از گامهای اولیه تا جهشهای بعدی
درباره پیدایش انسان، سرچشمه ستم بر زن و راه رسیدن به رهائی
نویسنده: آردیا اسکای بریک
برگردان: نینا امیری
بخش چهارم:
در این بخش نویسنده به تشریح اشکالات موجود در نظریات مورگان پیرامون مساله انتخاب طبیعی، انطباقپذیری و مسیر تکامل انسان ادامه میدهد.
بسیاری از صفات ارگانیسمها به طور غیرمستقیم یعنی بدون این که نتیجه تبعیت از نیروهای انتخاب باشند، تولید میشوند. این صفات، تغییرات تکاملی سادهای هستند که از تغییرات به وجود آمده در صفات مشخصه دیگر حاصل شده اند. همان صفاتی که وجودشان به نیروهای انتخاب وابسته بوده است. علتش این است که عملکرد انتخاب طبیعی بر روی ارگانیسم به مثابه یک کل صورت میگیرد، و نه به دلخواه بر روی قسمتهای مجزای آن (اعم از شکل، فیزیولوژی و رفتار). یک علت دیگر هم هست و آن، اجبارهای تاریخی در امر تکامل است که مسیر تکاملی را کانالیزه و محدود میکند. (گولد و لوانتین ۱۹۷۹ ص ۵۹۴)
به طور مثال در برخی از حشرات، رنگ زرد لولههای مالپیگی (لولههای درونی برای دفع فضولات و ترشحات از بدن - مترجم) نمیتواند نتیجه مستقیم یک انتخاب طبیعی باشد. از آن جا که این لولهها از بیرون برای هیچ ارگانیسم دیگری قابل مشاهده نیست، ظاهرا این رنگ فقط محصول جانبی همان فعل و انفعالات متابولیکی است که چشم قرمز رنگ را در همان نوع حشرات تولید میکند. چشم قرمز رنگ میتواند عضوی باشد که در برابر انطباقپذیری (با محیط - توضیح مترجم) و در نتیجه انتخاب طبیعی بوجود آمده باشد. یک مثال دیگر در همین زمینه، چانه انسان است. چانه انسان برجستهتر از چانه سایر پستانداران نخستین است. اما این خصوصیت یعنی برجستهتر بودن، الزاما ناشی از انطباقپذیری نیست. بلکه به احتمال زیاد صرفا یکی از محصولات جانبی تکامل دو منطقه رشد در صورت انسان است. یعنی اندازه قسمتهایی دیگری از صورت که احتمالا بیشتر در معرض فشارها انتخاب داشتند، کوچکتر شده است و (نتیجتا) چانه انسان نسبت به سایر اعضای صورت، برجستهتر از قبل شده است. (لوانتین ۱۹۷۹ ص ۷)
مورگان هیچ یک از این چیزها را نمیفهمد: او هر یک از این خصوصیات را به مثابه یک هویت مجزا که در خلاء تکامل یافته، و گوئی الزاما نتیجه انطباقپذیری بوده، در نظر میگیرد و سپس میپرسد، «علت این انطباقپذیری چیست؟» قدم بعدی مورگان برای علت این انطباقپذیری این است که یک داستان جور میکند تا نشان دهد چرا فلان عضو بدن که ژنهای مربوط به چنین خصوصیتی را داشت میتوانست اخلاق بیشتری از خود بر جای بگذارد. بعد از این داستان سرائی فریاد میزند که: «اوره کا»! (یافتم! یافتم!) علت تکاملش به این شکل، همین بوده! اتخاذ چنین روشی، نتایج را پیشاپیش تضمین میکند. زیرا همیشه میتوان در نگاه به گذشته، داستانهای مختلفی ساخت تا این که بلاخره یکی از آنها بتواند علت شکل گیری یک خصوصیت معین را توضیح دهد. این روش همیشه به نتیجه میرسد. به ویژه اگر توسط کسانی بکار گرفته شود که به دنبال پیدا کردن ریشهها و اجبارات تاریخی موثر در وقوع احتمالی چنین تغییری نباشند. مساله اینجاست که تغییرات تکاملی، بر روی یک «لوح سفید دست نخورده» نوشته نمیشود. شکل ظاهری، فیزیولوژی و رفتار انواع مختلف موجودات، الگوی کنش واکنش آنها با محیط زیست، همگی عواملی هستند که مسیرهای گوناگون تکاملی که در برابر هر یک از این انواع گشوده