از گام های اولیه تا جهش های بعدی
درباره پیدایش انسان، سر چشمه ستم بر زن و راه رسیدن به رهائی
نویسنده: آردیا اسکای بریک
برگردان: نسترن قهرمانی
بخش هفتم:
در سالهای اخیر علاقه زیادی به ویژه در میان بیولوژیستهای اجتماعی در باره (estrus) استراس (دورهای که ماده آمادگی بیشتری برای رابطه جنسی دارد) از خود نشان داده اند. علت این علاقه مندی، کاربرد اجتماعی آن بر روابط میان زن و مرد است. نبود استراس در انسانهای ماده اغلب به مثابه تکاملی در «تخمگذاری پنهان» توضیح داده شده است. (مراجعه کنید به بولی و منابع دیگر کدر هاردی ۱۹۸۱ صفحات ۱۴۳ – ۱۴۰) نمونه بارز طرح مسئله از طرف آنان بدین گونه است که:
چرا باید (برای مثال چیزی که در نهایت برای تولید مثل مفید است) برای انسانهای ماده توانایی تکامل جهت پنهانسازی از نر و حتی از خودشان، درست زمانی که میتوانند حامله گردند، انطباق گرایانه باشد؟ توضیحات حول این مسئله شامل این ایده نیز هست که از دست دادن زمان استراس (estrus) – دورهای که ماده آمادگی بیشتری برای رابطه جنسی دارد- تمامی محدودیتهایی که بر جفت گیری خارج از زمان تخمگذاری انجام میپذیرفت را کنار گذاشته، در نتیجه مادهها را قادر میسازد که با نرهای متعدد و بیشتری جفت گیری نمایند. از آن جایی که - زمان تخمگذاری پنهان گشته- «احتمال آن میرود که تمامی نرها در نقش پدری کردن سهم بگیرند» (هاردی ۱۹۸۱ صفحه ۱۵۷) این ایده طرح میشود که تخمگذاری پنهان، مادهها را قادر میسازد تا نرها را جهت ماندن دراز مدتتر با آنان گول زنند، در غیر این صورت احتمال دارد زمان تخمگذاری را از دست داده و قادر به پدری چند نوزاد نباشند. و این ایده که انتخاب طبیعی آن چنان عمل کرده که تخمگذاری را نه تنها از نرها، بلکه هم چنین از مادهها هم پنهان نگه داشته است. زیرا که با تکامل آگاهی انسان، بعلت ترس از درد و مرگ، آنان در جستجوی راههای امتناع و محدود کردن حاملگی میباشند. بر اساس این نظریه، در واقع انتخاب طبیعی گرایش به ضدیت با این ناسازگاری بیولوژیکی از طریق محروم کردن زنان از آگاهی به زمان دقیق تخمگذاری است. (برای توضیحات کاملتر این نظریه، به هاردی ۱۹۸۱ صفحات ۱۴۳ – ۱۴۰ و بویژه منابع درج شده مراجعه کنید.)
با در نظر گرفتن این که این کتاب نمیتواند وارد بحث و انتقاد نسبت به جزئیات این تئوریها شود، اما لازم به ذکر است که همه این تئوریها نبود استراس- دورهای که ماده آمادگی بیشتری برای رابطه جنسی دارد- را به عنوان یک انطباق تکامل یافته در نظر میگیرند و همگی تمایل دارند تا خطوط منشاء بیولوژیکی این پدیده و پیامدهای احتمالی ناشی از آن را برای ساختارهای اجتماعی و فرهنگی انسانها و روابط بین جنسها را محو کنند (برای نمونه ساختار خانواده). شاید گوشههایی از حقیقت در برخی از این تئوریها از نظر پیامدهای اجتماعی و غایب بودن زمان مناسب استراس موجود باشد (در حقیقت شاید روابط مداوم بین ماده با یک یا چند نر را تسهیل نموده و رقابت بین نرها برای ماده مستعد بارداری را تخفیف داده و در مجموع به اوضاع اجتماعی آرام خدمت نماید و به شرایط با ثباتتر و مراتب بیشتر مردان در پرورش نوزادان و یا به گرایش خوردن نوزادان دیگر نرها تخفیف دهد. پدیدهای که در بین میمونها رواج دارد و...)
