاحاتی در قوانین ضد زن بوده است. محققین فمینیست خارج از کشور نام این تلاش ها را«فمینیسم اسلامی» گذاشتند. بدین ترتیب بر مبارزات زنان مهر مذهبی زدند، یعنی هویتی مذهبی به آن دادند. این چرخش فکری همخوانی نزدیکی با فراگیرشدن افکار راست گرایانه درجنبش جهانی فمینیسم دارد. بدنبال فروکش کردن مبارزات آزادیخواهانه ی سالهای 1960، روی کار آمدن دولت های محافظه کار در اروپا، آمریکا و کانادا و بالاخره فروپاشی شوروی و اروپای شرقی، سیاست و تفکر راستگرایانه در دنیای آکادمیک، در رسانه های جمعی و در فرهنگ عامه ی کشورهای سرمایه داری رشد بیشتری کرد.  بزودی این فکر فورموله شد که سرمایه داری تغییر اساسی کرده و هیچ آلترناتیوی در مقابل وضع موجود نیست و فقط می توان دندان های تیز این نظام اجتماعی بیرحم را در اینجا و آنجا کندتر کرد.

نتیجه ی فراگیر شدن این ایده این شد که نوک تیز مبارزات جنبش های اجتماعی دیگر رو به دولت و سیستم های حکومتی نبود و در نتیجه مبارزات محدود به یک محله، منطقه و گروهی خاص شد و برای بهبود بخشیدن به وضع اسفبار انسانهايی که زیر چرخ های سنگین نظام مردسالاری له می شدند. جنبش زنان تکه پاره بود و زیر فشارهای سیاسی و مالی سازمانهای فرادولتی مانند سازمان ملل خصلت مبارزاتی خود را ازدست داد و سازمانهای غیردولتی جای این جنبش را گرفتند. یعنی "ان.جی.ئو" زده شدند. در این جا فرصت وارد شدن به بحث های گسترده در این زمینه نیست و نمی توانم ریزه کاری های این پروسه را با جزئیات کامل توضیح بدهم. فقط به این اکتفا می کنم که جنبش زنان "ان. جی.ئو زده" به ظاهر غیرسیاسی عمل می کند و هدف اعلام شده اش اصلاح وضع زنان است. اما از آنجا که روش آن مذاکره با نظام مردسالاری-مذهبی است و نه برانگیختن یک جنبش اجتماعی برای مقابله با آن، هرگز به "اصلاحات" هم نمی رسد و در نهایت برخی ساختارهای حاکم را ترمیم می کند. جنبش زنان را به مؤسسه، اداره ی خیریه، بنگاه رفاه اجتماعی، و غیره تقلیل می دهد و بالاخره، چشم اندازی درازمدت و مشترک برای زنان ندارد، بلکه هدفش انجام "پروژه" هايی است که برای آن بودجه دریافت شده است. به عبارت دیگر بودجه سیاست حرکت زنان را تعیین می کند و نه برنامه ای دراز مدت برای بدست آوردن آزادی و برابری. من در بستر چنین تاریخ و تحولاتی مسائل جنبش زنان ایران را بررسی می کنم.  بحث من بر سر حال و آینده ی جنبش است اما برای درک وضع امروز و ترسیم مسیر آینده مجبور هستم به گذشته مراجعه کنم و موقعیت جنبش زنان ایران را در ابعاد جهانی مبارزات زنان بنگرم.

