نگاهی به ستم بر زنان گروه‌های غیر و اقلیت‌ها در ایران و افغانستان

سائمه سلطانی

اینترسکشنالتی (Intersectionality) مفهومی است که در دهه ۱۹۸۰ توسط کیمبرلی کرنشاو (Kimberlé Crenshaw)، یک حقوق‌دان و نظریه‌پرداز فمینیست آفریقایی-آمریکایی، مطرح شد. این مفهوم به تداخل و تقاطع مختلف هویت‌های اجتماعی، مانند جنسیت، نژاد، طبقه، قومیت، و دیگر عوامل، اشاره دارد و نشان می‌دهد که چگونه این تقاطع‌ها می‌تواند تأثیرات مختلف و گاهی پیچیده‌ای بر تجارب افراد و ساختارهای قدرت اجتماعی داشته باشد.

اینترسکشنالتی از دید تیوریسن‌های مختلف: کیمبرلی کرنشاو: اینترسکشنالتی به این واقعیت اشاره دارد که زنان رنگین‌پوست نه تنها به دلیل جنسیت، بلکه به دلیل نژاد خود نیز تحت ستم هستند. کرنشاو این مفهوم را برای توضیح اینکه چگونه نژاد و جنسیت در ایجاد نابرابری‌ها به طور همزمان و متقابل اثر می‌گذارند، استفاده کرد.

پاتریشیا هیل کالینPatricia Hill Collins: اینترسکشنالتی را به عنوان یک چارچوب فکری معرفی می‌کند که به تحلیل ترکیبی از ساختارهای قدرت مانند نژاد، جنسیت، طبقه و قومیت می‌پردازد. او تاکید می‌کند که این سیستم‌ها نمی‌توانند به صورت مستقل از یکدیگر بررسی شوند، زیرا به صورت درهم‌تنیده عمل می‌کنند.

 آدری لرد Audre Lorde، شاعر و فمینیست آفریقایی-آمریکایی، به اهمیت به رسمیت شناختن و تحلیل هم‌زمان تجربه‌های مختلفی که از هویت‌های اجتماعی گوناگون ناشی می‌شوند، تاکید داشت. او بیان می‌کند که نادیده گرفتن تفاوت‌ها در هویت‌های اجتماعی مختلف، می‌تواند منجر به ستم مضاعف شود.

چرا اینترسکشنالتی شکل گرفت؟

فمینیسم سفید با آنکه خود سوژه و ابژه ستم مردسالاری بود و از قبل مزه تلخ ستم و نگاه از بالا به پایین مردسالاری را چشیده بود، با آنهم در برابر بیان وضعیت زنان سیاه پوست، خود زبان و رویکرد مردسالارانه داشت. دوام این وضعیت زنان فعال سیاه پوست را وا داشت تا در رابطه، واکنشی نشان بدهند و نگذارند روایات متفاوت ستم آن‌ها با روایت ستم غالب زنان سفید پوست نادیده گرفته شود. بناً، با طرح نظریه اینترسکشنالتی در برابر روایت غالب و مرکزی فمینیسم سفید مقاومت مستحکمی شکل گرفت و راه را برای بیان ستم‌های اقلیت‌ها و گروه‌های ستم‌دیده حاشیه‌یی گشود.

اکنون همین رویکرد فمینیسم سفید در حوزه روایات ستم بر زنان در افغانستان و ایران به‌طور جدی‌ای شکل گرفته است.

فمینیسم سفید با وجود اینکه خود در برابر ساختارهای مردسالارانه ایستاده و برای برابری جنسیتی مبارزه کرده، نتوانسته به طور کامل و جامع تجربه‌ها و روایت‌های زنان رنگین‌پوست، به ویژه زنان سیاه‌پوست، را درک کند و به آن‌ها اعتبار بخشد. این ناتوانی در پذیرش و نمایندگی کامل تجارب زنان غیر سفیدپوست، به نوعی بازتولید همان نگاهی است که فمینیسم سفید در مبارزات خود علیه آن جنگیده است: نگاهی از بالا به پایین و بدون توجه به تفاوت‌های مهم در هویت‌های اجتماعی.

