از گام های اولیه تا جهش های بعدی
درباره پیدایش انسان، سرچشمه ستم بر زن و راه رسیدن به رهائی
نویسنده: آردیا اسکای بریک
برگردان: نسترن قهرمان
بخش دهم
در حالی که روابط اجتماعی پیچیده و در حال تغییر دائمی، مدتهاست که ریشه در منشاء بیولوژیکی ما ندارد، اما جالب است بدانیم که تفاوتهای رفتاری مرتبط با جنسیت ممکن است در اجداد انسانهای اولیه ما، بر خلاف انتظار زیست شناسان اجتماعی، حداقل (بسیار جزئی) بوده باشند. ساختارهای اجتماعی نسبتاً سیال سربازان شامپانزهها (برخلاف بابونهای ساوانا) نشان می دهند که ساختارهای اجتماعی بدون روابط تسلط شدید بین جنسها در میان پستانداران بزرگ تر امکانپذیر است. علاوه بر این، درجه دو گونگی جنسی در انسان ها (و شامپانزه ها) در واقع به طور قابل توجهی به ویژه در مقایسه با سایر پستانداران - بسیار کوچک است. واقعیتی که نشان می دهد دو جنسیتی در دوران نرها و ماده های اولیه نیز ممکن است فقط به میزان کمی موجود بوده باشند. اگرچه کتاب الین مورگان چند سال قبل از گسترش بی رویه تفکر اجتماعی زیست شناختی تکاملی در بین زیست شناسان نوشته شده (و دیدگاه های کنونی مورگان در مورد این رشته بحث برانگیز برای این نویسنده شناخته شده نیست)، اما روش شناسی نویسنده، به طور اجتناب ناپذیری او را به برخی از نتایج مشابه سوق داده است. از جمله پیشنهاد یک مبنای ذاتی برای تفاوتهای کنونی بین جنسها. مورگان می نویسد: "جنگ حرکتی طبیعی برای پیوند مردانه است" (ص ٢٠۴)، زیرا نرها برای اطمینان از انسجام گروهی بر علیه دشمنان- واقعی یا خیالی- را سرهم می کنند (در قدیم برای مبارزه با پلنگ ها دور هم جمع می شدند، هم چون ملت های امروزی) و "این شیوه ای است که مردها، مرد ساخته می شوند، و این یک مکانیزم روانی است که به اکثر نظام های سیاسی آن ها قدرت می بخشد" (ص. ٢٠١). و از همین جا می توان درک کرد که علت جنگ های کنونی در عرصه جهانی رقابت های سیاسی بین نظام های اقتصادی که ریشه در تولید کالایی، وجود تمایزات طبقاتی، استثمار اقتصادی و سرکوب سیاسی بخشهای عظیمی از بشریت دارد، می تواند باشد.
با وجودی که مورگان کتاب خود را در اوج جنگ ویتنام نوشت و آشکارا مشتاق مخالفت با آن جنگ بود، اما هرگز نمی توان گفت که همه جنگها با هم برابر نیستند، یا این که تاریخ مملو از نمونههایی است که زنان فعالانه در جنگ شرکت کرده اند - و نه همیشه به علت بدترین دلایل. تا آن جا که به مورگان مربوط می شود، زنان صرفأ هورمون ها و زمینه تکاملی مناسبی برای این کار را ندارند. باز هم خیلی ممنون، اما نه. با وجودی که زنان نقش چندانی در آغاز جنگ ها ایفا نکرده اند، یا نشان داده اند که کمتر از شرکت کنندگان (مردها) در آن مشتاق جنگ هستند، اما تمامی این عوامل با سرکوب عمومی ابتکار عمل زنان در تمام حیطه های مهم مرتبط است و در عین حال، این واقعیت که این جنگ ها نوید خوبی برای آینده رهایی زنان و ستمدیدگان بطور عام نداشته اند.
اما زنان مبارز کمون پاریس یا زنانی که در جنگهای متعدد آزادیبخش ملی جنگیدند از جمله نمونه های متعددی هستند که تز مورگان را شرمسار و سرشت ارتجاعی آن را آشکار می کنند و یکی دیگر از نمونه های بیان ورشکستگی شدید همه این تئوری های زیست دترمینیستی اند.
همه مسائل درباره تکامل بیولوژیکی اولیه ما - ساختارهای اجتماعی احتمالی اجداد میمون ما، فقدان دو جنسی بین زن و مرد، اتکای این گونه به یادگیری از آغاز و توانایی واکنش انعطاف پذیر به شرایط مختلف - و ایده رفتارها و ظرفیتها بر پایه های بیولوژیکی کاملاً متفاوت بین زن و مرد، بی اعتبار می گردند. از آن جایی که ستم عمومی هزاران ساله و تا کنونی بر زنان، یک واقعیت غیرقابل انکار است، ما ناگزیر هستیم که منشأ آن را در مبانی غیر بیولوژیک رفتار اجتماعی جستجو کنیم تا عواملی را که در جوامع انسانی چنین تمایزات اجتماعی و نابرابری را مجاز و واسط آن می باشند را دریابیم. حلقه کلیدی در این رابطه، درک از پروسه انباشت مازاد مادی است.
