زنان و ضرورتِ داشتنِ تشکلات مستقل و انقلابی در افغانستان!
رها آذر
زنان در درازای تاریخ، ضمن متحمل شدن انواع ستم با مهمترین شاخص به نام سوء تعریف یا تحریفِ زن، که انواع تبعیض و ستم را علیه آنها توجیه و لاپوشانی کرده است؛ مواجه بودهاند. آن شاخص، باعث تشکیل کلیشههایی چون: زن؛ موجودِ مغلق، پیچیده، و مدام در حال تغییری شده است که نمیتوان آن را به سادگی شناخت، و براین اساس آنان باید تحتِ کنترل درآیند.
این جمله خودش تبدیل به کلیشهای شده است که همواره سوژهی داغ رسانهها و مطبوعات بوده است. اما به راستی زن چیست؟ زن بودن چیست؟ زنان چرا برای به رسمیت شناختنِ هستی و حفظ تنوع جنسیتیشان، وارد جدال با تعریفِ غالب یا برخاسته از زنِ مورد نظر مردسالاری شدهاند؟ آیا به راستی تعریف غالب جامعه از زن، نزدیک به آن تعریفی است که زنان از خودشان دارند، و یا واقعاً این تعریف غالب و تک بیانی میتواند بیانگرِ نسخههای متفاوت از زنان و دستههای متنوع از زنان در جامعه باشد؟
چه قدر این تعریف، در سرکوب تنوع زنان یا (Womenʼs diversity) نقش داشته است و چه قدر بارِ انکار واقعیت وجود زنان و گرایشهای مختلفشان را حمل میکند؟ چرا همواره پذیرفته شدن از سوی جامعه چالش اصلی زنان بوده و چه عواملی باعث مطرود ساختن زنان از جامعه و تبدیل ساختن آنان به تابو شده است؟
اینها همواره پرسشهای پراکندهای است که در ذهن من و هزاران زن همچون من پیچیده است.
تلاشهای زنان برای احقاق حقوقشان، برابری و عدالت اجتماعی، همیشه و در هر جامعهای با سیاستهای مختلف جریان داشته است. قبل از شناخت هویت جمعی، زنان؛ وضعیت متعارض و متناقض خود را ناشی از مشکلات فردی و شخصیتی خود میدانستند. مردسالاری، همزاد جامعهی طبقاتی است و بنابراین در گرافِ زمانیِجامعهی طبقاتی، (از حکومتهای افسانهای تا قبیله سالاری، شاهنشاهی و امپراتوری، حکومتهای دینی، لیبرال و فاشیستی سرمایهداری) همه و همه شبیه قوغ زیر خاکستر، مردسالاری را در اشکال مختلف آن با خود منتقل و تطبیق نموده، و این علتِ اصلی طردشدگی و به حاشیه راندن زنان از جامعه، و حیات اجتماعی و سیاسی شان با اشکال متفاوت شده است.
در سرمایهداری، موضوع حذف و تعمیق ستم بر زن ضروری بود و هست. این ضرورت، در خدمت کسب سود و سرمایه است. این اساس مساله است. یعنی یکی از ستونهای سرمایه داری انقیاد زنان است. انقیاد زنان و در مقابل، امتیازدهی به مردان، باعث میشود که نیمی از جامعه که زنان باشند تحت مالکیت و کنترل نیمی دیگر از جامعه که مردان باشند درآیند. و این گونه است که سرمایه داری میتواند در اعمال سلطه ستمگرانه و استثمارگرانه خود را بر کل جامعه فایق آید.
سرمایه داری امپریالیستی که جهان زیر سیطره اشانست، ستم بر زن را در خدمت به منافع خود در همه جا حفظ میکند و عمق میبخشد. یک جا در کشورهایی مثل افغانستان و ایران زن را تحت فشار حجاب اجباری قرار میدهد و در کشورهای «پیشرفته» زن را به سوراخی برای لذت جنسی دادن به مردان در «صنعت» پورن و لخت کردن آنان برای عمق بخشیدن به ستم بر زن پیش میگذارند. و این گونه نرینهسالاری را در تاروپود جامعه رخنه میدهد. در نظامهای سرمایهداری، همواره از زنان استفاده ابزاری صورت گرفته و از زن بهعنوان وسیلهای برای پیش بردن اهداف شوم استعماری، تامین نیروی کار، تبلیغات و خوشگذرانیشان استفاده شده است.
