گلوبالیزاسیون: از افسانه تا واقعیت
بنفشه قادری
قلم بدستان و تحلیل گران مدافع سرمایه داری می گویند "گلوبالیزاسیون" كلید سحرآمیز قرن بیست و یكم است كه درهای نیك بختی را بروی كشورهای جهان باز خواهد كرد و هر كس مقابل آن بایستد محكوم به ورشكستگی و بدبختی است. منظور اینان از "گلوبالیزاسیون" بوجود آمدن بازار واحد سرمایه و كار و كالا در سطح بین المللی و ادغام روندهای اقتصادی همه كشورها در آن است.
اما "جهانی شدن" یك پدیده قرن بیست و یكمی نیست. اقتصاد جهانی سرمایه داری در تمام قرن بیستم، بجز كشورهای سوسیالیستی شوروی تا اواسط دهه 1950 و چین تا سال 1976، بر سراسر جهان غلبه داشته و حاصل آن برای نوع بشر چیزی جز انقیاد ملل تحت ستم سه قاره آسیا و آفریقا و آمریكای لاتین، بحرانها، جنگهای جهانی و منطقه ای، قحطی و گرسنگی و استثمار بیرحمانه میلیاردها انسان كره خاكی نبوده است. همان روندهای اقتصاد جهانی كه در قرن بیستم حاكم بود اكنون شدیدتر و افسارگسیخته تر ادامه می یابد. سرمایه امپریالیستی، خود را به اقصی نقاط جهان و در كلیه فعالیتهای اقتصادی بشر بسط می دهد و با اعمال فشار اقتصادی و سیاسی و نظامی همه چیز را تحت كنترل خود درآورده و در بازار جهانی ادغام می كند.
اینك جهانی شدن به معنای آن است كه هر چیز كه انسانها با آن كوچكترین سر و كاری دارند (حتی هوا) باید تبدیل به كالا شود، مالكیت آن به كسی داده شود، و در "بازار آزاد جهانی" (در واقع "بازار انحصاری جهانی") معامله شود. سازمانهای بین المللی سرمایه داری (مانند سازمان تجارت جهانی، صندوق بین المللی پول، بانك جهانی و غیره) روند جهانی شدن را طراحی می كنند و دولتهای مربوطه در هر كشور آن را به اجراء می گذارند. برای اینكه روشن شود روند گلوبالیزاسیون چگونه همه چیز مردم جهان را به مثابه كالا به خرید و فروش میگذارد، چند مثال می زنیم:
طبق سیاستهای دیكته شده به مكزیك، كلیه زمینهای اشتراكی قبایل بومی شامل طرح خصوصی سازی شد و برای فروش به كمپانیهای كشاورزی آمریكائی عرضه شد. میلیونها دهقان مكزیكی با این طرح و طرحهای مشابه از زمینهای خود كنده شده و آواره شهرها شده اند؛ بدون آنكه جذب اقتصاد رسمی شوند. مثال دیگر: طبق قرارهای جدیدی كه این نهادهای بین المللی تحت كنترل امپریالیستها صادر كرده اند هر كشوری به نسبت جمعیتش حق دارد هوای جهان را آلوده كند. یعنی كثیف كردن هوای جهان یك كالاست. هر كشوری به نسبت جمعیتش صاحب مقداری از این كالاست و می تواند حق استفاده از آن را به كشور دیگری بفروشد. از آنجائی كه در كشورهائی مانند بنگلادش سرمایه داری به اندازه ای رشد نكرده كه بتواند این كالا را در روند تولیدات صنعتی و كشاورزی خود سرمایه گذاری كند، حق آلوده كردن هوا را به كشور دیگری مانند آمریكا میفروشد. یك مثال دیگر: دهقانان مناطق دور دست هند یا مكزیك، جد اندرجد و در نتیجه تجربه قرون به نوعی بذر دست یافته اند كه در شرایط جوی مشخص آنجا و یا در مقابل حشرات معین، مقاوم است.
