از سلیطه خواندن زنان در ایران تا شلیطه خواندن زنان در افغانستان
سائمه سلطانی
ترند "من سلیطهام" زمانی جرقه خورد که زن جوانی در صحن شفاخانه/ بیمارستان قم مصروف شیر دادن به فرزند شیرخوارش بود، که یک آخوند داشت برای دستگیری و استهزای دولتی آن زن ویدئو ضبط میکرد. زمانیکه آخوند قصد بیرون رفتن داشت، زن از عقبش دوید و در برابرش ایستاد؛ میگفت گوشیات را بده و به تو ربطی ندارد که در محضر عام به کودکم شیر بدهم یا ندهم. وقتی دید او حاضر نمیشود گوشیاش را بهدست او بدهد با جیغ و فریاد از خشم داد میزد که مبایل را بکشد بیرون. آخوند رمز گوشیاش را زد و بهدست زن دیگری داد. ولی دوباره از عقب آن زن تلاش به دویدن و بازپس گرفتن گوشی کرد. بالاخره ویدئوی دعوای این صحنه در فضای مجازی و رسانهها منتشر شد. زنان وابسته به جمهوری اسلامی در فضای مجازی از این زن بهعنوان سلیطه یاد کردند.
بعد هم زنان جنبش "زن، زندگی، آزادی" در ایران کارزار مجازی #من_سلیطهام را آغاز کردند و دودستگی به شکل گرفتن در مورد رأی بر استفاده این هشتگ و عدم استفاده آن آغاز شد.
از آنجایی که زنان در افغانستان همچنان با عین همین کلیشهها تحت عنوان شلیطه، بیحیا، فاحشه و... مواجهاند، خواستم که روایات تجربی زنان تحصیل کرده طبقه متوسط و آنهایی را که نسبت به موقعیت اقتصادی_اجتماعی و فکری شان از افکار سنتی و نقشهای سنتی زنانه، خودشان را دورتر احساس میکردند و از این رو، بیشتر در معرض آزار جامعه با این کلیشهها قرار داشتند مورد بازتاب قرار دهم.
روایتهایی از زنان افغانستان
وحیده* نخستین زنی است که برای انجام این گفتوگو سراغش رفتم. او قبل از ورود طالبان، در یکی از دانشگاههای خصوصی استاد بود و بعد از حاکمیت امارت اسلامی از خانه فعالیتهای نویسندگیاش را در روزنامهها و نشریات داخلی، همچنان تدریس مکاتب آنلاین زنانه ادامه داده است. هنگامیکه از چگونگی تجربهاش در مورد شلیطهخوانی وی پرسیدم، چنین بیان داشت:
اوایل ازدواج ما بود و خواهرزاده شوهرم که حدود ١۸ سال میآمد و تازه پشت لب سیاه کرده بود، در خانه ما گاه ناگاهی حضور مییافت و من شبیه بقیه با او حرف میزدم؛ شوهرم بارها به گوشم فرو میکرد که نباید با او زیاد حرف بزنم و باید خیلی مواظب پوشش و طرز نشستنم در مقابل او باشم. این تذکر دادنهای او خونم را به جوش میآورد و از درون کلاً بهم میریختم که چرا چنین تصوری در مورد من و آن کودک نوجوان دارد. آخر چرا نمیفهمد که من تازه با او ازدواج کردم و شوهری به این زیبایی دارم؛ ازدواجمان هم عاشقانه و انتخابی بوده، نه سنتی. این باعث میشد که با او سروصدا راه بیندازم و دعوایم بلند شود. اما خشو _مادر شوهر_ و ننویم _خواهر شوهر_ در واکنش به این سروصدای بلند من به من میگفتند، که زنی شلیطهایی استم و اصلاً زنی خوب و باحیا همانی است که صدایش را بیرونسره چه که حتا اعضای خانواده نباید بشنوند؛ اما من هیچگاه تسلیم این مزخرفات آنها نشدم و میگفتم بلی زنی شلیطه و بی حیایی استم، به شما هیچ ربطی ندارد که چگونه باشم و یا نباشم، و تنها همینجا بود که دهنشان مُهر میشد. حالا چندین سال از آن روزها میگذرد، آن کودک نوجوان بیست و چند ساله شده و مرد جوان، اما هنوز هنگامیکه خانهمان میاید من شبیه سابق با او حرف میزنم و شوهرم و بقیه هم پذیرفتند و نمیتوانند شبیه سابق از من بازجویی کنند.
