کميته های ضد جنگ، محتوا و جهت گيری

کميته های ضد جنگ، محتوا و جهت گيری

در زير متن کامل بحثی را که در اتاق پالتاکی اتحاد سوسياليست ها در 16 نوامبر 2007، ارايه کردم ملاحظه می کنيد. اين جلسه تحت عنوان " تبادل نظر در مورد فعاليت های ضد جنگ و شکل گيری کميته ی ضد جنگ در ايران" با سخنان کن لوچ، ناصر زرافشان، احمد پوری و آذر درخشان برگزار شد. برای شنيدن مجموعه مباحث اين جلسه مي توانيد به سايت www.etehadesocialistha.com مراجعه کنيد.

آذر درخشان

Azar_darakhshan@yahoo.com

پيش از هر چيز از فعاليت های روشنگرانه و مستقل از نيروهای حاکم بر ايران که در ارتباط با خطر جنگ در داخل کشور دامن زده شده است، بايد قدردانی کرد. جنبش ضد جنگ، بسيار ضروری است و برای سامان بخشيدن به صدای سوم در داخل کشور از اهميت زيادی برخوردار است، صدايی که مخالف جدی هر دو طرف اين تخاصم باشد و در واقع بخواهد در برابر جنگ ارتجاعی ايستادگی کند و مردم را بر پايه ی منافع خود متشکل و عليه جمهوری اسلامی و نظم موجود مبارزه کند.

برای رسيدن و نزديک شدن به اين هدف بزرگ لازم است که درک های خويش را از برخی مفاهيم مبارزاتی، در فضايی دوستانه به چالش بکشيم، تا بتوانيم به شکل گرفتن يک اتحاد اصولی و پايدارتر در ميان مردم ياری رسانيم و با تکيه به اين همبستگی مبارزه کنيم. از اين منظر مي خواهم بر چند مسئله در ارتباط با مضمون مبارزه عليه جنگ تاکيد کنم.

جامعه ی ما، ناخواسته در حال ورود به گرهگاه بسيار پيچيده و پرتنشی است. وقتی که انسان با چنين شرايطی که پر از بن بست ها و لابيرانت هاست روبرو می شود، بايد دارای يک قطب نمای قوی نيز باشد. اين قطب نما، مسير کلی يا استراتژی سياسی ما در اين دوران است. بدون داشتن چنين قطب نمايی نمی توانيم در عرصه ی پيچيده ی سياسی کنوني، مبارزه ی طبقاتی را پيش ببريم.

نتايج حاصل از اين کشاکش، سرنوشت جامعه ی ما را برای مدت درازی رقم خواهد زد که شامل وضعيت نيروهای انقلابی چپ جامعه نيز هست. فرصت های بزرگی در مقابل ماست که امکان پرورش يک نسل جديد از عناصر انقلابی کمونيست را در درون جدال های سياسی امروز فراهم کرده است، در عين حال خطر اينکه جنبش کمونيستی ايران به جای تولد و خيزشی دوباره، شکستی دوباره را در پيچ و خم های سياسی تجربه کند. به همين جهت، بحث و تبادل نظر در مورد قطب نمای ورود ما به اين دوره ی دشوار و پيچيده، مهم تر از هر بحث ديگری است. قطب نمايی که به شکوفايی فرصت های انقلابی ياری رساند و قطب نمايی که به پرهيز از خطرها، ريسک ها و خيانت ها خدمت کند و سرانجام يک قطب نمای سياسی شفاف که هر گام و حرکت و کنش ما بر پايه ی آن تعيين شده و مورد سنجش قرار گيرد.

امپرياليسم آمريکا و جمهوری اسلامی دو نظام پوسيده را نمايندگی می کنند که نه مانع الجمع هستند و نه تضادی خصمانه دارند.(1) با اين وجود در مقابل هم صف آرايی کرده و روابط سياسی را پرتنش کرده اند. سياست هر دو طرف اين است که نيروهای مردمی و انقلابی را ميان خود تجزيه کنند. سياست ما چيست؟ اينان به مردم می گويند به جز انتخاب ميان اين دو، چاره ای نيست. پرسيدنی است که آيا انتخاب ديگری پيش روی ما نيست؟ طبيعی است که با ارايه ی قطب سوم و تکيه به همه ی نيروهای انقلابي، ما می خواهيم اين معادله را بر هم زنيم؛ يعنی با تمام قوا می خواهيم نگذاريم نيروهای مردمی وارد اين بن بست هولناک سياسی و ايدئولوژيک که از خود جنگ نيز دهشتناک تر است، بشوند. اين تنها راهی است که در اين اوضاع پيچيده و حساس مي توان راهی ديگر به سوی جامعه ای آزاد که بر خاکستر اين نظام پوسيده بنا خواهد شد گشود.