همه دهقانان از این تجربه مشتركا بدست آمده استفاده می كنند. از نظر سرمایه داری این بذر، این تجربه چندین نسل از دهقانان، باید از "مالكیت اشتراكی" درآید و تبدیل به كالا شود. باید "صاحب" پیدا كند و در بازار مبادله كالائی جهان ادغام شود. این بذر توسط دولتهای این كشورها با زور و غارت و رشوه و فساد، "خصوصی سازی" می شود و كمپانیهای چند ملیتی حق انحصار استفاده از این بذر را بدست می آورند. از این پس، دهقانان هندی یا مكزیكی باید بابت استفاده از بذری كه صدها سال از آن استفاده كرده اند، مبلغی به آن انحصار بین المللی بپردازند. مثال دیگر: در كشورهائی مانند هند و ایران بسیاری از گیاهان كوهستانی مصارف داروئی دارند. روستائیان این گیاهان را جمع آوری می كنند و به تجار محلی می فروشند. تجار محلی به نوبه خود آن را به خارج صادر می كنند. با ادغام هر چه بیشتر ایران و هند در بازار جهانی، دولت این كشورها یا استانداران مناطق مختلف، انحصار جمع آوری این گیاهان كوهستانی را به شركتهای داروئی چند ملیتی خواهند فروخت. در نتیجه، تجار محلی هنگام صدور این گیاهان باید مبلغی را بابت انحصار به آن شركت چند ملیتی بپردازند. و هر تاجر محلی نیز به نوبه خود این مبلغ را از روستائیانی كه از این راه امرار معاش می كنند، اخذ می كند. یعنی پس از ادغام آن منطقه كوهستانی و گیاهان آن در "بازار آزاد جهانی"، روستائیان باید بابت جمع آوری این گیاهان پول بپردازند. میلیاردها توده زحمتكش اینگونه از "مزایای" ورود به "بازار آزاد جهانی" بهره مند میشوند! جهانی شدن یعنی گسترش انحصار و كنترل سرمایه داری جهانی بر جزء جزء زندگی مردم جهان. روند "جهانی شدن" تنها به معنای آن است كه گروههای سرمایه داری امپریالیستی و دولتهای آن ها، كل روندهای تولیدی موجود، منابع طبیعی منجمله هوا، و دانش بشر(منجمله تجربه دهقانان مناطق دور افتاده) را تحت انحصار مضاعف خویش در می آورند.
هر بخش از جامعه بر حسب منافع طبقاتی خود، واقعیات مربوط به گلوبالیزاسیون را می بیند. بورژوازی برای جلب حمایت خرده بورژوازی و گیج كردن توده مردم دست به افسانه سرائی در مورد "گلوبالیزاسیون" می زند. بیائید این افسانه ها را دانه به دانه بررسی كنیم.
افسانه: جهانی شدن موجب آن می شود كه شكاف میان كشورهای پیشرفته سرمایه داری و كشورهای عقب مانده پر شود. (1)
واقعیت: جهانی شدن به معنای رشد موزون و برابر نیست. بالعكس! تحت مناسبات امپریالیستی، بهم پیوستگی هر چه بیشتر فعالیتهای اقتصادی در سراسر جهان موجب تشدید رشد ناموزون میان كشورهای مختلف می شود. جهانی شدن روندی است كه برای كشورهای متفاوت، نتایج متفاوتی ببار می آورد. جهانی شدن، ثمره یا محصولی نیست كه همه بطور یكسان از آن بهره مند شوند. جهانی شدن، موجب تشدید وابستگی زندگی اقتصادی كشورهای تحت سلطه مانند ایران، به كشورهائی مانند آمریكا، ژاپن و اروپای غربی می شود. رشد اقتصادی در جهان بشدت ناموزون است. در یكسو، چند كشور سرمایه داری امپریالیستی قرار دارند و در سوی دیگر اكثریت كشورهای عقب مانده كه بخش كوچكی از سرمایه انباشت شده بین المللی در آنها سرمایه گذاری می شود.
این در حالی است كه نرخ بازگشت سرمایه های امپریالیستی از كشورهای عقب مانده حداقل دو برابر نرخ بازگشت سرمایه گذاری در كشورهای پیشرفته سرمایه داری است. در سال 1993 بطور كل 75 درصد از سرمایه گذاری های مستقیم خارجی، در كشورهای آمریكا و ژاپن و اتحادیه اروپا صورت گرفت كه تنها 41 درصد از اهالی دنیا را شامل میشد.
