درد و رنج کارگران زن افغان در ایران
گیتی یکتا
در جامعه تحت حاکمیت رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی که با مکیدن خون کارگران سرمایه پروار میکند، کارگران و زحمتکشان افغانستانی فوق استثمار میشوند. کارگران و زحمتکشان افغانستانی بسیار بیشتر از دستمزد ناچیزشان و استفاده از مزایای جزئی اجتماعی که با هزار درد و رنج ممکن است دریافت کنند، در زمینه اقتصادی منبع ثروت در جامعه هستند. در حقیقت فوق استثمار تشدید یافته کارگران و زحمتکشان افغانستانی، بخش مهمی از روند رو به رشدِ انباشت سرمایه را برای سرمایه داران دولتی و خصوصی امکانپذیر میسازد.
این سرمایه داران دولتی و خصوصی هستند که از وجود میلیونها کارگر و زحمتکش افغانستانی سودهای کلان به جیب میزنند و هم زمان به اشاعه تفکرات نژاد پرستانه و فاشیستی میپردازند. سرمایه داران با استفاده از نیروی کار کارگران و زحمتکشان افغانستانی در کورههای آجرپزی، مرغ داری، قالی بافی که زنان و کودکان دختر افغانستانی نیروی اصلی آن هستند، کارگاههای خیاطی و بسته بندی، فروشندگی، جمع آوری پلاستیک و ضایعات از سطلهای آشغال توسط کودکان کار افغانستانی حتی زیر سن ده سال، ساختمان سازی، کارهای مربوط به کشاورزی، چوپانی، پوست شویی و چرمسازی، سنگ بُری، چاه کنی، تخلیه و نظافت فاضلاب و… کارهای سخت و مشقت بار با دستمزد بسیار ناچیز و در بسیاری مواقع عدم پرداخت مزد، میلیاردها تومان به جیب میزنند. در عین حال هم زمان و آگاهانه علیه مهاجرین افغانستانی تحت عنوان این که «اینان فرصتهای شغلی را اشغال کرده اند»، «از مصرف کنندگان امکانات «رفاهی» کشور هستند»، «بسیاری از جنایات را مرتکب» میشوند و…؛ کلیه بحرانهای اقتصادی و اجتماعی را به گردن چند میلیون افغانستانی میاندازند و به تفرقهافکنی در بین مردم بویژه کارگران و زحمتکشان دامن میزنند.
در این دروغ و نفرتپراکنی و تفرقه اندازی جمهوری اسلامی، سلطنت طلبها و سایر نیروهای ارتجاعی متحدند و شبانه روز در حال فعالیتاند و این واقعیت را کاملا آگاهانه پنهان میکنند که عامل اصلی بیکاری در ایران سیستم طبقاتی سرمایه داری حاکم و وابستگیاش به نظام جهانی امپریالیستی است و هیچ ربطی به چند میلیون کارگر و زحمتکش افغانستانی که کمتر از شش درصد از جمعیت ایران را در بر میگیرند، ندارد.
در این میان، کارگران زن و نوجوان افغانستانی در موقعیت و شرایط وحشتناکتری بسر میبرند. زنان کارگر افغانستانی با مجموع ستم طبقاتی، ملی و جنسیتی هم زمان روبرو هستند. این زنان هم به خاطر ملیتشان و هم به خاطر زن بودنشان آن هم تحت حاکمیت رژیم زنستیز و نژاد پرست جمهوری اسلامی با انواع و اقسام توهین و تحقیر، آزار و اذیت جنسی و در مواردی تجاوز روبروهستند. زنان کارگر مهاجر افغانستانی اگر کاری با هزار مشقت پیدا کنند مزدشان نسبت به زنان کارگر و زحمتکش «ایرانی» که دستمزدشان نسبت به کارگران مرد «ایرانی» پائینتر است، بسیار ناچیز است.
بدون شک، تشکلات و فعالین مترقی حوزه زنان، بدون افشای سیاستهای فوق استثمار تشدید یافته بر کارگران و به طور خاص کارگران زن افغانستانی، بدون افشای سیاستهای نژاد پرستانه و زن ستیز رژیم جمهوری اسلامی علیه افغانستانی ها، بدون اتحاد و همبستگی مبارزاتی با آنان و سازمان دهی و متشکل کردنشان نمیتوانند خود را پیشبرنده مبارزه علیه ستم جنسیتی بنامند-هشت مارس
بهار، یکی از زنان کارگر افغانستانی است. زنی دردمند همراه همسر و سه فرزندش در سن ۳۱سالگی مجبور به فرار و پناه بردن به ایران شد. زنی که در نگاه مردم مزاحم و اخلاگر به حساب میآید. زنی که درد حقارت، محرومیت، فقر و فشار زندگی را با پوست و گوشت خود لمس میکند. درد او درد همه زنان و مردان کارگر مهاجر افغانستانی در ایران است. درد و رنجی مضاعف. این زنان، زنانی هستند که در افغانستان از کار منع شدند و در ایران به جرم مهاجر بودن و افغان بودن از کار، تحصیل و زندگی منع هستند. در محیط کار با کمترین مزد و ساعات زیاد کار با تبعیض و تحقیر و توهین مواجه هستند.
