گزارش سکوت:
نزدیک به پنجاه زن دستگیر شده ی بی نام، تنها در یک شهرستان!!!
امروز27 دی ماه است. هجده روز از سر دادن اولین شعارها در فلکه ی اصلی یک شهرستان گمنام بنام ایذه، و هفده شب از اولین موج دستگیری های به قول اهالی«زنده قاپان فله ای» می گذرد. پیش تر گفته شده بود که در ایذه قریب به چهارصد نفر در طی اعتراضات اخیر دستگیر شده بودند. تا کنون با سختی بسیار تنها موفق شده ایم نام تعدادی از مردان دستگیر شده را به دست آورده و منتشر کنیم اما...!!!
از این دستگیر شده گان ، 47 نفر از زنان شجاع این فریاد همگانی بوده اند. چهل و هفت نفری که هیچ کس در باره ی آنان هیچ توضیحی نمی دهد و روزهاست در انتظار نامی و خبری از اوضاعشان به سر می بریم. نمی دانیم چه بر سرشان آمده است و در چه وضعیتی هستند. هیچ کس دم نمی زند و حتی خود خانواده ها هم به هیچ وجه حاضر نیستند توضیحی در این مورد بدهند. مایل نیستند حتی باور کنند که «دختر»انشان در دست خطرناک جانیان قرار گرفته اند. همه می دانند که خانواده ی این زنان در وحشت و هراس، قرار زندگی را از دست داده اند. از وحشت و هراس هم به خاطر به خطر افتادن امنیت یحتمل همه جانبه ی جگر گوشه هایشان هم به خاطر نگاه تیرهای جاهل و ستم پیشه ی آینده که هستی زن را با دستان خشن مردسالاری نهادینه شده همواره مورد اصابت قرار می دهد. هستی شهید شده ی زنانه در میدان جنگی که شهیدانش مرگ را بر نمی تابند. خونریزی می کنند و می جنگند. هستی تصاحب شده ی زن در هر شرایطی بنا بر یک سیطره ی زن ستیز مورد هدف و حمله قرار می گیرد؛ حتی زمانی که حق بی چون و چراعینیت یافته باشد و به طور کامل حرف را تمام کند. این تیرها در هر موقعیتی ماهیت و شکل متفاوت پیدا می کنند. شکل لفاظانه، لوکس و عروسکی جهان اولی می گیرند یا شکل خاک و خون جهان سومی. شکل پوشیده و شیک شهری-مرکزی می گیرد یا شکل عریان تر سکوت و انکار حاشیه ای. ستم سیال جنسیتی، ستم بازیگر و شعبده باز جنسیتی هر دم از لباسی بیرون می آید و گاهی حتی خود زن را هم غافلگیر و همراه می کند. تبعیض جنسیتی و زن ستیزی اشکال بومی و تاریخی خود را همیشه پیش برده است و تمایل ناحق چال کردن زن پشت اشکال مختلف حجاب همواره سر برآورده؛ جنایات و خرده جنایات روزمره و لحظه به لحظه را رقم زده است. زن لگد کوب شده پشت امواج مهلک «حجاب» اکنون در گوشه های دوردست از بلند گوها، زن بی بهره ی بی بهره از صدا، به قیام برخاسته است. حجابِ سکوت را کنار و فریاد زده است. دوباره پشت تاریخ زمخت و ستم پیشه ی مردسالاری را لرزانده است. دوباره احساس خطر منفعت محور، از بلند شدن صدای بر حق زن به عنوان ستم دیده ی مضاعف تاریخ، دارد روزنه های حلقوم را می گیرند.