جوهر قطب سوم يا راهی ديگر، مبارزه با دو نظام پوسيده ای است که امروز در مقابل يکديگر صف آرايی کرده اند؛ دو نظامی که به لحاظ سياسي، اقتصادي، ايدئولوژيک و فرهنگی از يک جنس اند و شايسته ی نابود شدن. دو نظام پوسيده ای که در يک سو جمهوری اسلامی است و در سوی ديگر امپرياليسم آمريکا. جهت گيری استراتژِيک، همچون راهنما، مغز استخوان و شريان حياتی قطب سوم است. بديهی است که همه ی سياست های تاکتيکی ما نيز از جوهر استراتژيک قطب سوم سرچشمه می گيرد. نمی توان سخنانی بيان داشت و به کنشهايی پرداخت که جوهر استراتژيک و ديدگاه کلی را گل آلود و مبهم کند.

برای هر چه بهتر پيش بردن اين استراتژي، نياز به سياست های تاکتيکی نيز هست. به طورمثال، تاکيد مبارزه ی ما در ايران عليه جمهوری اسلامی است و به موازات آن بايد اذهان عمومی را در مورد ماهيت آمريکا و نيروهای متحد آن افشا کرد و خود را برای مقابله با جنگ جنايتکارانه ی ضد بشری آن و يا دخالت های سياسی آن آماده کنيم. جنبش های ضد جنگ در آمريکا و اروپا نيز بايد با اعتراض های گسترده بر عليه امپرياليسم و سياست های جنگ طلبانه ی آمريکا مبارزه کنند و در عين حال از مبارزات مردم ايران و جنبش های اجتماعی داخل کشور بر عليه جمهوری اسلامی حمايت کنند.

بی شک، پافشاری بر سياست مستقل قطب سوم، بسی دشوار است. برخی آن را با راه رفتن روی لبه ی تيغ مقايسه می کنند. وقتی انسان روی لبه ی تيغ حرکت می کند بايد بيش از هر زمان هوشيار باشد تا بتواند تعادل خويش را حفظ کند و چشمانش بيش از هر زمان ديگر باز باشد و از همگان نيز بخواهد بدينگونه عمل کنند. پافشاری بر اين سياست آسان نيست چرا که امواج ارتجاعی را نيز با کارهای ساده نمی توان کنار زد. دليل دشوار بودن قطب سوم مشخص است؛ زيرا دو قطب ديگر دارای قدرت مادی و قدرت سياسی هستند و می توانند کارزارهای تبليغاتی رواني، نظامي، امنيتی عليه نيروهای قطب سوم، راه اندازند و برای تجزيه کردن صدای ما فشار بياورند (چنانکه مدت هاست اين تبليغات را آغاز کرده اند). از يک سو جريان هايی از "اپوزيسيون" تحت لوای "تاکتيک" استفاده از آمريکا برای ضربه زدن به جمهوری اسلامي، تبديل به مزدوران آمريکا شده اند وعليه نيروهای قطب سوم تبليغ می کنند. بخش ديگری از "اپوزيسيون" تحت لوای دفاع از "استقلال" يا "هويت ملی" آگاهانه و يا ناآگاهانه تبديل به لابی جمهوری اسلامی شده اند و عليه نيروهای قطب سوم جو سازی می کنند.

افزون بر اين، يک دليل ديگر دشوار بودن پافشاری بر قطب سوم، گرايش های خودبخودی در ميان مردم است. مردم در شرايط سخت، به قدرت های بزرگ تر گرايش می يابند. اين گرايش خودبخودی را نه تنها در ميان مردم، بلکه در ميان نيروها و شخصيت های سياسی چپ نيز می توان ديد که نااميدانه سخن از کوچک بودن نيروی قطب سوم می کنند. به دليل همين فشارهای پيچيده ی سياسي، شاهد گرايش هايی در جنبش زنان، جنبش کارگري، جنبش دانشجويی هستيم که برخي، گرايش به مماشات با جمهوری اسلامی دارند و برخی هم اين توهم را دامن می زنند که گويا "دمکراسی" و "آزادی سنديکاها و آزادی زنان" ارمغان هايی است که آمريکا به ايران وارد خواهد کرد. به هر روي، زمانی که تهديدهای نظامی افزايش می يابد، تحريم های اقتصادی جان ها را به لب ميرساند، به ويژه وقتی که بمب ها فرو بريزند، برخی از گرايش های خودبخودی، زير بال دولت خودی يا قدرت خارجی جلوه خواهد کرد.