این وضعیتی که در آن روایت زنان سفیدپوست به عنوان «روایت غالب» در فمینیسم مورد تاکید قرار گرفته، باعث شد که زنان سیاه‌پوست و دیگر زنان رنگین‌پوست احساس کنند که تجارب و دردهایشان نادیده گرفته شده و به حاشیه رانده شده‌اند. در نتیجه، این زنان به درستی به دفاع از خود برخاستند و مقاومت‌هایی را علیه این نادیده‌ گرفتن‌ها شکل دادند. این مقاومت‌ها منجر به پیدایش و توسعه نظریه اینترسکشنالتی شد که توسط کیمبرلی کرنشاو مطرح شد و به بررسی تداخلات هویتی مانند نژاد، جنسیت، طبقه و دیگر عوامل پرداخته است. اینترسکشنالتی راهی را برای بیان ستم‌های اقلیت‌ها و گروه‌های ستم‌دیده حاشیه‌ای گشود، که در روایت غالب فمینیسم سفید نادیده گرفته شده بودند.

اکنون، می‌توان گفت، همین رویکرد انتقادی نسبت به فمینیسم سفید در حال شکل‌گیری و تقویت در حوزه روایات ستم بر زنان در افغانستان و ایران است. در این کشورها، روایات غالبی که در خصوص ستم‌های جنسیتی مطرح می‌شود، اغلب نمی‌توانند به طور جامع و دقیق تمامی ابعاد پیچیده این ستم‌ها را درک و منتقل کنند. به ویژه، زنان از اقوام و گروه‌های مذهبی و قومی اقلیت، مانند زنان هزاره، هندو، سیک، جوگی، جت و… در افغانستان و اقلیت‌های ملی و مذهبی اغلب احساس می‌کنند که تجارب و مبارزاتشان در سایه قرار گرفته و به درستی در روایت‌های کلی‌تر منعکس نشده است.

بنابراین، با استفاده از مفهوم اینترسکشنالتی، می‌توان درک کرد که ستم جنسیتی چگونه با ستم‌های نژادی، مذهبی، و قومی تداخل دارد و تجربه‌های زنان در افغانستان و ایران را پیچیده‌تر و چندلایه‌تر می‌سازد. اینترسکشنالتی به عنوان یک ابزار نظری و تحلیلی، به ما کمک می‌کند تا این روایت‌های متنوع و متفاوت را به رسمیت بشناسیم و از بازتولید همان خطاهایی که در فمینیسم سفید وجود داشت، جلوگیری کنیم.

این دیدگاه انتقادی به فمینیسم سفید در زمینه زنان افغانستان و ایران، فرصتی فراهم می‌کند تا صدای زنان اقلیت‌های قومی و مذهبی به شکلی که شایسته آن است شنیده شود و درک بهتری از پیچیدگی‌ها و تنوع تجربه‌های زنانه در این مناطق ایجاد شود. این رویکرد می‌تواند به شکل‌گیری جنبش‌های فمینیستی فراگیرتر و جامع‌تر منجر شود که تمامی صداها و تجارب را در بر می‌گیرد.

در مورد فمینیست‌های سفید میتوان اضافه کرد که در مورد استفاده آن‌ها از مفهوم «نسبیت فرهنگی» برای توجیه یا نادیده‌ گرفتن ستم بر زنان در کشورهایی مانند افغانستان و ایران مطرح است. این فمینیست‌ها، در موضوعات مرتبط با حجاب اجباری، این مسأله را به‌عنوان یک موضوع فرهنگی قلمداد کرده و در نتیجه به نوعی از اهمیت یا عمق ظلم و ستم وارد بر زنان چشم‌پوشی کرده‌اند. همچنین، وقتی ستم بر زنان در چارچوبی فرهنگی توضیح داده می‌شود، ستم بر ملیت‌های تحت ستم نیز در همین دیدگاه نسبی فرهنگی محو می‌شود.