زنان افغانستان قربانی «آزادی بادآوردهی» دولت جمهوری اسلامیِ (که از تکنوکراتها و جهادیستها و… تشکیل شده بود) دست نشاندهی آمریکا در طول بیست سال اخیر بودند. در قلب کابل؛ کنسرت برگزار میشد، اما چند کیلومتر آنطرفتر، زنی قربانی خشونتهای خانوادگی و «ناموسی» میشد. در قلب کابل؛ مراسم مدلینگ برگزار میشد. و کمی آنسوتر در دشت برچی نسلکشی و جوی خون جاری بود. در قلب کابل؛ پروژههای متعدد زنان گرفته میشد و در ادارات دولتی و خصوصی، زن برای بهدست آوردن معاشش هنوز از «بردهی جنسی بودن» فراتر نرفته بود.
همواره فقدان آنچه که در جامعهی ما احساس میشد، چیزی جز شناخت هویتِ جمعی و امرِ مشترک نبود که پس از آوردنِ مجدد طالبان به قدرت توسط امپریالیستهای آمریکایی، تمام آزادیهای نسبی و بادآورده را نیز، باد دوباره برد و تیغ «دین و سنت» برندهتر شد. تا اینکه زنان، از حاشیهی کوچک به حاشیهای بزرگ رانده شدند. و از تمامی حقوق ابتدایی و اساسیشان مانند: حق کار و تحصیل، محروم شدند. با این که تاریخ مبارزات زنان در افغانستان به این دو سال بر نمیگردد، و تاریخی طولانی دارد. اما از بعد از به قدرت رساندن طالبان و تمرکز حملات زنستیزانه آنان به زنان باعث شد که زنان بویژه دخترهای دانشجو و زنان جوان بیشتر متوجه این پدرسالاری و تبعیض شوند. و این امرخود به ایجاد جرقهای در ذهنشان شد. و بر پایه آن جنبش «نان کار آزادی» زنان برای نخستین بار اعلام موجودیت کرد و به میدان مبارزه قدم گذاشت. این زنان متوجه وجود خلاءها و تبعیضهایشان شدند و انگیزهی «هویت جمعی» مانند جرقهای در ذهنشان ایجاد شد و این چنین، ما با جنبش «نان، کار، آزادی» برای نخستینبار در دوران پس از رژیم جمهوریاسلامی افغانستان، روبهرو شدیم.
با اینهمه، چیزیکه همواره مانعی بزرگ در برابر رشد جنبش زنان در افغانستان میماند، فقدان آگاهی انقلابی و شناخت کامل زنان از «ریشهها و عوامل اصلی خشونت» است. ریشههای ستم بر زن- مشخصاً در افغانستان- بر سه حربهی امپریالیسم بهعنوان نسخهی هار سرمایهداری، ناسیونالیسم قومی و ارتجاعِ اسلامی استوار است. در شرایط کنونی که امارت اسلامی توسط امپریالیستهای آمریکایی بر مردم تحمیل شده، زنان بیش از مردان مورد ستم قرار دارند. بطور مثال، اگر کل مردم هزاره با ستم ملی و طبقاتی روبرو هستند، زنان هزاره علاوه بر این ستمها با ستم جنسیتی نیز روبرو هستند. ستمی که علاوه بر طالبان ضدِزن و اعمال خشونت بار ستم بر زنان، از جانب مردان به وسعت جامعه نیز به آنان روا میشود. در نتیجه وظیفه جنبش زنان و به طور مشخص تشکلات انقلابی و مستقل زنان این است که در جبهههای مختلف دست به مبارزه بزنند، اما نوک تیز پیکان مبارزه باید علیه عاملین اصلی یعنی «بنیادگرایان اسلامی» حاکم و حامیان آنان نشانه برود. بر بستر این مبارزه میتوان بر افکار جامعه بهویژه مردان برای دست کشیدن از امتیازات ناچیز نظام پدرسالارِ حاکم موثر واقع شویم. و این حقیقت را در برابرشان بیشتر آشکار کنیم که تا زمانی که زنان در انقیاد قرار داشته باشند، جامعه نیز در اسارت باقی خواهد ماند. بناءً وظیفهی جنبشهای زنان، مبارزهی هم زمان با این سه حربه و حداقل انصراف از ابزار شدن به دست این سه دشمن خونین زنان، خواهد بود.