بهارمی گوید «با هزار بدبختی توانستم کاری را در یک کارگاه بستهبندی پیدا کنم. هر روز از صبح تا شام بدون وقفه سر پا کار میکردم. روزهای اول کمرم بشدت درد میگرفت و در ساعات آخر روز دیگر توان ایستاد شدن را نداشتم. یکی دو باری که برای رفع خستگی نشستم با واکنش تند و تحقیرآمیز سرپرست کارگاه مواجه شدم. نمیفهیدم به چه جرمی باید این چنین مورد تحقیر و توهین واقع شوم. هر روز تصمیم میگرفتم کارم را ترک کنم، اما زمانی که به خانه میرسیدم و وضعیت خانه و فقری که بر آن مستولی بود را میدیدم، تمام درد و رنج و فشار کاری را فراموش میکردم و باز فردا به همان محیط غیر قابل تحمل محیط کاری بر میگشتم.»
بهار از وضعیت خود در کارگاه بستهبندی میگوید که «یک بار وقتی به خاطر حقوق ناچیزم با ساعات کار طولانی اعتراض کردم توسط سرپرست کارگاه مورد ضرب و شتم بدنی قرار گرفتم. فحش و تهدید جزئی از برخورد هر روزه سرپرست کارگاه به ما زنان کارگر افغانستانی بود.»
از نظر بهار زنانی که در محیطهای «مردانه» مشغول به کار هستند بیشتر در معرض آزار جنسی قرار میگیرند. او میگوید «کارگران زنی که به کار نیاز دارند در برابر آزار جنسی دو راه در مقابلشان قرار دارد. یا باید به وضیعت پیش آمده تن دهند تا بتوانند حقوق خود را دریافت کنند و یا باید به خواست کارفرما تن ندهند و در آن صورت امکان اخراج از کار و حتی از دریافت دستمزد کم هم محروم شوند.»
افزون بر این، بهار از نگاه منفی و بدبینانهی مردم ایران نسبت به مهاجرین افغانستانی میگوید که زندگی را برایش دشوارتر کرده است. بهار با بغض در گلویش قصه تلخی را میگوید «یک روز صبح وقتی سوار بوس شدم و نشستم پس از چند دقیقه زنی من را از جایم بلند کرد و پرت کرد و گفت این جا برای نشستن تو افغان وحشی و دزد نیست. حیران به او نگاه میکردم و تمام وجودم میلرزید. زن دیگری به او پیوست و گفت از کشور ما برید بیرون بدبختمان کردید وحشیهای بیفرهنگ. همان طالبان حق شماست. میخواستم به آنها بگویم که برای امثال شما هم همان جمهوری اسلامی حقتان است، ولی به خاطر موقعیتام نگفتم. در میان همه مسافرها فقط یک زن جوان اعتراض کرد و گفت وحشی و بیفرهنگ و نژاد پرست تو هستی، ولش کنید واگرنه بد میبینید و…»
مرضیه، همراه پدر، مادر و دو خواهرش بیش از سی سال پیش دوره اول به قدرت رسیدن طالبان، به ایران آمد. مرضیه در منطقه ورامین تهران بزرگ شد و درس خواند. پدر مرضیه با هزار بدبختی در یک فارم کشاورزی مشغول به کار شد و در برابر کار سخت فیزیکی مزدی ناچیز دریافت میکرد که زندگی بخور و نمیرشان را تامین نمیکرد. مرضیه از همان دوران کودکی مزه فقر و تنگدستی را لمس میکند. با این حال پدر و مادر تمام سعی خود را میکنند که فرزندانشان به مکتب بروند. مرضیه یک سال قبل از رئیس جمهور شدن احمدی نژاد، شامل دانشگاه شهید بهشتی گردید و یک سمستر نیز درس خواند. اما با دستور احمدی نژاد نه تنها مرضیه بلکه تمام مهاجران افغانستانی اجازهی درس خواندن را از دست دادند و مرضیه مجبور به ترک دانشگاه شد.