فمینیست‌های سفید در برابر نسل‌کشی در غزه همچنان موضع محکمی اتخاذ نکردند. این فمینیست‌ها با توجیه این‌که گروه‌هایی مانند حماس ضد زن و ضد افراد کوییر هستند، از محکوم کردن این نسل‌کشی خودداری کرده‌اند. در حالیکه موشک‌هایی صهیونیسم فقط یک درصد حماس را هم ممکن نشانه نگرفته باشد تا آن فیصدی و تعدادی بالای از کودکان، زنان، کهن‌سالان و در کل طبقه فقیر این جامعه.

روایت فمینیسم امپریالیستی از وضعیت ستم بر زنان افغانستان

بعد از معامله قدرت به‌دست طالبان، پروسه جائزه‌دهی و قهرمان‌خوانی مدافعین حقوق زن دولتی و ان‌جی‌اویی آغاز گردید و زنانی زیادی تحت عناوین مختلف قهرمان حقوق زنان افغانستان معرفی گردیده‌اند، این در حالی است، که زنان افغانستان به‌طور جمعی از جامعه زدوده شده‌اند؛ دسترسی به آموزش زنان ممنوع گردیده است، و در صورت برخورد با مجازات شدید زندان شکنجه و گاهاً قتل پاسخ داده میشود؛ کار زنان ممنوع اعلام شد؛ ورزش همچنان برای آن‌ها منع گردید؛ تفریحگاه‌ها، پارک‌ها و گشت‌وگذار برای زنان منع اعلام شده است؛ دوختن لباسهای زنانه ممنوع و دکان‌های خیاطان مرد زنانه‌دوز مهرُ و مسدود گردیده؛ جسدهای زنان روزانه در گوشه و کنار جاده‌ها، دریاها، گودال‌ها، خرابه‌ها، آشغال‌دانی‌ها و کانال‌های آب کشف میشوند؛ آمار زن‌کُشی چه در شکل دولتی، چه در شکل خانوادگی و چه در شکل خودکشی زنان به‌شدت بالا رفته است؛ آمار تجاوزات دولتی_محلی_خانوادگی بر زنان بالا رفته است؛ تجاوز در قالب ازدواج اجباری و نکاح مسلحانه زنان توسط طالبان و حقانی‌ها سیر صعودی‌اش را می‌پیماید؛ شلاق‌زنی زنان به‌جرم فرار از خانه، روابط جنسی، و سنگسار و اعدام آن‌ها مبنی روابط جنسی خارج از ازدواج به‌طور مداوم و در محضر عام انجام میشود؛ فروش و استفاده از کاندوم و تابلیت‌های وقفه ولادتی برای مردان و زنان همچنان ممنوع اعلام شده، در حالیکه اکثریت زوج‌ها در افغانستان حتا توان تامین سرپناه، خوراک و پوشاک برای خودشان را ندارند چه رسد به ده طفل دیگر. وضعیت زنان در افغانستان در اینجای خط قرار دارد اما آنطرف جهان امپریالیست‌ها زنان مدافع حقوق زن وابسته به خودشان را روی استیژهای مفشن و فرش‌های قرمز دعوت میکردند و با اعطای جایزه و لقب قهرمان از آن‌ها تقدیر به عمل میاوردند. این زنان در این استیژها طوری معرفی میشدند که گویا واقعاً برای زنان افغانستان عرقی ریخته باشند و آنان را تا جایی از بدبختی نجات داده باشند، حال آنکه وضعیت زنان همانطور که یک به یک تذکر داده شد، در وخامت محض قرار دارند و مرگ را بر این زنده‌ ماندن خفه‌کن‌ساز ترجیح میدهند. آن‌ها روی استیژ با لباسهای برند غربی یا لباسهای گرانبهای دست‌دوزی شده افغانستانی که محصول دست‌رنج زنان کارگر استثمار شده اند، از خواست زنان افغانستان می‌گویند، خیلی سطحی میگویند زنان افغانستان تحت رنج و ستم قرار دارند اما توضیح نمیدهند چگونه؟ میگویند زنان افغانستان خواهان باز شدن دروازه‌های مکاتب، دانشگاه‌ها و مشارکت سیاسی اند.

بسیار خوب!

