تا زمانی که تن زنان خرید و فروش شود، همه انسان ها در انقیاد هستند!
نینا امیری
تجارت انسان و به فروش گذاردن تن زنان و کودکان دختر از طریق بردگی جنسی پدیدهای است که در شرایط کنونی جهان ابعاد وسیع و بیسابقهای را به خود گرفته است. این پدیده با مناسبات سرمایه داری در هم پیچیده و عمیقا پیوند خورده و به یکی از ستونهای مهم سودآوری و ایدئولوژیک آن بدل شده است.
از آن جا که تجارت انسان در شبکه پیچیدهای سازماندهی میشود تعداد دقیقی از قربانیان این تجارت در دست نیست، اما بنا بر گزارش سازمان بین المللی کار حداقل چهل میلیون و سیصد هزار نفر از مردم جهان به بردگی «مدرن» کشیده شده اند. از میان این تعداد، اکثریت قربانیان را زنان و کودکان دختر تشکیل میدهند و از هر چهار نفر برده، سه نفر با هدف بهره کشی جنسی تجارت میشوند.
در جهان کنونی در هر کشور و منطقهای که جنگ، درگیریهای نظامی، تخریب محیط زیست، از بین رفتن کشاورزی سنتی در نتیجه غصب زمینهای کشاورزان توسط شرکتهای بزرگ سرمایه داری در خدمت به تولیدات صنعتی سود آور، فقر و… باشد؛ این زنان و کودکان هستند که در معرض خطر باندهای مافیایی تجارت انسان قرار میگیرند.
در این جا چند نمونه از زندگی زنان و کودکان دختری که در دام مافیای انسان افتادند را منعکس میکنیم تا به سهم خود از جنایاتی که در تجارت انسان رخ میدهد و زندگی و رویاهای انسانها را به نابودی میکشاند، پرده برداریم.
زمانی که لویزا کریموا 22ساله بود، به قصد یافتن کار، خانه خود را در ازبکستان به سمت اوش قرقیزستان بدون مدرک دانشگاهی ترک کرد. لویزا برای یافتن کار دست به تلاش زیادی زد. زمانی که زنی به او پیشنهاد شغل پیشخدمتی در بیشکک، پایتخت شمال قرقیزستان را داد، او بسیار خوشحال و از این پیشنهاد استقبال کرد.
او به بیشکک میرود. لویزا میگوید «آنها ما را در یک آپارتمان نگه داشتند و پاسپورتهایمان را گرفتند. به ما گفتند که برای مدارک جدید شغلمان دوباره از ما عکس میگیرند تا به عنوان پیشخدمت ثبت نام کنیم. عجیب بود، اما باورشان کردیم».
پس از مدتی لویزا و بقیه زنان با هواپیما به دبی «صادر» شدند و به جای پاسپورتهای واقعی، گذرنامههای جعلی را تحویلشان دادند. پس از ورود به دبی، آنان را به شکل «گله ای» به آپارتمانی بردند. «ما قرار شده بود که در دبی بردههای جنسی باشیم و هر کاری که مشتریان میخواهند انجام دهیم. روز بعد مرا به کلوپ شبانه فرستادند و گفتند که باید تا پایان ماه حداقل 10000 دلار در آمد کسب کنم».
به مدت 18 ماه لویزا زندگی اش در کلوپ شبانه این چنین گذشت. یک روز عصر هنگام خروج از کلوپ، ماشین پلیس را میبیند که در حال نزدیک شدن به اوست، به جای فرار در همان جا باقی میماند و این اجازه را میدهد که پلیس او را دستگیر کند. «من را به اوش دیپورت کردند و از آن جائی که گذرنامهام جعلی بود، یک سال را در زندان گذراندم».
لویزا پس از آزادی از زندان، بیکار، بیپول و شرم از بازگشت نزد خانواده در خیابانها آواره میشود. «هیچ راهی به غیر از انجام همان کاری که از آن تنفر داشتم، برایم باقی نمانده بود». در زمان کوتاهی پس از بازگشت به تن فروشی به طور اتفاقی با یک زن، فعال سازمانی که علیه تجارت سکس فعالیت میکرد، آشنا شد. در ابتدا به او نیز اعتمادی نداشت. به یاد میآورد که همان زمانی که در روستایشان دنبال کار بود، زنی او را برای پیشخدمتی به دوستان ش معرفی کرد و او سر از دبی و کلوپ شبانه و تن فروشی در آورد. اما پس از رفت و آمد با این زن و پیشنهاد او برای کار با حقوق و فعالیت در این سازمان و سهم گرفتن در نجات جان زنان دیگر، موافقت کرد.
لویزا میگوید «در این سازمان با حقوقی ناچیز تمام تلاش خودم را به کار میبرم که از به دام افتادن زنان برای تن فروشی جلوگیری کنم. برای جلوگیری از قاچاق زنان و دختران باید زنان را آگاه کرد تا از این طریق مانع این جنایت شد. هر زنی که در دام قاچاقچیان انسان بیفتد و به تن فروشی مجبور شود، حتی زمانی که از این زندگی نکبت بار خلاصی یابد، اما تلخی این دوران و زخمی که زده هرگز التیام نمییابد و همواره با تو خواهد ماند.» 1
لویزا با یک اتفاق از تن فروشی نجات پیدا کرد و این جای مسرت بسیار دارد. اما به خاطر داشته باشیم که میلیونها زن در سراسر جهان نمیتوانند از تن فروشی و برده جنسی بودن، نجات پیدا کنند. چرا؟ چون تا زمانی که سیستم سرمایه داری در جهان حاکم است، تجارت انسان و بردگی جنسی و گسترش آن بخشی از سوخت و ساز این سیستم ستمگرانه خواهد بود.
