نزدیک تر شدن احتمال حمله نظامی آمریکا و جمهوری اسلامی

نزدیک تر شدن احتمال حمله نظامی آمریکا و جمهوری اسلامی!

تحلیلی از ضرورت ها و نیازهای امپراتوری آمریکا برای تجاوزی دیگر

« مهم است که از  مبارزه مردم ایران علیه رژیم مرتجع و بی رحم جمهوری اسلامی دفاع بعمل آید، و در همان زمان جنبش های مخالفت و مقاومت علیه تجاوزات امپریالیسم آمریکا ساخته شود، و بدین وسیله به انقلاب علیه همه مرتجعین و امپریالیستها دامن زده شود. این راهی است که دارای پتانسیل قدرتمندی است که می تواند نقشه های مرتجعین را برهم زند. »

  سرویس خبری جهانی برای فتح

برگردان: لیلا پرنیان

نوامبر 2007   

احتمال حمله آمریکا علیه ایران بر سیاست جهان سایه افکنده است.

این مسئله به روشنیِ روز16 سپتامبر 2007اعلام شد، هنگامی که وزیر امور خارجه  فرانسه برنارد کوشنر در تلویزیون فرانسه اعلام کرد، " ما باید برای بدترین شرایط آماده شویم، و بدترین شرایط جنگ است." او  با دستپاچگی اضافه کرد که "در آستانه جنگ قرار نداریم، و این تنها احتمال ممکن نیست، و دیپلماسی باید تا به آخر" ادامه یابد. اما این بیانیه تغییر موضع فرانسه از موضع قبلی اش بود که با حمله آمریکا مخالفت می کرد. موضع فرانسه تا بحال این بود که باید از " بدترین شرایط " ممانعت کرد و نه اینکه برای آن "آماده شد".

احتمال دارد که فرانسه هواپیماها و ناوهای جنگی خود را به منظور سهم گرفتن در این حمله اعزام کند. اما حتی این مسئله خطرناکترین جنبه این تغییر سیاست نیست. موضع جدید فرانسه مسئله را برای مخالفت دیگر کشورهای اروپایی علیه حمله احتمالی آمریکا سختر می کند. کوشنر با رکی هر چه تمامتر خاطر نشان ساخت که اگر شورای امنیت سازمان ملل بصورت همه جانبه تری علیه ایران اقدام نکند، اتحادیه اروپا ممکن است خودش چنین تصمیمی را بگیرد- که اخطاریست نه چندان کوچک به روسیه یکی از اعضای شورای امنیت ( و شاید هم چین) که یا درکنار آمریکا قرار گیرند و یا اینکه خطر منفرد شدن را به جان بخرند.

مهمتر از همه اینکه ، همانگونه که دیگر مفسران سیاسی خاطرنشان کرده اند، تغییر مواضع زمانی صورت گرفت  که چند روز قبل از آن در ماه اوت نیکلا سرکوزی رئیس جمهور فرانسه نهار را با  جرج بوش رئیس جمهور آمریکا صرف کرد. در اوایل امسال رئیس جمهور سابق فرانسه ژاک شیراک در اواخر دوران ریاست جمهوری اش اظهار نظر کرده بود که دورنمای اینکه ایران صاحب چند سلاح هسته ای شود، چیزی نبود که خواب را از چشمان او برباید. سرکوزی بعد از ملاقات با بوش گفت که در حالیکه جنگ یک فاجعه خواهد بود اما این چشم انداز که رژیم ایران به سلاح هسته ای مسلح شود غیر "قابل قبول" است. این مسئله ممکن است نشانه اعتقاد  - و یا حتی اطلاعات درونی- برخی محافل طبقه حاکمه فرانسه باشد، که جلوگیری ازحمله آمریکا را ممکن نمی دانند و در نتیجه فرانسه چاره ای ندارد جز اینکه بدنبال منافع امپریالیستی خود از شرایط باشد.