بنابراين، قطب سوم بايد شفاف بودن ديدگاه استراتژيک خود را بيش از پيش نمايان کند تا قادر باشد خلاف جريان های موجود حرکت کند، خلاف جريان جمهوری اسلامی و آمريکا و همچنين خلاف جريان های انحرافی اپوزيسيون که به يکی از اين دو قدرت متمايل می شوند.

نيروی قطب سوم هنوز بسيارکوچک و پراکنده است، اما اين سياست و جهت گيری تنها سياست و تنها جهت گيری است که منطبق بر منافع مردم است و آينده ای را نمايندگی می کند که بستر رهايی بخش مردم خواهد بود. پافشاری مستمر بر سياست درست، هم در حرف و هم در عمل، نيروهای قطب سوم را از حالت خمودگی و پراکندگی در آورده و صفوف آن را گسترش و متشکل خواهد کرد. در نتيجه از کوچک بودن در لحظه های حساس امروز نبايد هراس داشت. اگر ما بر اين سياست باور داريم و برای تحقق آن از جان فشانی و فداکاری نهراسيم، به يقين می توان آن را در ميان مردم ايران و مردم مترقی جهان تبديل به يک نيروی مادی کرد.

اشتباه تاکتيکی و استراتژيکی بزرگی است اگر تصور کنيم با کند کردن مواضع راديکال قطب سوم، می توان صفوف آن را بزرگ کرد. نمی توان با خدشه دار کردن مرزهای ميان دوست و دشمن، صفوف مردم را متحد کرد. کليد متحد کردن دوستان، هميشه و هميشه مشخص نمودن اين پرسش است؛ دوستان و دشمنان مردم کيانند؟ رقيق کردن خط و سياست به خاطر ايجاد اتحاد بزرگ، در عمل موجب ضعف و تفرقه در صفوف نيروهای انقلابی می شود. برای ما، کيستی دشمن مشخص است؛ دو دولت و نظام سرمايه داری آنان؛ امپرياليسم آمريکا و جمهوری اسلامی ايران. همه ی نيروها و جريان های سياسی که با اين دو قطب، اتحاد موقت يا درازمدت دارند و به هر شکلی در برنامه ها و سياست های آنان حضور دارند و با آنها همراهی می کنند، خارج از قطب سوم قرار دارند.

نيروهای قطب سوم در داخل و خارج کشور هر يک در جايگاه خويش می توانند نقش مهمی در اين اوضاع داشته باشند. مفهوم قطب سوم، همان سياست استراتژيک بر مبنای مبارزه ی مستمر با هر دو نظام آمريکا و جمهوری اسلامی است که بسيار مهم است. اگر فعاليت ها و کنش ها به چندين برابر برسد، اما سياست کلی درست نباشد، داخل يا خارج کشور بودن مشکلی را حل نخواهد کرد. فعاليت ها و کنش های هر چند کوچک، اما جسورانه پيرامون ديدگاه قطب سوم، می تواند مختصات توازن سياسی در ايران و جهان را به نفع مردم ايران تغيير دهد. در خارج کشور، اگر عناصر انقلابي، در قالب اعتراض های پی در پی بتواند ديدگاه قطب سوم را در جنبش جهانی ضد جنگ نهادينه کنند، قادر خواهند بود کيفيت جنبش ضد جنگ را تغيير داده و دستکم بخشی از آن را تبديل به يک جنبش انقلابی کنند. در داخل کشور، چنانچه مردم ايران بر مبنای سياست استراتژيک قطب سوم، با جمهوری اسلامی مبارزه کنند و به موازات آن با تجاوز آمريکا مقابله کنند، می توان به انسجام جنبش های اجتماعی موجود اميدوار بود و رشد جنبش نوين کمونيستی و انقلابي، پارامتر بزرگی خواهد بود که تاثير بسزايی بر آينده ی جامعه ی ايران و همچنين بر جنبش های بين المللی خواهد گذاشت.