از این زنان باید پرسید، دفاع از باز شدن نهادهای آموزشی زیر چتر یک حکومت ایدئولوگ به‌شدت مذهبی چه منطقی میتواند داشته باشد؟

تاریخ حکومت‌های اسلامی را نخوانده‌اید که چگونه از مسئله آموزش برای استحکام پایه‌های نظام توتالیتریستی‌شان در جوامع استفاده نمودند و برای شستشوی ذهنی جمعی توده‌ها کار گرفتند؟

تحت سایه این نظام به‌جای اینکه از دور نگهداشتن جامعه بلخصوص اطفال، نوجوانان و جوانان سعی ورزیده شود، چرا بر بازگشایی آن تاکید میگردد؟

تحقق‌یابی چنین خواستی صد البته که برای نسل نسل این خاک و جهان یک تهدید عمیق خواهد بود زیرا میلیونها کودک، نوجوان و جوان با آموزش‌های مذهبی مبدل به مجریان آینده اسلام سیاسی خواهند شد. به عبارتی؛ داعش و طالب از گروه‌های کوچک به نفوذ کشوری دست خواهند یافت.

جریان فمینیسم امپریالیستی یا استعماری افغانستان، همانند جریان فمینیسم امپریالیستی ایران نجات زنان افغانستان را منتهی به بازگشت اشغال مجدد امپریالیست‌ها می‌کند و یا با زنانه شدن نظام امارت اسلامی میخواهد بیان کند که خطر برای زنان رفع خواهد شد، در حالیکه هیچ خطری رفع نمیشود و این تنها منفعت طبقاتی آن‌هاست که با شریک شدن‌شان در حکومت امارت به هدف میرسند. آن‌ها همواره زن زن می‌کنند اما نگاه کنیم این‌ها تا کنون برای زنان چه کرده‌اند؟ جز اینکه از نام ستم زنان طبقه محروم به استیژهای مفشن امپریالیستی، پروژه‌های صدهزاردالری و جوایز قهرمان‌خوانی رسیده‌اند، کارنامه اینها هیچ است و قمار با نام حقوق زنان!

به‌هرحال، دلیل تذکر همه این نکات بستگی به روایت فمینیسم مرکز و امپریالیستی دارد، که چگونه آن‌ها از روایات پیچیده و عمیق ستم بر زنان عبور می‌کنند و تاکید بر خواست‌ها و مطالبات طبقاتی‌شان مینمایند.