حماسه پاسون* کارمند رسمی بیبیسی قبل از حاکمیت طالبان، آوازخوان و زن میانسالی است که تجربه چهار دوره حاکمیت اسلام سیاسی را دارد: تنظیمهای هفتگانه و هشتگانه جهادی؛ دور اول طالبان؛ جمهوری اسلامی افغانستان و حاکمیت مجدد طالبان. او مدت بیست سال برای حق ورود به دانشگاه با پدرش مبارزه کرده است، که بالاخره در سال ١٣۹۴ موفق شد بعد از سپری کردن امتحان کانکور به دانشکده هنرهای زیبا، دیپارتمنت موسیقی شرقی راه بیابد. او چهار آله موسیقی هارمونیه، توله/ نی، طبله و فلوت غربی را بهشکل حرفهای در مکتب موسیقی آغاخان که با دو دختر و خواهرش به آنجا میرفت، پاس کرده است. میگوید مدیر آن مکتب _میرویس صدیقی_ به او گفته بود که زنان دو آله موسیقی طبله و رباب را که آلات موسیقی مردانه پنداشته میشدند را زنانه ساختند؛ چون مردان میگفتند طبله و رباب انرژی مردانه میطلبد. اما فراغت دختر حماسه از حرفهی طبلهنوازی و زن جوان دیگر از حرفهی رباب نوازی باعث شکستن این لاف و بلوفهای مردسالارانه شد.
از حماسه در مورد تجربهاش از مواجه شدن با کلیشه شلیطه پرسیدم؛ پاسخش خیلی جالب بود، چون در لابهلای پاسخ و روایت او پرده از مبارزات گمنام زنان دیروز در برابر گروههای جهادی دهه هفتاد برداشته شد:
«سائمه جان، سالش دقیق یادم نیست که ١٣٧٢ بود یا ١٣٧٣، اما اوایل ورود مجاهدین به قدرت بود که نیروهای جهادی به مکرویانها و ساحات عصری و مجلل کابل حمله میکردند و مال و اسباب گرانقیمت مردم را به زور تصاحب میکردند و در این میان اگر زنی خوششان میآمد را همچنان با خود میبردند. یکی از این خانهها خانه ناهید در مکرویان بود، جهادیها قصد تجاوز بر ناهید جوان را داشتند و ناهید برای فرار از این وحشیهای اسلامی حاضر شد خودش را از طبقه پنجم بلاک مکرویان بیندازد پایین که بالاخره جانش را هم از دست داد؛ زنان در واکنش به این عمل مردسالارانه اسلامیستهای جهادی در خیابانهای کابل برای اعتراض و توقف دادن توحش جنسی آنها برآمدند و من یکی از آنها بودم؛ زمانیکه به چهاراهی مکرویان که حالا بهنام چهاراهی عبدالحق مشهور است، رسیدیم؛ تانکرهای آبجوش و سوزان را آوردند و روی زنان آب جوش پاش میدادند، و در همینجا به ما انواع توهینهای لفظی را نیز جار میزدند که شلیطه یک شکل خیلی سطحی آن بود؛ به ما زنان سر به هوا؛ زنان باغی و آنهای هیچ یک از قوانین مردان را نمیپذیرند و زنان فاحشهای استند، صدا میزدند».
همچنان همواره اعضا و اقارب خانوادگی و قومی در عقب، من را شلیطه خواندهاند و حتا در مورد دخترانم گفتهاند که دختران کدام شلیطه و بیآب اند دیگر، مادرشان همینطور شلیطه و بیآب بود و شب و روز آواز میخواند و به گشت بود، دخترانش که باید اینطور باشند.
تمنا، شاعر جوانی است که در راستای حقوق زنان نیز انگیزهای برای مبارزه دارد و در حال حاضر مشغول مطالعات در این بخش نیز قرار دارد.
از تمنا همچنان پرسیدم که آیا تجربهای از این کلیشهها در زندگی مبارزاتیاش را دارد. پاسخ او:
«من هم مانند تمام زنان دیگر، که اندکی از حقوق خود با خبر هستند، همواره مورد تحقیر و توهین جامعهی سنتی و مردسالار ما قرار گرفتهام. از سلیطه/شلیطه گفتن؛ تا اینکه من شخصیت جلفی دارم و در فضای مجازی شرم و حیا ندارم. یکی از اتفاقاتی که در همین موارد برایم افتاد و خوب به یاد دارم را اینجا برایتان مینویسم.
سال آخر دانشگاه بود، و وقت ارائهی پایان نامههای ما فرارسیده بود. من اولین نفری بودم که پایاننامهام را ارائه دادم. دوستانم به نوبت بعد از من ارائه داشتند. روز بعد، نوبت ارائهی دوستم بود. بسیار استرس داشت. او همیشه از اینکه در برابر اساتید مرد ارائه داشته باشد بسیار هراس و دلهره داشت. من با او خیلی صحبت کردم و گفتم تشویش نکند. اما وقت ارائه یکی از اساتید ما که سنش بالا بود و بهشدت مغرور بود، به او گیر داد. که چرا فلان کتاب را از مولانا را نخوانده است.