در نظر داشته باشیم که هر زنی با گوشت و پوست خود، ستم برزن و خشونت را لمس میکند و بسیاری علیه آن به اشکال مختلف میجنگند. شورش زنان علیه این ستم؛ بسیاری اوقات از خانه شروع میشود. وقتی این شورشها با آگاهی نسبی در مورد علل ریشهای ستم عجین شود، از آن زمان است که زنان شروع به مبارزه هدفمندتر میکنند. در نتیجه آن چه که ما باید پیش بگذاریم این است که، زنان باید با کسب آگاهی از دلایل و ریشه ستم برزن و خشونت بر خاسته از آن و مسببین اصلی آن در کشوری هم چون افغانستان که بنیادگرایی اسلامی و حامیان آنان امپریالیستها هستند، دست به مبارزه جمعی و متشکل بزنند.
علاوه بر این؛ گرایش آگاهانهی عدهای از زنانِ مدعی فمینیسم، که دنبال به رسمیت شناختن آشکارتر طالبان هستند و دست به دامن امپریالیستهای غربی شده اند، هیچ ربطی به زنان و منافع «اکثریت زنان» که فقیر در شهر و روستا هستند ندارد. این دسته از زنان که مدعی فمنیست بودن هستند، برای اهداف شخصیشان و در خدمت به منافع طبقاتیشان میپردازند، و به سمت جناحهای بنیادگرا و روشنفکران غربگرا و گروههایی که ظاهراً شعارهای برابری و دموکراتیک سر میدهند، و در باطن چیزی جز بنیادگرایی و زنستیزی در چنته ندارند و تعریفشان از زن همان تعاریف دگمی و سنتی (زن خانهدارِ خوب) است، میروند. این جناحها در واقع سعی میکنند با حیله و فریب و حمایت حامیانشان در سطوح جهانی، لکههای ننگین دامن تعصب و زنستیزیشان را پاک نموده و به رشد اهداف بنیادگرایانهشان کمک کنند.
در شرایط کنونی که امارت اسلامی طالبان زنان را مورد خشونت وحشیانه قرار داده است، در شرایطی که زنان معترض در زندان و زیر شکنجه قرار دارند، در شرایطی که طالبان با احکام ضد زن مبتنی بر شریعت اسلامی قصد خانهنشین کردن زنان را دارد، در شرایطی که زنان به خاطر سر نکردن حجاب اسلامی (برقع) تحت پیگرد و زندانی میشوند و به طور کلی، کل زنان بویژه زنان تهیدست تحت ستم جنسیتی، ملی و طبقاتی قرار دارند، پیشبرد مبارزهی سازمانیافته، هدفمند و آگاهانهی انقلابی ضرورت دارد. پاسخ به این ضرورت از پایه و اساس محکمی برای سازماندهی وسیع و تودهای زنان؛ علی الخصوص زنان جوان برخوردار است.
ما زنانی که با ظلم و ستم دست و پنجه نرم میکنیم و نطفههای تشکیلات انقلابیمان را در شرایط خفقان و دیکتاتوری بنیادگرایان اسلامی طالب پی ریختهایم، باید مبارزه خود را با هدف سرنگونی انقلابی امارت اسلامی طالبان پیش برده و برای جامعهای مبارزه کنیم، که در آن انسانها فارغ از جنسیت بتوانند برای پیشروی کل جامعه مبارزه متحدانهای را سازماندهی کنند. مبارزهای که به هر شکل از ستم و استثمار نقطهی پایان بخشد.
برگرفته از نشریه هشت مارس شماره ۶١
آوریل ۲٠۲۴ – فروردین ١۴٠٣