نقش زن در موسيقی جان لنون
فريبرز ارجمند
۹اکتبر امسال ۸۰مین سالگرد کمتر کسی است که با آهنگ و ترانه «تصور کن» که بيانی از افکار و هنر جان لنون چه در عرصه موسيقی و رابطه آن با مردم و جهان اطراف بود، آشنا نباشد. «تصور کن» دنيايی را تصوير می سازد که آمال و آرزوی هر انسان آزاده است. دنيايی که در آن حرص برای مالکيت بر اشياء و اشخاص باعث جدايیها و جنگها نشود، دنيايی که در آن دين و کشوری وجود ندارد که مردم را از هم جدا کند، دنيايی که در آن مردم در صلح و شادابی و بدون ترس از گرسنگی و جنگها زندگی میکنند. قدرت و توانايی جان لنون در نوآوری درموسيقی از همان سنين جوانی که همراه با سه جوان ديگر گروه موسيقی کواريمن که بعدها گروه بيتلها را تشکيل دادند، خود را نشان داد. نوآوری موسيقی اين گروه که جان لنون نقشی محوری در آن داشت. باعث شد، نگاه به موسيقی و گوش دادن به موسيقی را در میان طيف وسيعی از جوانان تغيیر دهد. اين جنبه بود که آنها را به سرعت و به شکل بيسابقهای به محبوبترين گروه موسيقی در سطح جهان بدل کرد و توانست اين جايگاه را به مدت ۸ سال در میان نسل جوان حفظ کند. اما موفقيت و هنر اصلی جان لنون تنها در موسيقی نبود. اگرچه گروه بيتلها با سنت شکنی و تغيیر و تحول در موسيقی و ترکيب موسيقی پاب با راک -ان -رول موجب راه گشايی و محبوب شدن اعضای آن به خصوص دو عضو اصلی آن جان لنون و پل مک کارتنی شده بود، اما زمانی فرا رسيد که جان لنون چارچوب بيتلها را برای ذهن کاوشگر خود و عطش برای تکامل را تنگ می ديد. سنتشکنی در موسيقی و هنر بهطورعام نمی توانست پايان کار باشد بدون اين که با اوضاع و شرايط جامعه در هم آمیزد. چارچوب صرف موسيقی برای جان لنون ديگر تنگ بود و مانعی در مقابل تحول و تکامل موسيقی او بود. موسيقی او مخالفين سرسختی نيز داشت، که عمدتا در میان نسل قديمیتر و بخش محافظه کار جامعه بود که شکستن نُرمهای گذشته موسيقی را ممنوع میدانستند. يا همانگونه که خود او در مصاحبهای گفته بود مخالفين او عمدتا در میان والدين بودند و ديگر اين که اين موسيقی در موسيقی سياه پوستان ريشه داشت. اما شاخصترين جنبه موسيقی جان لنون قدرت تاثيرگيری و تاثيرگذاری آن در ارتباط با مردم و جهان اطراف آن بود.
موقعيت خانوادگی و شرايط زندگی جان از همان اوايل او را به حرکت در خلاف جريان برخی از نرُهای معمول زندگی رانده بود. تاثيرات اين حرکت در موسيقی و هنرش و نوشتههايش قابل رويت است. اما وقايع سياسی سالهای شصت که جهان را تکان داد نيز تاثيرات مهمی بر جان نهاد و اين مسئله بيتاثير در اختلافات درون گروه بيتلها نبود. جان در اواخر سالهای ۶۰ با يوکو اونو در يکی از نمايشگاههای هنری در لندن آشنا شد که به ازدواج آنها در سال١۹۶۹ انجامید. اين وقايع در نهايت باعث تحولات فکری در جان نيز شد که باز هم تاثيرات بيشتری بر موسيقی او گذاشت و او رابطه تنگاتنگی را با مبارزات مردم و آمال و آرزوهای آنها برقرار کرد. اما آنچه در اين جا بر آن تکيه میشود تکامل فکری جان لنون و نقش زن در موسيقی اوست.