میشود را مشروط و محدود میکنند. به طور مثال، استخوانهای بازوی ما، خصوصیاتی از استخوانهای اسلاف ما را حفظ کرده است (این خصوصیات نشان میدهد که اجداد ما میمونهایی بودند که در میان درختان با دو دست موانع مقابل را میشکافتند و جلو میرفتند). استخوانهای بازوی میمون، مواد خام بازوان اصلاح شده امروزی ما را تشکیل میدهد. به همین ترتیب، هیچ خصوصیتی شکل نمیگیرد مگر آن که یک تنوع ژنتیک برای چنین خصوصیتی در یک گروه موجود باشد: به طور مثال، هیچ یک از مهره داران هرگز بازو، ساق و بال نداشته اند. اما از این واقعیت نمیتوان الزاما به این نتیجه رسید که این خصوصیات، مسائل انطباقپذیری آنها را پاسخ نمیداده است. این مساله بیشتر نمایانگر فقدان تنوع ژنتیکی لازم برای شکل گیری چنین خصوصیاتی، در تاریخ تکاملی مهره داران است. (لونتین، ۱۹۷۹) مضافا، انتخاب طبیعی همیشه تمایل به خصوصیاتی دارد (و به رایج شدن آنها کمک میکند) که موجب تولید مثل هر چه بیشتر یک ارگانیسم شود. حتی اگر خصوصیاتی باشد که با (الزامات) انطباقپذیری کلیت این یا آن نوع از موجودات خوانایی نداشته باشد. (به عنوان مثال، اگر افزایش جمعیت با افزایش منابع همراه نباشد و یا موجب تشدید رقابت و غارت و غیره شود). نکته آخر: این واقعیت که امروز یک خصوصیت با برخی از ناملایمات محیط زیستی، قابلیت انطباق دارد به معنای آن نیست که از ابتدا بخاطر انطباق یافتن، شکل گرفته است. دلیلاش این است که زندگی ساکن نیست. تمام پدیدههای مرتبط به هم، دائما در حال تغییرند. یک خصوصیت ممکن است در ابتدا به مثابه محصول جانبی انتخاب شدن یک خصیصه دیگر به وجود آمده باشد، یا این که توسط انتخاب طبیعی اما به خاطر یک عمل کرد دیگر شکل گرفته باشد و در مقطع زمانی دیگری به اصطلاح تجدید سازماندهی شده و برای عمل کردی جدید به کار گرفته شود که ابتدا علت انتخاباش نبود. (گولد و وبرا ۱۹۸۲)
اما مورگان اصلا این واقعیت را که هر خصوصیتی، حتی بر حسب انتخاب طبیعی، میتواند توضیحات متعددی داشته باشد، حتی در نظر هم نمیگیرد. برای مثال وی همه آن خصوصیات ما که به اصطلاح «آب زیستانی» هستند را به طور قطع «خصائل آب زیستانی» میپندارد. صرفا با این استدلال که این خصائل میتوانند نتیجه انطباقیابی با محیط زندگی در آب باشند. با این استدلال که، این خصائل، شبیه برخی «متعارف» پستانداران دریایی هستند و غیره. اما واقعیت این است که از یک طرف، انواع گوناگون گیاهان و حیوانات «پاسخ هایی» شکلی، فیزیولوژیک و رفتاری بسیار متفاوتی در مواجهه با ضرورتهای محیط زیستی یکسان ارائه میدهند؛ و از طرف دیگر، انواع متفاوت موجودات میتوانند خصوصیات بسیار مشابهی داشته باشند، اما با مبداء تکاملی بسیار متفاوت، ودر خدمت به عمل کردهای متفاوت. هم چنین این فکر اشتباه است که انتخاب طبیعی، قسمتهای مختلف یک ارگانیسم را، به «کمال میرساند»، یا این که چنین گرایشی دارد. باز هم تاکید میکنم، انتخاب طبیعی پروسه بسیار مهمی از تغییر تکاملی است. در این پروسه، آن خصوصیاتی که در نزد برخی اعضا یک نوع موجودند و قابلیت آن را دارند که تحت شرایط معین، توان بقاء و تولید مثل را تقویت کنند، گرایش به شایع شدن و عمومیت یافتن در کل نوع پیدا میکنند. اما معنایش این نیست که تغییر (ناشی از این انتخاب طبیعی)، «بهترین راه ممکن» برای «حل یک مشکل» را ارائه دهد.
