گزارشی از خیابان های تهران ۲۵ بهمن ۱۳۸۹

 

گزارشی از خیابان های تهران ۲۵ بهمن ۱۳۸۹

نوشته شده در فوریه 15, 2011 به وسیله‌ی jahanezanan

ظهر سه شنبه 26 بهمن 1389- بالاخره تونستم وصل شم به اینترنت. اکثر سرویس دهنده های اینترنت تو تهران، سرویس شون رو قطع کردن. الان دارم با اینترنت دزدی از همسایه وبگردی می کنم.

دیشب ساعت ده به بعد بی بی سی فارسی رو می دیدم. اخبار و گزارش هاش خیلی ضعیف بود. کانال های تلویزیونی دیگه هم همین طور. اخبار و گزارش ها، به هیچ وجه، متناسب با میزان اعتراضات نیست و خیلی بی رمقه. امروز که دارم تو اینترنت می چرخم هم همین طوره. لازمه یه گزارش از دیروز بنویسم .تو این گزارش، خبرهایی اومده که با چشم خودم دیدم. خبرایی هم که از دوستان دست اول شنیدم که تو خیابون بودن، در انتها اومده.

از دو بعد از ظهر دوشنبه 25 بهمن 1389 تو خیابون بودم. از تجمع و حضور مردم تو خیابون خبری نبود. از در که زدم بیرون، دو تا موتور سوار دو ترکه با لباس لجنی روشن، از جلوم رد شدن. گشت زدن نیروها تو یه خیابون فرعی دور از آزادی رو، دو خیابون بالاتر هم دیدم.

تو خیابون آزادی و انقلاب، سر تقاطع های قریب و 16 آذر، وصال، چهار راه ولیعصر و میدون انقلاب، نیروی انتظامی حضور گسترده ای داشت. تو دسته های بیست نفری، سر تقاطع های فرعی، واستاده بودن. دور میدون انقلاب، دو دسته موتوری ضد شورش و یه دسته پیاده نیروی انتظامی کادری، موضع گرفته بودن. هر دسته پنجاه نفر. تو خط بی ار تی، تقاطع وصال، یه دسته موتوری ضد شورش، حدودا سی نفر، در حال گشن زنی بودن. پارک دانشجو (تقاطع ولیعصر) طبق معمول، محل تجمع و استراحت نیروهاشون بود که نتونستم بشمرم شون. تو تمام ایستگاه های بی ار تی، دو تا نیروی انتظامی قدم می زدن. از ولیعصر رفتم بالا. سر طالقانی و سر عباس آباد (بهشتی)، هر کدوم نه تا ون مشکی رنگ ضد شورش پارک کرده بودن. پر از نیرو. از مردم خبری نبود. تا میدون ونک که برسم، چند بار گشتی های موتوری شون رد شدن. مردمی که عبور می کردن، معتقد بودن این نمایش قدرت نیروهای حکومت، بیشتر مردم رو تحریک می کنه تا اینکه بترسونه.

ولیعصر، از ونک برگشتم سمت پایین. تا سر طالقانی، خبری از حضور مردم نبود. انگار بقیه هم مثل من، در حال ارزیابی نیروهای دو طرف بودن. سر عباس آباد، ماشین های ضد شورش، عوض شده بود. سه چهار تا وانت ضد شورش، جایگزین ون ها شده بود و تعداد ماشین ها، ده تا شده بود. معلوم می شد که یک تحرکاتی دارن.

با چند تا جوون عابر، صحبت کردم. می پرسیدن کجا شلوغه، بهشون گفتم سمت صادقیه می گن شلوغ شده. می خواستن برن اونجا. گفتم که معلوم نیست تا شما برسین، اونجا چه خبر باشه.

اولین درگیری رو تو خیابون ولیعصر، سر طالقانی دیدم. مردم می گفتن لباس شخصی ها گیر دادن به صاحب مغازه ای که تعطیل نکرده بود و باز بود. اکثر مغازه های بر ولیعصر، بسته بود.

پایین تر از میدون ولیعصر، بازم درگیری بود و ترافیک، بند اومده بود. پیاده رفتم سمت چهار راه ولیعصر. هرچی به چهار راه نزدیک تر می شدم، تراکم جمعیت که همون سمتی می رفتن، بیشتر می شد. موبایل ها از این لحظه، تو منطقه قطع شد. آنتن همراه اول پر بود، اما اجازه برقراری تماس نمی داد به هیچ وجه. ایرانسل هم قطع شده بود.