حرفها هر چند هم که تهدید کننده باشند اما تنها چیزهایی نیستند که در بازار سیاست در گشت و گزارند.  بسیاری از صاحب نظران گفته اند که حمله هوایی اسرائیل در اوایل سپتامبر به سوریه احتمالا تمرینی برای حمله به ایران بوده است. دولت سوریه می گوید که نیروی هوایی اش هواپیمای جنگی و استیلث اسرائیل را توسط رادارهایش ردیابی و مجبور به عقب نشینی کرده است در نتیجه هواپیمای جنگی اسراییل مهمات و سوخت خود را در صحراها انداخته که بتواند به فرارش سرعت بخشد. منابع اسرائیلی می گویند که حمله موفقیت آمیز بود، بدون اینکه به اهداف این حمله اشاره ای کنند. هیچ یک از حکومت ها هیچ شرحی از جزئیات مسئله نداده اند. سکوت از جانب منابع بلوف زنی مثل اسرائیل بطور ویژه ای غیر معمول است. تنها چیزی که روشن است اینست که هواپیماهای جنگی اسرائیل فضای هوایی تنها دولت متحد ایران در منطقه را نقض کرده است- و هیچ کشور عربی، اروپایی و یا حکومت دیگری نه حتی روسیه، آمریکا به کنار هیچ نشانه ای از نارضایتی در این مورد از خود نشان ندادند.

حتی قبل از اینکه این زنگ خطر به صدا درآید، طبل جنگ بطوربلندی در اواسط ماه اوت به صدا درآمده بود. یک فرمانده ارشد ارتش آمریکا ژنرال ریک لینچ، ادعا کرد که اطلاعاتی در دست دارد که بر مبنای آن 50 نفر از اعضای نیروی برون مرزی سپاه پاسداران یعنی قدس در حال تعلیم بنیادگرایان شیعه برای حمله به نیروهای اشغالگرند. این اولین باری نیست که مقامات آمریکا چنین ادعایی کرده اند، اما مطرح کردن دوباره آنهم  در چنین شرایطی همراه با عبارات تند و تیز نشانه آنست که آمریکا در تلاش است که با مطرح کردن دوباره این اتهامات، پرونده دیگری را علیه ایران علاوه بر پرونده هسته ایش ، پرونده ای که به نقطه غلیان خود رسیده است، تشکیل دهد.

متعاقب آن رسانه های آمریکا گزارش دادند که کابینه بوش در تدارک آن است که نیروی 125هزار نفری سپاه پاسداران را یک "سازمان تروریستی" اعلام کند.  بستن  مارک " تروریستی" به ارتش رسمی یک کشور حرکت فوق العاده غیر عادی است. حرکت تحریک آمیزی که از قرار دادن خود رژیم به مثابه یکی از اهداف  "جنگ ضد تروریسم"  که تا بحال منجر به اشغال افغانستان و عراق شده است، دور نیست.

جرج بوش رئیس جمهور آمریکا در روز 28 اوت ، در سخنرانی اش در جلسه سربازان سابق جنگ ، اتهامات خود را شدت بخشید و ادعا کرد که سپاه قدس در پشت " مواد منفجره ای است که به داخل عراق نفوذ می کند"، مواد منفجره ای که در بمب هایی بکار می روند که در پیاده رو ها و کنار خیابانها منفجر می شوند یعنی آن بمبهای با اشکال پیچیده  که آمریکا آنها را در این اواخر مسئول قتل بیشتر سربازان خود در عراق می داند. این می تواند به مثابه دلایلی برای آغاز جنگ بشود، همان

چیزی که بوش در مورد "سلاحهای کشتار همگانی " صدام حسین بکار برد. حتی اگر آمریکا قصد آنرا نداشته باشد که در شرایط کنونی فراتر از این برود، اما این اتهامات به تنهایی می تواند به معنی برانگیختن بخشهای معینی از جمعیت آمریکا از جمله صفوف خود ارتش باشد.  چنین تحریکاتی را نمی توان هر لحظه روشن وخاموش کرد. با شنیدن آنچه بوش و دیگر مقامات آمریکایی و رسانه هایشان می گویند، این تصور را برمی انگیزد که گویا آمریکا و ایران دیگر وارد جنگ شده اند.

بوش اعلام کرد که او به فرماندهان ارتش در عراق این اجازه را داده است که با "فعالیت های جنایت بار تهران مقابله کنند". او ادامه داده می گوید: " استراتژی ما اینست: هر روز تلاش می کنیم تا از منافع مردم آمریکا حفاظت کنیم. ما با آنها در آنجا می جنگیم بطوریکه مجبور نباشیم که با آنها در ایالات متحده آمریکا بجنگیم."  یکبار دیگر همچون زمان اشغال عراق، حمله به ایران به مثابه یک عمل " دفاع از خود" تصویر می شود.

