سفری به اعماق

نشریه شماره 12 تشکل زنان 8 مارس

سفری به اعماق

گزارشی از یکی از روستاهای ایران

يكي از مشاغل اصلي زنان در ايران قاليبافي است. اگر چه هنوز در مورد تعداد واقعي كاركنان بخش قاليبافي آمار واحدي از جانب ارگانهاي دولتي ارائه نشده است، اما بدون شك ميلیونها نفر در اين رشته مشغول بكارند. چندی پیش وزير جهاد سازندگي تعداد دارهاي قالي در كل كشور را يك ميلیون ودويست هزار عدد و تعداد قاليبافان را دو ونيم ميليون نفر اعلام كرد، و این در حالی ست که مدير عامل شركت سهامي فرش ايران اعلام نمود كه بين شش تا هشت ميليون نفر بطور مستقيم يا غير مستقيم در صنعت فرش اشتغال داشته و از اين طريق امرار معاش مي كنند.

بخش اعظم اين جمعيت ميليوني را  زنان و كودكان تشكيل مي دهند. هر چند كه طي سالهاي اخير بسياري از مهاجرين روستائي در حاشيه شهرها نيز در خانه هاي خود دار قالي برپا كرده اند، اما هنوز بیشترشان ساكن روستاهاي كشورند.

تولید قالي اساسا بر مناسبات عقب مانده و ماقبل سرمايه داري متکی است كه يكي از ركن هاي اصلي آن پدرسالاري و مرد سالاري است، بگونه اي كه بسياري از زنان و دختران درگير در اين رشته هيچگونه اختياري بر مزد ناچيزي كه دريافت مي كنند ندارند و معمولا اين درآمد به پدر يا شوهر تعلق مي گيرد. بر پايه استثمار وحشيانه و قرون وسطائي زنان و كودكان است كه سودهاي كلاني نصيب تاجران بزرگ فرش و نهادهاي دولتي چون وزارت جهاد سازندگي و شركت سهامي فرش ايران مي شود. در واقع آنچه كه از فرش به عنوان هنر و افتخار و صنعت ايراني نام برده مي شود بر پايه فقر و درماندگي بافندگان؛ انگشتان تغيير شكل يافته آنان؛ ريه هاي انباشته از پرز و پشم و استخوانهاي معيوب ستون فقرات شان بنا نهاده شده است. قاليبافي نشانه عقب ماندگي مفرط مناسبات اقتصادي اجتماعي حاكم بر ايران است. مناسباتي كه ستم و استثمار زنان يكي از پايه هاي اصلي را تشكيل مي دهد.  تغيير موقعيت زنان ايراني به تغيير راديكال اين مناسبات عقب مانده وابسته است.

جنبش انقلابي زنان بدون توجه به اكثريت زنان ستمديده، همانند زنان و دختران قاليباف، و پافشاري بر منافع آنان، قادر نيست صفوف خود را گسترش دهد و پيشروي كند. گزارش زير توسط يكي از فعالين جنبش زنان كه اخيرا از ايران ديدار داشته براي ما ارسال شده است. اين گزارش گوشه اي از ظلم و ستمي را كه بر زنان و دختران قاليباف روستائي روا مي شود، منعكس مي كند. —  هشت مارس

 

یکی از آشنایان ترتیبی داد تا از روستایی نزدیک یکی از شهرهای بزرگ دیدن کنم. بر سر راه دو سه شهرك صنعتي توجه ام را جلب کرد. این شهرک ها شامل كارخانه ماشين سازي، ولي عمدتا نساجي و پارچه بافي و ابريشم ريسي است و ظاهر شهري دارند، با بلوار آباد و خانه هاي نوساز و برق و آب و تلفن و گاز و .... مردم بومی می گفتند قبل از ساختن این شهرک ها، اینجا دشت سرسبز و پر آب و علفي بود كه تفريحگاه مسافرين و مردم منطقه هم بوده است. اما از چند سال قبل با بستن آبهاي سرچشمه طراوتش را از دست داده و درختها و گياهان آن هم از بین رفته اند.