سر چهار راه، نیروهای انتظامی کادری (از گروهبان به بالا با کاپشن مشکی) واستاده بودن و نتونسته بودن راه عبور به سمت غرب (یعنی میدون انقلاب و آزادی) رو بند بیارن. اومدم که رد شم. یه گاز اشک آور پرت شد وسط چهار راه. یه مقدار اشک ریختیم. اشک آور دوم اما، فرق داشت. نفس کشیدن کار سختی شده بود. نفس تو گلو گیر می کرد و بالا نمی اومد. به زور خودمو کشوندم تو یه مغازه ای که هنوز نبسته بود. دوستم که دیرتر اومد تو مغازه، می گفت نیرو انتظامی ها، با گاردی های ضد شورش، که گاز رو پرت کرده بودن، دست به یقه شدن. نیرو انتظامی ها می گفتن چرا گاز رو درست انداختی وسط ما؟ گاردیه می گفت چون هنوز تجمعه و نتونستین راه عبور رو ببندین. نیرو انتظامی ها رفتن نشستن تو ون هاشون و شروع کردن به اشک ریختن و سرفه کردن از ته سینه.

من و دوستم هم حال مون، بهتر از اونا نبود. ربع ساعتی طول کشید تا تنفس مون عادی بشه و بتونیم بدون سرفه، نفس بکشیم. دوز گازهاشون رو خیلی بردن بالا! بچه های تو مغازه اومدن کمک مون و دود سیگار فوت کردن تو صورت مون و دستمال بهمون دادن. اونا هم با اینکه تو مغازه و دورتر از چهار راه بودن، چشم هاشون قرمز شده بود. ما رفتیم بیرون و در این مغازه رو هم بستن.

تو خیابون انقلاب، پر جمعیت بود! رو پنجه های پام واستادم. نه خیر! نه سر جمعیت پیدا بود و نه تهش! ضلع شمالی و جنوبی پیاده رو پر جمعیتی بود که همه می رفتن سمت غرب (آزادی). این همه جمعیت از کجا یهو سبز شد؟!

داخل جمعیت ادامه دادیم مسیر رو. سر همه چهار راه ها نیروی انتظامی به همراه ضد شورش، به تعداد زیاد، واستاده بودن. کارشون این بود که جمعیت رو تو مسیر های متفاوت تقسیم کنن. هی می گفتن وانستا حرکت کن. سر تقاطع، یه سری رو بر می گردوندن، یه سری رو میفرستادن شمال، یه سری رو میفرستادن جنوب، یه سرو رو هم اجازه میدادن به مسیر ادامه بدن. مردم هم هوشیارانه، از فرعی های بالا یا پایین، بر می گشتن تو مسیر خیابون انقلاب و آزادی. هرچی به سمت آزادی نزدیک تر می شدیم، شدت برخورد نیروها با مردم بیشتر می شد. قبل وصال مجبور شدیم بریم بالا و بندازیم تو یه فرعی. مردمی که اومده بودن تو فرعی و از باتوم های نیروها شاکی بودن، شروع کردن به دادن شعار مرگ بر دیکتاتور.

از لای نیروها تونستیم برگردیم تو خیابون انقلاب. جمعیت موج می زد. سر و تهش پیدا نبود و کل پیاده رو، در اشغال مردمی بود که به سمت انقلاب و آزادی می رفتن. از جلوی سر در پنجاه تومنی دانشگاه تهران رد شدیم. جلوی نرده های سبز، مردم شروع کردن به شعار دادن: چه قاهره چه تهران، مرگ بر طالبان. مرگ بر دیکتاتور و با دست زدن، ضرب گرفتن. جمعیت، شعارها رو حدود ده بار تکرار کردن. جلوتر هم دو سه بار، شعار نیروی انتظامی، حمایت حمایت رو شنیدم. احتمالا درگیری شده بود. دست یه سری از کادر های نیروهای انتظامی، باتوم نبود. شایعاتی هم بود که نیروی انتظامی درگیر نمی شه.