در حالی که اگر جنبش چپ در داخل کشور، بر سياست های انحرافی مانند اتحاد با اين يا آن جناح جمهوری اسلامی يا حمايت از جنگ آمريکا برای به اصطلاح کسب "دمکراسی" و "حق ملی" و ... دربغلطد، شاهد تاثير منفی آن بر آينده ی جامعه ی ايران و همچنين جنبش های جهانی خواهيم بود. همانگونه که انقلاب سال 1357 ايران، بر روند جنبشهای مترقی جهان تاثير منفی گذاشت. تحت تاثير آنچه در ايران رخ داد، حتا جنبش های چپ خاورميانه تبديل به جنبش های آلوده به مذهب شدند. زنان سازمان های چپ فلسطينی روسری به سر شدند. در واقع بنيادگرايی مذهبی در شکل حزب اللهی يا در شکل سازمان مجاهديني، دست بالا را در عرصه ی مبارزه ی سياسی گرفت و دين به طور بی سابقه ای با سياست مخلوط شد و توده های محروم و تحت ستم بيش از پيش به پرچم پوسيده ی دين آويزان شدند.

وجود قطب سوم، حتا کوچک در داخل کشور برای تقويت جنبش های اجتماعی و در خارج به ويژه در آمريکا بسيار مهم است. نبود چنين قطبی در عراق، از نقاط ضعف بسيار جدی جنبش ضد جنگ در جهان بود و از دلايل مهم افول و افت اين جنبش شد. برای درک اين مسئله، به جنبش ضد جنگ ويتنام در آمريکا بنگريم. در آن زمان وجود نيروهای انقلابی در ويتنام به مردم آمريکا الهام می بخشيد. جنبش ضد جنگ ويتنام در آمريکا، هم خواهان شکست ارتش آمريکا در ويتنام بود و هم خواهان پيروزی نيروهای انقلابی در ويتنام. يعنی روی دو پا راه می رفت. شعار جنبش ضد جنگ ويتنام اين بود: هو هو هوشی مين، ويتنام حتما پيروز می شود. حال تصور کنيد که در جنبش ضد جنگ عراق چه می توانستند بگويند؛ آيا می توانستند همانطور که ويتنامی ها از هوشی مين الهام می گرفتند و اين الهام بر شدت مبارزه و انگيزه ی آنها می افزود، در عراق از مقتدا صدر الهام می گرفتند ويا فردا در ايران از چه نيرويی الهام بگيرند؟! به همين جهت عناصر انقلابی ايران در تقويت نيروهای انقلابی و راديکال، در درون جنبش ضد جنگ در آمريکا می توانند نقش مهمی ايفا کنند و اين امر را به عنوان يکی از وظايف انترناسيوناليستی خود انجام دهند.

ما در مقطعی از تاريخ هستيم که هم در برابر انقلاب آينده ی ايران و هم در برابر مبارزات مردم جهان وظايفی داريم. کنش امروز ما در ايران، آينده را برای بسياری از حرکت های اجتماعی رقم خواهد زد. اين وظيفه ی هر انسان آگاه و مسئول است و به ما حکم می کند که آن را جدی بگيريم. دشمنان ما با اينکه دارای قدرت سياسی ونظامی و امنيتی و تبليغاتی اند، اما قادر به حل همه ی تضادهای درونی خويش نيستند. از طرفی اين ضعف آنها را همگان نمی بينند. برخی با اين يا آن قدرت ارتجاعی بودن شتاب دارند که به اين نيروهای متزلزل نبايد بهايی داد، زيرا فقط در سايه ی قدرت ها قادرند حرکت کنند. در حاليکه ما قدرت خويش را با استقلال از هر دو قطب جنگ افروز، صف آرايی می کنيم.