برای فهم عمیق‌تر از تقاطع ستم بر زنان هزاره یادآوری میکنم: زنان هزاره هنگام حاکمیت طالبان در افغانستان بیشترین مقاومت را انجام داده‌اند، آن‌ها در عین اینکه از سوی طالبان با بدبینی و انگیزه زنان سرکش _که در ادبیات اسلامی بی‌حیا و فاحشه اطلاق میشود_ دستگیر، زندان، شکنجه، تجاوز و قتل میشدند، بر علاوه آن با انگیزه فاشیسم قومی همچنان به آن‌ها نگریسته میشود و همینطور با فاشیسم فرقه‌گرایی اسلامی یا تضاد انشعابی_اسلامی میان تسنن و تشیع. هزاره‌ها بنابر ساختار فاشیستی دولت‌های حاکم، عمدتاً نقش سیاسی_نظامی و اقتصادی سنگینی در کشور نداشته و اکثراً مشمول طبقات محروم جامعه شناخته میشوند، بنابراین؛ زنان هزاره بر علاوه ترور، زندان، شکنجه و تبعیض دولتی و غیردولتی با فشار کمرشکن طبقاتی نیز مواجه‌اند. هنگامیکه بگیر و ببند زنان به‌بهانه‌ عدم رعایت حجاب اجباری توسط طالبان آغاز گردید، زنان تاجیک و اما عمدتاً زنان هزاره بیشترین کسانی بودند که در این بگیر و ببند به زندانهای طالبان افکنده شدند. بعدها فاشیستان مجاهد قومی تاجیک و پشتون به مردان هزاره با جملات و متن‌های رکیک مردسالارانه ناموسی فشار وارد میکردند تا جلو عصیان‌گری زنان قوم‌شان را بگیرند و به‌ اصطلاح به‌سرشان بزنند تا دیگر سر بالا نتوانند. البته هدف فاشیستان تاجیک مشخص بود، آن‌ها میخواستند مردان هزاره را با تحریک‌های ناموسی به جبهه مقاومت در جنگ علیه امارت اسلامی بکشانند تا این جبهه اگر پیروز شود، مردان هزاره هم بتوانند زنان یا به اصطلاح آن‌ها «ناموس» شان را از دست‌درازی طالبان نجات بدهند. این تکنیک تا جایی کار کرد و یک تعداد مردان سنتی هزاره طعمه این دام شدند؛ یکی از این مردان به‌نام علی کریمی نوشت: «زنان هزاره در افغانستان به هیچ صورت نباید در تظاهرات شرکت کنند… طالبان زنان تظاهرات‌چی را فی‌الفور دستگیر می‌کنند و خدا می‌داند در زندان چه روزی بر سر آن‌ها می‎‌آورد. مدنی گگ‌های غرب‌نشین هم نباید از این‌ها قهرمان بسازند و این زنان درمانده را شیرک شیرک کنند» او صریحاً از جایگاه پدرسالارانه قومی به زنان هزاره حکم صادر میکند و مردان هزاره را در برابر زنان خانواده‌های‌شان با انگیزه حفاظت از ناموس توسط قیم، بر می‌انگیزاند. بالاخره، زنان هزاره همزمان از سوی حکومت طالبی، مردان فاشیست بیرون قومی یا دیگر قومی، موقعیت طبقاتی، پدرسالاران درون قومی، فشار خانوادگی، زن ‌بودن، هزاره‌ بودن، و زن سرکش و معترض مورد ستم و تبعیض و فشار چندگانه قرار میگیرند. زنان معترض تاجیک نیز با عین موقعیت قرار دارند. زنان معترض که به مردسالاری قوم خویش و بقیه اقوام تاخته‌اند و آن‌ها را به نقد کشیده‌اند، از آدرس‌های مختلفی درون قومی و بیرون قومی مورد حملات سایبری قرار گرفته‌اند. آن‌ها تجربه انواع شکنجه زندانهای طالب را دارند. اگر به هر کدام آن‌ها پرداخته شود، بدون شک وجود آن‌ها مرکز اعمال ستم‌های جنسیتی، قومی، حکومتی، درون ‌قومی و اجتماعی است که نیاز به بررسی و بازگویی تک تک آن‌هاست.

و اما در مورد زنان گروه‌های غیر و اقلیت‌ها در ایران:

مسیح علی‌نژاد زنی که مدعی دفاع از حقوق زنان ایران است و ظاهراً نکوهش‌گر جمهوری اسلامی ایران اما نگاه کنیم او همواره موضوع زنان ملیت‌های تحت ستم را نادیده می‌گیرد، و معضل همه زنان را ذیل روسری اجباری خلاصه می‌کند، در حالی‌که مسئله فقط روسری نیست در کل پوشش اجباری و سیاست کنترول بر بدن زنان است. همچنان او هیچگاهی بر طبقاتی بودن ریشه ستم بر زنان اشاره نکرده است، و مهمتر هم اینکه همواره کلید نجات زنان ایران را نه آگاهی و مقاومت زنانه، بلکه اتکا و دعوت از امپریالیست‌ها برای نجات زنان ایران و اشغال ایران آدرس داده است. او هیچگاهی هنگام دعوت از امپریالیست‌ها برای نجات زنان ایران، این را هم مطرح نکرده است که آیا همین امپریالیست‌ها نبودند که برای نجات زنان افغانستان هم بیست‌سال قبل افغانستان را اشغال کردند و بعد از بیست‌سال زنان را دو دستی تسلیم همان‌هایی کردند که تا دیروز آن‌ها را تروریست و تهدید جدی برای حقوق و آزادی زنان معرفی کرده بودند. البته واضح است که علی‌نژاد نماینده فمینیسم امپریالیستی و اشغال است که با پچ پچ کردن موضوع حقوق زنان مسیر اشغال آن‌ها را می‌گشاید.

