از گام های اولیه تا جهش های بعدی
درباره پیدایش انسان ، سرچشمه ستم بر زن و راه رسیدن به رهائی
نویسنده: آردیا اسکای بریک
برگردان: نسترن قهرمانی
بخش هشتم:
تا زمانی که ما کمی با شایعه پراکنی های تصوری کلنجار می رویم و توضیحات متفاوتی را پیشنهاد می کنیم، هم چون ایده مورگان در ارتباط با "تکامل" یائسگی زن (قطع تخم گذاری و قاعدگی در زن که نشان از پایان یک دوره چندین دهه از باروری است). این پدیده به نظر می رسد که در دیگر پستانداران ماده از جمله میمون های دیگر دیده نمی شود. نظریه متداول این است که این ویژه گی ها از طریق انتخاب طبیعی جهت انطباق با حفاظت از ماده ها از خطرات زایمان در دوران پیری" تکامل" یافته اند. اما تصور این که مسئله انتخاب "برای" یائسگی بر این اساس بوده است، نیاز به فرضی دارد که پتانسیل تولید مثل افراد ماده به نحوی با طولانی تر شدن مدت عمر آن ها و استفاده از غذا و دیگر منابع (شاید حتا با محروم کردن فرزندان خود از این منابع) تا مدت ها بعد از آن که زمان بارداری به اتمام رسیده، بستگی دارد. البته بدون اغراق می توان گفت که چنین احتمالی بسیار کم است.
مورگان با روشی که معمول امروزی بین سوسیو بیولوژیست ها است با این مسئله برخورد می کند: با قاطی کردن سطوح انتخاب و تاریک نمودن تمایز بین فاکتور های برنامه ریزی شده بیولوژیک و فاکتورهای فرهنگی در جوامع بشری. او بطور قطع بیان می کند که تنها روش بررسی پیدایش تکامل یائسگی در زنان بعلت مفید بودن شان برای "قبیله به مثابه کل" بوده است. زیرا که ماده های مسن نازا "منبع تجربه و خرد" (در زمینه های مواظبت از پرستاری و مراقبت از بچه ها، برای نمونه مردان منبع تجربه و دانش شکار بودند). بنابراین از نظر مورگان "جهش یائسگی" می تواند " برای موجودات به مثابه کل، انطباقی" و در خدمت انتخاب طبیعی قرار گیرد.
اول از همه، تعدادی خطای آشکار در این وجود دارد. از جمله فرضیه غیر مستند و بودن پشتوانه تک جهشی، مفهوم انتخاب مستقیما در سطح گروه و نه در سطح افراد و ایده انتخاب به عنوان یک مکانیزمی که به طور خاص برای سازگاری طراحی شده است.
اما حتا اگر ما این بحث را با دقت و به سبک دیگری در ارتباط با مسئله عملکرد انتخاب در سطح انفرادی مطرح کنیم (برای مثال، با طرح این مسئله که وجود ماده های مسن بنوعی به مسئله بقاء و پتانسیل تولید مثل اجداد مستقیم شان و آنان که در رابطه نزدیک با این افراد قرار دارند را افزایش داده است) این بحث کماکان نمی تواند تشخیص دهد که، با وجودی که زنان و مردان مسن بطور عینی برای جوامع بشری به مثابه منابع زنده دانش تاریخی مهم می باشند، اما یک باز سازی ژنتیک نمی تواند جهت تعیین بقاء زمانی که تاریخ تولید مثل آنها به اتمام رسیده، الزامی باشد. این دقیقا بدان علت است که بشریت از همان ابتدا با گنجایش فرهنگی و انتقال آن تکامل یافته است.