رشد ناموزون به اینجا ختم نمی شود. آن درصد ناچیز سرمایه گذاری مستقیم كشورهای امپریالیستی در كشورهای جهان سوم نیز در معدودی از كشورهای جهان سوم متمركز است. بطور مثال، در سال 1993 حدود 75 درصد از سرمایه گذاری مستقیم خارجی ایالات متحده آمریكا در "جهان سوم"، تنها در 10 كشور متمركز شد كه قریب به نیمی از آن، به چین اختصاص یافت.
بعلاوه، سرمایه گذاری های مستقیم خارجی در كشورهای "جهان سوم"، در بخشها و مناطق معینی از این كشورها انجام می شود. بطور مثال اكثر سرمایه گذاری های خارجی در چین در مناطق ساحلی آن متمركز است. این الگوی سرمایه گذاری موجب رشد جزیره وار بخشهای بسیار كوچكی از اقتصاد و مناطق معینی از كشور می شود و بقیه نقاط و رشته های اقتصادی در فقر و عقب ماندگی باقی می مانند.
بنابراین گلوبالیزاسیون نه تنها توسعه موزون جهانی بهمراه نمی آورد، بلكه اساسا متكی بر توسعه ناموزون است. شركت های چند ملیتی، برای استثمار نیروی كار ارزان، بخشهائی از صنایع تولیدی خود را به جهان سوم منتقل می كنند؛ كه صنایع تولید البسه ورزشی یك نمونه آنست. در حالی كه مزد یك كارگر كارخانه كفش های ورزشی در چین روزی یك دلار است، دستمزد همین شغل در ژاپن ساعتی 30 دلار است. كارگر مكزیكی در "ماكی یادور"ها (كارخانه هائی كه شركتهای آمریكائی در مرز مكزیك با آمریكا بر پا كرده اند) روزی 5 دلار می گیرد؛ در حالی كه برای همان كار در آمریكا ساعتی 16 دلار پرداخت می شود. بنابراین، امپریالیستها با كمترین سرمایه گذاری، بیشترین نیروی كار را در كشورهای جهان سوم استثمار می كنند. شكاف عمیق میان معدودی از كشورهای امپریالیستی و اكثریت كشورهای "جهان سوم" محصول ناگزیر و همیشگی سرمایه داری جهانی است و با هر چه جهانی تر شدن، این شكاف و ناموزونی عمیق تر می شود.
افسانه: گلوبالیزاسیون یعنی یكسان كردن مناسبات تولیدی و اجتماعی حاكم بر همه كشورهای جهان. رشد سرمایه داری نوع غرب و از بین رفتن مناسبات نیمه فئودالی از نتایج گلوبالیزاسیون برای كشورهای تحت سلطه است.
واقعیت: اینطور نیست! واقعیت آن است كه بخش مهمی از كاركرد بازارهای جهانی كه در آنها سرمایه و محصولات تولید شده آزادانه از مرزهای مختلف عبور می كنند، متكی است بر تفاوتهای میان مناطق مختلف جهان. این تفاوتها از نظامهای اقتصادی و سیاسی متفاوت كه بر كشورهای مختلف حاكم است، سرچشمه می گیرند. نظامهای اقتصادی نیمه فئودال نیمه مستعمره كه بر اكثر كشورهای تحت سلطه حاكم است، برای سرمایه های خارجی، كار ارزان و زمین ارزان و منابع زیرزمینی ارزان فراهم می كنند.