اجزاء در سیطره ی کل از نشتی وحشت بسیار دارند. مبهوت اند. حتی خود خانواده ها در سیطره ی این ستم سیستماتیک وحشت زده و نگرانند و برای انباشته شدن از پنبه ی سکوت دهان پیش می برند. تابوی خودترمیم گر ستم جنسیتی با صدای آزادی دوباره شکسته شده است. شکستن تابو شهامت می خواهد و خطر. خاموش کردن آتش شکنجه ی همیشه، به دل آتش زدن می طلبد. انقلابی بودن ادراک و ظرفیت بالا و همه جانبه ی مبارزه می خواهد؛ شجاعتی در خور تعیین گری تاریخ می خواهد و هرکسی نمی تواند همراه بی چون و چرای شهامت باشد. حالا خود زنجیریان اند که بند از دست و پا می گسلانند و به جنگ زنجیرباف زمانه می روند. این سکوت خود نمایانگر ناتوانی در همراهی است. ناتوانی در ادراک رهایی بخش صدا، ناتوانی در بی حجابی آزادی، ناتوانی در خطر عبور، و بالاخره ناتوانی در شناخت؛ آری آنان همه بیش از هر چیز ترسیده و مبهوتند؛ چرا که انگار واقعیت برای نخستین بار بعد از این همه سال ننگین، دهان باز کرده و به آنها صریحا می گوید: نه!!! شما دختران و زنانی را که زاده اید و با آن ها زیسته اید، نشناخته اید! ندیده اید! نه!!! نه!!! نمی شناسید!
از شجاعت آنان هول کرده اید! ساکتید و می ترسید!
بهتر است برای نزدیکی به صبح فردا تنها از آنان فرا بگیرید و پشت سرشان بیاستید!
صدای زنان حتی از دوردست های حاشیه بلند شد. دستان هم پیمان ارتجاع، دستان هم پیمان مردسالاری و سرمایه داری در نهایت دشمنی آشکار و نفرت قهر، به میدان آمدند. زنان مقاوم را کشان کشان بردند و حالا هیچ کس، هیچ کس، هیچ کس نمی خواهد باور کند که دیو را به وضوح دیده است. هیچ کس نمی خواهد باور کند که شهامت این زنان و دختران که بعضا هنوز در حال قد کشیدن بوده اند، آن چنان زیاد بوده که به جای رویگردانی، مشت های خود را بالا برده، رو به رویش ایستاده اند و خشم خود را فریاد زده اند. این که با چنگ قهر او ربوده شدند خود تجسم بیرونی به دل شعله های شجاعت و آزادی زدن بوده است. کسی نمی خواهد تحقیر ترس خورده خود را آشکار کند و نوعی انکار عجیب و ناحق در وجب به وجب تاریخ تا همین لحظه، تا همین روز و همین ثانیه ها دنبال فریاد عاصی زنان آمده است. تا همین لحظه که پس از چندین روز تماس و پیگیری و اصرار و اصرار و البته از زیر تیغ فشار امنیتی حاکمه، صداهای ترسیده و لرزانی آمد:
بله بله بله!!! بسیاری از زنان را گرفته اند اما هیچ کس به هیچ وجه چیزی راجع به آن ها نمی گوید. «حق؟؟!» هم دارند! دلشان نمی خواهد «آبرو» و «آینده»ی دخترانشان به فنا برود.
