از گام های اولیه تا جهش های بعدی
درباره پیدایش انسان، سرچشمه ستم بر زن و راه رسیدن به رهائی
نویسنده: آردیا اسکای بریک
برگردان: نسترن قهرمانی
بخش نهم:
به هر حال، برای مورگان، این ادعا کافی است که چون اجداد ما نیش های بزرگی داشته اند، بنابراین باید تهاجمی بوده باشند. مورگان از این خصلت، محدودیتهای رفتاری را استنباط میکند، که باید بعداً زمانی که انجام این کار دیگر برای تولید مثل- جفت گیری از جلو با پرتاب خشن جفت به پشت- سودمند نبود، «رها» شده باشند. ضمنا فراموش نکنیم که تعریف مورگان از پرخاشگری توصیف پاسخ های فیزیولوژیکی است که به همان اندازه برای جنگیدن یا فرار (هجوم آدرنالین و غیره) قابل استفاده هستند و این که سوابق فسیلی کاهش قابل توجهی را در اندازه نیش های اولین انسان ها در مقایسه با میمون ها نشان می دهند، حتی مدت ها قبل از این که سلاح ها به عنوان جایگزینی برای دندان ها ساخته شده باشند. هم چنین هیچ مبنایی برای این فرضیه وجود ندارد که بویژه میمونهای اجدادی ما «تهاجمی» بودهاند: اگر آن ها مانند شامپانزههای امروزی ساکن جنگلها که از نزدیک ترین خویشاوندان ما بوده اند، که احتمالاً با گروههای با اندازه های متغییر مشخص میشدند. بعید به نظر می رسد که از یک سلسله مراتب اجتماعی سخت گیرانه پیروی کرده باشند. ١١(در ادامه در این مورد بیشتر خواهیم گفت).
با نفی تمامی شواهدی که میتواند با تز او مغایرت داشته باشد، مورگان از ما میخواهد باور کنیم که در گذشتههای دور، حتی مدتها قبل از ظهور مازادهای مادی و روابط مالکیت که در همه روابط اجتماعی از جمله در روابط بین زن و مرد نیز نفوذ داشته، «تجاوز اولیه»اى كه رخ داده باعث سقوط بشریت گشته است.
او به همین شيوه ادامه می دهد: جنگها از پیوندها و انجمن های مردانه ناشی میشوند و در نتیجه با توسعه سلاحها و شکار سازمانیافته و محافظت از گروهها در برابر شکارچیان به وجود آمده است. به گفته مورگان، مذکرها دست برتر را داشتند، زیرا، در حالی که مونث های اولیه برای نظافت و غیره جمع میشدند، "یک تفاوت واقعی، جهانشمول و غیرقابل انکار بین گروههای مذکر و گروههای مونث وجود دارد: مذکرها پرخاشگرتر هستند." (ص ١۹٤). حتی این گفته او نیز در بسیاری از گونههای اولیه، بهویژه آن هایی که ساختارهای اجتماعی سیال دارند، قابل بحث است؛ چه رسد به انسان ها که در بین پستانداران آن دو شکل جنسی١٢ برجسته و متفاوت را دارا نمى باشند و کسی که به شدت متکی به اطلاعات آموخته شده برای هر فعالیت است. این بیانیه مضحکی است!
بیانیه های مشابه در ادبیات زیست شناسی بسیار فراوانند. ئی او. ویلسون می نویسد، "میانگین تفاوت های خصلتی بین جنس های انسان نیز با کلیات زیست شناسی پستانداران سازگار است. زنان به عنوان یک گروه کمتر قاطع و از نظر جسمی کمتر پرخاشگر هستند" (ویلسون ١۹٧۸ صفحه ١٢۸). سارا بلافر هردی، در کتابی که در آن به دنبال تطبیق فمینیسم با زیستشناسی اجتماعی است، استدلال میکند که مونث ها در بسیاری از گونههای اولیه به سهم خود بسیار پرخاشگر و به شدت رقابتی هستند و بنابراین دلایل زیادی بر این باور وجود دارد که مادههای انسان هم چون مذکرها میتوانند در حیطه فعالیت های شدید رقابتی گوناگون در گیر شوند (هردی ١۹۸١ بخصوص به صفحات ٥۹-٧١ و ۹۶-١٣٠ مراجعه شود). جدا از کاربردی بودن انتقاد لوونتین از گرایش زیستشناسان اجتماعی به در هم آمیختن اصطلاحات رفتارهای حیوانی و پدیدههای اجتماعی بسیار متفاوت انسانی که واژههای مشابهی به آن ها نسبت داده میشود (به بالا مراجعه کنید)، هر دوی این دیدگاهها این نکته را در نظر نمیگیرند که: نه مرد و نه زن ذاتا پرخاشگر نمی باشند. به همانگونه ای که هر دو ذاتا پاسیو نیستند. همه آن ها دارای دامنه گسترده ای از احساسات و رفتارها در پاسخ به پارامترهای متغيير اجتماعی اند.