در واقع، اغلب خصوصیات در نوع بشر که به قول مورگان «خصوصیات آب زیستانی» هستند، میتوانند نتیجه تکامل نئوتنی باشند. این سناریو خیلی معقولتر است (برای مثال رجوع کنید به گولد ۱۹۷۷ ص ۷۵ –۶۳). طبق تئوری نئوتنی، تکامل انسان از طریق پروسه حفظ بسیاری از خصوصیات دوران جوانی اجداد میمون ما عملی شد؛ که این با کاهش در نرخ رشد کلی افراد انسان همراه شد. چنین پروسهای میتواند توضیح دهد که چرا انسانها از نظر شکل ظاهر خیلی شبیه دوران جوانی و نه بلوغ پستانداران اولیه دیگرند؛ به لحاظ جنسی دیرتر بالغ میشوند؛ مغزشان پس از تولد بسط مییابد؛ و دارای انعطافپذیری و ظرفیت یادگیری بسیار بیشتری نسبت به پستانداران اولیه دارا هستند. احتمالا، قابلیت حفظ خصوصیات جوانی در موجودی که از اجداد میمون ما منشعب شد، از طرق انتخاب تکامل یافت و سپس به طور گسترده تعمیم پیدا کرد. زیرا، تغییر شکل در حالت قرار گرفتن ستون فقرات، دیر بسته شدن درزهای کاسه سر و غیره احتمالا، هم ناشی از افزایش قابلیت راست قامت شدن و روی دو پا ایستادن بوده و هم افزایش ظرفیت یادگیری بیشتر و انعطافپذیری رفتاری بیشتر. همان گونه که بعدا خواهیم دید، این خصوصیات در شماری از محیط زیستهای متفاوت، و به خصوص در محیط زیستهای متغیر، احتمالا در عرصه تولید مثل باعث یک امتیاز مشخص شدند. با توجه به شرایط محتملی که در آن، اجداد ما از اجداد میمونمان منشعب شدند (دوران تغییرات جوی و جغرافیایی عظیم، مهاجرت احتمالی به دشتهایی که تقسیم ناموزون منابع، وقایع غیر قابل پیشبینی و غیره از مشخصات شان بود) به نظر میآید که اگر دچار زمختی و تغییرناپذیری فینوتیپی بودن، به احتمال زیاد نابود میشدند.
آیا تئوری تکاملی نئوتنی صرفا یک «داستان انطباق یابی» دیگر مانند تئوری آب زیستانی مورگان نیست؟ شاید، اما به احتمال غریب به یقین خیر. نئوتنی صرفا یک تفسیر معقولتر در مورد پروسههای تکاملی مربوط به انشعاب نیست. این تئوری پایههای مادی موجود در اجدادمان که مواد خام شروع شکل گیری انسان بود و هم چنین خصوصیات متمایز و قابل رویت هموسپینها نسبت به نزدیکترین اقوام میمون ما که امروز زندهاند (تفاوتهای شکلی، انعطافپذیری بیشتر، طول عمر بیشتر، ظرفیت بیشتر برای یادگیری و غیره) را در بر میگیرد. علاوه بر اینها تئوری نئوتنی متکی بر این واقعیت است که بسیاری از خصوصیات به ظاهر معما گونه انسان، در حیات جوانی یا جنینی دیگر پستانداران اولیه یا پستانداران دیده میشود، اما در دوران بلوغ آن موجودات به چشم نمیآید. از میان آنها میتوان اشاره کرد به بیموئی نسبی، جمجمه گرد، فک نسبتا کوچکتر، محل «فوامین مکنوم» (سوراخ ورود ستون فقرات به جمجمه) که در انسانها شبیه جنین چارپایان است. و بر خلاف بقیه پستانداران زیر جمجمه قرار دارد و نه پشت آن، زیر شکم قرار گرفتن واژن (که مشخصه جنین همه پستانداران در مراحل اولیه تکامل شان است)، انگشت شصت پیچ نخورده پا که این هم مشخصه جنین کلیه پستانداران اولیه است و برای بالا رفتن از درخت خوب نیست اما برای راه رفتن خوب است و غیره. بنابراین شواهد زیادی موجود است که نشان میدهد که «میمون لخت» (انسان – مترجم) در واقع خیلی بیشتر شبیه پستانداران اولیه در مورد جنینی یا جوانی است تا یک پستاندار دریایی که خصوصیات ویژهای یافته است. با توجه به همه اینها با توجه به این که اجداد ما کیستند و با توجه به این واقعیت که کماکان ما فوق العاده به میمونهای آفریقایی کنونی شبیه هستیم، به واقع دلیلی ندارد که اخذ خصوصیات آب زیستانی را یک مرحله از تاریخ تکامل اولیه خود معرفی کنیم.
نشریه هشت مارس شماره ۵۴
اکتبر ۲۰۲۱/ مهر۱۴۰۰