زندگی در برزخ
سوزان یک نوجوانساله 17 اهل چاد که احساس میکرد هیچ آیندهای برای او در خانه ش در شهر بنین نیست به فکر این بود که باید آینده خود را در جای دیگری جستجو کند. در همین فکر بسر میبرد که با مردی آشنا میشود که ادعا میکند سوزان را میتواند به راحتی به ایتالیا برای کار در یک رستوران ببرد. سوزان در ماه مارس 2016 همراه با یک تعداد دیگر دختر و پسر نوجوان برای رسیدن به ایتالیا عازم لیبی شد.
سوزان در لیبی بارها و بارها مورد تجاوز قرار میگیرد و راهی هم برای تماس با خانواده ندارد. سوزان ماهها در لیبی و آن مکان کثیف و همواره با وحشت از آزار جنسی و تجاوز را سپری میکند تا این که به او خبر میدهند که برای روز بعد آماده سفر با قایق باشد.
سوزان میگوید: زمانی که به ایتالیا رسیدم مرا به جائی در یک کمپ بردند و به من گفتند که از این به بعد باید تن فروشی کنی تا خرجی که برای سفرت پرداخت کردهایم را تماما پس دهی. من با صدایی بلند به آنها گفتم که نمیتوانم به خاطر پول کنار جاده بایستم و یا در خانهها و… این کار را بکنم، اگر این کار را بکنم یعنی زندگی، شاًن و همه چیز خودم را نابود کرده ام… اما آنها دست بردار نبودند و میگفتند ما برای تو خرج کردهایم تا به ایتالیا برسی و اگر این کار را نکنی و پول ما را پس ندهی به خانوادهات صدمه بدی خواهیم زد…
یک روز سوزان علیرغم این که نه مدرکی و کارت شناسایی و نه پولی به همراه داشت، اما از یک فرصت مناسب بدست آمده برای فرار استفاده کرد و تا آن جا که در توان داشت تلاش کرد با دویدن خود را از آن مکان دور کند. دو روز و دو شب در کوچه و خیابان بسر برد و به گفته خودش: با گرسنگی و بیآبی و ترس، اما این موقعیت هزاران بار بهتر از این بود که با مردان کثیف و هیز بخوابم…
یک شب که گوشه در ورودی خانهای نشسته بود که در امان باشد و این چنین شب را به روز برساند، زنی از آن خانه بیرون میآید و به او میگوید چرا دم در خانه من نشسته ای؟ سوزان به شدت میترسد و مجبور میشود با هزار بدبختی و با تسلط نداشتن به زبان ایتالیائی قضیه زندگی ش را برای این زن تعریف کند. زن ایتالیایی تحت تاثیر زندگی سوزان این زن جوان قرار میگیرد. سوزان را به خانه ش میبرد و به او غذا و لباس میدهد. این زن به سوزان قول میدهد که برای تغییر وضعیت او و گرفتن مدرک شناسایی و اقامت ش در ایتالیا اقدام کند و به او این اطمینان میدهد که تا زمان درست شدن مدارکش و پیدا کردن جائی امن با کار مناسب، میتواند پیش او زندگی کند. 2
من تنها زن قاچاق شده نبودم
خاونگ نو که در حال حاضر 24ساله است، اهل کاچین است، ایالتی فقیر در شمال میانمار که در آن درگیریهای نظامی هم بخشی از زندگی مردم شده است. در کاچین فرصت شغلی بسیار نایاب است. از همین رو خاونگ نو پیشنهاد زنی از همان روستای خودش را که کار در یک کارخانه چینی بود با استقبال پذیرفت. اما خاونگ نو پس از رسیدن به چین به سرعت متوجه شد که فریب خورده است و وضعیت آن گونه نیست که به او گفته بودند.
خاونگ نو برای تولید بچه قاچاق شده بود. 20 درصد تجارت زنان از میانمار برای تولید بچه است. زمانی که خاونگ نو را به اطاقی در یک ساختمان بردند، او متوجه 40 زن دیگر میشود که برخیشان در سنین کودکی بودند و در کف اطاق قرار داشتند و از صورت هایشان کاملا مشخص بود که با چه وحشتی در آن مکان بسر میبرند. در آن ساختمان به زنان قرصهایی میدادند و بعد از مدتی اسپرم مردان چین را به رحمشان تزریق میکردند. هر نشانی از مقاومت زنان برای قاچاق چیان غیر قابل تحمل بود و به همین دلیل با قلدری به ضرب و شتم آنان میپرداختند.
پس از تولد نوزاد به هر زنی 632 دلار آمریکایی میدادند و از آنان میخواستند برای زایمان بعدی آماده شوند.
خونگ نو موفق میشود به خانواده ش وضعیت خود را به شکلی اطلاع دهد. خانواده با هزار مشکل توانستند پولی از همسایگان جمع آوری کنند تا باج بازگشت خاونگ نو را به قاچاق چیان بپردازند.3
1- گاردین 28 جولای 2017
2- فوریه 2021 (reliefweb)
3- سازمان ملل بخش زنان - 29 ژوئیه 2019
از نشریه هشت مارس شماره ٥۶
ژوئن ٢۰٢٢/ خرداد ١۴۰١