نگرش غلط و حتی ستيزه جويانه به زنان در آثار هنرمندان موسيقی حتی در میان آنانی که توانسته بودند موسيقی و هنر خود را با زندگی و مبازره مردم ارتباط دهند، موج میزند. به ندرت میتوان در میان هنرمندان مرد در موسيقی آثاری را يافت که شخصيت زنان را از يک شئی زيبا برای دوست داشتن، عشق ورزيدن و يا تصاحب کردن فراتر ببرد. در مقابل آثاری که شخصيت زنان را با هرزگي، کثيف بودن، بی وفايی و القابی اين گونه توصيف میکنند کم نيستند. در بهترين حالت بيتوجهی و سکوت در مورد زنان و دنيای واقعی بسيار رايج است. شايد بتوان به مثال های بيشماری از اين موارد اشاره کرد. از آن جمله آهنگ “بيا تا با هم خانه بازی کنيم”،“ baby Let’s play house” از الويس پريسلی از جمله کسانی که در موسيقی دوران خود در سالهای ٥۰، ۶۰ و دوران بعد از آن تاثيرات بسياری گذارد. مايکل جکسون چهره شناخته شده و تاثيرگذار موسيقی در سالهای ۸۰ و آهنگ ديانای کثيف(Dirty Diana)، نمونه کوچکی از چگونگی تصوير زن در آثار هنرمندان معروفی است که توانستند محبوبيت جهانی پيدا کنند. هنگامی عمق ضديت با زنان در بخش عظيمی از موسيقی روشن میشود که رَگههای قدرتمندی از شونيسم و يا ضديت با زنان، در آثار هنرمندان موسيقی عصيانگر رِگِه و يا به خصوص رپ را میشنويم.
اما جان لنون در اين عرصه هم از نُرم موجود گسست کرد، هم در زمینه هنری و هم در زمینه تفکر و زندگی شخصي. نه به اين معنی که او از ابتدا از جنس ديگری بود بلعکس عليرغم اين که او در يک خانواده فقير در شهر کارگری ليورپول در انگلستان بدنيا آمده و بزرگ شده بود، اما متاثر ازجامعه و فرهنگ طبقات حاکمه نيز بود. افکار شونيستی و زن ستيزانه هم در عرصه هنر و هم در عرصه زندگی شخصی او عمل میکرد. اما نکته مهم اين است که او در کنار ديگر عرصهها نيز تحول يافت و اين تحول زندگی شخصی و به صورت بلافصلی هنرموسيقی او را متاثر کرد.
جان لنون در زمانی که هنوز در گروه بيتلها بود ترانه «برای حفظ جانت در رو» را نوشت که توسط گروه بيتلها اجرا شد. در اين ترانه، جان لنون به دوست دختری که او را ترک کرده اخطار میدهد، که «يادت باشد من خيلی شرورم»، علاوه بر آن «حسود هم هستم» و در انتها میگويد که «اينو خوب گوش کن، در مورد هر آنچه که میگويم جدی هستم و مصممام کاری را که میگويم انجام دهم، من ترجيح میدهم که تو را مرده ببينم»! اين پيامی است که جان لنون در ترانه «برای حفظ جانت دررو» میدهد. مهم نيست که اين واقعيتی در زندگی او بوده يا خير؟ اما تفکری است که در هنرش انعکاس مییابد. اين ترانه شباهتی با ترانه الويس پريسلی «بيا تا خانه بازی کنيم» دارد. در آن ترانه الويس در خطاب به دوست دختر سابقش که او را ترک کرده است میگويد «بيا بِی بِی تا خانه بازی کنيم» البته منظور از«خانه بازی کردن» روشن است به خصوص با شيوهای که الويس آن را میخواند. در آخر هم الويس اخطار میدهد که «ِبی بی به من گوش کن و سعی کن خوب بفهمی، من ترجيح میدهم که ترا يک دخترک مرده ببينم تا اين که با مرد ديگری ببينم.»
همانطور که مشخص است پيام هر دو ترانه يکی است: قتل ناموسی البته با نام “حسادت” اما تفاوت در اينجاست که جان لنون به موازات تغيیر در جامعه و تغيیر در افکارش، توانست تا حدی اشتباه عمل کرد خود را دريابد.
مدتی بعد بيتلها ترانهای خواندند با نام «بهتر شدن» که با صدای پل مک کارتنی اجرا شد، پيام اين ترانه اين است که دارم کمی بهتر میشوم و بهتر عمل میکنم و در ادامه میگويد «من با زن زندگی ام خيلی بدرفتاری میکردم، من او را میزدم و او را از چيزهايی که دوست داشت جدا میکردم.... اما توانستم بهتر عمل کنم.» اين اعترافی است از جانب جان لنون به اشتباهات خود، اما شايد هم هنوز اين اشتباهات را عمیق درک نکرده باشد چرا که هنوز قدرت و جرئت بيان آن را به صورت علنی ندارد.