و این عرصه ای است که از طریق آن تمامی تصمیمات اجتماعی جوامع بشری گرفته می شود و این شامل گرامی داشتن و حمایت و یا بی توجهی و رها کردن مسن های جامعه نیز می گردد. ۹
استفان جی گولد هم به همین طریق توضیحات یک سوسیوبیولوژیست محبوب را در ارتباط با چنین پدیده ای به نقد کشیده است: در میان برخی از عشایر اسکیموها، افراد مسن در زمان هایی که غذا کمیاب بود، داوطلبانه از عشیره جدا می شدند تا بمیرند به جای آن که با کند کردن حرکت عشیره آنان را به خطر بیاندازند. از آن جایی که این مردم محرک، حول افراد مرتبط به یکدیگر سازماندهی گشته بودند، از این جهت سوسیوبیولوژیست ها بسیار علاقه مندند که این مسئله را به مثابه سند انتخاب "ژن های نوع دوست" استفاده نمایند و بر این اساس استدلال کنند که مسن ها خود را فدا می کنند تا فرزندان بیشتری از خود بجا گذاشته و از این طریق ژن خود را بیشتر گسترش دهند. استفان جی گولد می گوید که همین پدیده را میتوان بصورتی قابل قبول تر در ارتباط با تکامل فرهنگی توضیح داد: این رسم قربانی شدن در واقع می تواند پدیدار گشته و رایج گردد، و حتا در حقیقت می توانسته "بسیار انطباق گرا" در شرایط های مختلف هم باشد، بدون این که نیازی به برنامه ریزی ژنتیک داشته باشد، در شرایطی که اگر خانواده هایی بدون چنین رسمی نمی توانستند بقاء یابند.(گولد ۱۹٧٧ صفحه ٢۵٦)
در باره مسئله یائسگی، مهم است بخاطر بسپاریم که این مساله هیچ وقت نمی توانسته نتیجه مستقیم انطباق باشد، بلکه یائسگی به سادگی می توانسته نتیجه توسعه تکامل از طریق بقایای ویژه گی های neotemy نوجوانی و در مجموع عقب ماندگی توسعه باشد. انسان ها با طولانی مدت بودن نوجوانی، تاخیر در بلوغ جنسی و طولانی تر بودن عمر آنان در مقایسه با دیگر پستانداران مشخص می گردند: از زاویه زمانی، گویا همه چیز کش داده شده است، البته نه همه چیز و بطور یکسان. این به احتمال زیاد می تواند این گونه باشد که که قطع تخم گذاری در میمون، نشانه های اولیه پیری نیز بیولوژیکی باشد، اما در بیشتر میمون ها به مثابه "یائسگی" قابل ارزیابی نیست. زیرا که زنان و زیست منفرد آن ها بعد از یائسگی بسیار محدود است، در صورتی که انسان ها با در نظر گرفتن طول عمر بیشترشان، بعد از یائسگی می توانند تا چندین دهه زندگی سالمی داشته باشند. بنابر این یائسگی نمی تواند نشانگر هیچ بازسازی ژنتیکی ویژه ای باشد، اما می تواند نتیجه الزامی عمر طولانی که ویژه انسان ها است باشد. باید روشن شده باشد که به همراه امکان احتمال مستعد بودن بیولوژیکی، تکامل اضافه تولید مادی این روند را حتا طولانی تر کرده است. امروزه بسیاری از علائم پیری )سالخوردگی بیولوژیکی) در دوران زیادی از زندگی ما را همراهی می کنند. (موی سفید، از بین رفتن دقت بینایی و شنوایی، آب رفتن عضله ها و غیره). بیشتر این تغییرات تاثیر آنچنانی بر روی فعالیت ها و مناسبات اجتماعی ما ندارند. درست بدان علت که عوامل فرهنگی و اجتماعی در رها کردن و یا محدود کردن هر آن چه که انجام می دهیم، تقدم دارند.
٩- در این رابطه بسیار جالب است اشاره کنیم که فسیل های باقی مانده از انسان های نئاندرتال (Neandertal)از حدود ۵٠ هزار سال قبل بطور شگفت انگیزی نشان می دهد که در بسیاری از موارد انسان های مسن و با طول عمر زیاد حدودا ۵٠ سال و چندین فردی که معلول بوده اند از آن ها نگهداری شده است. تمامی این یافته ها نشان می دهد که افرادی را که در جوامع نئاندرتال توانایی مراقبت از خود نداشتند تحت مراقبت قرار می گرفتند.
برگرفته از نشریه هشت مارس شماره ٥۸
آپریل ٢٠٢٣ / فروردین ١٤٠٢