دوستم ترسیده بود و گریه میکرد. من بلند شدم و گفتم آن کتاب بسیار دشوار است، قول میدهم که هیچکدام از شما آن را نخواندهاید. چرا به این بیچاره گیر میدهید. نمیبینید که ترسیده است؟
استاد به من گفت: "آرام باش دختر و گستاخی نکن."
من به اصرار دوستم آرام شدم و نشستم.
وقتی استاد از صنف خارج شده بود، به بقیه زنان گفته بود، "همان دخترک سفیدپوست، (حتی اسمم را نگرفته بود) که در آخر صنف مینشیند، بسیار شلیطه و بیشرم است. ادب و احترام به بزرگتر سرش نمیشود. من به خاطر شماها به او چیزی نگفتم، اگر نه بهخاطر توهین به من و دیپارتمنت اخراجش میکردم. حالا هم باید بیاید عذرخواهی کند." من عذرخواهی نکردم و برایش گفتم: "من همان دختر سفید پوست شلیطه هستم، که در آخر صنف مینشیند، البته اسم هم دارم. اسمم تمنا است. هرکاری میخواهی بکن، دستت خلاص است. هیچوقت سعی نکن از جایگاه و مقامت استفاده کنی و به زنان زور بگویی»."
حلیمه آزادمنش یکتن از زنان سازمان زنان هشت مارس ایران ـ افغانستان است، او دو تجربه از شلیطهخوانیاش را دارد:
ما در پاکستان بزرگ شدیم و آن زمان لباسهای پنجابی پاکستان خیلی کوتاه دوخته میشد، من آن زمان نوجوان بودم و این لباسها را بیشتر بر تن میکردم، و این باعث شد خانم کاکا/ عمویم به من بتازد، که چرا چنین لباسی را بر تن کردم، من هم جا نماندم و پاسخش را دادم که خوب میکنم و به تو هیچ ربطی ندارد چگونه و چه لباسی بپوشم؛ او که خیلی خشمگین شده بود به من گفت که شلیطه استی و کنچنی_ کنچنی به معنی سگماده است. زمانیکه ما کابل آمدیم و من کار گرفتم، دفتر ما در شهر نو کابل بود، و من و همکارم برای صرف نان ظهر به رستورانت میرفتیم در مسیر راه همواره از طرف کارگران ساختمان مورد آزار قرار میگیرفتیم، یکی از آنها صدا میزد که اینش را من میگیرم و دیگرش صدا میزد آنش را من میگیرم. یک روز حوصله ما سر آمد و با سنگ به طرف آنها پرتاب کردیم و سروصدا بلند کردیم تا دوباره از تکرار آزار خیابانی دست بردارند، در واکنش به این عمل ما به همدیگرشان گفتند که اینها خیلی شلیطه و بیآب بودند، دیگر کارشان نگیرید.
فروزان امیری زن جوانی است که قبل از طالبان در دانشگاه ولایت/ استان هرات استاد بود و یک دورهای را هم منحیث کارمند در اداره معارف هرات سپری نموده بود، او خالق اثرهای "شاه کابل مطرب خرابات" و یک مجموعه داستانی کوتاه دیگر تحت عنوان "سرمه و سیاهی" است.
فروزان میگوید در مورد خودش تجربه شنیدن سلیطه/شلیطه را ندارد اما شاهد عینی لحظهای بوده است که به زنی این لقب داده شده است:
در اداره معارف هرات سالهای ١٣۹٢یا ١٣۹٣ بود که یک معلم زن در آنجا برای بازپرسی از حقش آمده بود و در واکنش به عدم اجرای دو سال معاش و تنخواهش داد و بیداد راه انداخته بود، که چرا تا زمانیکه پول و رشوت ندهیم، معاشمان را اجرا نمیکنید. هنگامیکه آن زن آنجا را ترک کرد، کارمندان مرد آنجا با همدیگر میگفتند که چه زنی زشت و شلیطهایی بود، دیگری میگفت که پیامبر خدا گفته از زن شلیطه و دیوار شکسته حذر کنید. من در آنجا اعتراض کردم و از اینکه حرف به بگو و مگو رسید، به دل گرفتم و آنجا را ترک کردم.