حضور زنان، مخصوصاً زنان جوان، با چهره های جسورانه و زیبا در مبارزات خیابانی که در رسانه های غرب و اینترنت بطور گسترده ای پخش شد گیجی فمینیستی دیگری ایجاد کرده است. همانطور که در بالا گفتم چون تا کنون زن ایرانی را «زن مسلمان» می دانستند که حجاب «فرهنگ» ذاتی اش است، امروز هم از من می خواهند به این سؤال پاسخ دهم که «آیا این تصویر زنان حقیقی است؟»، «چرا شکل یک زن مسلمان نیستند؟». اینان چنان در مورد «زن مسلمان» صحبت می کنند که گويی «مسلمانی» در ژن های آنان برنامه ریزی شده است و نه افکار و سننی که به موازات دگرگون شدن جامعه بشری دستخوش تغییرند. این سؤالها از یک طرف تفکری نژاد پرستانه است و از طرف دیگر بی اطلاعی عمیق از ساختار اجتماعی پیچیده جامعه ایران و صف آرايی های اجتماعی-طبقاتی آن را نشان می دهد. اگر رژیم اسلامی بمدت سی سال با توسل به خشونت تلاش کرد که روابط جنسیتی را اسلامی کند، فمینیستهای آکادمیک سی سال تلاش کردند که با توسل به تئوریهای نسبیت فرهنگی، هویت، پلورالیسم، اصالت، و اینترسکشنالیتی، اسارت زن ایرانی را در چهارچوب شریعت توجیه کنند. اینها حتی مقاومتهای پراکنده ی زنان علیه قوانین اسلامی را در چهارچوب مذهب محدود کردند و آنرا فمینیسم اسلامی نامیدند. اما سیر وقایع این تحلیلها را محک زد. خشونت مردسالارانه ی اسلامی، چه در عرصه ی دولت و چه در جامعه ی مدنی، تعدیل نشد، در عین حال مقاومت زنان در همه ی زمینه ها گسترش یافت. مبارزات خیابانی از تابستان تا کنون شاهدی است بر اشتباه جریاناتی که سالها بود زنان ایران را تشویق به سازش با رژیم دین سالار می کردند. اصلاح طلبانی که رفرم تدریجی نظام زن ستیز را به زنان به ستوه آمده توصیه می کردند (و هنوز چنین می کنند) با ده ها هزار زنی روبروشدند که رهايی خود را به سرنگونی این نظام گره می زنند.  به من می گویند «نگفتیم باید به تدریج جلو رفت؟ ببین حالا زنها چکار می کنند؟  ببین در این پروسه ی تدریجی چقدر یاد گرفته اند؟» این سخنان از نظر من مثله کردن واقعیات برای توجیه افق ها و روش های تسلیم طلبانه است و خود عقبگردی دیگر است.  آنچه امروز در خیابانها  اتفاق می افتد – سیاست سرنگونی رژیم با روش قدرتمند شدن مردم در مقابل کسانی که انحصار قدرت را در دست دارند– تداوم سیاست اصلاح طلبی نیست، بلکه گسست از آن است.

