آنان هم می روند
آنان که از خون های ریخته ی ما نوشیدند.
آنان که آمدند
با آیه های شب
و از سیاهی صداشان
چشم بند بیرون آمد،
دهان بند،
بند بند بند بیرون آمد
تا بدوزند با زور که همزاد ترس است
وصله های ناجور را
بر نام هایی که دیگر دهانمان را نچرخاند
و تن هامان را
میان پرچم های عزا در پی عزا مچاله کردند و دزدیدند؛
تمام تن مان را دزدیدند
تا مثل اشباح بی باور
در هم و بر هم بلغزیم
و هم را نشناسیم
و در کوچه های حدس و گمان
بر هم چنگ بزنیم
و خون سرخ یکدیگر را باور نکنیم
و انکار کنیم ترانه های یکدیگر را
چرا که آنها ما را در حواشی صداهاشان
کاشتند
و کمین کردند.
آنان که از راه نرسیده
جوراب هاشان را
توی دهان ستاره گذاشتند
تا تعفن شب هاشان را تاب آورند.
آنان که حالا کفش هاشان
در نفرین سرخ کهکشان ها جفت می گیرند
همین حالا که همه جا سیاه و تباه شده
در دندان های خویش تحلیل می روند.
آنان می روند
اما ما
ما چه می کنیم با خون هایمان
و احتمال آبیاری دندان های دور؟
ما چه می کنیم با خودمان؟
ما چه کنیم با خون هایمان
که تنها و تن ها باید ستاره شوند
سرخیده در باور و رهایی
نه دیگر بار نوشیده!
آیدا پایدار