او بار دیگر به فعالیت هسته ای ایران اشاره کرده ، رژیم ایران را متهم کرد که  با " سایه هولوکاس هسته ای اش خاورمیانه را تهدید می کند"، تا بدینوسیله به اصطلاح تهدید ایران علیه وجود اسرائیل را با قتل عام  نازی ها در مورد یهودیان مقایسه کند. آنچه در اینجا ارائه می شود – آنچه که برای مخاطبین بوش ناشناخته نیست- اینست که تحت عنوان جلوگیری از یک "هولوکاس" دیگر خشونت بارترین ابزاری را که آمریکا ممکن است به آن متوسل شود، توجیه کند. بوش در اینجا بحث یکی از بزرگان قبیله آمریکایی نئو کان ها، نورمن پودهوره تز را منعکس می کند، که مطابق آن آمریکا در آستانه " جنگ جهانی چهارم" علیه  "فاشیزم اسلامی" قرار دارد، و درست برعکس کشورهای اروپایی که  با چاپلوسی نازیها به خاموش کردن جنگ می پردازند، این بار آمریکا باید به دشمنانش با هر آنچه که در دست دارد بدون درنگ حمله کند. بوش اعلام کرد که " ما باید با این خطر قبل از آن که خیلی دیر شود مقابله کنیم."

سازمان ملل یک سازمان "مزاحم"

موقعیت زمانی این تحریکات عامدانه  و تهدیدات آشکار عملیات نظامی قابل توجه است. این تهدیدات و تحریکات درست بعد از زمانی بود که ایران موافقت کرد که همکاری خود با آژانس بین المللی انرژی هسته ای را افزایش دهد. به گفته آژانس ،ایران برای اولین بار به بازرسان آژانس اجازه داده بود که از رآکتور آب سنگین که زیرساخت است، دیدار کنند. آژانس گزارش داد که ایران بطور "غیر معمولی همکاری" کرده است. رئیس آژانس محمد البرادعی در مصاحبه ای گفت که : " این اولین بار است که ایران حاضر شده است که همه مسائل مورد مشاجره را مورد بحث قرار دهد ... و این قدم مهمی است."

هرچند که مقامات آمریکایی این "قدم مهم" را  قدمی غیرکافی دانستند. یک سخنگوی وزارت خارجه آمریکا گفت که " ایران از تعهدات بین المللی اش سرباز زده است، و در نتیجه جامعه بین المللی می خواهد بر فشارهایش بیفزاید."  روز بعد که البرادعی نقشه سری را برای حل و فصل مسایل مورد مشاجره هسته ای ایران بیرون داد، دیپلمات های آمریکایی، انگلیسی، فرانسوی و آلمانی " به دفتر او رفتند" تا به اینکار او و دخالت غیر مسئولانه اش " اعتراض" کنند. (نیویورک تایمز- 17 سپتامبر).

موضوع هسته ای ایران تنها یک مسئله موقتی است برای مسایل بنیادی تر.  آمریکا خواسته هایی را به پیش گذاشته است که می داند رژیم اسلامی نمی تواند با آنها توافق داشته باشد یعنی تسلیم علنی و اهانتبار به خواسته های غیرقانونی و غیر منطقی آمریکا مبنی بر اینکه ایران کل فعالیتهای هسته ایی خود را متوقف کند. هر دو طرف نیک می دانند که آن چه در مرکز این مناقشات قرار دارد بقاء رژیم ایران است. دلیل اینکه آمریکا فشار خود بر ایران ( و آژانس بین المللی انرژی هسته ای) را افزود به این خاطر بود که ممکن است آمریکا نتواند به یک نمایش قدرت تعیین کننده دست بزند و این بزرگترین ترس آمریکا است. در چنین شرایطی، رژیم ایران به این نتیجه رسیده است که هر کاری کند نمی تواند امپریالیستهای آمریکایی را متقاعد کند. آنها حاضرند که سازش کنند، اما آمریکا بدنبال چیزی فراتر از یک سازش است. آنها می خواهند که جمهوری اسلامی را بردارند، یا حداقل چنان تغییر مهمی را برآن تحمیل کنند که با گذشته اش شباهتی نداشته نباشد. بنابراین ملاهااحساس می کنند که چاره ای ندارند مگر اینکه خود را برای یک جنگ آماده کنند و حتی برخی مواقع آنها به اعمال تحریک آمیز و تلاشهای عاجلی متوسل می شوند تا ابتکار سیاسی را بدست گیرند.