اما داستان شکیبا داوود، فعال حقوق زنان درد دهندهتر و تلختر است:
«پدرم من را سه تا چهار بار بهشکل جبری با مردان مختلف نامزد کرد و من در هر کدام مخالفت نشان دادم و صدایم را بلند میکردم تا از این عمل توقفش دهم، اما من را با شلیطه گفتن و بیحیا گفتن در یک اتاق قید میکرد تا اینکه از سروصدایم نجات پیدا کند، بالاخره به اشکال مختلف از هر چهار این نامزدیهای اجباری، خودم را کشیدم بیرون. هنگامیکه از ایران به کابل آمدیم با مردی وارد رابطه شدم و خواستم با همدیگر ازدواج کنیم، و چون از دو قوم مختلف بودیم، پدرم من را عاق کرد، و برادرم من را با زنجیر مورد لتوکوب قرار داد، بدنم کبودِ کبود شده بود، تا مدت زیادی در اتاقی حبس بودم و بازهم هنگامیکه از خودم دفاع کردم به من شلیطهی بیآب گفته شد. با این وجود من موفق شدم با آن مرد ازدواج کنم و هنگامیکه نامزد اخیرم که پسر کاکا/ عمویم بود از این موضوع اطلاع یافت، من و همسرم را تهدید به مرگ کرد. اما خوشبختانه ما از افغانستان بیرون شدیم و اکنون در فرانسه استیم. با وجود این همه گذشته دردناک و سیاهی که برای وصلت با همسرم متحمل شدم، همسرم بعد از گذشت چند سال زندگی مشترک، همه آنها را نادیده گرفت و با زنی از فرانسه رابطه عاشقانه قایم کرد، این باعث شد از هم جدا شویم؛ من هیچگاهی فراموش نمیتوانم که چه روزهای بدی را بهخاطر او کشیدیم، پدرم عاقم کرد، چه زنجیرهای محکمی به تنم زده شد، تا روزهای زیادی در حبس اتاقی قرار داشتم و مورد توهینهای بیشمار زنستیزانه همچنان قرار گرفتم، با وجود این همه گذشته تلنبارشده از اندوه، آن مرد بهسادگی ترکم کرد. اما من جا نایستادم و به مبارزه برای حق زنان ادامه دادم و ادامه خواهم داد.»
و آخرین زن فروزان اکبریار ندرت است. فروزان قبل از حاکمیت طالبان، استاد دانشگاه و فعال حقوق زنان در کمیته حقوق بشر افغانستان بود.
اکبریار ندرت در مورد شلیطه خواندنش چنین میگوید:
من از طرف کمیسیون حقوق بشر، موظف شدم تا برای بررسی حقوق اقلیتها گزارشی تهیه کنم و بناً به نقاطی از شهر برای تهیه آن پرداختم؛ در یک قسمت ساحه مکرویان، وارد دکان عطاری یک مرد هندو برای مصاحبه شدم و زمانیکه مشتریانش می آمدند ما موضوع را تغییر میدادیم و شبیه فروشنده و خریدکننده رفتار میکردیم؛ اما بقیه دکانداران مشکوک شدند و دو تنشان برای مدتی آنجا ایستادند و نظارهمان میکردند، مرد هندو به آنها گفت کاری داشتید، گفت نه. بعد، آن یکی با صدای بلند به دیگری خود گفت، که "ها، اینا همو شلیطای کابل است، خدانه چکار میکنند" اینجا شلیطه به من منحیث فاحشهگی اطلاق شد که گویا برای رابطه جنسی و یا عاشقانه با آن مرد میپردازم. و معنای شلیطهگی هم بر حسب محلات مختلف قابل تحول است، مثلاً در سمت ولایت مزار شریف، به زنی، که حتا بدون اینکه جیغ بزند و سر و صدا کند، و صرفاً دنبال حقش باشد، به او میگویند شلیطه. مثلاً: من در آنجا هر زمانی حتا در عادیترین حالت جویای حقم میشدم، در منطقه ما به من میگفتند که با او خوده نزنین که بسیار شلیطه است.
زنان افغانستان و ستم زنجیرهای
برخلاف اکثریت زنان که در ناآگاهی، فرار از این کلیشهها را ترجیح میدهند، زنان آزاده و عاصی شبیه این زنانی که در اینجا مصاحبه نمودند، در افغانستان سالهاست زیر تیغ بنیادگرایان اسلامی، اسلامیستهای محضور در اجتماع و نئولیبرالهای زنستیز، از روشی ایستادن، پذیرفتن و تصاحب کردن این کلیشهها به نفع خودشان در صحنه نبرد زندگی فردی و اجتماعی کار برده اند.
در افغانستان در کنار شلیطه، کلیشههای زیادی داریم که بار جنسیتزدهایی دارند و کارکردهای مشخص و خاص خودشان را همچنان.
مثلاً: سلیطه/ شلیطه به معنی زنی شجاع و جسوری است که برخلاف معیارات ضدزن جامعه که زنان را در هر حالت خموش و افتاده میخواهند، صدایش را بلند میبرد و با خشم حقش را میخواهد و از حقش دفاع میکند. مترادفهای دیگری از شلیطه هم داریم مثلاً: زنی لچر؛ زنی بیاب _بیآب_؛ زنی شیشک؛ بیحیا؛ زباندراز، ماچهخر، ماچهسگ.