آبرو و آینده! آیا دردی بزرگتر از تماشای چشم های بسته بر فریاد پیکر گرفته ی حقیقت وجود دارد؟ آبرو به راستی چه معنایی دارد؟ کدام آینده؟ فنا در مقابل کدام آبادی؟
آنجا که ناحق در لباس حق ظاهر می شود و حق را به تصاحب خود در می آورد موقعیت های حسی روانی اجتماعی و... همچون افتخار با تحقیر، سپاس با بی حرمتی، تحسین با سرزنش، آزادی خواهی با اسارت، حقانیت با ناحقی جا به جا می شود. آیا معادل آبرو در این مناسبات وارونه چیست؟ بی آبرویی؟ پس چه حقانیت تحسین برانگیز، رهایی بخش، احترام برانگیز و والایی دارد این بی آبرویی تاریخی! ما اگر بویی از وجدان تاریخی داشته باشیم موظفیم که لحظه به لحظه ی تاریخ بی صدایان را ثبت کرده و فریاد بزنیم. کسانی که صدای خشم حق حق شان توسط دستان گوشت آلود طبقات حاکمه و مردسالاری شنیع پیچیده در آن، از کتب فربه ی تاریخی کنار زده شده است. آری بی نامان، تاریخ بسیار بلند و استواری داشته و دارند که ثبت نشده است. تاریخ را روسیاهان با قدرت خود نگاشته و جز آن را سوزانده اند. ازین رو ما موظف وجدان خویشیم که تاریخ بی صداترین ها باشیم. نگارنده ی صدای حق حق زنانی که دیوصفتان حاکمه بر تاریخ تلاش کرده و می کنند تا به هق هق تبدیلش کنند. دستانی که همواره در کار استحاله اند. حتی وجدان را دوچار استحاله می کنند تا صباحی بیش از خون ستم دیدگان زیر پایشان تغذیه کنند.
همیشه کسانی به جای فریاد، می ترسند. همیشه کسانی به جای مرز بندی، بخشی از تن و روان و جان خود را به نیش خونخوار می دهند و سکوت می کنند. باج می دهند و در خفت وجدان استحاله یافته ی خویش به انکار دست می زنند؛ حتی خود زنانی که(معمولا از سلبریتی های درون سیستمی و وابسته به منافع حاکمه یا در کل زنانی از طبقات مرفه: انگلِ انگل) با صورتک های خندان در ناشادی خود، به صورت واضح حق خواهان خیره می شوند وبت دید از بالا می گویند:
«آه من بسیار خوشبختم»! و فریاد آنان را کاملا بی ربطبا حقیقت، برای تسکین ترس خود وارونه ترجمه می کنند.
اینان همان سکوت پیشه گانند. همان زیر بار روندگان حجاب. حجاب همه جانبه ی هستی در دایره ی حاکمیت طبقاتی و مردسالار.
اما مشت ها همیشه می رویند. می رویند و سکوت تاریخی شکست خواهد خورد:
ای مشت سرخ
که می درخشی
در استحاله ی ترس!
ای مشت سرخ که بر فراز سر ایستاده ای
و «رو»ی تو «آب»* حیات می دهد
در کویر حجاب!
ای مشت
مشت سرخ
که چو خورشید فردایی
نام تو چیست؟
نام تو در کجای صدا بغض کرده است؟
نام تو در کجای شکنجه ی اکنون؟
نام تو در کجای سطرهای زمین
نام تو در کجای حروف زمان ایستاده است؟
ای مشت سرخ زنانه
ای قلبِ برفراز!
نام تو در کجای گلو «آه» می کشد؟
آه ای شکست سکوت
در روسیاهی شب
آه ای تجسم قاطع نه!!!
ای تبلور زیبایی
در استعاره ی خون!
نام تو روزی کتاب خواهد شد
نام تو روزی سرنوشت خواهد ساخت
نام لگد خورده ات
بلند خواهد شد
نام تو در رهای باد رقص خواهد کرد
یقین بدار
یقین!!!
که نزدیک است:
که بیرق نامت
پرنده خواهد شد
تو پرواز می شوی ای نام!
ای بی صدای غریت اکنون
که نام تمام همه گانی
تو پَر می بری به استخوان خانه ی پیر
عضله می دهی از تکانه های صدات
و خشم که می رود تا به شادی آویزد
پیام تو می برد با خود!
تو ای سرود مبارک
تو ای زن در بند
که یاد تو حتی ز ترس خاموش است
طلوع نام تو فردا ستاره خواهد کرد
و میوه های نور را به سفره خواهد برد
تو نان گرم زمینی به سفره ی تاریخ
و اتصال دلی به ساعت شادی
افق تویی، شفقی، سپیده دمی
خوشا به سر زدنی که تویی
طلوع آزادی!
آیدا پایدار
27دی ماه 1396
*آبروی به حق تاریخ