ممکن تا جایی زیادی رژیم و حجاب اجباری معضل زنان در ایران باشند اما تنها این نیست نیستند؛ معضل زنان ایران، در کل مردسالاری، نظام طبقاتی، اسلام سیاسی، سرمایه‌داری جمهوری اسلامی و راست‌های سلطنت‌طلب و آریایی اند.

زنان کُرد، لُر، بلوچ، تُرک، گیلک و… در عین اینکه با پدرسالاری درون قومی مبارزه می‌کنند، در عین‌حال با تبعیض، توهین، دستگیری، زندان، شلاق، شکنجه، زندان، تجاوز، اعدام، تبعید، ممنوع‌الخروجی و مسمومیت دولتی مواجه میشوند، از طرفی هم باید در برابر خانواده‌های‌شان بایستند و یکجایی به دهن مردسالاران مذهبی داخل کشوری هم بزنند. بررسی ستم بر هر یک از این گروه‌ها نتایج متفاوتی دارد و اینترسکشنالتی این امکان را فراهم میکند تا به زنان قربانی و زخم‌های‌شان از دید بازتر و مشخص‌تری نگاه کرد و نباید روایت استبدادی را در خصوص چگونگی ستم بر زنان گروه‌های غیر پذیرفت.

یکی از نکات اساسی که در میان نیروهای مبارز زنان افغانستان و ایران کمتر به آن پرداخته شده است، این است که، از طرفی به موضوع زنان و مبارزه علیه ستم بر زنان اهمیت لازم داده نمی‌شود؛ و از طرفی دیگر، اگر هم به ستم بر زنان و مبارزات آن‌ها اشاره می‌کنند، موضوع اینترسکشنالتی آن‌ها را نادیده می‌گیرند. یک عده ستم بر زنان را با عمده‌سازی و خلاصه‌سازی به ستم طبقاتی گره میزنند و عده‌ای دیگر همین ستم را با عمده‌سازی آن در قالب ستم جنسیتی خلاصه می‌کند، در حالی‌که ستم بر زنان از مجموع ستم طبقاتی_جنسیتی و ملی شکل گرفته است.

نتیجه‌گیری:

این نوشته به موضوع پیچیده و چندلایه ستم بر زنان در جوامع ایران و افغانستان پرداخته است، به ویژه در زمینه برخورد فمینیسم سفید و نظریه اینترسکشنالتی (تقاطع‌گرایی) با این مسائل. تحلیل از مفهوم اینترسکشنالتی به عنوان ابزاری برای بررسی و درک همزمان ستم‌های جنسی، قومی، نژادی و طبقاتی، برای فهم تجربه‌های زنان در این مناطق امر ضروری است.

در این مقاله به موضوع تفاوت تجربه‌های زنان در گروه‌های اقلیت و غیرمتمرکز در ایران و افغانستان اشاره گردیده شده است، مانند زنان هزاره، بلوچ، لُر، کُرد و تُرک. این زنان، علاوه بر ستم‌های مردسالاری و تبعیض جنسیتی، با ستم‌های مضاعف نژادی، مذهبی و قومی نیز مواجه هستند، که در بسیاری از موارد حتی از طرف روایت‌های غالب فمینیستی نادیده گرفته می‌شوند.

همچنین اشاره به فمینیسم امپریالیستی و نقد آن در رابطه با وضعیت زنان افغانستان و ایران، موضوعی است که بسیاری از تحلیل‌گران سیاسی و اجتماعی مطرح می‌کنند. استدلال در مورد استفاده ابزاری از مسئله حقوق زنان توسط فمینیست‌های امپریالیستی برای توجیه مداخلات نظامی و اقتصادی، به ویژه در افغانستان و ایران، به‌خوبی با واقعیت‌های تاریخی سازگار است.

این متن نشان‌دهنده تعمق عمیق در مورد ستم‌های چندگانه و تقاطعی است که زنان در این کشورها با آن‌ها مواجه هستند، و به نقد و روایت‌های غالب فمینیستی پرداخته شده است، که به‌طور خاص زنان اقلیت را در حاشیه قرار می‌دهد.

برگرفته از نشریه هشت مارس شماره ۶٣

نوامبر ۲٠۲۴ – آبان ١۴٠٣