و نیز این دو: "المستی یا آلمستی" و "شدقری" که اشکال محلی و بومی این کلیشهها اند.
همه اینها به زنانی ساختارشکن گفته میشود که حاضر نیستند با چماقی بهنام کلیشه از حقشان محروم ساخته شوند؛ کلیشههایی که درونشان را اگر بشکافی جز عجین کردن حقخواهی زنان با تصور زشت و پلیدانه بر اساس جنسیت چیزی بیشتری بدست نمیآید.
بهتر است نگاهی به ماهیت و کارکرد این کلیشهها در سطح مفصلتری افکنده شود تا به تفهیم بند بعدی این نوشتار کمک کند.
شاید خیلی شنیده باشید که از ستم سیستمی و زنجیرهای علیه زنان حرف زده شده باشد؛ با خوانش این نوشتار متوجه خواهید شد که ستم و تبعیض زنجیرهایی علیه زنان یعنی چه؟
از شما _ خواننده این نوشتار _ میپرسم: فکر میکنید چرا هنگام برخورد با صحنهای که زنی با صدای بلند یا با جیغ و فریاد به سطوحآمده از ظلم ضدزن حاکم، دارد در محضر عام جیغ میزند و حقش را مطالبه میکند یا با مردی وارد دعوا میشود، اولین کلمهای در ذهنتان نسبت به او خلق میشود، همین لچر، بیاب، فاحشه، شیشک، شلیطه و... است؟
اما، زمانیکه با عین صحنه مواجه میشوید و میبینید مردی در محضر عام، جیغ و غُر میزند و فحش جنسی_جنسیتی به طرف میدهد، در اکثر اوقات بدون ایستادن و قضاوت کردن اخلاقی او از کنارش رد میشوید اما در فرصتهای موردی اگر توجهی هم کردید اولین کلمهایی که در ذهنتان نسبت به آن مرد اشاره شده البته که این بوده "مرد سرشاری است" یا مرد با غیرت و شجاع که نمیگذارد حقش خورده شود!
یا اصلاً، گاهی توجه کردهاید که چرا به جنگها، رقابتها، و دسیسهچینیهای درونقشری و درونخانگی زنان با دید زنستیزانه و تحقیرآمیزی "شیطان توصیفی ذات زنان" نگاه شده و برحسب آن نگاه، این موارد را قالببندی کردند؟ مثلاً: "زنا _زنها_ واری جنگ نکو_نکن_؛ " زنا واری پُس پُس نکو"؛ "زنا واری غیبت نکو"؛ زنا واری شیطانی نکو" و...
ولی در مورد دنیای مردان اینطوری نیست؛ در حوزه خود آنها همه این کلیشهها و اصطلاحات برعکس تعریف شده: جنگهای جهان ویرانکُن و بشرکُش مردان؛ رقابتهای سرخرنگ و خونین آنها و دسیسههای بزرگ و "بنیادبرکن" آنها و درگیریهای خانوادگی و قومی مردانهشان را با کلمه شاندارِ "سیاست" و "رقابت" مرتب کردند و آراسته ساختند.
به همین شکل: چرا نگاه مالکیتی و ناموسپندارانه مرد به زنش را غیرت و شجاعت تعریف میکنند در حالیکه همین نگاه مالکیتگرایانه در زن نسبت به شوهرش را، و دورنگهداری او از دسترسی بقیه زنان را حسادت و بُخل زنانه تعریف کردهاند؟
چرا زنیکه بهخود میرسد و ظاهرش را رسیدگی میکند، همواره با این سوال و قضاوت مواجه میشود که برای کی خودش را درست میکند این زن هرزه؟ اما هیچگاه از مردی که بهخود میرسد و خودش را دستکاری میکند، کسی این را نمیپرسد، و نهتنها با چنین قضاوتهایی مواجه نمیشود، که برعکس از عمل او با انواع مختلفی چون "مرد باسلیقه" و "با سرشته" تمجید و استقبال هم میشود.
جان سینا، کشتیگیر مشهور و بازیگر هالیود هفته قبل با بدن لخت و بدون شورت _ که فقط با یک پوشش چسبی همرنگ پوست، نهاده بر روی آلت تناسلی همراه بود _ روی استیژ جایزه اسکار ٢٠٢۴ ظاهر شد اما هیچجا کسی در مقابل این حرکت او نایستاد و نگفت که او یک مرد فاحشه است و تنفروش؛ یا مردی که خودش را برای جلب توجه زنان لخت کرده باشد. اما چه بسا از زنانی که با پوشش نهچندان برهنه شان همواره مرکز گیرنده اتهامهای زنستیزانهایی چون فاحشه و تنفروش قرار گرفتهاند و حتا حضور آنها را در اجتماع بیرونی دال بر فاحشه بودن و بدکارگی _این فاحشه و بدکاره جنسی خود نوعی از این کلیشههاست برای انضباط بخشی استقلال جنسی زنان_ جنسی آنها، خواندهاند.
