از گام‌ های اولیه تا جهش ‌های بعدی

در باره پیدایش انسان، سرچشمه ستم بر زن و راه رسیدن به رهائی

 

نویسنده: آردیا اسکای بریک

برگردان: نسترن قهرمان

بخش یازدهم

در تضاد شدید با کتاب مورگان، نانسی میک پیس تانر در اثر « چگونه انسان شدیم» سال 1981، نیز هم چون مورگان، به وضوح تمایل به افشاء و تکان دادن مفروضات نادرستی است که در ادبیات علمی و عمومی در مورد نقش زنان در تکامل اولیه انسان نفوذ کرده و اغلب در تضاد با شواهد مادی موجودی است که به تصویر کشیده شده است. تصویری بسیار تحریف شده از منشاء شکل‌گیری انسان‌ها ارائه می دهد. با وجودی که کتاب او فقط به دوره واگرایی میمون‌های انسان‌نما (ape-hominid) می پردازد، تانر به وضوح تشخیص می دهد که این تحریف‌ها مملو از پیامدهای سیاسی و ایدئولوژیک است که به پایداری ستم مداوم برعلیه زنان خدمت نموده است.

با این حال، بر خلاف مورگان، به نظر می‌رسد تانر می‌داند که برای وارد کردن ضربه‌های جدی به نمادهای طولانی مدت، باید به طور کامل و دقیق دنبال حقیقت رفت. کتاب او با تلاش‌های بسیار سخت به زیر سطح مجموعه ای از اسطوره ها موجود رخنه کرده و بسیاری از جنبه‌های دگماتیک رایج را که هرگز واقعاً اثبات نشده‌اند را تفکیک، ‌و از هم جدا می‌ نماید. او با دقت به کالبد شکافی آنچه باقی مانده است می پردازد. او در اثر خود در باره چگونه انسان شدن (On Becoming Human) به بررسی دقیق و به روز شده صدها مقاله و کتاب علمی (که او در کتاب به آن‌ها اشاره می‌کند) در تعدادی از زمینه های مختلف، از جمله دیرینه شناسی، ژنتیک جمعیت، دیرینه اکولوژی، زیست شناسی مولکولی، رفتار انسان‌های اولیه، تطبیق و مقایسه انسان شناسی است. روش تانر عمدتاً شامل شناسایی نقاط تلاقی در داده‌های مختلف موجود و استخراج یک تصویر مصنوعی از این داده‌ها است، تصویری که احتمالاً یکی از معتبرترین بازسازی‌های تکامل اولیه انسان تا به امروز است. با وجودی که متاسفانه کتاب تا حدودی توسط چند بخش مخدوش شده است، که مشکلات زیست‌شناسی اجتماعی را به خاطر می‌آورد (در ادامه در این مورد بیشتر توضیح خواهیم داد)، با این وجود سهم ارزشمندی در درک از منشاء ریشه‌های انسان ها داشته و می تواند در خدمت و مورد استفاده هر کسی که به دنبال عمیق‌تر نمودن درک برای افشای افسانه های منشأ "نگه داشتن زنان در جای خود" قرار گیرد.

یکی از اولین مشکلاتی که تانر روی آن تمرکز می‌کند، روشی است که اغلب در بازسازی‌های تکاملی اولیه انجام یافته است. این روش تقریباً به طور انحصاری بر نقش و فعالیت‌های مفروض مردان بالغ متمرکز شده‌‌ است و زنان و جوانان را تقریباً بطور کامل از تصویر گذار از میمون به انسان حذف کرده است. او بار دیگر بر پوچ بودن این تصور رایج تأکید می کند که با ایستادن بروی دو پا و آزاد کردن دست ها (با توانایی در نتیجه ساخت و استفاده از ابزار و سلاح) در اجداد اولیه ما، بویژه آن بخش از شاخه اجدادمان که محل سکونت شان درختان بودند و می‌توانستند با تعقیب شکارهای بزرگ، کشتن طعمه‌های خود با سنگ، بقاع و رشد با تغذیه گوشت، نیازهای مبرم زیست در محیط‌ های ساوانا را برآورده کنند. بر اساس این دیدگاه کلاسیک، نرها، بدون هیچ مانعی توسط جوانان، تنها مبتکران فعالیت های نوع آوری جدید شکار بودند. آن ها غذای شکار خود را با ماده‌ها و جوان‌ها تقسیم می‌کردند و در نتیجه از انقراض جلوگیری نموده و تولید مثل نسل‌های جدید، نرهای شکارچی توانا و ماده‌ها و جوانان غیر فعال را تضمین می‌کردند. تانر شواهدی از بقایای فسیلی و از مطالعات تطبیقی ​​نخستین پستانداران ارائه می دهد که نشان می‌دهد اجداد ما زمانی میمون‌هایی با بازوان قوی بوده اند که برای حرکت در میان درختان از آن ها استفاده می‌کردند و پاهای شان برای بالا رفتن از درختان مناسب تر از راه رفتن سازگار بوده است - بعید به نظر می رسد که آن ها در صورت وجود - درگیر کارهای زیادی با دو پای خود روی زمین بوده باشند. در بهترین حالت می‌توان انتظار داشت که گاهی اوقات نیمه راست بایستند، روی زمین قدم بزنند و شاید گاهی اوقات یکی یا حتی هر دو دست خود را برای حفظ تعادل یا حمل کردن، صرفأ برای مدت کوتاهی، آزاد کنند (همان طور که در مورد نزدیک ترین خویشاوندان امروزی میمون ما اتفاق می افتد.(