رسانه های مهم و سنتی آمریکا خط حکومت را دنبال کرده و به تبلیغاتشان برای بمباران ایران افزوده اند.  یک سرمقاله با امضاء در "واشنگتن پست" یکی از سمبلهای طیف لیبرال که زمانی با خانواده کندی نزدیک بود، البرادعی را به مثابه یک " بازرس نافرمان" مورد حمله قرار می دهد و او را به  مثابه شخصی که "فکر می کند از شورای امنیت سازمان ملل مستقل است، آزاد است تا  تصمیمات آنها را نادیده بگیرد و از آژانسش برای ایجاد مانع بر سر راه اعضای رهبریش و بالاتر از همه آمریکا استفاده کند" تشریح می کند. نویسنده این سرمقاله فرد های یت است که سرمقاله مشابهی را در آستانه حمله آمریکا به عراق نوشت و البرادعی را به خاطر امتناعش از تایید کردن دروغهای آمریکا در مورد سلاحهای کشتار همگانی صدام محکوم کرد. حالا او قبول می کند که مقامات سازمان ملل "در مورد  افشای اتهامات کابینه بوش که صدام برنامه هسته ای خود را قبل از اشغال سال 2003 از سر گرفته بود،" محق بودند اما او شکایت دارد که البرادعی حق ندارد از جایزه صلح نوبل که او به خاطر همین موضعش در مخالفت با ادعای آمریکا دریافت کرد، "سرمایه" بسازد.  حالا بجای اینکه واشنگتن پست از نحوه  روزنامه نگاری  شونیستی و جنگ طلبانه اش در آن زمان معذرت بخواهد، بنظر می رسد که می خواهد همان اشتباه را دوباره تکرار کند.

  به همان گونه مجله آمریکایی نیوزویک در شماره 3 سپتامبر خود نوشته ای از روئل مارک گرکت، یکی از اعضای انستیتوی مشهور نئو کان ها  " انستیتوی انترپرایز آمریکا" و کارشناس سابق سیا در امور خاورمیانه، منتشر ساخت. مقاله اتهامات دولت آمریکا علیه رژیم ایران و سپاه پاسدارانش را تکرار می کند و این اتهامات را عین واقعیت به حساب می آورد. گرکت حتی در مورد این اتهامات اغراق بیشتری می کند و میگوید که "کاملا ممکن" است که رژیم ایران به القاعده کمک کند.  مقاله در ادامه می گوید که به احتمال زیاد شرایط به این گونه ادامه خواهد داشت " مگر اینکه آمریکا راههای موثرتری را علیه تهران بکار برد." او نتیجه می گیرد که " واشنگتن می تواند به اعمال قدرت نرم خود از طرق تحریم، مصوبات، انفراد دیپلماتیک و سخنان خشن ادامه دهد. اما جمهوری اسلامی بخصوص رئیس جمهور رادیکالش  و گاردهای اطرافش پراتیسین های ماهر قدرت سخت اند. بسیار نا محتمل است که آنها با تاکتیکهای منطقی  اذیت بشوند، در عوض آنها بنظر می رسد به قتل آمریکایی ها در عراق ادامه دهند، و مترصد این باشند که آیا و یا کی آمریکا عراق را رها می کند و بدنبال راهی برای خروج باشد." یکبار دیگرمجله ای که این مقاله را منتشر می کند مجله ای است که از مدتها پیش با حزب دمکرات شناسایی می شود. 