جالب بود که از مردم، هیچ کسی صورتش رو نپوشونده بود! صورت ها همه باز و خندان بود. نصف نیروهای لباس شخصی و تعدادی از نیروهای انتظامی، حتی درجه بالاهاشون، صورت شون رو با ماسک آلودگی هوا پوشونده بودن که تنها کارکردش، جلوگیری از شناسایی شدنه. یه تعداد از گاردی ها (ضد شورش) کلاه کاموایی تمام صورت، با چهار تا سوراخ، کشیده بودن رو سرشون. این بار، اونان که می ترسن نه مردم! دوربین هاشون خیلی زیاده. اما دیگه کارکردی نداره. چهره ها همه خندان و باز و پر امید!

رسیدیم به میدون انقلاب. نیروها پیاده رو رو بسته بودن. جمعیت ریخت وسط میدون. بدون دردسر تونستیم از وسطه وسط میدون انقلاب، متراکم و دوشادوش هم، رد بشیم. چن تا از گاردی ها، رفته بودن وسط میدون، رو گنبدی که بالای ایستگاه مترو، تازگی ها ساختنش و بیکار واستاده بودن و جمعیت رو نگاه می کردن.

تو مسیر، بارها مردمی رو دیدم که روزنامه آتیش زده بودن و یا چشم هاشون سرخ بود. تک و توک، از تو سطل های زباله گنده ی چرخ دار، دود بلند می شد. معلوم بود که چند دقیقه قبل، اشک آور زدن اونجاها.

بی ار تی هایی که رد می شد، پر جمعیت بود. جمعیتی که هنوز پیاده نشدن تا به خیابان ملحق بشن. پیاده روها همچنان پر از جمعیت بود، اما سواره رو، با ماشین ها پر شده بود. سر یه تقاطع، بین جمالزاده و نواب، باز جلوی جمعیت رو بستن. نیروها زیاد بودن. مردم هی می رفتن سمت نیروها، اما نمی تونستن رد بشن و بر می گشتن. مردد بودیم که چه کنیم. یه سری می خواستن بر گردن. اکثرا واستاده بودن تا ببینن راه باز می شه یا نه. یه دسته چهل پنجاه نفری از جونونای نترس، می تونست عرض پیاده رو رو در اختیار بگیره و باز کنه. جمعیت تمام پیادو رو رو پر کرده بود، اما اراده و هماهنگی برای درگیر شدن و باز کردن راه به هر قیمت، وجود نداشت. مردم شعار می دادن نترسین، نترسین، ما همه با هم هستیم. گاردی ها و لباس شخصی ها، با باتوم افتادن به جون مردم و الله اکبر گویان، شروع کردن به زدن. از لای ماشین ها دویدیم سمت عقب. لباس شخصی ها داشتن سر هم داد می کشیدن و هم دیگه رو صدا می کردن. ناهماهنگی توشون موج می زد.

دوستم رو گم کردم. گشتم و دیدمش. از پیشونیش خون می ریخت. پرسیدم چی شده؟ گفت پنج تا لباس شخصی از کنارم رد شدن. چهار تا شون رد شدن. پنجمی با باتوم زد تو سرم. رفتیم تو پیاده رو. دو تا خانوم چسب زخم آوردن. یه نفر دیگه دستمال استریل آورد. صورت و دست های دوستم رو از خون پاک کردیم و سرش رو دو سه تا چسب زدیم تا خون بند بیاد. با اون وضع دیگه نمی شد تو خیابون موند. جمعیت داشت به راهش ادامه می داد.

اولین فرعی رو رفتیم سمت آذربایجان. رفتیم تو اولین در بازی که دیدیم. دوستم نشست. صاحب خونه براش آب قند آورد. دست و صورتش رو شستیم. موندیم تا لباس شخصی ها رد بشن و برگشتیم تو خیابون. یه جمعیت حدود دویست سیصد نفر، تو آذربایجان شعار می دادن: مرگ بر دیکتاتور. خامنه ای قاتله، ولایتش باطله. دست دو سه نفر چوب بود. احتمالا قبلش درگیر شده بودن با نیروها. لباس شخصی ها هم هر از گاهی ویراژ می دادن با موتور. با یه سواری رفتیم خونه.