این نکته را بعداً مورد بررسی قرار خواهیم داد، اما در این جا باید توجه داشت که غفلت مورگان از این سؤال، او را نسبت به عمل کرد کامل برخی از بینشهای خود کور میسازد. او در حالی که میدانست استفاده از ابزار برای جمعآوری غذا (حمل آن به مکانهای مختلف، ذخیرهسازی، اشتراک آن و غیره) نوآوری کلیدی بود که احتمالاً از مقدم بودن اهمیت شکار پیشی گرفته و بر آن سایه افکنده است، اما مورگان بهگونهای طرح می کند که گویی این مسئله ارزش واهمیت چندانی بر روابط اجتماعی انسانهای اولیه نداشته است. با وجودی که باعث شد همه آن ها بهتر غذا بخوردند و مردها به طور فزاینده ای هرچه بیشتر دور زنان پرسه می زدند و احتمالاً از اولین کسانی بودند که در جمع آوری منظم غذا شرکت داشتند. از آن جایی که او نسبت به مفاهیم پایه ای توسعه برای تولید منابع مازاد کور است، قادر به مقابله با تارزانیستها نیست که استدلال میکنند هسته خانواده و تکهمسری ناشی از این« واقعیت» است که تحکیم پیوندهای زوجهای زن و مرد نیاز داشت که به مرد شکارچی در بازگشت در مقابل فراهم نمودن خوک از پاداش مناسب جنسی مطمئن گردد.
بهترین چیزی که مورگان می تواند در مورد هسته خانواده جمع آوری کند این است که او معتقد است "تکامل آن بیشتر به اقتصاد مربوط می گردد تا به رابطه جنسی" (ص ١۷۵) و سپس با به تصویر کشیدن انسان های اولیه، حتی این بخش کوچک از حقیقت را هم مخدوش می کند. مذکرها بهعنوان لم داده های بیکار که دور مادهها پلاس میشدند و جوان ترها که برای خوردن تنقلاتی که مادهها جمع کرده بودند - و بعد مغرورانه به کنار زدن ماده های تصاحب کرده می پرداختند!13
بنابراین تعجب آور نخواهد بود اگر برنامه سیاسی مورگان (که تا انتهای کتابش می توان آن را دنبال نمود) الهام بخش نباشد. او نظام اجتماعی سرمایهداری را که تحت آن زندگی میکند، اساسأ زیر سؤال نمیبرد، بلکه صرفاً به برخی از زیاده روی های آن اعتراض میکند.14
توضیح ١٣: بعداً به سئوال مبانی احتمالی پيدايش سلطه مرد، تك همسری و هسته خانواده با توجه به آن چه كه در مورد اولين جوامع انسانی شناخته شده و يا می تواند به طور قابل قبولی و در پرتو درك كاملتر بازسازی گردد، باز خواهیم گشت. از جمله پیامدهای اجتماعی دراماتیک احتمالی ظهور توانایی جمع آوری غذای مازاد، فراتر از آن چه برای مصرف روزانه فردی لازم بود و ظرفیت های حاصل از آن برای تکامل فرهنگی که بسیار فراتر از فرآیندهای تکامل بیولوژیکی به عنوان ابزاری برای تغییر در گونه های انسان می باشند. ناتوانی مورگان در دست و پنجه نرم کردن با این سؤالات، او را کاملاً از توانایی برای بررسی بیشتر و کشف پایه های نابرابری های اجتماعی در جوامع انسانی، از جمله در روابط بین زن و مرد، محروم می سازد.
توضیح ١۴: هم زمان مورگان در واقع به طور گذرا مطرح می کند که اتحاد جماهیر شوروی جایی است که "زنان برای مدت طولانی در این کشور برابری اقتصادی داشته اند" و جایی که "برابری بین جنسیت ها از همه جا بیشتر پیشروی کرده است"! چنین اظهار نظرهای مساعدی در مورد اتحاد جماهیر شوروی واقعاً تعجب آور نیست، اگرچه، با توجه به این که روابط کالایی سرمایه داری مدتهاست در اتحاد جماهیر شوروی احیا شده است، جامعه شوروی کاملاً ماهیت غیرانقلابی دارد و نشان دهنده هیچ تفاوت بنیادی از روابط اجتماعی اساسی رایج در کشورهای سرمایه داری بلوک غرب، که شامل حیطه نابرابری های جنسی نیز می گردد، ندارد! در واقع بین افرادی که جهت گیری اصلاح طلبانه دارند، بسیار معمول است که به سمت بیانیه های کلیشه ای (و کاملاً نادرست) برابری اجتماعی کشیده شوند که گویا نظام شوروی هم چنان تلاش میکند تا روابطی را که در واقع استثمارگرانه و ظالمانه است، را رنگ و لعاب داده و آراسته نمایند...