این نکته را کوتاه در مثالی می شکافم. سایت مدرسه ی فمینیستی به مناسبت فرارسیدن هشت مارس 1387 سؤالاتی مطرح کرد و از فمینیستها خواست که به این سؤالها پاسخ بدهند. یکی از این سؤالها این بود: «در آستانه ی هشت مارس 1387، چه آرزوی قابل تحققی را برای این جنبش در قلبتان دارید...؟» (علامت تأکید از من است)  این از آن سؤال هايی است که پاسخ و روش را پیشاپیش فراهم کرده است. آرزوی قلبی را محدود می کند، حدود و ثغور این آرزو را در قابلیت تحقق پذیری فوری آن ترسیم می کند. بینش «مطلوب آن چیزی است که ممکن است» را تجویز می کند. در حالیکه نظام زن ستیز جمهوری اسلامی از روز اول مطلوب زنان نبوده است. فعالیت واقع بینانه و عمل گرایانه که در عرصه ِ فلسفی در قالب پراگماتیسم فورموله شده است، اساس برنامه ی جریانات اصلاح طلب یا ترمیم طلب در جنبش زنان و در جنبش کلی مردم است. پراگماتیسم معتقد است که در هر لحظه حقیقت آنست که ممکن باشد. حقیقت جهانشمول و یا از قبل کشف شده وجود ندارد. حقیقت را تنها در ضمن عمل می توان دریافت. حقیقت، نتیجه یا معلول عمل است اما عمل وقتی حقیقی است که سودمند باشد (به این معنا که بطور فوری نتایج قابل لمس در بر داشته باشد). فمینیست های اصلاح طلب می گویند که جنبش زنان باید به حرکت هايی دست بزند که مفید باشند مانند براه  انداختن «کمپین یک میلیون امضاء» که چشم اندازش اصلاح نظام قانونی رژیم اسلامی است.
مبارزات ماههای اخیر ضربه ای سخت به این رفرمیسم وارد کرده است تا آن اندازه که عده ای از رادیکالیزه شدن این جنبش به وحشت افتاده اند. اما ما زنان باید هشیار باشیم که رفرمیسم سیاست طبقه و ایدئولوژی مشخصی است – طبقه ی بورژوازی – و بسیار جان سخت است و لازم است در عرصه ِ نظری هم با آن مبارزه شود. از اینرو در این مرحله از مبارزه هشیاری زنان در بیان شفاف خواسته هایشان و اتخاذ راه و روش مبارزه جویانه برای دست یافتن به آن ها بسیار ضروری است.  سپیده یِ آزادی در 9 دی 1388 در سایت مدرسه ی فمینیستی می پرسد: «زنان جنبش سبز چه می خواهند؟»(2) و پاسخ می دهد «...در این جنبش آنچه به کل به فراموشی سپرده شده شعارهای برابری خواهانه در جهت حذف تبعیض جنسی است.»  این واقعیت باید هشداری به همه مردم مبارز در مورد ماهیت واقعی رهبران جنبش سبز باشد. اینان در سرکوب جنبش زنان و بطور کلی جنبش مردم دست کمی از جناح حاکم نداشته اند و هنوز هم از هشدارهايی که علیه «ساختار شکنان» می دهند بوی خشونت و تخاصم می آید. خواست زنان به آزادی و برابری ساختار شکنانه ترین خواست مردم در ارتباط با نظام جمهوری اسلامی است. بی دلیل نیست که جنبش سبز آن را مسکوت گذاشته است و بی دلیل نیست که «کمپین یک میلیون امضاء» نیز در زیر خیمه سبز به این سکوت تن داده است و افراد مختلف آن به زنان هشدار داده اند که فقط باید به «خواست های عمومی» اکتفا کرد.

سؤال مقابل این است که خواست زنان ایران در این مرحله ی تاریخی بسیار مهم و حساس چه باید باشد و مهمتر از آن این خواست را چگونه می توانند بدست آورند؟ لغو بی قید و شرط کلیه قوانین شرعی و غیرشرعی ضد زن (که لغو حجاب اجباری در رأس آن است) همواره یکی از شعارهای مهم جنبش زنان رادیکال ایران بوده است. این خواست بخشی از خواست جدايی دین از دولت است. به اعتقاد من جنبش زنان – به طور عینی و فارغ از تمایلات ذهنی هرکس – به مرحله ای گذر کرده که باید با شجاعت و اعتماد به نفس برنامه و روش مبارزه خود را در مقابل جامعه بگذارد تا محور گردهمايی نیروی عظیم زنان برای دست زدن به یک مبارزه اجتماعی آگاهانه باشد.

از آنجايی که سالها یکی از دلمشغولیها و دلنگرانیهای سیاسی و آکادمیک من مبارزات زنان ایران بوده است چند سال پیش مطلبی را تهیه و به  سازمانهای سیاسی چپ در خارج از کشور دادم و پیشنهاد کردم آن را به عنوان کف اصول خود اتخاذ کنند. عنوان این نوشته، "اصول پایه ای در مورد برابری و آزادی زنان ایران" بود. در اینجا آن را (با برخی ویرایش های جزيی) تکرار می کنم تا شاید کمکی باشد برای شکل گیری برنامه مورد نظر. در هر حال این ها اصول ابتدايی است که به اعتقاد من باید در مورد برابری زن و مرد در میان توده های مردم فراگیر شود تا جامعه ما بتواند به گسست های ضروری از تفکراتی که سی و یک سال توسط یک نظام جهل پرست ضد زن اشاعه یافته نائل آید:

1- هشت مارس مصادف با 17 اسفند روز مبارزه برای آزادی و برابری زنان در سراسر جهان است.  رژیم این روز را روز سرکوب زنان کرده است. اهمیت تاریخی و جهانی این روز را به آگاهی عمومی مردم تبدیل کنیم. یکی از مشخصه های زن ستیزی رژیم شاه و جمهوری اسلامی تلاش بیهوده ی آنها برای جایگزینی هشت مارس با روزهايی است که سمبل زن فرودست و مطیع است  و نه زن آزاد و برابر.