شخصیت ها ی مهمی در طبقه حاکمه در مورد این مسئله بطور آشکاری بدور بوش حلقه زده اند. یکی از سه نامزد اصلی حزب دمکرات برای ریاست جمهوری آینده، برک اوباما،  اعلام کرده است که ایران هسته ای بدتر از جنگ با ایران خواهد بود. نامزد دیگر حزب دمکرات هیلری کلینتون، کابینه بوش را بخاطراینکه به اندازه کافی به ایران برخورد نمی کند و بیش از اندازه به مسایل عراق چسبیده است را مورد انتقاد قرار می دهد. این مثالها نشان می دهند که علیرغم اختلافات درون طبقه حاکمه آمریکا، حتی در مورد جنگ عراق، بسیاری  احساس می کنند که اگر جنگ دیگری در زمان ریاست جمهوری بوش آغاز شود می توانند با آن کنار بیایند.

برخی از صاحب نظران اعتقاد دارند که کاخ سفید بطور جدی در حال بررسی نقشه های نظامی است که قبل از پایان دوران ریاست جمهوری، به اجرا در خواهند آمد و بقیه کار را به رئیس جمهور بعدی خواهد سپرد.

"کارزار وسیع در ماه سپتامبر آغاز خواهد شد"

بارنت روبین یکی از کارشناسان امور افغانستان و منطقه که در دانشگاه نیویورک تدریس می کند در بلاگ کامنت آن گلوبال افرزدر 29 آگوست نوشت : 

" امروز من پیامی را از یکی از دوستانم دریافت کردم که تماسهای مهمی را در واشنگتن دارد و اطلاعاتش اغلب دقیق بوده اند. بر طبق این گزارش ، کارزار بعد از روز کارگر و با 11 سپتامبر آغاز خواهد شد، همانند سال 2002. دوست من که با یکی از افرادی که در یکی از انستیتوهای مهم نئو کان ها کار می کند، تماس دارد. او آنچه را که شنیده بود اینطور خلاصه می کند:

" آنها [ انستیتوی منبع خبر] از دفتر معاون رئیس جمهور «دستور» گرفته اند ( بله درست همین لغت استفاده شده) که یک کارزار برای جنگ با ایران را در هفته بعد از روز کارگر براه بیاندازند، این مسئله با انستیتو انترپرایز آمریکا، وال ستریت جرنال، ویک لی استاندارد، کامنتری، تلویزیون فوکس، و بقیه اعضای گنگ، هماهنگ خواهد شد. این یک حمله سنگین و مداوم از طریق امواج هوایی است که  به منظور رساندن افکار و احساسات عموم به جایی است که از آنجا بتوان جنگ را ادامه داد. روشن است که آنها فکر نمی کنند که هرگز  بتوانند حمایت اکثریت مردم را بدست بیاورند – آنها چیزی شبیه 35 تا 40 درصد حمایت می خواهند که به حساب آنها مقدار «زیادی» است. "

آنچه در این مورد تکان دهنده است، اینست که چنین تحولاتی در سپتامبر حداقل بخشا به واقعیت پیوست، از جمله مقاله واشنگتن پست و نیوزویک و حمله علیه رئیس آژانس بین المللی انرژی هسته ای البرادعی که نیز بخشی از برنامه کارزار تعیین شده بود. روبین بعدا در روز 5 سپتامبر نوشت که : " همانطور که من و بسیاری دیگرمتذکر شده ایم، علائم روبه افزونی وجود دارند مبنی بر اینکه کابینه تصمیم گرفته و یا اینکه تقریبا تصمیم گرفته است حملات هوایی و دریایی علیه ایران را برپا کند، که شامل همه سایت های مربوط به برنامه هسته ای کشور می باشد اما به آنها محدود نخواهند شد. همه تجهیزات نظامی برای چنین حمله ای قبلا وارد محل شده اند. ( از جمله سه ناو هواپیما بر در خلیج فارس)."

جان پیلجر قبلا در مقاله ای در گاردین گزارش داده بود که، " کابینه بوش همراه با تونی بلر، مخفیانه چهار سال را صرف تدارک برای "عملیات آزادی ایران"  کرده اند.  45 موشک کروز برای این حمله تعیین شده اند. به گفته ژنرال لئونید ایواشوف، از متفکرین استراتژیک روسیه: "20  سایت هسته ای از اهداف فرعی این حمله خواهند بود.  در این حملات سلاحهای هسته ای ممکن است بکار برده شوند، که درنتیجه بکاربرد آن ممکن است کل سرزمین ایران و حتی فرای آن را مواد مسموم کننده رادیو آکتیو، در برگیرد.""