یک انسان یاد می گیرد که از برخی رویدادها، افراد، ساختارهای اجتماعی و غیره استقبال کند و از دیگران بر اساس استانداردهای رایج "درست" و "نادرست" که با روابط اجتماعی رایج متفاوت و منطبق است، متنفر باشد. برخی از مردم برای حفظ نهادها خواهند جنگید و خواهند مُرد و برخی دیگر برای خلاص شدن از شر آن خواهند جنگند و مُرد. بنابراین چگونه می توان از یک موجودیت متمایز نشده ای به نام "تهاجم" یا "رقابت" در بین انسان ها صحبت کرد؟ و چگونه می توان چنین پاسخ های متنوعی را در یک گونه تصور کرد که تحت برنامه ریزی ژنتیکی خاص باشد؟ پس اگر واقعاً اینطور نیست، پس هر گونه تفاوت در به اصطلاح قاطعیت، رقابت، پرخاشگری و غیره بین جنسیت ها باید محصول عوامل فرهنگی باشند. احتمالاً امروزه هیچ جامعه انسانی بر روی زمین وجود ندارد که رفتار متفاوت با پسران و دختران، از همان دوران طفولیت، تفاوتهای رفتاری بین جنسیتها را تشویق نکند، حتی زمانی که تلاشهای آگاهانه برای به حداقل رساندن آن صورت میگیرد. این مساله به دلیل مستعد بودن ژنتیکی نسبت به این رفتارها نیست، بلکه به این دلیل است که هیچ جامعه ای هنوز از تقسیم کاری که با نابرابری اجتماعی، از جمله در امتداد خطوط جنسی، مشخص می شود، هنوز رها نگردیده است.
زیر نویس:
١١ -تغییر گروه بین افراد بدون تردید از رایج ترین مواردی است که در جوامع شامپانزه ها ثبت شده است. با این حال، مشاهدات طولانی مدت جین گودال از جوامع شامپانزهها اخیراً موارد غیر عادی از تعاملات متضاد و غیر منتظره شدید بین دو جمعیت متفاوت شامپانزه ها را ثبت کرده است که در ابتدا یک گروه واحد را تشکیل می دادند. وقتی گروه اصلی به دو قسمت تقسیم شد، هر دو زیر گروه منطقه جغرافیایی نسبتاً محدودی را اشغال کرده بودند. عباراتی مانند "جنگ" و "حملات باند" دائما برای اشاره به برخی از برخوردهای استخوان شکستن و گوشت پاره کردن بین دو گروه (که منجر به مرگ برخی از افراد مى شد) استفاده شده است. در مورد این واقعیت بسیار گفته شده است که زن بالغی سه و احتمالاً ده نوزاد دختر متعلق به مادر دیگری را در یک دوره چهار ساله، اسیر کرده و کشته است (جالب این که دختر این زن در این حملات و کشتارها به او ملحق می شد، اما پس از مرگ مادر او این عمل را ادامه نداد، یعنی او از طریق یادگیری و تقلید به کشتن می پرداخت). افشاگری هایی که به طور معمول اشاره بدان دارند که شامپانزه های کاملا مطیع می توانند بکشند، به نوبه خود کسانی را متقاعد نموده است که «تجاوز» و «جنگ» در بین انسان ها ریشه های عمیق بیولوژیکی دارند و به کسانی که به نزدیک ترین خویشاوندان ما نگاه می کنند، جسارت داده تا تصویر ایده آل نجابت بی گناهی وحشی را به لرزه درآوردند. جدا از مشکلات عمومی ایجاد هر نوع امتداد مستقیم از رفتار اجتماعی گونه های دیگر به رفتار خودمان، مشاهدات گودال و همکارانش، در واقع این دیدگاه را تقویت می کند که شامپانزه ها خود قادر به انجام طیفی از رفتارهای اجتماعی گوناگون تحت شرایط مختلف هستند. معمولاً چنین قتلهایی در میان شامپانزهها نادر است، که نشان دهنده این واقعیت است که در ١٤ سال اولی که این جمعیت خاص تحت نظارت دقیق گودال و همکارانش بودند، چنین رفتاری مشاهده نشد. زمانی که این رفتار برای اولین بار مشاهده شد، سه نسل از شامپانزه ها به حضور دائمی انسان ها عادت کرده بودند و انبارهای موز برای تشویق آن ها به ماندن در نزدیکی کمپ تحقیقاتی تهیه شده بود، عاملی که مشوق آنان بوده و عملکرد اجتماعی تعداد زیادی از آن ها را به شدت تحت تاثیر قرار داده بود. بنابراین به طور کلی (از جمله توسط گودال) پذیرفته شده است که این شامپانزه ها تا حدودی یک جامعه غیر طبیعی را تشکیل می دهند. تحت چنین شرایط مزاحمت های مصنوعی، مشاهدات رفتار حیوانات برای آشکار کردن توانایی آن ها و عملکرد شان تحت مجموعهای از شرایط معینی می تواند مفید باشد، اما این امر در تلاشها برای درک ساختار و عملکرد جوامع طبیعی آن ها کاربرد محدودی دارد. علاوه بر انبوه مشکلات رایج و اساسیتر که در این کتاب به آن ها پرداخته شده است، خود دلیل دیگری برای پرهیز از تفسیرهای انساننما از این دادهها و گسترش آن به رفتارهای اجتماعی انسان است.