وقتی مرضیه فقر خانواده را میبیند و این که امکان ادامه تحصیلات دانشگاهی را ندارد، تصمیم میگیرد که کار کند و بخشی از مخارج زندگی خانواده را تامین کند. در یک کارگاه خیاطی شروع به کار میکند. کارش دوختن شلوار زنانه بود که با چرخ خیاطی انجام میشد. مرضیه کار را زود یاد میگیرد و کارگر «موفقی» میشود. مرضیه میگوید «خیلی زود در محیط کار متوجه شدم که رفتار کارفرما با همه کارگران ناعادلانه است. در ضمن این که کارفرما از مجبوریت ما کارگران افغان برای دریافت مزد، بالاترین سوء استفاده را میکرد، رفتاری زننده و غیر انسانی با ما کارگران داشت. اما چون به پول نیاز داشتیم مجبور بودیم که همه چیز را تحمل کنیم.»
مرضیه جوان در کارگاه بسته بندی، خیاطی و مهره دوزی با ساعات طولانی و مزد ناچیز کارگری کرده است. در مهره دوزی استاد میشود و به همین دلیل از طرف کارفرما مامور آموزش به زنان دیگر میشود. مرضیه تلاش میکند که به زنان مهاجر افغانستانی این فن را آموزش دهد که آنان حداقل بتوانند کاری برای خود جور کنند.
مرضیه میگوید این مهره دوزی «کارهایی که من برای زنان مهاجر از کارگاه میآوردم، قسمت کوچکی از کل تولید یک کالا بود. از این رو ما از سایر کارگرها جدا بودیم. ممکن است برای خانوادههای سنتی افغانستان این نوع کار در خانه مثبت باشد، اما کاری نا امن، تکه تکه شده به هیچ کارگر زنی امکان رشد و یادگیری و کار با دیگر کارگران را یاد نمیدهد. مضاف این که کارگر زنی که در خانه کار میکند در فرایند تولید و کار گرانی که در این تولید نقش میگیرند، ارتباطی نمیگیرد.»
مریم، زنی است که در افغانستان کارمند بوده و لیسانس دارد. مریم دو فرزند دارد که بزرگترین فرزندش دهساله است. مریم میگوید «با دنیایی از آرزو و امید از طالبان گریختیم و به ایران پناه آوردیم. اما در همان روزهای اول مشکلات زندگی خود را عیان کرد. هزینه زندگی در ایران آن هم برای ما بالا بود. ما با آن پولی که با خود آورده بودیم نمیتوانستیم خانهای را رهن کنیم. علاوه بر آن که دفترهای راهنمای معاملات حاضر نیستند خانهای را برای مهاجران افغانستانی رهن کنند. با هزار زحمت خانهای را با پنج و نیم میلیون تومان در ماه در حاشیهی شهر ری اجاره کردیم.»
همسر مریم به کار کارگری ساختمانی مشغول به کار میشود. حقوق او کفاف کرایه خانه را هم نمیکند. این در حالی است که آنان وسایل خانه و نیازمندیهای اولیهی زندگی را هم ندارند. از همین رو مریم هم مجبور به یافتن کار میشود. در برابر مریم بعنوان یک مهاجر زن کارهایی که میتوانست انجام دهد کم بود و مجبور شد در یک کارگاه خیاطی مشغول به کار شود. مریم میگوید «کارفرماها در این کارگاهها هر چه میتوانند ساعات کار را طولانی و شدت کار را زیاد میکنند. در این مکانها خبری از خون گرمی، مهربانی و محبت و انسانیت نیست. اگر بسرعت کار کنی و عرق بریزی وظیفه را خوب انجام دادی و اگر کمی عادیتر کار کنی به خاطر زن بودن و این که زنها عرضه کار ندارند و همین طور به خاطر افغانستانی بودن و این که افغانها بیسواد و نفهم هستند، مورد توهین و تحقیر گرفته میشویم. در یکی از این روزها که کارفرما با فحشهای رکیک به من و یکی دیگر از زنان کارگر روز کاری را شروع کرد، به خاطر این که چند روز بعد حقوقم را دریافت کنم چیزی نگفتم و پس از دریافت حقوقم آن جا را ترک کردم.»