مورگان حتی فکر میکند که جوانان معترض دهه ١۹، در حالی که منبع امید بودند، «مردودند، من شخصاً معتقدم که بیش از حد زیاده روی میکنند.» (ص ٢٠۷) او احساس میکند که باید از زنان در هر تلاشی حتی در سطح و افقی بسیار محدود، از یکدیگر حمایت کنند. او می نویسد:«چه اشکالی دارد که سرافراز خانه ات باشی، اگر این چیزی است که تو با آن حال می کنی؟»(ص٢۴٠) محدودیت های فلج کننده ای که بر اکثریت عظیم زنان در سراسر جهان تحمیل شده و فراتر از آن و به طور عینی، چیزهای بسیار بزرگ تری که در جهان در جریان است، زنان نباید آن ها را نادیده و از آن دوری کنند، از جمله تهدید فزاینده جنگ جهانی، و هم چنین فرصت های بی سابقه برای تغییرات اساسی اجتماعی در مقیاس جهانی. اما مورگان صرفاً خواستار برخی اصلاحات تکمیلی (افزایش مراقبت از کودکان و غیره) است و امیدوار است که زنان به ابداع "محدودیت های فرهنگی" برای پرخاشگری ذاتی مردان در راستای توقف جنگ ها کمک کنند.
و سرانجام مورگان به ما ضربه نهایی را وارد می کند: مورگان با تشکر از (Pill) قرص می گوید، "حالا زنان شروع به گذاشتن انگشت خود بروی ماشه ژنتیکی می کنند" (ص ٢۵٠)، زیرا او می تواند با شیوه بسیار دقیق تری در انتخاب فردی برای بچه دار شدن عمل نماید. مورگان به شیوه افراطی حدس می زند که متأسفانه زنان با منافع گسترده تر، حتی ممکن است با بچه دار نشدن، خود را از"انتخاب شدن جدا کرده" و جمعیت زنان ممکن است به طور فزاینده ای از «اولاد مادربزرگ ها و مادر مادربزرگ ها تشکیل شوند که آنقدر استروژن داشتند که کودک، بیش از هر هدف دیگری در زندگی برای آن ها معنی داشته است» (مورگان، ص ٢۴۸) - گویی وسعت یا تنگ نظری دیدگاه ها و عشق به کودکان از طریق ژنتیکی منتقل شده و تحت کنترل هورمونی است! مورگان در چنین شرایطی نمی تواند راهی برای خلاص شدن و خروج از خیال پردازی های خود بیابد و اصلا مطمئن نیست که مسائل به کجا ختم می شود. او در هر صورت نتیجه گیری می کند که توانایی جدید زنان برای کنترل تولیدمثل خود بدین معنی است که پروسه انتخاب همسر ممکن است برای اولین بار از برخی اهمیت ژنتیکی برخوردار شود (ص ٢۴۹). تنها یک کلمه برای توصیف این محرک ژنتیکی وجود دارد: استفراق.
مفروضات نادرست مورگان در مورد اساس و نحوه عملکرد انتخاب طبیعی و عدم درک او از اولویت عوامل فرهنگی غیر ژنتیکی، غیر ارثی و فاکتورهای فرهنگی در روابط اجتماعی بین انسان ها، او را به همان نوع تفکری سوق داده است که در واقع چکیده تفکر تارزانیستی و همتایان به روز شده آن ها در زیست شناسی اجتماعی، بدون در نظر گرفتن نیت آن ها، از آگاه ترین مدافعان حفظ وضعیت موجود در اشاعه فرضیه پایه های ذاتی بیولوژیکی رفتار اجتماعی انسان هستند (با نتیجه گیری ضمنی از آن پس "بنابراین زحمت تغییر آن را نداشته باشید"). این تفکر مورگان را مستقیماً به استدلالهای معمول همه خالص سازان(eugenicists) و مهندسان ژنتیک که رویای بهبود نژاد بشر (بخوانید: طبقه خود یا ملت مسلط خود) را از طریق تولید مثل انتخابی، سهمیه بندی مهاجرین و در نهایت نسلکشی در سر میپرورانند، هدایت کرده است، اما فقط در این مورد ، چشم اندازش از آینده این است که زنان، مردانی سازگارتر را انتخاب می کنند. مورگان، باز هم ممنون از شما. اما نه، نیازی به تشکر نیست.
در مجموع، کتاب «تبار زن» مورگان، که قرار بود برای کمک به نابودی اسطورههای مرد-مرکزی در مورد تکامل اولیه انسان که در ستم بر زنان نقش داشت، خدمت کند، در نهایت به تلاشی مبدل شد تا تعداد زیادی از تصورات نادرست را به عنوان واقعیت علمی بر اساس پروسه های مبتنی بر تکامل ژنتیکی را نادیده بگیرد. این کتاب مکرراً تمایز بین این پروسه ها و پروسه های تکامل فرهنگی را که تابع قوانین انتخاب طبیعی نیستند، اما با این وجود چه در حال و چه از مدت ها پیش مشخصه اصلی تمایز گونه ما بوده اند را تیره می نماید. با انجام این کار، مورگان به طور کامل از درک آن چه که ویژگی تکامل انسان را تعریف می کند، غافل می گردد و براین اساس و به همان اندازه قادر به درک پایه مادی پیدایش و تکامل تضادهای اجتماعی مختلف، از جمله و به ویژه ستم بر زنان نیست.
ادامه دارد