دل نوشته ای از سائمه سلطانی
به عنوان یک زن هیچ گاه معلوم نیست، صحنه قتل وحشتناکت توسط کی، در کجا و چگونه اتفاق خواهد افتاد؛ هر لحظه امکان دارد با دستان پدر یا بردار در چهاردیواری خانه با تیشه، چاقو یا داس سلاخی شوی؛ شاید هم در بستر خواب با دستان زمخت همسرت؛ و یا با حمله مرد رهگذر خیابانی؛ شاید هم شبیه زرغونه، زیر شکنجه ماموران حکومتی؛ یا شبیه سنگسار رخشانه با فتوای ملا و محمد در دشت های دور و سوزان؛ شاید در مکتب زنانه با مسمومیت حکومتی و تروریستی؛ و یک جاهایی با فشار افکار زنستیز حقنه شده از سوی جامعه، که منجر به خودسوزی به دستان خودت با پطرول و گوگرد/کبریت می شود... سر انجام، هر لحظه، هر مکان، ذریعه هر شخصی، حتا خودت، داستان ترسناک قتل و سلاخیات ممکن است رقم بخورد و اتفاق بیفتد. این موضوع همواره در ذهنم خطور می کند و برای این از همه هراس دارم و هیچ جایی را برای خودم و هر زنی، امن احساس نمیکنم. کاش سیارهای امنی بود برای ما زنان!
نگران خودم و تمامی زنان استم. ماهایی که هیچ جا برای مان قرار نیست امن باشد حتا خانه، خانواده و بسترهای خواب مان. دستان مرگ و شکنجه پدرسالارانه حتا درون ذهنیت زنان راه یافته و خوابیده؛ زنانی که گاهی اگر هوای مستقل بودن به سر شان زده، آن هوا را دنبال کردند و لباسی دلخواه و آزادی بر تن کردند یا باب میل شان با مردی قرار عاشقانه گذاشتند، بعد از افشا، احساس عمیق گناهکاری نزد فامیل و خانواده کردند، زیرا جامعه و خانواده، اسارت و بردگی را در عمق و تهداب وجود زنان جا داده و عادیسازی کرده، طوری که اگر گاهی تمایل به سرکشی و آزاده زیستن کردند و از آن اسارت پا به فرار گذاشتند، دوباره با احساس گناه و سرافکندگی به آن زنجیر با پاهای خود برگشت نمودند و حتا برای رفع حس گناه به بدترین شکل، تن شان را با شکنجه نابود کرده و به زندگی شان پایان بخشیدند. زنانیکه برای انگیزه های ناموسی خود شان را مقصر می دانند و سر انجام با آتشزدن تن شان میخواهند جبران تقصیر کنند، مثالی برجسته آن اسارت تحمیل شده از سوی جامعه بر زنان اند.
دقیقاً شانزده روز بعد، حکومت یک گروه زنکش و زنهراس در افغانستان به دو سالگی قدم میگذارد و دو سال است من در کنار آن میلیون ها زن در افغانستان، هر لحظه لگد، مشت، قمچین و مرمی می خورم و توهین و ناسزا می شنوم؛ تحقیر میشوم و به حاشیه زده میشوم. اما با همین لاش خسته و زخمی، خودم را به جلو کش می کنم و به خود داستان دوام آوردن میخوانم. دوام آوردنی که آینده و افقش معلوم نیست؛ اما جز این داستان، افق و آیندهای هم نیست. سخت است سر و کله زدن با جامعه و حکومت زنستیز، با جهان و جوامع زنستیز. قبل از هر قلمزدن و هر لایک کردن تصویر زنان آزاده و جسور، باید چند سیلی محکم به روی افکار ضد زنی که جامعه برایت درونیسازی کرده و مانع راحت نوشتن و تماشا کردن آنان می شود، بزنی؛ تا بار دیگر این مزخرفات درونیساز شده جرات سر بلند کردن هنگام نوشتن در مورد آنان و لایک زدن کلیپها و تصاویر آن زنان مستقل و آزاده را نکند.
قبل از مواجه شدن با زنانی جسور و متفکر و آن زنی که از سیاست حرف می زند، باید آن کلیشههای ضد زنی، درونیساز شده را خوب ادب کنی تا یک بار دیگر مقام و وجود آنان را به تمسخر و تحقیر نگیرند. و این جنگ سرد اما بینهایت سخت را باید و باید تحمل کرد و پیشبرد، زیرا این جنگ، جنگ زنان با بیعدالتی و استبداد جنسیتی و طبقاتیست. به عنوان یک زن و یک مبارز هر لحظه مان جنگ است و هر مکانی ممکن میدان جنگ مان.
دوام بیاور زن!
برگرفته از نشریه هشت مارس شماره ٥۹
اگوست ٢٠٢٣ / مرداد ١٤٠٢