مینا اسدی: پرسه در*پرلاشز*
بگو بپرس دخالت کن شکوه و گلایه راه به جایی نمی برد بیا صدایم بزن باز نشسته ، کلمه ای ست در فرهنگ کهن باز...ایستاده باش باز.....بگو باز.... دخالت کن باز حرف بزن باز شعر بنویس و باز ترانه به ساز آواره ای نیستی که غمت را در نی لبکی چوبین بنوازی و یا کولی دوره گردی که سرنوشت نا امیدان را در خطوط کف دستهای شان به خوانی و نیامده ای که سرانجامت خاکستری باشد در کاسه ای سفالین در گورستانی تاریخی در کنار *بالزاک* یا *پروست|* و یا *ادیت پیاف* در قطعه ای از *پرلاشز* خان و مان رها نکرده ای که تبعید ننگ تو باشد و مرگ، پایان تو. هستی را در ترانه ای بخوان و نترس نترس و نترس بگو بنویس و اشتباه کن کسی آقای تو نیست خم که باشی لگدمال می شوی برو و راهی دیگر بر گزین پرسه ای بزن در *پرلاشز* همه ی بزرگان در آنجا خوابیده اند خاکستری درکاسه ای و یا جسد خاکستر شده ای در گوری نه نشین دخالت کن حرف بزن آزاد باش به تبعید نیامده ای که فرمان بدهی و یا که فرمانبر کسی باشی بیرون بیا و آفتابی شو * مینا اسدی* .....یکشنبه یازدهم ماه یونی دوهزار و سیزده...پاریس