١٢ -دیمورفیسم جنسی (دو شکلی جنسی) در یک گونه به تفاوت های قابل مشاهده بین نرها و ماده های آن گونه از نظر اندازه، قدرت، ویژگی ها برای "جلب توجه"، مانند دم طاووس نر و غیره اشاره دارد. از این رو معمولاً تصور می شود که این تفاوت ها محصول رقابت برای انتخاب زوج جنسی با هم جنسان خود و/ یا برای جذب جنس مخالف جهت موفقیت در تولید مثل است. نمونه های کلاسیک از دیمورفیسم جنسی که ظاهراً ناشی از انتخاب جنسی است ، شامل تفاوت زیاد در وزن بین شیرهای دریایی ستاره ای زن و مرد است (نر سه برابر وزن ماده است و بزرگترین نرها بیشتر از همه جفت گیری می نمایند، زیرا آن ها قادر به ایجاد و دفاع از "سرزمین های جفت گیری" اند که ماده ها در آن قرار دارند)، یا لکه های روشن بسیاری از پرندگان نر (که نقش بسیار مهمی در اظهار علاقه و جذب ماده ها دارد). در برخی از پستانداران، تفاوت های آناتومیکی بین جنس ها با تفاوت های رفتاری مشخص شده و با آن مرتبط اند. به عنوان مثال، نرهای بابون ساوانا، بسیار بزرگ تر از ماده (دو برابر بزرگ تر) و دارای دندان های نیش بزرگ تر هستند. این اختلافات با تفاوت های رفتاری نیز مرتبط است، زیرا نرها درگیر جنگ های زیادی برای اعمال سلطه مستحکم و سلسله مراتبی سخت در بین خود و دفع شکارچیان هستند. در مقابل، شامپانزه ها و انسان ها تقريبا به دلیل عدم حضور کامل دیمورفیسم جنسی، در بین پستانداران قابل رویت اند (به عنوان مثال، زنان به طور معمول ۸٣ تا ۹٥ درصد از وزن و طول نرها در هر دو گونه هستند و هیچ یک از جنس ها از ویژگی های خاصى برخوردار نمى باشند، اين بدين معناست كه زیربنایی برای «تسلط» یا «پرخاشگری» بیشتر موجود نمى باشد). در بحث درباره دو شکل جنسی، تانر (١۹۸١، ص ٢٠٠-٢٠١، ٢٧١-٧٢) همچ نین گزارش میدهد که «دندانهای جنگی» يعنى (نیشها) در پستانداران معمولى، هم در میمونهای امروزی و هم در میمونهای فسیلی در مقایسه با انسانهای امروزی نسبتاً بزرگ هستند و در انسان های امروزی نسبت به فسیلهای انسان نمای اولیه کوچک تر و کمتر تغییر يافته ترند. به عبارت دیگر، به نظر می رسد که یک روند تکاملی به سمت کاهش اندازه دندان نیش در ارتباط با انسان وجود داشته است. در واقع این روند حتی قبل از ظهور سلاح ها، همان طور که قبلاً بدان اشاره شد، به خوبی در جریان بوده است. نکته جالب دیگر این است که تغییرات بزرگ تر مشاهده شده در اندازه دندانهای نیش در انسانهای اولیه ممکن است نشان دهنده آن باشد که روند تکاملی نیز به سمت کاهش دوشکلی جنسی نسبت به این ویژگی بوده است: دندانهای نیش انسان نه تنها کوچک، بلکه کوچک در هر دو جنس هستند.
برگرفته از نشریه هشت مارس شماره ٥۹
اگوست ٢٠٢٣ / مرداد ١٤٠٢