پس از عبور از اين نقطه باير به روستای مورد نظر می رسیم. اهالی ميگويند جمعیت روستا 10 هزار نفر است که شامل حدود 840 خانوار می شود. اما بنظر كوچك تر مي آمد. از دیرباز مردم این روستا به كشاورزي و دامداري اشتغال داشته اند. كشت گندم، سبزيجات، صیفی جاتی نظیر هندوانه و خربزه از زمره کارهای کشاورزان بوده است و تاكستان ها و باغهای پر از درختان سنجد چهره روستا را شاداب تر می کرده است. اما طي سالهاي اخير به علت خشكسالي و كم شدن آب قنات ها و آنچه مردم كج كردن سر آب بطرف زمينهاي بزرگ مقامات دولتي ميخوانند؛ کشاورزی کساد شده است و امروز از منطقه ای که به گفته مردم تا چند سال پیش آباد و سر سبز بود و پر از تاكستان، چيزي باقي نمانده است و بسياري مردم خانه و زمين خود را رها كرده و براي كسب روزي راهي شهرهاي بزرگ نزديك شده اند. در اغلب موارد خانواده ها در روستا باقي مانده اند. البته دو سال است كه بعلت بارندگي نسبتا خوب و برخوردار شدن اين روستا از امكاناتي مثل تلفن و گاز، موج بازگشت آغاز شده است.

اما همه اين ها با ناهنجاري و دردسر همراه است. بطور مثال زن پير دهقاني كه از طريق نگهداري چند مرغ و جيره اش(1)، گذران ميكند، براي ما گفت كه كه بهاي دان ماكيان زياد است و اين چيزي است كه او ميخواهد و نه برق و تلفن، برق و تلفن که نان شب نميشود.

گفته ميشد كه مردم اين روستا نسبت به برخي روستاهاي دور و اطراف كمتر مذهبي اند. يعني سفت و سخت نيستند. اين مسئله را من  هم به مقداري حس كردم، ولی آنجه که بیشتر خودنمائی می کرد این بود که در بین مردم آگاهي نسبتا خوبي هم از عملكرد دولت وجود داشت. بطور مثال شنیدم که می گفتند: « هرشب راديو و تلويزيون تبليغات ميكند كه فلان روستا را برق كشي كرديم و تلفن و گاز داديم و .... اما هيچ وقت نمي گويند كه هزینه نصب دو تا تير چراغ برق را نيز از ما گرفته اند.  يا اينكه فقط براي كشاندن لوله گاز تا پشت در خانه ها، هر خانوار را مجبور کرده اند 300 هزار تومان بپردازد. ولی بعد از تقبل این هزینه ها، چون بابت لوله كشي گاز درون خانه پول نداريم، و پول خريد اجاق گاز را نداريم، هنوز گرماي خود را از تپاله تامين ميكنيم و روي هيزم غذا مي پزيم. فقط از هر خانوار سيصد تومان مفت به جيب آنها رفته و شبها در اخبار توي بوق و كرنا مي دمند كه چه و چه.....

بعلاوه اينها وقتي دارند سر اعطاي اين امكانات تبليغ ميكنند، نميگويند كه آب و نانمان را دزديدند، روستايمان را باير كردند،  جوانان مان را در بدر كردند. نمی گویند بيكاري بیداد می کند. كارخانه هاي شهركهاي صنعتي اطراف، كارگران خود را از مردم همان شهركها تامين ميكند. تازه همان كارخانه ها هم مدام اعلام ورشكستگي كرده و تعطيل ميشوند.

با يك راننده ميني بوس كه قبلا در روي زمين خودش  كار ميكرده و حالا به دليل خشكسالي و غيره زمين را رها كرده و راننده ميني بوس شده صحبت كردم. او بسيار افسرده و  نگران بود. مي گفت ميني بوس ميگيريم، اما مسافر نيست. براي مسافر كشي در جاده ها و مناطق پر مسافر، هم دست زياد است و هم بايد از ما بهتران اجازه داشته باشي وگرنه ميني بوس ات را هم مصادره ميكنند. و در اين جاده اي كه کار می کنم، فقط يكبار در روز اجازه مسافر كشي داريم، حداكثر مي توانيم 51  تا 20 مسافر بگيريم. و این حتی نان شب بچه هایمان را هم تامين نمي کند.

جوانها يا بيكار در كوچه هاي خالي روستا روز را به شب ميرسانند و يا به اميد كار راهي مناطق دور دست شده اند.

در اغلب خانه هاي روستا دارهاي قالي برپاست. زنان و دختران پشت دار نشسته و كار  توان فرساي 10 الی 15 ساعته اي را انجام ميدهند. ورود ما در يكي از اين خانه ها مصادف شد با حضور واسطه اي كه سفارش از شهر ميآورد و نخ و پشم و ابريشم را همراه داشت. آنجا دار قالي 24 متری ای دیدیم که چهار ماه پیش برپا شده بود و تقریبا به نصف رسیده بود.