این که جمعیت چنین حیواناتی می توانستند شروع به حرکت در ساوانا کنند اصلاً غیر منتظره نیست. خود جمعیت میمون‌های اجدادی، اگرچه اساسأ ساکنان جنگل‌ها هستند، به خوبی می توانستند با ترکیبی از محیط‌ها و شرایط جنگلی نسبتا بسته و باز بهره جویند. سوابق فسیلی نشان می‌دهد که میمون‌های این دوره بطور عام دارای دندان‌های گیاه خواران بوده اند، به این معنی که آن‌ها عمدتاً با مجموعه‌ای از برگ‌ها و میوه‌ها زندگی می‌کردند. آن‌ها ممکن است برخی از خوش طعم‌ترین وعده های غذایی خود را در حاشیه های جنگل و انبوه پوشش ها، کناره های جنگل ها، رودخانه ها و سایر محیط های حاشیه ای پیدا کرده باشند. با وجودی که خود تانر به روشنی این را پیش نمی گذارد، اما مشخص است که گیاه خواری تعمیم یافته (یعنی خوردن طیف وسیعی از مواد گیاهی) در بسیاری از گونه های زنده مناطق گرمسیری، اغلب با بهره برداری از محیط های نسبتا باز که در آن مواد گیاهی نسبتاً غیر سمی، بیشترین رشد و معمولاً فراوان ترین هستند، تغذیه می نمایند.

به این واقعیت که توسط تانر مستند شده باید اضافه نمود که ساواناهایی که در آن‌ها فسیل‌های انسان‌های اولیه یافت شده اند، گستره‌ های بی‌تفاوت زمین‌های بایر و گرمی که مورگان تصور می‌کند، نبودند، بلکه مانند ساوانا‌های امروزی، محیط‌های متنوعی بودند، متشکل از علفزارهایی با انبوه درختان پراکنده که توسط سیستم‌های رودخانه‌ای و دریاچه‌ای که با نوارهایی از جنگل‌ها از هم جدا می شدند، بوده است. تصور احتمال انتقال برخی از میمون‌های اجدادی به این ساواناها کار سختی نمی تواند باشد. به احتمال قوی دلایل دقیق این حرکت شاید هرگز توضیح داده نشود، اما به نظر می‌رسد که این حرکت در زمان تغییرات چشم گیر و مکرر آب و هوایی و توپوگرافی (مکان نگاری) مکرر، همراه با فوران آتشفشان‌ها، ایجاد شکاف‌های زمین‌شناسی و سیستم‌های گسترده دریاچه‌ها و رودخانه‌ها، روند عمومی خشک شدن ها و غیره رخ داده باشد.‌‌‌

برخی از جمعیت های پیشگام میمون های اجدادی مان ممکن است به کاهش منابع و بر این اساس افزایش رقابت به دشت‌ها رانده شده باشند و به‌طور متناوب، گسترش ساواناها، جنگل‌ها و کمربندهای جنگلی ‌و رودخانه‌ای ممکن است به سادگی فرصت‌های جدیدی را برای گسترش و استفاده از منابع و هم چنین مبنایی برای جداسازی تولیدمثلی از ذخایر اجدادی پیشین فراهم کرده باشند. در هر صورت، در مراحل اولیه، دور شدن از جنگل‌ها ممکن است برای تاکید بر این بوده باشد که: اساسآ از اشغال زیستگاه‌های عمدتاً بسته و محاصره شده جنگلی (اما با استفاده از برخی مناطق باز) تا بهره‌برداری از مناطق عمدتاً باز، اما هم‌چنان به احتمال قوی عقب‌نشینی به میان انبوهی از درختان در حاشیه های جنگلی برای پناه گرفتن از گرما و شکار شدن و هم‌چنین برای تکمیل غذاهای مورد نیاز.

مسئله این نیست که این جمعیت‌های پیشگام چقدر تنوع ژنتیکی از خود در آن شرایط نشان داده‌ باشند، اما، بسیار بعید به نظر می‌رسد که باعث ایجاد یک گونه کاملاً جدید بر اساس ظهور ناگهانی آنانی که قادر به ایستادن و دویدن بر روی دو پا در دشت‌ها بوده و با تکان دادن و پرتاب سنگ‌هایی با قدرت و دقت کافی برای کشتن پستانداران بزرگ، بوجود آمده باشند. هم چنین بعید به نظر می رسد که این پیشگامان توانسته باشند به رژیم غذایی اساسأ متشکل از گوشت روی آورده باشند (در واقع، بقایای فسیلی دندان‌های انسان‌های اولیه به وضوح در تضاد با این تصور است)، و هیچ دلیلی وجود ندارد تصور کنیم که نرها به طور قابل توجهی مقدار غذای شکار خود را با زنان و جوانان تقسیم کرده باشند. آن چه که بر اساس شواهد فسیلی و بر اساس مطالعات نزدیک ترین خویشاوندان زنده ما، میمون‌های آفریقایی، به احتمال زیاد اتفاق افتاده است، این است که در میان جمعیت میمون‌های اجدادی که در ساوانا پخش شده‌اند، برخی از آن ها توانسته‌اند زندگی و تولید مثل کنند و در آنجا کاملا مستقر شوند. زیرا آن‌ها از قبل پایه های فیزیولوژیکی و رفتاری برای استفاده از منابع موجود را کسب کرده بودند: آن‌ها توانایی استفاده از غذاهای گیاهی ساوانا، از جمله انواع ساقه ها، پیازچه ها، غنچه ها و غیره، برگ‌ها و میوه های درختان که در اطراف پراکنده بودند را داشتند. این‌ها همزمان با تغذیه حشرات، موریانه ها، و هر از گاهی تخم پرندگان و خزندگان، و حتی حیوانات کوچکی که می توانستند با دست شکار کنند، تغذیه خود را تکمیل می کردند.

برگرفته از نشریه هشت مارس شماره ۶٢

ژوئیه ۲٠۲۴ – تیر ١۴٠٣