منسجم و متحد نگاه داشتن قطب سوم، اندکی دشوار است. عليرغم فشارهای گوناگون و رنگارنگ، اما اين خط مستقل با تکيه برمردم و منافع آنان، قدرت بسياری دارد زيرا منطبق بر حقيقت است و فقط همين موضوع، آن را جذاب و الهام بخش ميکند. به همين دليل است که برخی از نيروهای متحد با قطب يک و دو، قطب سوم های تقلبی راه انداخته اند و با هدفی موهوم می خواهند به پراکندگی و منحرف کردن مبارزه ی اجتماعی و سياسی در ميان مردم، ادامه دهند و در نهايت پايه های نظام موجود در ايران را حفظ کنند و آمريکا را نيز از باتلاق خاورميانه نجات دهند. از طيف گنجی و سازگارا تا مجاهدين خلق ايران، همه و همه کارگاه های جعل قطب سوم راه انداخته اند. به همين جهت ضرورت اعلام برنامه ی قطب سوم به شکل بيانيه ی حقوق پايه ای مردم ايران، به شدت احساس می شود.

ميان اهداف و روش های مبارزه ی ما بايد سازگاری باشد؛ "بگو با کی متحد می شوی تا بگويم هدفت چيست؟" درست است که نيروهای چپ و انقلابی در جامعه ی ما ضعيف اند. برخي، اين ضعف را می توانند بهانه کنند که چاره ای جز اتحاد با برخی جناح های بريده از حاکميت و يا جريان های ليبرال ندارند. در حالی که اتفاقا برای گذر از پروسه ی ضعف به قدرت، لازم است بيش از هر زمان بر هويت سياسی و کمونيستی و انقلابی خودمان و بر بزرگترين نقطه قوت خويش تاکيد کنيم تا بتوانيم چشم اندازی روشن و اميد بخش به مردم بدهيم و آنان را ياری رسانيم. نقطه قوت ما دفاع از منافع مردم است و اين را بايد پايه و شالوده ی اتحادها و فعاليت های خويش بدانيم. تفاوت خود را با آلترناتيوهای ديگر برجسته کنيم، طوری که مردم تمايز ما با ديگران را دريابند.

اينجاست که بررسی وبيان ماهيت سياسی قطبی که می خواهيم ايجاد کنيم، ضرورت دارد. اگر قطبی که ما می خواهيم ايجاد کنيم نشانی از آينده ای که در پی تحقق آن هستيم را با خود نداشته باشد، به راحتی می تواند مورد استفاده ی اين يا آن نيروی قدرتمندتری که در عرصه ی سياسی است، واقع شود. اگر قطب سوم، می خواهد صدای مردم باشد بايد خواسته های اساسی و پايه ای مردم را انعکاس دهد. بايد بر مطالبات اساسی مردم انگشت گذارد. می دانيم که برای رسيدن به درک مشترک از منافع مردم، در سايه ی مبارزه و در جريان مبارزات اجتماعی است که حاصل می شود، عناصر انقلابی ناگزيراند تا برای تداوم مبارزه و پيشبرد اهداف خويش اين مفاهيم را شفاف تر سازند. از اين منظر بايد بر چند جنبه ی اساسی تکيه کرد، جنبه هايی که مرزبندی ما را به خوبی با دو سوی اين تخاصم ارتجاعی مشخص می کند.

ناگفته پيداست که قطب سوم برای فعاليت علنی در شرايط کنونی ايران به طور مستقيم نمی تواند شعار سرنگونی جمهوری اسلامی را طرح کند. اين مسئله بار مسئوليت فعالان خارج از کشور را بيشتر می کند. سخنانی را که آنها نمی توانند در شرايط سرکوب عريان در داخل کشور بيان دارند، ما موظفيم هرچه رساتر و روشن تر بيان کنيم و اينگونه بر محدوديت ها فائق آييم. ما نيز اين انتظار را از فعالان داخل داريم که تحت هيچ شرايطی با گفتار، رفتار يا کنشي، مرز تمايز قطب سوم را مخدوش نکنند.