اما حتی اگر برخی از این جنبهها نتیجه عواقب اولیه از بین رفتن زمان استراس باشند (و هنوز روشن نیست که اینگونه باشد)، این چیز کمی است در ارتباط با منشاء این تغییرات. شاید اصلا چیزی بنام «تکامل تخمگذاری پنهان» موجود نبوده است. شاید، صرفا محصول جانبی تغییرات تکامل چیزهای دیگر بوده است. این نوشته مکررا این سئوال را تکرار میکند که: تطابق با این تغییر چگونه بوده است؟ ما حداقل این سئوال را در مقابل افکار خود قرار دهیم که شاید هیچ وقت تطابقی در کار نبوده است.
حتی اگر این مسئله در مجموع نتیجه انتخاب بوده باشد، باید پرسید که کوتاه و یا دراز مدت چه برتری احتمالی باز تولید میکند که میتواند از دست دادن سیگنالهای بیرونی را در تبلیغ بهترین زمان که میتواند استراس صورت پذیرد، داشته باشد.
در پستانداران بطور عام، سیگنال زمان مناسب استراس، به احتمال زیاد برای افرادی که نشانههای روشنی از تخمکگذاری و هم چنین درگیر بودن در بهترین زمان جفت گیری تولید مثل و در مستعدترین زمان از خود نشان میدادند، انتخاب گردیده است. مساله دیگر این که این مسئله لزوما مانعی برای جفت گیری در زمانهای دیگر نمیتوانست داشته باشد (آن چه در میان میمونها صورت میپذیرد). اما این در عمل تضمین میکند که جفت گیری در زمان باروری صورت پذیرد. ولی خود این مسئله زمانی عمل کرد دارد که درجه بالایی از ارتباط بین سیگنالهای زمان استراس با زمان واقعی تخمگذاری موجود باشد (همان طور که در واقع به نظر میرسد در پستانداران با سیگنال استراس وجود دارد). حقیقت شناخته شدهای که حتا در برخی از این نوشتهها در باره «تخمگذاری پنهان» نیز دیده میشود این است که سیکل تولید مثل در انسانهای ماده در مقایسه با دیگر پستانداران ماده، در کل بسیار نامنظم است (و این توضیح دهنده آن است که چرا برای نمونه ریتم روشهای پیشگیری دائما شکست میخورند). موجود بودن تنوع قابل توجهی در طول فواصل قاعدگی و روزهای تخمگذاری در آن مدت و بعلاوه اینکه این یک واقعیت مستند است که تخمگذاری زنان و قاعدگی آنان، اغلب برای مدتها در شرایط اضطراب شدید یا موضوع تغذیهای و گرسنگی مفرط، متوقف میگردد (رجوع کنید به فریش ۱۹۷۸، صفحات ۲۲ و ۲۴).
آیا این احتمال وجود ندارد که جمعیت میمونهای نیاکان ما زمانی که به محیطهای غیر قابل پیش بینی و کمبود منابع کوچ نمودند، نظم سیکل تخمگذاری آنها مختل گشته و با موجود بودن و یا نبودن غذا تغییر کرده باشد؟ پس اگر سیکل تخمگذاری اغلب مختل گشته و سیکل استراس نیز همسازی با تخمگذاری در دوران انشعاب اولیه میمونهای انسان نما نداشته باشد، احتمالا دیگر قادر به تنظیم زمان جفت گیری با تخمگذاری نمیتوانست باشد. اگر چنین بوده باشد، احتمال دارد که مادههای منفردی که نمیتوانستند نشانههای روشنی از استراس از خود بروز دهند و نرهایی که فقط با چنین مادههایی جفت گیری میکردند، تناوب بیشتری میداشت و به این علت به احتمال زیاد میتوانست با زمان تخمگذاری برخورد نماید و فرزندان بیشتری داشته و در نتیجه روند را تداوم بخشد. هم زمان باید تاکید نمود که این نویسنده صرفا درگیر حدس و گمان است، زیرا هر دو دلیل که برای پنهان ماندن استراس ارائه میدهد نیاز به بررسی بیشتری دارند. این سناریوی پیشنهادی بنظر میرسد در راستای قوانین پایهای تغییرات تکاملی احتمال کمتری داشته باشد. این به هر حال در تضادی حاد با حدس و گمان ترجیح داده شده توسط تارزانیستها و یا بیولوژیستهای اجتماعی قرار میگیرد - و خود این مسئله میتواند به این سئوال پا دهد که چگونه این متدولوژی تقریبا همیشه فرض میکند که ویژهگیهای بیولوژیک که عواقب اجتماعی دارند ریشه در فرضیه تکاملی این ویژهگیها دارند. ویژهگیهایی که بطور خاص مرتبط با تولید این تغییرات اجتماعی قرار دارند.
ادامه دارد
از نشریه هشت مارس شماره ۵٧
نوامبر ٢٠٢٢ / آبان ١٤٠١