مریم پس از دورهای بیکاری و فشار زندگی مجبور میشود در یک کارگاه بستهبندی پوشاک کار کند. در این کارگاه هم همان قوانین و همان رفتارها با کمی شدت و ضعف ادامه داشت. علتها ممکن است متفاوت باشند، اما حس تحقیر و توهین و دردی که حاصل میکند، یکی است. مریم میگوید «شاید درد و رنجی که من کشیدم در برابر درد و رنج آن دختران نوجوان، آن کودکانی که در خیابانها به کار مشغول اند، آن زن بیست سالهای که از سختی کار و درد و رنجی که کشیده به نظر پیر و تکیده میآید، هیچ باشد. اما حس تحقیر نه تنها از جانب کارفرما بلکه حتی از برخی کارگران زن ایرانی به من دست میداد. حسی که قلب را پاره پاره میکند و ترا از درون میسوزاند.»
سپیده، ۱۸ ساله، اهل افغانستان است و یک سال قبل با خانوادهاش به ایران آمد و در جنوب تهران ساکن شد. او تازه داشت برای کانکور آماده میشد که طالبان دانشگاهها را به روی دانشجویان دختر بستند و مانع شرکت آنان در کانکور شدند.
خانوادهی چهار نفره سپیده از کوه و دشت و بیابان خود را به ایران میرسانند تا بتوانند زندگی آرامی را برای خود بسازند. پس از مدتی، سپیده در یک مغازهی پارچهفروشی در جنوب تهران و برادر ۱۵سالهاش در یک کارگاه خیاطی مشغول به کار میشوند. سپیده میگوید «علاوه بر ساعات طولانی کار و سخت گیریهای کارفرما، همواره در رفت و آمد از خانه تا کارگاه نگران این بودم که پولیس من را به خاطر نداشتن کارت شناسایی بازداشت نکند همان کاری که در مورد برادرم شد و او را رد مرز کردند.»
این زن جوان انتخاب زیادی در بازار کار ایران ندارد. او روزانه ۱۰ ساعت برای معاش بسیار ناچیزی در یک مغازه فروشندگی میکند: «تقریباً نصف معاش یک کارگر ایرانی را به من میدهند. از دیگر حقوقها همچون حق بیمه، حق اولاد و حق سنوات برخوردار نیستم. من هم وقتی که بار میآید پارچهها را جابهجا میکنم، هم با مشتری صحبت میکنم، و هم پارچهها را میفروشم. بعضی شبها به خاطر جابهجایی پارچههای سنگین بازوهایم تا صبح درد میکنند».
آزاده، ۲۱ ساله، در یک مغازهی لباسفروشی در شهر مشهد فروشنده است. او از سن هشت سالگی در ایران زندگی میکند. این زن جوان فرزند بزرگ خانوادهای پنج نفره است و با توجه به فشارهای اقتصادی که مهاجران افغانستانی در ایران با آن مواجهند، مجبور است پدر خود را در تأمین مخارج خانواده یاری کند.
آزاده هر روز از ساعت هشت صبح تا هشت شب یکسره در حال گفتوگو با خریداران، جابهجایی بستههای سنگین لباس یک مغازهی ایرانی است. در طول دوازده ساعت کار روزانه، تنها یک ساعت برای استراحت و صرف غذای چاشت رخصت دارد. با وجود تحمل این حجم کار، معاش ماهانهاش هفت میلیون تومان برابر با شش ساعت کار یک کارگر ایرانی است. با این که به کارگر ایرانی هم نسبت به کاری که میکند، مزد واقعی نمیدهند، اما در مقایسه با کارگران مهاجر خصوصا کارگر زن افغانستانی از وضعیت بهتری برخوردار هستند.
آزاده با اسناد موقت اقامت توانسته تنها تا صنف دوازدهم درس بخواند، اما اجازهی ادامهی تحصیل به او داده نشده است. پدرش کارگر انبار ضایعات پلاستیکی است و بهخاطر کمر درد شدید نمیتواند کارهای سنگین انجام دهد. از همینرو، آزاده از چهار سال پیش برای کمک به پرداخت هزینههای زندگی خانوادهاش وارد بازار کار شده است.
زندگی آزاده مثل هزاران مهاجر افغانستانی دیگر، متأثر از گسترش موج مهاجر ستیزی در ایران و سختگیری رژیم نژاد پرست جمهوری اسلامی نسبت به کار و اقامت مهاجران فاقد مدارک «رسمی»، شده است. حتی مدرک «رسمی» هم کارساز نیست و بهر دلیل میتواند پس گرفته شود. آزاده حالا در کنار محرومیت از تحصیل و تحمل کارهای شاق با مزد اندک، مجبور است خودش را از دید نیروهای انتظامی ایران نیز دور نگه دارد. در عین این که از نیش زبان و فحشهای همسایهها نیز بیبهره نیست و نیستند. آزاده میگوید «بسیاری از نان فروشیها وقتی میفهمند افغان هستم، به من نان نمیفروشند». این فشارهای مضاعف او را به مشکلات عصبی مبتلا ساخته است.