اینترنت نمی شه وصل شد. حسابی کلافه ام. پانسمان زخم دوستم رو عوض می کنم. موبایل ها هیچ کدوم آنتن ندارن. شماره خونه فامیل و دوستان رو می گیرم تا خبر سلامتی (البته نه کامل!) و اخبار رو بدم و از سلامتی و اخبار بقیه خبردار بشم. دو سه نفر پیداشون نیست که نگران مون کرده حسابی. اون دو سه نفر هم بالاخره زنگ می زنن. انعکاس خبری بی رمق بی بی سی فارسی، که تظاهرات رو خیلی ضعیف تر از واقعیت، نشون می ده، عصبانیم می کنه.

شب، نیروهاشون تو نواب پخش بودن و گشتی ها تو رودکی (سلسبیل) می چرخیدن. یه گاردی به یه پیرمرده گیر داده بود که چرا وایستادی جلو در خونه ات. پیر مرده هم حسابی مخش رو گرفته بود به کار. گاردیه شروع کرد به فحش دادن به خودش که خواهر عمه مون فلان شد و …. خستگی و استیصال از چهره اش می بارید.

تو رودکی (سلسبیل) تمام سطل آشغال ها بلا استثنا، یا سوخته بودن و ذوب شده بودن، یا داشتن می سوختن. معلوم بود نیرو هاشون هنوز درگیرن و فرصت نکردن بیان سراغ سطل آشغال ها. دم بچه های نواب و سلسبیل گرم!

گزارش های دوستان:

یکی می گفت از ساعت دو و نیم، از میدون امام حسین شروع کرده و تونسته ساعت شش برسه میدان آزادی. تمام مسیر، با جمعیت همراه بوده.

یکی دیگه می گفت از میدان آزادی، برعکس جهت حرکت جمعیت، تا میدان انقلاب پیاده اومده و تمام مسیر، پر جمعیت بوده. از انقلاب تا تهران پارس، با اتوبوس بی ار تی رفته. تو تمام مسیر، تو اتوبوس، دسته جمعی در حال خوندن سرود و شعار دادن بودن: یار دبستانی می خوندن و

دو سه تا از بچه ها می گفتن تا پل کالج تونستن بیان و به خاطر درگیری ها، نتونستن جلوتر بیان.

چند تا از بچه ها، سواره ساعت سه از میدون آزادی حرکت کردن. اون زمان، هنوز جمعیت به میدون آزادی نرسیده بود. جلوی دانشگاه شریف، شلوغ بوده. متروی آزادی (نزدیک وزارت کار) رو بسته بودن و پر نیرو بوده. سر شادمان و جلوی وزارت کار (تو خیابون آزادی)، درگیری ها شروع شده. داخل وزارت کشور، پر نیرو بوده. ترافیک، متوقف شده و بوق اعتراض ها بلند شده. نیروها هم شروع کردن به کندن پلاک ماشین های بوق زن! پیاده ادامه دادن. نیروها با باتوم، اشک آور و گلوله های رنگی، به مردم حمله می کردن و بالای پل عابر جلوی وزارت کشور، شروع کردن به کتک زدن مردم.

یکی دیگه می گفت تو خونه شون بودن که صدای تیر اندازی و هلی کوپتر رو از سمت میدون آزادی میشنون.

یکی دیگه می گفت، بالای شهر، دختر پسرای جوون، با آزادی و آرامش کامل، داشتن قدم می زدن و دست اکثرشون جعبه های کادو پیچ بوده و داشتن از ولنتاین شون لذت می بردن. نیروها و گشت ها، اومده بودن وسط و پایین شهر و درگیر بودن و اون بالاها، کسی مزاحم لاو ترکوندن جوونا نمی شده.

یکی دیگه که می خواسته از پایین بره سمت خیابون آزادی، از یه پیرمرده پرسیده خیابون آزادی امنه؟ پیر مرده گفته امن امنه! مردم اومدن تو خیابون و همه جا امنه! هرجا که مردم هستن، امنه!

تو اورژانس، یکی می گفت یه زنه اومده بوده که دستش از دو نقطه شکسته. مامور خواسته با باتون بزنه تو سرش. اونم با دستش دفاع کرده و دستش خورد شده.