وقتي من شروع كردم از دختران قاليباف در مورد كارشان و دستمزدشان و بهاي تمام شده قالي براي صاحب كار سئوال كردن، آن واسطه با ناراحتي گفت: سئوالي داريد از من بپرسيد و نه اينها. بهرحال با يك حساب سر انگشتي كاشف بعمل آمد كه در برابر چيزي حدود يك ميليون تومان كه بابت حدود هشت ماه كار روزانه ده ساعته، به شش تا هشت زن و دختر جوان پرداخت ميشود، اين قالي به بهاي بيش از هفت ميليون تومان بفروش ميرسد.

قاليباف ها، همين واسطه ها را صاحبكار خطاب ميكنند. اين واسطه ها همانطور كه گفته شد سفارش را مي آورند و دار و پشم و ابريشم را مهيا ميكنند. اما لطف ديگري نيز ميكنند. صاحب خانه اي كه دار در آنجا برپا شده (كه دختران خودش نيز جزو قاليباف ها هستند) به حساب صاحبكار روزي دو استكان چاي، البته همراه با قند، به قاليباف ها اعطا مي كند. هنگام نهار هم قاليباف ها براي مدت كوتاهي به خانه هاي گلي خود می روند و پس از صرف غذا به كارگاه بر مي گردند.

دستمزد كارگران قاليباف شهري و روستايي متفاوت است. در ازاي آنچه كارگران قاليباف صد به سي مي خوانند هر قاليباف روستايی 13 تومان دريافت ميكند و قاليبافي با همين شرايط در شهر 81 تومان.

يكي از همراهان من با خنده تلخی گفت: اينها ميدانند دارها را كجا برپا كنند.

وضیعت خانواده دوستی که مرا در این سفر همراهی کرد  پس از حدود بیست سال کار کارگری مرد خانواده و بیش از بیست سال قالیبافی زن خانواده، کمی بهتر شده است. اگر چه هنوز هم هشتشان گرو نه شان است و مدت ها رنگ گوشت و میوه را نمی بینند. اما عجیب اینجاست، همین خانواده برای تهیه نان ارزان تر، دو هفته یکبار به روستای سابق خود می روند. گندم را میخرند، به آسیابان می دهند و کیسه آرد را با خود به شهر می آورند. بسیاری از خانوارهای شهری که پیوندشان با روستا هنوز حفظ شده خود بطور مستقیم همین کار را انجام میدهند.

هنگام بازگشت از روستا، براي زني كه همراهي مان كرده بود داستان سوزاندن دار قالي توسط قاليباف را تعريف كردم. همان داستان كوتاه محمود دولت آبادي به نام «بند ». اين زن چهل ساله اش که بیش از بیست سال از عمر خود را قالی بافته، از اين داستان هيچ حيرت نكرد. در حقیقت او همه ماجرا را حس مي كرد. او به من  گفت: «اينطور نيست كه قاليبافي فقط چشمت را كور ميكند. يا انگشتانت را از حركت باز ميدارد. يا اينكه وقتي بلند و كوتاه ميشوي استخوانهايت هي قرچ و قوروچ ميكند. قالي خون ترا مي مكد.» از او خواستم بيشتر توضيح دهد. همسرش گفت: «يعني رمقت را مي كشد.» باز  توضيح بيشتر خواستم. اين زن گفت: «يعني اينكه صبح وقتي پشت دار نشستي، حتی ممکن است بخندي. جوك ميگي تا لحظه هاي كار آسانتر بگذرد. انگشتانت درد ميگيرد اما بنظرت مهم نمي آید. اما شب كه پائين ميآيي احساس ميكني يك قطره خون در تو وجود ندارد. به آئينه كه نگاه ميكني از رنگ زرد و چهره پژمرده خودت وحشت ميكني. آن وقت است که ميفهمي قالي خونت را مكيده است.»

 

توضیحات

1) اما در مورد اين جيره: طبق قانوني كه رژيم در سالهاي اول انقلاب گذراند، به هر خانوار فقير كه سن نان آور خانواده بالاي شصت باشد يك مقرري پرداخت ميشود كه به آن در برخي مناطق شصتي ميگويند. اين مقرري، قرار است شصت هزار تومان باشد. اين پير زن فقير روستايي براي ما تعريف كرد كه پس از مدتهاي طولاني دوندگي و صرف هزينه براي رفت و برگشت به نزديكترين شهر و رجوع به ادار جات مربوطه، موفق شده براي هر چهار ماه ده هزار تومان بگيرد.