2- امروز بزرگترین منبع ستم بر زن و بزرگترین مردسالار دولت حاکم است. در جمهوری اسلامی ستم بر زن در بالاترین رده های دولت طرح ریزی می شود و به اجرا در می آید.  قانون اساسی، جزايی و مدنی علیه زنان و ناقض حقوق برابر زن و مرد است. استفاده از شریعت یکی از مهمترین اهرمهای رژیم جمهوری اسلامی در سرکوب زنان است.  این قوانین باید فوراً ملغی شوند.  جدايی دین از دولت و مشخصاً قطع فوری استفاده از احکام قرآن و فقه در مورد زنان جزو اولیه ترین شرایط آزادی و برابری زنان است.  گشتیها و ارگانهای انتظامی مخصوص زنان باید منحل گردند و آزار زنان در مجامع عمومی و سیاسی توسط لباس شخصیها متوقف شوند.

3- نظام مردسالاری-مذهبی حاکم مردان را به استیلاجويی بر زنان تشویق و وادار می کند. این روابط که مردان را بر زنان مسلط می کند به ضرر اکثریت مردان جامعه نیز هست زیرا کلیت نظام استثمار و ستم طبقاتی را تقویت می کند. افزایش خشونت مردان علیه زنان در خانواده، از اشکال بظاهر بی ضرر مانند محدودکردن زنان و دختران در فعالیتهای روزمره ی زندگی شخصی و یا شرکت در فعالیتهای گسترده ی سیاسی-اجتماعی، تا اشکال آشکار خشونت مانند ضرب و شتم و به قتل رساندن، نتیجه ی تقویت روابط پاتریارکی است. گسترش خودکشی و خودسوزی در میان زنان و دختران جوان یک عکس العمل در مقابل فضای خفقان آوری است که روابط مردسالاری برای زنان ایجاد کرده است. سلطه جويی مردان بر زنان را باید محکوم کنیم و مردسالاری را یکی از برجسته ترین موانع رشد و پیشرفت دمکراسی در جامعه بدانیم. به این جهت، طغیان زنان علیه مردان سلطه گر و علیه روابط پاتریارکی عادلانه است و باید از آن حمایت کنیم.

4- علیه تمام باورهای سنتی مبنی بر ناتوان و فرودست بودن زنان و لزوم تبعیت زن از مرد باید خط باطل بکشیم. مبارزه برای پاک کردن اذهان جامعه از این باورها وظیفه ی همه ی ما است. این باورهای سنتی و معیارهای اخلاقی کهنه زنان را فرسوده کرده استعدادها و خلاقیت های آنان را کشته است، بیايید با رعایت اصل آزادی زنان و برابری میان زن و مرد، آفریننده و مروج معیارهای نوین در روابط میان زن و مرد باشیم.

5- جوانان دختر و پسر متحداً علیه افکار و مناسبات مردسالاری باید بپاخیزند و در زمینه ی روابط میان زن و مرد استانداردهای نوین بوجود آورند؛ استانداردهايی که تبلور روابط برابر میان زن و مرد در همه ی زمینه ها، از محیط خانواده، کار و تحصیل تا روابط عاطفی باشد.

6- معلمین کشور باید از آموزش متونی که ناقض اصل برابری زن و مرد است خودداری کنند. به جای معیارها و باورهای سنتی و مذهبی درباره ی زن، معیارها و باورهای نوین که مبشر برابری و آزادی زنان و کل بشریت است را در میان کودکان و نوجوانان آموزش دهند.