خوب این حجمی از تضاد در تعریف مرد و تخریب زن از کجا میآید؟
چرا زنی که با خشم و فریاد تلاش برای درآوردن حقش از حلقوم مردسالاری را میکند عنوان شلیطه یا سلیطه، لچر، بیاب، شیشک، و ماچهخر را میگیرد ولی برای مرد خشمگین و "همیشه غُر زن" که عادت کرده با دشنام جنسیتیزده زنانه سروصدا کند را میگویند مرد سرشار و کاکه؟
چرا منشای صحنههای نبرد زنانه را شیطانی و زشت عنوان میکنند اما منشای نبردهای سیاه و خونین مردان را سیاست و استراتیژی؟
چرا حس مالکیت روابطی و زناشویی در زنان حسادت تبلیغ شده اما این مالکیت برای مردان، دفاع از کلمات ضدزنی ناموس و غیرت؟
چرا زنی که بهظاهرش میرسد را تصور میکنند برای مردان خودش را آماده میسازد، اما به چنین مردی از این تبصره کار نمیبرند که او گویا برای جلب توجه زنان خودش را آراسته میکند؟
چرا ظاهر برهنه زنی را نشانه غیر متمدن بودن و لخت شدن برای برانگیختن شهوت مردان میخوانند، اما در مورد ظاهر لخت مردان کوچکترین تبصره و قضاوت زشتی صورت نمیگیرد؟
و هزاران چرای دیگر که از این معیارات و قوانین دوگانه نشات میگیرند و کارکرد دو وجهی دارند و بی پاسخ ماندهاند. اما، این اشارات کوتاه یک تصویر گویایی است از سیستمی بودن ستم و تبعیض جنسیتی علیه زنان و برعکس سیستمی بودن امتیاز، حقوق و برتری جنسیتی مردان.
کلیشههایی برای کنترل زنان و کنش تصاحب کلیشه
با توجه به تبعیض و ستم مشترک زنان در افغانستان و ایران، لازم است که در مورد مشخص شدن کاربرد و گسترده شدن این ترند با این نکات اساسی مواجه شد.
مردسالاری برای بقای طولانی مدتش نیاز به یک سری تاکتیکها و روشهایی دارد که در حفظ فرودستی زنان کمک میکند. سلیطه/ شلیطه خواندن زن نوع مهمی از آن است، که برای زن منحیث ابزار کنترول کننده عمل میکند.
سلیطه و بقیه کلیشههایی زنستیزانه در واقع ابزارهایی اند که عاملیت حقوقی و انسانی زنان را بر اساس جنسیتشان تابوسازی کرده اند. این کلیشهها با محتوای تابوئیزهایشان باعث خشم و انقلاب میشوند و زنان از حد و مرزی که سیستم مردسالاری حاکم برایشان تعریف کرده، عبور مینمایند و آن خط و مرز را زیر پا نموده و میشکنند.
مثلاً: برای زنان خط و نشانی کشیدند، که در آن اگر در حق آنها تجاوز کنند، حق کار، آموزش، رای، طلاق، حضانت، پوشش، گشت و گذار، ازدواج، عاملیت جنسی، عاملیت جنسیتی و... را از آنها بگیرند، این زنان حق اعتراض را ندارند، اگر هم بخواهند اعتراض کنند باید در خفا، فضای پوشیده، با صدای نرم و تواضع آن را برسانند. ولی اگر زنی _شبیه آن زن در شفاخانه هنگام شیر دادن به کودکش_ از این حجمی از بی عدالتی به ستوه میآید و با خشم داد میزند برای نشاندن طرف سر جایش و تفهیم اینکه به او ربطی ندارد این زن چطوری باشد و چگونه عمل کند، سیستم مردسالاری فوراً دست بهکار میشود و با ابزار کنترول فرودستی زن، که همین کلیشههای زنستیزانه چون سلیطه و بیحیا و... استند، وارد صحنه میشود تا با این ابزار که به نحوی ضمانت اجرای اخلاقی مردسالاری پنداشته میشوند، تلاش عدول و بازگشتاندن زن را بر سر جایش کند. به عبارتی، تلاش میکند این زنی که خط و مرزها را شکستانده و دنبال حقش قاطعانه و نترس راه افتاده را دوباره با تنبیه اخلاقی که او زنی زشت، بدجنس و بدکارهایی است، بر سر جایی بنشاند که قبلاً او را نشانده بود. اما این زن حاضر نمیشود در آن جایگاه دوباره برگردد، برای همین میایستد و همان ابزار تنبیه اخلاقی را از دست سیستم و اجراکنندگان آن میگیرد و میپذیرد که بلی او سلیطه و شلیطه است، چون حقش را میخواهد؛ چون میخواهد با داد زدن بفهماند که زن هم انسان است و برخلاف باور مردسالارانه، که زن را موجود خموش و عاری از سیستم عصبی و هوشی عنوان میکند، زن دارای سیستم عصبی و عقلانی است که قابلیت کنش و واکنش را دارد: من به عنوان یک زن بعد از این، دریدگی و پستی مردسالاری را تحمل نمیکنم و صدایم را میآورم بیرون.