جمع بندی:

1- تعداد: جمعیت مردم معترض، خیلی زیاد تر از اونی بوده که بی بی سی فارسی منعکس کرده. از امام حسین تا میدون آزادی جمعیت بوده. پیاده روها و حدود یک چهارم سواره رو، پر بوده. ضمن اینکه به خاطر سرکوب شدید نیروها با باتوم و اشک آور و … سر هر تقاطع، جمعیت زیادی هم تو فرعی های اطراف خیابونای انقلاب و آزادی پراکنده شده بود. 25 خرداد 1388 جمعیت متمرکز شده بود تو خیابون انقلاب و آزادی. چون نیروها تقریبا درگیر نمی شدن. اما دیروز به خاطر شدت سرکوب، از همون اول خیلی از مردم تو فرعی ها بودن. با احتساب فرعی ها و پر بودن پیاده روها، با فرض آمار سه و نیم میلیونی حکومتی از تجمع 25 خرداد 1388، می شه جمعیت مردم تو 25 بهمن 1389 تو خیابون های انقلاب و آزادی و اطراف رو، حول و حوش یک و نیم میلیون رقم زد.

2- مقاومت: مردم مقاوم تر و امیدوارتر شدن. علی رغم سرکوب شدید، که کم از سی خرداد و هیجده تیر پارسال نداشت، مردم متفرق نمی شدن و ادامه می دادن. هرجا هم که راه بند می اومد، از فرعی ها و هر راه دیگه ای، راه رو پیدا می کردن. کسی صورتش رو نپوشونده بود، علی رغم اینکه همه جا مامورا داشتن عکس و فیلم می گرفتن. در عوض مامورا خیلی جاها با ماسک و کلاه، صورت شون رو پوشونده بودن.

3- محتوا: هرجا که مامورا حمله می کردن، جمعیت شعار می داد و موقتا عقب نشینی می کرد. تو فرعی ها هم مردم شعار می دادن. کف شعارها مرگ بر دیکتاتور بود و صحبت و شعاری از “رای منو پس بده” یا “یا حسین میر حسین” یا “الله اکبر” نشنیدم من. اگه پارسال، مردم راضی بودن به اینکه با حضور تو خیابون، نمایش قدرتی بدن به حکومت و بعدش بر گردن، پیروزی های اولیه مردم تو تونس و مصر، مردم رو تو ایران امیدوار کرده به ادامه راه و تغییرات اساسی تر.

دیروز کلی گوش خواباندم اما شعاری از نان و کار نشنیدم. هنوز از مردم تونس و مصر، خیلی چیزها باید بیاموزیم. پر تیراژترین روزنامه ایران، همشهری، امروز صبح (سه شنبه 26 بهمن 1389) تیتر زده: افزایش دستمزدهای کارگران. تا چند روز پیش، دولت صحبت از این می کرد که تورم نداشته ایم و در نتیجه، افزایش دستمزد هم نداریم. با تیتر تبلیغاتی امروز، می خواهند کارگران را در توهم نگه دارند.

اوایل بهمن 1389، یعنی حدود سه هفته پیش، پس از کشته شدن حداقل چهار تن از کارگران ایران خودرو و اعتراض بیش از ده هزار کارگر شیفت شب و صبح به عدم امنیت جانی، نیروهای سپاه و ضد شورش تمام کارخانه و اول جاده مخصوص را محاصره کردند. اما انعکاس خبری رسانه های اصلاح طلبان، در حد هیچ بود. کشته شدن پنج شش تا شیر در باغ وحش تهران، انعکاس بسیار وسیع تری در رسانه های اصلاح طلبان داخل و خارج کشور داشت.

آیا کارگران، با تظاهرات و اعتصاب، به اصلاح طلبانی خواهند پیوست که حتی اخبار کشته شدن شان را، از شیرهای باغ وحش ارم، کم اهمیت تر می انگارد، یا سر به اطاعت حکومتی خواهند گذاشت که جواب حق خواهی شان را، با محاصره نظامی و سرکوب می دهد؟ راه سوم چیست؟

—-

توضیح: راوی این سطور ، تحلیل و جمع بندی خودش را در پایانِ گزارش ضمیمه کرده و به همان صورت هم اینجا منتشر می شود؛ به گمانم خوب است درباره نتیجه گیری ها به بحث بنشینیم؛همین روزها وقتِ نور انداختن به گام های مفقود ِ ماست؛