 گاردین 13 آوریل 2007

بسیاری از خبرنگاران صاحب نظر با اظهارات زیر موافقند که : " با آرامی، مخفیانه، دوراز چشم دوربین ها، جنگ علیه ایران آغاز شده است. بسیاری از منابع تایید می کنند که آمریکا کمک های خود به جنبش های مسلحانه اقلیتهای ملی را که 40 درصد جمعیت ایران را تشکیل می دهند افزایش داده است. سرویس خبری ای بی سی  در ماه آوریل گزارش می دهد که آمریکا مخفیانه به گروه بلوچ جند السلام ( سربازان اسلام)، که اخیرا مسئول کشتن 20 پاسدار بوده است، کمک می کند. بنابر گزارش یک بنیاد آمریکایی، کماندوهای آمریکایی ، از سال 2004 در داخل ایران به عملیات مشغولند." ( آلن گرش، لوموند دیپلوماتیک – منتشر شده در گاردین 15 مه ) 

اهمیت تحولات نوی:

برخی تصور می کنند که تحولات اخیر تنها نشانه تهدیدات بیشتری علیه ایران است که به واقعیت نخواهد پیوست.  آنها بحث می کنند که تهدیدات و همچنین نظرات بسیاری در مورد احتمال عملیات نظامی علیه ایران موجود بوده اند، اما به واقعیت نپیوسته اند، علاوه برآن آمریکا با گیر کردن در باتلاق عراق توان و ظرفیت برپایی جنگ دیگری را ندارد.

این گونه تصورات منعکس کننده واقعی شرایط کنونی و نیروهای فعالش نیست.  تحلیل گران امپریالیسم آمریکا بخوبی بر مشکلات و عواقب احتمالی چنین جنگی آگاه هستند، اما آنها نیز بخوبی بر عواقب عدم حمله نظامی علیه ایران که ممکن است برای منافع استراتژیک امپراتوری بدتر باشد نیز آگاهند.

بوش این مسئله را در سخنرانی اصلی اش در 13 سپتامبردر مورد ادامه جنگ در عراق روشن کرد، که در آن بارها به ایران رجوع کرد و اهداف آمریکا در هر دو کشور را به هم ربط داد. او تاکید کرد که " یک عراق آزاد در مقابل ایران"  از همان ابتدا یک هدف مهم اشغال بوده است. او اهداف آمریکا را چنین ردیف کرد: " شکست القاعده، مقابله با ایران، کمک به دولت افغانستان، کمک به صلح در سرزمین مقدس، و تقویت ارتش مان به گونه ای که ما بتوانیم علیه تروریسم و افراطیون فائق آییم." این بیانیه پر از نکات مهم از زوایای مختلف می باشد، از جمله امتیازی به بنیادگرایان مسیحی که نه به فلسطین و حتی نه به اسراییل بلکه به " سرزمین مقدس" اشاره می کند. همچنین تلاشی فوق العاده خطرناک و همانگونه تهدید کننده که حمله به مرکز تجارت جهانی را به عراق و حالا نیز به ایران متصل می کند. اما حداقل برای یک بار هم که شده می توان بر حرف بوش حساب کرد: که عراق، ایران، افغانستان و نیروهای بنیادگرای اسلامی مسلح برای امپریالیسم آمریکا همگی بخشی از یک کل می باشند، آنها همه این نبردها را به مثابه یک جنگ واحد تلقی می کنند. اشغال عراق برای امپریالیسم آمریکا یک اشتباه نبود که برای هیچ به راه انداخته شد. آمریکا هنوز اهداف آن را دنبال می کند، و بر سر بیشتر موارد آن اتحادی در میان طبقه حاکمه آمریکا موجود است.

عراق و ایران:

هدف آمریکا این نیست که دنیا را بصورت کشور به کشور فتح کند. استراتژیست های آمریکا اشغال عراق را به مثابه سنگ بنایی برای قالب ریزی دوباره سیاسی منطقه نفتی خاورمیانه  می دیده اند که از آنجا بتوانند به سلطه جهانی و دست انداختن بر کل جهان برسند. هسته مرکزی تاکید دوباره بوش بر اهمیت عراق "آزاد" طریقی است برای پافشاری بر اینکه از هدف تعیین شده در خاورمیانه تا به آخر و همچنین برسرکار آوردن رژیمها و اجرای طرح هائی در این جوامع به گونه ای که این کشورها از لحاظ، اقتصادی، اجتماعی و همچنین سیاسی بصورت محکمتری به امپراطوری وابسته باشند، عقب ننشسته است.