شروط پايه ای استقلال قطب سوم، شرکت نکردن در بازی های جناح های مختلف جمهوری اسلامی و کنار نيامدن با نهادهای امپرياليستی طرفدار جنگ طلب آمريکاست. تاکيد بر ضرورت جدايی دين از سياست و کوتاه شدن دست مذهب از زندگی مردم به عنوان يکی از ابتدايی ترين حقوق مردم، تاکيد بر آزادی و برابری واقعی زن و مرد و لغو حجاب اجباری و قوانين ضد زن، تاکيد بر حقوق ملل تحت ستم و ترويج اتحاد انترناسيوناليستی داوطلبانه ملل ساکن در ايران، حمايت از مطالبات پايه ای کارگران و زحمتکشان ايران از شروط اساسی متمايز کردن قطب سوم از دو قطب ديگر است. قطب سوم بايد عليه تحريم های اقتصادی و سياست های ليبراليزاسيون اقتصادی که از مختصات گلوباليزاسيون است موضع بگيرد. قطب سوم بايد عليه امپرياليسم آمريکا و جنگ آن در خاورميانه موضع گرفته و از مبارزات توده های مردم آمريکا به ويژه سياهان و مهاجران و کارگران و زنان عليه دولت آمريکا حمايت کند. بدون انگشت گذاشتن بر حقوق پايه ای انسانهای تحت ستم، قادر نخواهيم بود اتحاد گسترده و راديکالی را عليه جنگ و هرگونه دخالت امپرياليستی و عليه جمهوری اسلامی دامن زنيم. فراموش نکنيم که در جامعه ی ايران گسل های جدی موجود است که هر دو قطب ارتجاعی به اشکال مختلف از آنها برای دامن زدن به تفرقه ميان مردم استفاده می کنند. خطر اينجاست! تنها راه بازدارندگی سياست های حيله گرانه و منافع طلبی هر دو دشمن، تأکيد بر وحدت انقلابی بين مردم و به رسميت شناختن مطالبات آنان است.

متحدان بين المللی جنبش های اجتماعی نيز به همان ميزان اهميت دارد. ما بايد بتوانيم سياستی را دنبال کنيم که نيروهای مترقی و انقلابی خاورميانه و جهان را پيرامون سياست مترقی ضد امپرياليسم و ضد دول ارتجاعی منطقه ی خاورميانه، متحد کنيم. هر گونه تنگ نظری ناسيوناليستی از جانب ما، مانع از اتحاد واقعی با مردم جهان می شود. مردم خاورميانه در برابر ارتجاع و امپرياليسم به اتحاد انترناسيوناليستی نياز دارند، تا خاورميانه ای آزاد و مستقل، روابط اجتماعی انسان ها را به سوسياليسم رهنمون سازد.

خطر جنگ جدی است اما آمريکا با روش های ديگر نيز برای به کرسی نشاندن اهداف شوم خويش استفاده می کند. در هر حالت، مخالفت ما با طرح ها و برنامه های تبهکارانه ی امپرياليسم آمريکا در واقع مخالفت با آينده ای است که می خواهد برای ما رقم بزند؛ مخالفت با رژيم سرسپرده ای است که می خواهد جايگزين شود، مخالفت با برنامه ی سياسي، اقتصادی و اجتماعی است که برای آينده ی ايران طراحی کرده است.

قطب سوم نمی تواند فقط به شعار "نه به جمهوری اسلامي، نه به جنگ و هرگونه دخالت امپرياليستی" اکتفا کند. در عين حال قطب سوم بايد مدعی يک بديل نوين باشد و در تدارک آن بکوشد. نيروهای انقلابی و کمونيست ها می توانند مبتکر ايجاد قطبی شوند که منافع بيشتر مردم را نمايندگی می کند. برای تحقق اين امر نياز به يک برنامه ی حداقل و طرحی از جامعه ی آينده است تا خود را به عنوان يک بديل در پيشگاه مردم به ثبت برساند و تلاش کند که از سوی توده های مردم به رسميت شناخته شود.

پا نويس:

1- قطب سوم به اين معنا نيست که گويا دو سر اين تخاصم به لحاظ ماهيت طبقاتی متفاوت اند، اين دو قطب هر دو محصول نظام سرمايه داری جهانی هستند وهيچيک منافع مردم را چه در کوتاه مدت و چه در دراز مدت نمايندگی نمي کنند. اما تضادهايی هم با يکديگر دارند که به حد خصمانه رسيده است و خارج از آرزوهای هر کس، اين تضادها روابط سياسی را رقم می زند. در نتيجه، برای اينکه مردم به عنوان ذخيره و ابزاری برای صف آرايی اين دو قطب ارتجاعی نشوند، بايد بديل مستقل خود را که موضع سياسی روشنی در برابر اين صف آرايی است، ارايه دهند. نمی توان بدون توجه به اين صف آرايی عينی که بر اوضاع کلی و روند سياسی طبقاتی تاثير گذاشته و آن را شکل می دهد، مبارزه ی طبقاتی خود را پيش ببريم.