بعدها جان لنون در مصاحبه با يک مجله اعتراف کرد که ايده اين ترانه از تجارب بد رفتاری او با زن و يا زنهايی بوده که با آنها رابطهای داشته است. «اون مرد من بودم، من با زنم بدرفتاری میکردم، با هر زني. من کارم زدن بود، نمیتونستم خودم را بيان کنم، در نتيجه میزدم. من با مردها میجنگيدم و زنها را میزدم..... حالا من واقعا به عشق و صلح ايمان دارم. من مرد خشنی هستم که ياد گرفته خشن نباشه، و عمیقا از خشونت هاش پشيمونه... من بايد به اينجا میرسيدم تا بتونم جلوی مردم بايستم و علنا بگم من در جوانی چطور با زنان رفتار میکردم.» اما به هر حال به نظر میرسد که اين ترانه آغازی بوده برای گسست از شونيسم مردسالارانه.
بعد از ازدواج با يوکو، ترانهی «آنچه نياز است، عشق است» را نوشت که از طرف گروه بيتلها اجرا شد. سپس او ترانه «به صلح يک شانس بدهيد» و « قدرت به دست مردم» را نوشت و خود اجرا کرد. اين ترانهها چرخشی به طرف سولو بود که در کارهای بعدی او نيز به آن صورت اجرا شد و در مجموع نه تنها از نظر هنری بازهم نوآوری بود، بلکه مهر تکامل فکری جان لنون را نيز با خود داشت. اين باعث فاصلههای بيشتر با ديگر اعضای گروه بيتلها شد. دورهای که بالاخره بيتلها از هم جدا شدند. بسياری از جمله رسانهها سريعا يوکو (به عنوان يک زن) را مسئول اختلافات و جدايی معرفی کردند و حتی او را «زن اژدها صفت » نامیدند. اما هم جان لنون و هم جرج هريسون در مصاحبه تلويزيونی با ديک کاوت که بعدها انجام شد و پل مک کارتنی در مصاحبه با لَری کينگ اعتراف کردند که مشکل و اختلاف بيتلها از قبل آغاز شده بود. جان لنون به خصوص به «حوصله سر بودن» و درجا زدن گروه و موانع بر سر تکامل آن اشاره میکند.
ترانه «قدرت به دست مردم» به شعار بسياری از تظاهراتها و راهپيمايیهای ضد جنگ ويتنام از جمله تظاهرات نيويورک و لندن با شرکت صدها هزار نفر که جان لنون در آن شرکت داشت، مبدل شد. در «قدرت به دست مردم» جان لنون بعدا از دفاع از انقلاب و طبقه کارگر به مسئله زنان میرسد و خطاب به همرزمان می گويد: «من بايد از شما رفقا و برادرانم بپرسم، رفتار شما با زنهایتان در خانه چگونه است، آنها بايد خودشان باشند تا بتوانند خود را رها کنند.»
ترانه من «تنها يک مرد حسودم» در اواخر دوره گروه بيتلها نوشته شده بود اما بالاخره در سال ١۹۷ بازنويسی و اجرا شد، ترانهای که اعترافی است از احساساتی که او در برخورد به زنان داشته است که در اينجا بالاخره با جرئت و شجاعت بيان مییابد:
زن
متاسفم که باعث گريه تو شدم،
من نمی خواستم تو را اذيت کنم،
من تنها يک مرد حسودم، که احساس ناامنی میکردم،
من تنها يک مرد حسودم، نگاه کن من تنها يک مرد حسودم....
اما ترانه جديد جان لنون در سال ١۹۷٢يک گسست واقعی بود و در واقع تفسير عمیقتر او از مسئله زنان بود که نشان از تحولی عمیقتر داشت: «زن «کاکا سياه» جهان است، زن برده بردگان است.... هرچه اوضاع بدتر باشه يا مردم فقيرتر باشند وقتی به خانه میرسند، اين زنان هستند که بايد جور آن را بکشند.»