مهم نیست که جنگ در عراق چگونه به پیش می رود اما آنها از این اهداف عقب ننشسته اند، و تغییر رژیم در ایران اگر مهمتر از تغییر رژیم  در عراق نباشد حداقل به همان اندازه کلیدی است، بخصوص با توجه به احتمال شکست در عراق ، و عواقب فاجعه باری که برای برنامه های سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیک آمریکا از جمله مقابله اشان با گروههای بنیادگرای اسلامی می تواند در بر داشته باشد. هنگامی که  آنها هنوز در عراق و افغانستان غرقند ممکن است که اشتیاق برپایی جنگ دیگری را نداشته باشند. اما شرایط عاجل، راه حلهای عاجلی را می طلبد با توجه به اینکه وقت برایشان تنگ است.

بطور خلاصه، مشکلاتی را که آمریکا در اشغال عراق با آنها روبرو بوده است، ضرورت جنگ علیه ایران را افزایش داده است.

آمریکا با ضرورتهای واقعی در جهان امروزی روبرواست، و اگر به آنها بی توجهی کند با خطرات مهمی روبرو خواهد شد، اگر ما به این خطرات کم بها دهیم، آنگاه به خطر حمله آمریکا علیه ایران کم بها خواهیم داد. آمریکا فرصت قاپیدن سلطه برجهان را که در نتیجه غیر مترقبه فروپاشی ابرقدرت دیگری برایش ایجاد شد، قبل از ظهور رقیب دیگری باید از دست ندهد.  از طرف دیگر همانگونه که بصورت دراماتیکی در عراق دیده ایم، این حرکت قمار خطرناکی خواهد بود  که ممکن است اوضاع در خاورمیانه و بقیه مناطق و حتی در خود آمریکا را از کنترل خارج کند.

علیرغم اتحاد بر سر اهداف کلی، یک دلیل اینکه چرا هنوز ظاهرا بر سر برخورد با ایران در خود کاخ سفید بین وزیر امور خارجه کاندولیزا رایس و معاون رئیس جمهور دیک چنی اختلاف موجود است اینست که همه انتخاباتی که روی میز قرار دارند برای امپراتوری آمریکا خطرناکند، و کسی نمی تواند نتیجه آن را از قبل پیش بینی کند.

عراق منبع ترس و وحشت بزرگی برای امپریالیستها شده است، نه تنها به این دلیل که آنها در باتلاق آن گیر کرده اند، بلکه به مثابه نمونه ای که چگونه هر اشغالی به آن گونه که برخی مطمئنند، لزوما مبدل نخواهد شد.  طنز قضیه اینجاست که اشغال افغانستان و عراق بحد فراوانی موقعیت رژیم ایران را در منطقه تقویت کرده است. بعلاوه این آمریکا بود که صدام حسین را مجبور ساخت که به جمهوری اسلامی ایران در سال 1980 حمله کند. سقوط صدام و همچنین طالبان ( که در ابتدا با حمایت آمریکا بر سرکارآمدند) دشمنان مهم ایران را از مرزهایش دور کرد. حتی فراتر از آن اوضاع درهم برهمی که در نتیجه اشغال دو کشور بوجود آمد باعث فراهم کردن قدرت سیاسی برای نیروهای سیاسی طرفدار رژیم ایران شد ( بخصوص رژیم شیعه در عراق، همچنین کرزای در افغانستان) این درست در زمانی بود که آمریکا  دود هوا شدن افسانه شکست ناپذیری قدرت نظامی خود را نظاره می کرد. آمریکا بخصوص از این مسئله بسیار دلخور است، اما بنظر می رسد که کار زیادی برای جبران آن نمی تواند انجام دهد، مگر تغییر رژیم ایران. استراتژی آمریکا در عراق که تا حد زیادی تحت شعاع  جنگ با ایران قرار گرفته است بیان این مسئله است که تا چه حد دو کشور از نظر منافع استراتژیک امپراتوری و نه تنها در افکار رهبران سیاسی  به هم گره خورده اند.