مغازهای که آزاده از دو سال قبل به اینسو در آن مشغول به کار است، در بازاری نزدیک به «حرم امام رضا»، در مشهد، قرار دارد. بر اساس محدودیتهایی که در ماه جدی ۱۴۰۲ از سوی مقامهای ایران بر «اتباع خارجی» وضع شد، هیچ کارگر خارجی حق ندارد در شعاع سه کیلومتری این زیارتگاه به کار گماشته شود. آزاده توضیح میدهد: «از پارسال سخت گیری در مورد حضور اتباع خارجی در اطراف حرم شروع شد، ولی امسال «افغانیبگیر» بسیار زیاد شده؛ در حدی که پلیس یا بازرسهای وزارت کار داخل پاساژها میگردند و اگر افغانستانی ببینند، او را دستگیر یا جریمه میکنند».
وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی ایران به صاحبان مغازهها و شرکتهای صنعتی هشدار داده است که اگر «اتباع خارجی» که همان مهاجران هستند را بدون مجوز کار استخدام کنند، روزانه یک میلیون و دویست هزار تومان جریمه خواهند شد. آزاده که اسناد «رسمی» اقامت و جواز کار در ایران ندارد، با صاحب کارش توافق کرده که هرگاه بازرسهای وزارت کار وارد مغازه شوند، او مغازه را ترک کند و اگر شناسایی شود، جریمهی ناشی از تخلف صاحب کارش را نیز بپردازد.
آزاده هر چند شرایط دشوار و یک جانبهی صاحب کارش را «سوءاستفاده» توصیف میکند، اما مجبور به پذیرش این شرایط است. او علاوه میکند: «اگر به کار ادامه ندهم، پدرم به تنهایی نمیتواند از پس مخارج خانه، کرایهخانه، شهریهی مکاتب خواهر و برادرانم برآید و شاید مجبور شویم خواهر و برادرانم را از مکتب بیرون بیاوریم. من نمیخواهم آنان بیسواد بمانند و به همین دلیل به غیر از مقدار کمی که برای هزینهی رفتوآمدم نیاز است، همهی معاشم را سر هر ماه به پدر میدهم».
حمیده، ۱۷ ساله، با خانوادهاش زندگی میکند. او بهتازگی بهدلیل تن ندادن به خواستههای جنسی صاحب کارش از شغل فروشندگی اخراج شده است: «با این که من در کار فروش بسیار حرفهایام، ولی چون قبول نکردم با او صمیمی شوم مرا اخراج کرد.» حمیده در ایران زاده شده و حدود چهار سال پیش، زمانی که دانشآموز کلاس هفتم بوده، بهدلیل مشکلات اقتصادی درس را ترک کرده و وارد بازار کار شده است. این دختر جوان اضافه میکند که در صورت داشتن مدارک رسمی اقامت، شاید میتوانست علیه صاحب کارش شکایت کند، اما حالا دستوپای او و خانوادهاش بسته است و جرأت ثبت شکایت نزد پلیس را ندارند.
حمیده در این فروشگاه روزانه ده ساعت کار میکرد و ماهانه ۶ میلیون تومان، حقوق میگرفت. او قبلاً در فروشگاههای مختلفی فروشندگی کرده، اما حالا خانوادهاش بهعلت بدرفتاری و افزایش سودجویی جنسی صاحبان، به او اجازه نمیدهند که به کار فروشندگی ادامه دهد.
در مناطق مختلف تهران، مشهد، اصفهان، قم و دیگر شهرهای ایران بنرهایی نصب شده است که به مهاجران افغانستانی مهلت داده تا پایان ماه سنبله و در مواردی تا پایان ماه میزان سال ۱۴۰۳ خانههای خود را ترک کنند و به کشورشان برگردند. در این بنرها از شهروندان ایران خواسته شده که خانه، دکان، موتور و دیگر اموال خود را به مهاجران افغانستانی کرایه ندهند و از استخدام ایشان خودداری کنند.
*این گزارش که گوشهای از درد و رنج کارگران زن و کودکان دختر افغانستانی را بیان میکند، توسط گیتی یکتا تهیه و برای ما ارسال شده است.
برگرفته از نشریه هشت مارس شماره ۶٣
نوامبر ۲٠۲۴ – آبان ١۴٠٣