پس زن دارد با این روش نه تنها ابزار سرکوب و کنترول خودش را از دست سرکوبگران جنسی_جنسیتی میگیرد که در عین حال مفهوم تنبیهگرایانه و زنستیزانه آن ابزار را نیز متحول و متغییر میسازد. این را میشود ابزار زدایی کنترولگرانه مردسالاری نیز نامید.
به بیان دیگر:
شلیطه یا سلیطه معنی زنی را میدهد که با صدای بلند و فریاد دارد حقش را از حلقوم مردسالارها در میآورد، اما مردسالاران این حقخواهی زنان را با این کلیشهها به نحوی هراسافگنانه ترسیم کردهاند. یعنی با مفهوم سلیطه یا همان شلیطه این را میرسانند که زن همواره باید با صدای نرم و از راههای پوشیده اعتراضش را برساند ولی اگر چنین نکند، سلیطه است و سلیطه هم زنی که برای خواستن حقش اختطاریهها و قوانین مردسالارانه را مدنظر نمیگیرد و برخلاف آن برای خواستن حقش جیغ میزند و قال مقال راه میاندازند، اما اینکه زنی میایستد و میپذیرد سلیطه است یعنی میخواهد این را بپرسد که چرا جیغزدن و فریادزدنمان با اصطلاح "سلیطه" تابو شود؟ چرا صرفا برای اینکه زن استم حق جیغ زدن نداشته باشم؟
حالا برای شکستن تابوی سلیطهگری یا در واقع حقخواهیام با جیغ بلند صدا میزنم تا بار دیگر وقتی پای حق خواستنم به میان آمد، با کارت «سلیطه خواندن» حقم را از دستم خارج نکنی.
با ایستادن بر این دامی اخلاقی که مردسالارها برای زنان درست کرده است، زنان دارند میایستند و محل ورود و سلطه مجدد مردسالاران را به این حفره و دامها بهمنظور استفاده علیه خودشان پس میگیرند. از نگاه تئوری میشود به این میتود "بازپسگیری مفهوم" اطلاق کرد. یعنی زنان دارند مفهوم را دوباره از نزد آنها خارج میکنند و در عین زمان ماهیت و کارکرد سانسور شدهاش را همچنان برملا میسازند.
مخالفان «من سلیطهام» در افغانستان
مخالفین کاربرد سلیطه دو دسته اند، یکی اسلامیستها (حکومتی و غیرحکومتی) و دوم چپ سنتی.
مخالفت اسلامیستها از این جهت است که آنها دارند ابزار تسلط و کنترول بر زنان را از دست میدهند و در واقع در برابر زنان خلع سلاح میشوند، زیرا با سلب این ابزار و تابوزدایی از آن توسط زنان تابوشکن، یک پایه اساسی فشار بر زنان که سلولهای زندان ذهنی اجتماعی برای آنها است، نابود و فلج میشوند. از این رو آنها هنوز مقاومت میکنند تا نگذارند سلاحشان از دست برود و عقبنشینی کنند.
دسته دوم مخالف، چپ سنتی است. این چپ همواره در دگماتیسم ویرانگر مبارزه طبقاتی بر اریکه انگزنی مینشیند و نه تنها با چوب بورژواـفمینیسم یا فمینیسم مبتذل به زنان چپگرای فمینیست و بقیه نیروهای چپ، باعث بُریدن آنها از چپ و مبارزه طبقاتی میشود که بر علاوه آن، عمداً جبهه چپ را با موضعگیریهای دگماتیستیاش تخلیه مینماید.
پیشنهاد این دسته به فمینیستها و بقیه زنان سلیطهگرا این است که «لطفاً سلیطه نباشید، مبارزه کنید.»
اما نقدهای مهمی بر این دیدگاه وجود دارد:
یک. چپ سنتی با این شیوه حافظ معنی و مفهوم زنستیزانه سلیطه است. همین که اذعان میدارد سلیطه نباشید و مبارزه کنید، به این معناست، که بلی، سلیطه منحیث یک شخصیت و موقف زشت وجود دارد و با تائید نظر اسلامیستها و بقیه مردسالاران، سلیطهگری عمل زشت و ممنوعی است، بناً از انجام آن حذر کنید.