اين ترانه خشم طيف وسيعی از محافل محافظهکار رابرانگيخت. آنها برای تخطئه اين ترانه آن را به راسيسم و نژاد پرستی متهم کردند. در حالی که مبارزان سياه و ضد نژاد پرستی و طيف وسيعی از زنان فمینيست از اين آهنگ دفاع کردند. اين آهنگ توسط محافل نژادپرست و زن ستيز تحريم شد و در بسياری از ايستگاههای راديويی هيچگاه پخش نشد. جان لنون بر روی موضع خود ايستاد و در مصاحبه با ديک کاوت گفت کسانی که از اين آهنگ خوششان نيامد عمدتا « مردان سفيدپوست بودند.»
ما او را مجبور میکنيم که صورتش را رنگ بزند و برقصد.
اگر او برده ما نباشد، می گويیم که ما را دوست ندارد.
اگر او خودش باشد، میگويیم که تلاش میکند که مثل يک مرد رفتار کند.
در حاليکه او را به زير میرانيم، وانمود میکنيم که در بالای سرما ايستاده است.
زن، «کاکا سياه» (نيگر) جهان است، آره او اينطوريه اگر باور نمیکنيد، کافی است نگاهی به آن زنی که با شماست بياندازيد.
او برده بردههاست، آره بهتره که آن را فرياد بزنيم.
اما شونيسم مردسالاری، موضوعی نيست که به يک باره و با يک تصمیم و اراده به پايان برسد. مردسالاری به اشکال مختلف خود را بازسازی میکند حتی اگر تصور هم شود که با آن ديگر تصفيه حساب شده به اشکال ديگر بروز خواهد يافت. توليدی است از کارخانه عظيم جامعه طبقاتی که به صورت خود به خودی پيوسته بازتوليد میشود. جان لنون عليرغم مبارزهاش و پالايش افکار و نظراتش و عليرغم پايداريش در مقابل حملات گوناگون، بازهم به عقب نشست و نشان داد که هيچ تحول و تکاملی يک خط مستقيم را نمی پيمايد. افت و خيز در مسير، يک واقعيت است. او به مدت ١۸ماه از يوکو جدا شد، اين دوره او با مِی پنگ که مشاور گروه موسيقی جان لنون و يوکو اونو بود، همراه بود و بيشتر اين دوره را در لس آنجلس و نيويورک گذراندند. بنابه گزارشات او در اين دوره شديدا مشروب میخورد و احتمالا مواد مخدرهم مصرف می کرد. و به برخوردها و بدرفتاری با ديگران از جمله مِی پنگ متهم شده است. او بعدآ اين دوره را «آخر هفته گمشدهام» نامید.
اين واقعه نشان داد که در جامعهای زندگی میکنيم که برگشت و عقبگرد به شونيسم و زن ستيزی بسيار آسانتر از عمیقتر کردن درک از مردسالاری و زن ستيزی است. همیشه موانعی برای درک عمیقتر وجود داشته است. همیشه محدوديتها وجود دارند، محدوديتی که در جامعه ساخته شده و در تارپود و سلولهای جامعه و به خصوص مردانی که از امتيازات آن جامعه بهره میبرند، رخنه کرده است. اما جان لنون توانست خود را بازهم از میان «آخر هفته و آخر هفتههای گمشدهاش» باز يابد. و با هنرش حملهای دوباره را عليه پوسيدگيهای زن ستيزانه جامعه که آنچنان آسان در او بازهم نفوذ کرده بود سازمان دهد: اينبار با ترانه «زن» بر موزيکی متناسب. «زن» بيانی است زيبا و لطيف از احساساتی که از قعر دل و اعماق فکر برمیخيزند و با ظرافتی هر چه تمامتر بر دلها و افکار مینشيند. ترانه «زن» بيانی است از تاسف عمیق، اما انتقادی است شجاعانه که سراينده در زندگی شخصی و هم در تفکر بهبطور عام، نه تنها در مورد يوکو بلکه در برخورد به پديدهای به نام زن داشته است. بيانی است از عشقی نوين:
زن، من به سختی میتوانم، آن احساسات دوران حماقت و بيفکريام را بيان کنم.
بعد از اين همه رنج و درد، برای همیشه مديون تو هستم.
زن، بگذار که توضيح دهم.
من هرگز قصدم اذيت تو، غم و رنج تو نبود.
بگذار که باز و باز و باز بگويم،
تو را دوست دارم و تا ابد خواهم داشت.