اینک می بینیم که آمریکا خود را آماده می کند تا رهبران شیعه  حامی ایران را که از ابتدا در آغوش کشید، رها کند و دوباره نیروهای بعثی و رهبران قبایل سنی را به آغوش بگیرد، یعنی آن نیروهایی که حکومت صدام بخشا برآنها متکی بود. نه به این خاطر که آمریکا ناگهان به جوخه های مرگ شیعه ها (  که خودش از ابتدا آنها را تشویق می کرد) پی برد بلکه به این خاطر که آمریکا در تلاش است تا  جبهه متحد جهانی ضد شیعه را حتی اگر موقتی هم شده علیه رژیم ایران سرهم بندی کند. 

اوضاع  و شرایط ایران :

ادامه فشار بر رژیم ایران توسط آمریکا و دیگر امپریالیستهای غربی، بهانه ای بدست ملاها داده است تا تیغ خود علیه مردم را تیزتر کنند و هر گونه صدای مخالف را به بهانه مبارزه با خرابکاری توسط عناصر بیگانه ، خفه کند. برای حفظ کنترل بر مردم، آنها احتمال هر گونه حمله آمریکا را نفی می کنند. آنچه را که رژیم بیش از همه نگران آنست " انقلاب مخملی" است، یعنی شکلی از تغییر رژیم بدون استفاده از خشونت، مدلهایی که با طراحی آمریکا در اوکرائین و دیگر کشورهای بلوک شوروی سابق به پیش برده شد. این حرکات رژیم ایران بخشا از روی ترس واقعی و بخشا بعنوان بهانه ای برای تنگتر کردن فشار بر مردم است. رژیم در چند ماه گذشته اختناق را شدت بخشیده و به اعمالی روی آورده است که در ده سال گذشته سابقه نداشته است. هر روز تعداد بیشتری در ملاء عام به دار آویخته می شوند. شوهای تلویزیونی از "اعترافات" زندانیان بار دیگر وسیعا پخش می شود. چندین زن علنا به سنگسار محکوم شده اند، و شایعاتی مبنی بر اینکه سنگسار در برخی مناطق روستایی بدون پخش خبر آن اجرا می شود، وجود دارد. پلیس و دیگر نیروهای رژیم با قلدری زنان و جوانان را در خیابانها مورد تهدید قرار می دهند. هر روزه وزارت ارشاد برخی از روزنامه ها را به  درگیر بودن در کودتای خزنده متهم می کند. بی مورد نیست اگر بگوییم اختناق اخیر کلیه جنبه های زندگی مردم را تحت الشعاع خود قرار داده است. از نظر اجتماعی جوانان هدف اصلی اند. دانشجویان زیر کنترل دائم و فشارهای سیاسی قرار دارند، فعالین کارگری دستگیر و زندانی شده اند و جوانان در محلات فقیر نشین تحت نام " اوباش"  اعدام می شوند. اینها همه به منظور پاشاندن بذر ترس و وحشت در میان مردم و جوانان عصیان زده می باشند که با سرکوب و محرومیت در دوران این رژیم بزرگ شده اند.

واقعیت این است که مبارزات و طغیانهای توده ای رژیم اسلامی را تهدید می کند. برای این رژیم، به همان اندازه امپریالیستها آینده غیرقابل پیش بینی و پر از تهدید از پایین است.

منافع واقعی مردم در این نهفته است که هم دست رد بر سینه امپریالیستها و هم بر نیروهای بیناد گرای اسلامی بزنند. جانهای بسیاری در معرض خطر قرار خواهند گرفت و خطررنجهای ناگفته بسیاری وجود دارد.  مهم است که از  مبارزه مردم ایران علیه رژیم مرتجع و بی رحم جمهوری اسلامی دفاع بعمل آید، و در همان زمان جنبش های مخالفت و مقاومت علیه تجاوزات امپریالیسم آمریکا ساخته شود، و بدین وسیله به انقلاب علیه همه مرتجعین و امپریالیستها دامن زده شود. این راهی است که دارای پتانسیل قدرتمندی است که می تواند نقشه های مرتجعین را برهم زند.