7- فقر اقتصادی بیش از همه از میان زنان قربانی می گیرد. جمهوری اسلامی فاصله ی طبقاتی را گسترده کرده است. در شرایطی که زنان از اغلب فرصتهای شغلی بدلیل زن بودن محرومند، این وضعیت دهشتناک بسیاری را بسوی تن فروشی بعنوان تنها منبع کسب معاش می راند. زنان کارگر اولین کسانی هستند که در معرض اخراج و حذف مزایا قرار می گیرند. گسترش بیسابقه ی فقر و فحشا فریادی است که به  اضطرار برقراری عدالت اجتماعی و توزیع ثروتها و امکانات اجتماعی را طلب می کند. امری که فقط با سرنگون شدن جمهوری اسلامی و آن اقلیتی که به بهای فقر اکثریت مردم ثروتهای افسانه ای گرد آورده اند، امکان پذیر است.

8- ایجاد تشکلات مستقل زنان برای پیشبرد مبارزه برای آزادی و برابری زنان یک ضرورت حیاتی است. این تشکلات نقش بسزايی در بالابردن آگاهی زنان و کل جامعه نسبت به بی حقوقی زنان و لزوم مبارزه علیه این بی حقوقی داشته و خواهند داشت. مرزبندی با رژیم جمهوری اسلامی و سازمانهای زنان وابسته به آن و مرزبندی با امپریالیسم آمریکا برای مؤثربودن این تشکلات لازم است.

9- توجه مشخص به موقعیت زنان ملل تحت ستم ایران مانند کرد، عرب، بلوچ، آذری، ترکمن و زنان مهاجر افغانی از سوی تشکلات زنان بسیار مهم است. زیرا به زنان این ملل ستم جنسیتی شدیدتری وارد می شود. بیداری ملی، که در نتیجه ی ستم ملی در این زنان رشد می کند، تأثیر متناقض بر زنان دارد. از یکسو آنان را به عرصه ی مبارزه ی سیاسی می کشد و از سوی دیگر ایدئولوژی ملی گرايی غل و زنجیرهای پدرسالاری را بر گرده ی زنان محکمتر می کند.

10- ستم بر زنان از سنگ بناهای نظام ستم و استثمار در ایران است. بهمین جهت کلیه ی جنبشهای اجتماعی در مبارزه ی زنان برای آزادی و برابری ذینفع می باشند. شعارهای جنبشهای اجتماعی و حق طلبانه اعم از جنبش دانشجويی، کارگری، معلمان و غیره  باید شامل اینها هم باشند: لغو حجاب اجباری، لغو سنگسار، لغو مجازات اعدام،  جدايی دین از دولت، حق برابر در زمینه ی ازدواج، طلاق، مالکیت، وراثت، سرپرستی فرزندان، اشتغال، تحصیل، سفر، حق سقط جنین و آزادی معاشرت دختران و پسران در اماکن عمومی.

11- طغیان زنان در واقع ضربات محکمی بر ارکان روابط سرمایه داری و ماقبل سرمایه داری می زند. فعالین جنبش کارگری باید با تبلیغ و ترویج در مورد اهمیت حیاتی مسأله ی زنان آنرا به مسأله و موضوع آگاهی طبقاتی کارگران و مبارزه ی آنها تبدیل کنند. مبارزه ی کارگران برای حقوق برابر میان زن و مرد کارگر از شروط ایجاد اتحاد در میان کارگران است. برگزاری مراسم هشت مارس در کارخانه ها یک پیروزی برای طبقه ی کارگر است. کارگران باید نشان دهند که از مبارزه ی زنان علیه مردسالاری و برای دستیابی به آزادی و برابری استقبال و حمایت می کنند و آنرا بخشی از مبارزه ی خودشان می دانند. در میان کارگران باید استانداردهای نوینی برای روابط میان زن و مرد که مبتنی بر برابری و احترام باشد بوجود آید.