جان لنون از سال ١۹۷٥ به بعد هيچ کنسرتی برگزار نکرد، هيچ اثری را بيرون نداد و هيچ مصاحبه تلويزنی نداشت. او بعد از ٥ سال درصدد بود کار تازهای ارائه دهد و در اين دوره در حال ضبط اين کار جديد بود که يک شب هنگامی که از استوديوی ضبط میبرگشت، توسط شخصی به نام مارک چپمن در جلوی خانهاش در نيويورک با شليک 5 گلوله از پشت به قتل رسيد.
گزارشات در مورد انگيزه قتل توسط چپمن بسيار محدود است و در اين حد که يکی از طرفداران بيتلها بوده است و اينکه او از بيماری روانی رنج میبرده است. اما اين تمام قضيه نيست و بخشی از داستان که انگيزه واقعی را فاش میسازد کمتر گزارش شد، عليرغم اين که چپمن از هواداران سابق بيتلها بوده اما او از جان لنون بسيار متنفر بوده است. به خصوص بعد از اظهار نظری که در مورد عيسی مسيح میکند. جان لنون در يکی از مصاحبهها سالها پيش گفته بود که بيتلها حالا از عيسی مسيح محبوب ترند. اين مسئله موج اعتراض در میان جامعه محافظه کار خصوصا مسيحيان فاشيست را دامن زد و حتی کوکلاس کلآنها او را تهديد به مرگ کردند. چپمن برای کشتن جان لنون از شغلش استعفا کرده بود و به نيويورک نقل مکان کرده بود تا بتواند فرصتی برای ترور جان لنون به دست آورد. چپمن بعد از چهل سال همچنان در زندان به سر میبرد.
عدم فعاليت جان لنون در پنج سال آخر عمرش، دورانی که به شکوفايی فکری و هنری رسيده بود باعث دلخوری و حتی عصبانيت بسياری از دوستدارانش و کسانی که وجود او را برای جامعه هنری و به خصوص هنر مبارزاتی ضروری می دانستند، شده بود. او در ٥ سال آخر يک مرد «خانه دار» شده بود. از پسرش نگهداری میکرد، کارهای خانه را انجام میداد، غذا درست میکرد، به گفته خودش نان میپخت و... در حالی که يوکو به رتق و فتق امور بيرون خانه از جمله مالی که به نظر کار کمی نبوده است میپرداخت. در حاليکه اين مسئله باعث عصبانيت بسياری شده بود، اما به نظر میرسد برای جان لنون که در اوج شهرت و موفقيت هنری قرار داشت، موضوع ديگری عمده بود، که متقاعد شده بود موفقيت و ضرورت کار و فعاليت هنريش را فدای آن کند. آيا او میخواست اينگونه اشتباهاتش را جبران کند؟ آيا او میخواست عمیقتر به آنچه که در مورد مسئله و موضوع زنان رسيده بود فرو رود، آن را بيشتر درک کند و به آنچه که فکر میکند عمل کند؟ شايد کارهای بعدی او که تازه آغاز شده بود و درصدد توليدش بود، میتوانستند پاسخی بر اين سوالات باشند. اما ترور او چنين مجالی را نداد.
دستاوردهای جان لنون در زمینه موسيقی و هنر قابل ستايش است، اما عليرغم کمبودها و عقبگردها، حرکت جان لنون در سفر به اعماق مردسالاری حرکتی به پيش بود. اين جنبه بيش از هر چيز ديگر او را از بقيه هنرمندان مرد و حتی هنرمندان مرد متعهد به جامعه و مردم متمايز میکند. در حقيقت او نيز بيان کرد که ايستادن در مقابل ايدههای کهن جامعه مردسالاری و مهمتر از آن گسست از آن، بخش مهمی از هنر هنرمندان متعهد است. تولد و ۸دسامبر ۴۰امین سالگرد کشته شدن جان لنون از موثرترين ستارههای موسيقی قرن بيستم بود. عليرغم اين که جان لنون در ٥ سال آخر عمر۴۰ سالگی خود اثری را بيرون نداد، اما در همین زمان قادر شد تاثيرات شگرف و ماندگاری را بر نسل جوان و بر سبک موسيقی و رابطه موسيقی و مردم جهان اطراف بگذارد.
نشریه هشت مارس شماره ۵۲
فوریه ۲۰۲۱/ بهمن ۱۳۹۹