یعنی چپ سنتی شبیه اسلامیستها باور بر این دارد که زن نباید جیغ بزند و صدا بلند کند چون این کار زشتی است زیرا او زن است و برای زن صدا بلند کردن اصلاً مناسب نیست.
دو. اگر بازهم چپ سنتی آن را به هر دلیلی رد میکند و ادعا دارد موجه نیست، پس این را از آنها میخواهم بپرسم که از دید شما مبارزه یعنی چه؟ همین که زنان در برابر مردسالارها میایستند، و با نترسی صدا بلند میکنند و حقشان را میخواهند، آیا این مبارزه نیست؟
یا آیا زنان باید بعد از این با صدای افتاده و حالت تواضع اعتراضشان را برسانند، چنانکه اسلام و اسلامگراها میخواهند؟
دقیقاً مبارزه زنان در چه حالتی قرار بگیرد که با چوب "مبارزه مبتذل بورژوازی" شما به عقب رانده نشود؟
سه. آیا چپ سنتی با دفع سلیطهخوانی این را همزمان تایید نمیکند که زن زشت و زن خوب وجود دارد، همان سیاست اصلی اسلامیستها، که تفکیک گذاری میان زنان و بعد شیوه یافتن سرکوب در آنها است؟
شاید چپ سنتی اصلاً متوجه نباشد اما بهخوبی دارد بازوی مردسالاران و اسلامگراها قرار میگیرد. زیرا نظر اسلامیستها و مردسالاران غیر اسلامی این است که سلیطه وجود دارد و سلیطه همان زنی است که از حقش دفاع میکند و سلیطهتر هم زنی است که با صدای بلند و فریاد خواستار حقش میشود. چپ سنتی هم با تاکید بر موجودیت سلیطه دارد به زنان مبارز این هشدار را میدهد که از صف آن سلیطههای زشت دور شوید و به شکل منظمی حقتان را بخواهید؛ عین اسلامیستها میخواهند برای اعتراض زنان یک شیوه موجه و قابل قبول تعریف کنند و آنطرف یک شیوه تابوئیزه شده، ناروا و زشت!
اما بر خلاف چپ سنتی، اسلامگراها و مردسالاران، فمینیستان چپ و زنان مبارز با سلیطهخواندن شان میخواهند این را برسانند و به همه فریاد بزنند که سلیطهگری وجود ندارد مگر حق خواستن زنان؛ اینها در واقع حقخواهیمان را به شکل شورشگرایانه و حتا غیرشورشگرایانه آن سلیطهگری خوانده اند! و اگر شما هم با وجود افشای این مفهوم فکر میکنید سلیطهگری عملی زشتی است، به یقین که از وقیحترین مردسالاران ضد زنید و خط ما با شما شبیه خطمان با اسلامیستها و بقیه نرسالاران، درشت و اعلام شده است.
چهار. مترادف کردن سلیطهگری با لمپنیسم؛ فراموش نکنیم چپ سنتی سلیطهگری یا حقخواهی زنان را با لمپنیسم در یک ردیف گنجانده است! روشن شدن دلیل اینکه اطلاق لمپنیسم بر مبارزات زنان توسط آنها، ناشی از عدم سواد سیاسی آنها است یا نشانهای از مردسالاری آنها، به گمانم چیزی را حل نخواهد کرد. اما آنچه واضح است تعصب و دگم بودن آنها در بررسی تحولات و مبارزات ضد سیستمی است که در این شرایط دشوار که نیازمند انسجام هر چه سریعتر نیروهای چپ احساس میشود. آنها با چنین نسخه پیچی و چماقزنی بهنام مبتذل و بوروژوا، دارند این انسجام را به سمت تخریب میکشانند.
آنچه که چپ سنتی نمیتواند از جریان فمینیستی سلیطهگرا درک کند، این است که فمینیستها و بقیه زنان این کمپین در حالت عادی برای مبارزهشان از این کلیشهها منحیث ترم یا اصطلاح مسلط هیچگاهی استفاده نکردهاند و این فقط یک واکنش مقطعی است برای منفعل کردن آن ساختار تابوئیزه شده و جنسیتزده این کلیشهها. به عبارتی، زنان برای مبارزاتشان مفاهیم غنی تئوریستی دارند و این از سر نیاز نیست که اتهام آنها (چپ سنتی) وارد باشد؛ بلکه همانطور که تذکر داده شد هدف آن زدودن کارکرد مردسالارانه و اسلامی آن است.
پانویس:
*حماسه پاسون و وحیده، اسامی مستعار این دو زنان اند که بنا بر خواهش آنها از درج نام اصلیشان خودداری کردم.
برگرفته از نشریه هشت مارس شماره ۶١
آوریل ۲٠۲۴ – فروردین ١۴٠٣