12- رژیم جمهوری اسلامی از روز اول چنگ انداختن بر قدرت، به زنان اعلام جنگ داد. اگر این رژیم مرتکب هیچ جنایت دیگری غیر از برده کردن زنان نشده بود باز هم سزاوار سرنگونی بود. اما زنان در مقابل این بیدادگریها ساکت ننشستند و بهر ترتیب که توانستند مقاومت و اعتراض کرده و به یک نیروی اجتماعی معترض بسیار مهم تبدیل شدند. نیرويی که علیرغم سازمانیافته نبودنش دوست و دشمن مجبورند آنرا برسمیت بشناسند. از یکسو افراد و جریانات ترقیخواه و عدالت جو به این نیروی اجتماعی مقاوم و معترض بدیده ی تحسین و تأیید می نگرند. و از سوی دیگر، مرتجعین حکومتی از آن هراسناکند و برای جلب نظرش مجبورند ادعا کنند که برای حقوق زنان تلاش می کنند. بیايید از هر جنبه از شورش و طغیان زنان علیه وضع موجود و مبارزه ی آنان برای کسب آزادی و برابری حمایت کنیم و برای هرچه عمیقتر و گسترده تر شدن آن تلاش کنیم و بدانیم که مبارزه علیه هرگونه نابرابری میان زن و مرد و با هدف ریشه کن کردن آن از اصول اولیه ی مبارزه ی سوسیالیستی است.

همان جریان پراگماتیست جنبش زنان که سال ها از به چالش گیری جمهوری اسلامی پرهیز کرد و فعالیت خود را به مجرا سازی در جمهوری اسلامی مصروف کرد، امروز نیز می تواند مشکلات مقابل پای جنبش مردم را پرچم پراگماتیسم خود کند و بگوید: تنها رهبر «ممکن» همان جناح «سبز» رژیم است پس تنها رهبری «مطلوب» و «مفید» است. می تواند بگوید، جنبش زنان دارای اهداف و برنامه روشن نیست. پس همان هدف و برنامه رهبری سبز، برای زنان «مفید و مطلوب» است. می تواند انحصار قدرت سرکوب نظامی و امنیتی و اوباش و اراذل سازمان یافته حکومتی را نشان داده و بگوید «سرنگون کردن این ها ممکن نیست پس مطلوب نیست.» بدون شک چیره شدن این طرز تفکر بر جنبش زنان فاجعه بار خواهد بود و منجر به بازسازی نظام مردسالار خواهد شد. کلید پرهیز از این سرانجام بی سرانجام در دست فعالین رادیکال جنبش زنان است که بدون آنکه دچار بهت و هراس در مقابل مشکلات شوند باید با اتکاء به قوای جمعی خود و با اتکاء به انرژی بی نظیر زنان جامعه و اشتیاق پرحرارت آنان به رهايی، به سه چالش جواب دهند: برنامه ما، راه ما برای تحقق آن و رهبری ما. بلی «رهبری ما»، «تشکیلات ما»، عباراتی که دیری است دفن شده اند و باید به آنان جانی تازه دمید. می توانیم و ضروری است که جرأت صعود به قله ها را به خود بدهیم. وقت تنگ است. باید دست به کار شویم.

معماران ولایت فقیه برای تثبیت رژیم خود و برای گسترش آن در دنیا اهمیت زیادی برای کنترل و انقیاد زنان قائل شدند. مردسالاری دینی-اسلامی را بعنوان بدیل مردسالاری سکولار بورژوايی ارائه دادند. وظیفه ی جنبش زنان ایران سنگین است؛ وظیفه ای انترناسیونالیستی و انقلابی یعنی سرنگونی جمهوری اسلامی و مردسالاری دینی و گذر به نظامی نوین – سوسیالیسم – که می تواند شرایط تاریخی برای فروریختن نظام پدرسالاری را فراهم سازد.■

پانویس ها

1-      رجوع کنید به وبلاگ «زنانی دیگر»

www.z-degar.blogfa.com
2- همچنین در سایت شبکه بین المللی همبستگی زنان

http://www.iran-women-solidarity.net/spip.php?article1323