اگر سرمایه های انحصاری از سرمایه گذاری در كشورهای تحت سلطه، سودهای كلان و چند برابر نمی بردند هرگز به آن كشورها وارد نمی شدند. اگر همه جا شرایط بهره كشی و سودآوری سرمایه یكسان بود، میان سرمایه های انحصاری بر سر بازارهای جهان رقابتهای مرگ بار صورت نمی گرفت. كمپانی ورزشی "نایكی" به تایلند می رود زیرا در آنجا می تواند مزد بخور و نمیر، بدون مزایا و ساعات كار ثابت، و بدون بیمه بپردازد و برای تضمین نرخ حداكثر استثمار، كارگران را مانند برده در محیط كار حبس كند. گلوبالیزاسیون موجب شده كه سرمایه داری بیشتر از گذشته بتواند از این تفاوت ها استفاده كند. كمپانیهای چند ملیتی اكنون می توانند با استفاده از تكنولوژی ارتباطات و حمل و نقل سریع، و با اتكاء به كارگزاران بومی خود، از كار ارزان كودكان و زنان روستاهای دور افتاده كشورهای عقب مانده در شرایط نیمه برده داری استفاده كنند. اگر در گذشته سرمایه داران آمریكائی مجبور بودند با كشتی از آفریقا برده به آمریكا ببرند، امروزه نیازی به این كار نیست؛ چرا كه از پیشرفت تكنولوژی ارتباطات و حمل و نقل برای سازمان دادن استثمار نیروی كار تحت شرایط نیمه بردگی در دور افتاده ترین نقاط جهان استفاده می كنند.
سرمایه بین المللی در كشورهای عقب مانده، یك نظام سرمایه داری شبیه آنچه در غرب مسلط است، ایجاد نمی كند. آنچه تولید می كند، سرمایه داری بوروكراتیك است. بند ناف سرمایه داری بوروكراتیك وابسته به سرمایه داری بین المللی است و برای به حداكثر رساندن سودآوری خود به فوق استثمار و بهره كشی نیمه فئودالی از كارگران و دهقانان دست می زند.
با ورود سرمایه خارجی به كشورهای عقب مانده، جوانب بسیار مهمی از فئودالیسم منحل می شود. مناسبات كار مزدی سرمایه دارانه رشد می كند. اما در بسیاری جوانب نیز مناسبات فئودالی باز تولید می شود. فقر تحمیل شده بر مناطق روستائی و حاشیه شهرها موجب می شود كه سرمایه داران بتوانند هر شكل از بهره كشی قرون وسطائی را بر آنان تحمیل كنند. روند "گلوبالیزاسیون" بر تعداد كارگرانی كه در شرایط "انقیاد" بسر می برند، افزوده است. آنجا كه استفاده از شیوه های بهره كشی ماقبل سرمایه داری برای سرمایه سودآوری داشته باشد، هیچ ابائی از این كار ندارد. امروزه توپهای فوتبال كمپانیهای ورزشی چند ملیتی توسط كودكانی دوخته میشود كه كارفرما، پایشان را زنجیر می كند تا از جایشان حركت نكنند.
با ادغام هر چه بیشتر اقتصادهای محلی در بازار جهانی، مناسبات و تولیدات محلی ریشه كن می شوند. در حالی كه محصول و نیروی كار دهقان با مقیاس محلی و كشوری قیمت گذاری می شود، نهاده هائی كه بازار جهانی به وی عرضه می كند با مقیاس بازار كشورهای سرمایه داری امپریالیستی قیمت گذاری می شود. بدین ترتیب دهقانان در معرض رقابت نابرابر و انحصاری، ورشكسته می شوند و كشور برای اولیه ترین نیازهای زندگی مردم هر چه بیشتر به واردات مواد غذائی وابسته می شود.
جهانی شدن موجب مدرنیزه شدن بخشهائی از كشاورزی سرمایه دارانه می شود. این امر را مثلا در استفاده از وسایل حمل و نقل سریع برای رساندن محصول به بازار، یا استفاده از كود شیمیائی و تراكتور و غیره می بینیم. اما كشاورز سرمایه دار برای اینكه بتواند با قیمتهای جهانی محصولات كشاورزی رقابت كند، با استفاده از شیوه های بهره كشی ماقبل سرمایه داری هزینه نیروی كار خود را پائین نگاه می دارد.
مثلا، در ایران كشاورزان سرمایه دار در حاشیه شهرها، نیروی كار مورد نیاز خود را از روستاهای دورافتاده استخدام می كنند. این نیروی كار بر پایه زندگی یك كارگر در شهر، یعنی به صورت روزمزد و بر پایه محاسبه حداقل معیشت كارگر و خانواده وی استخدام نمی شود؛ بلكه بصورت كنتراتی و بر پایه محاسبه سطح معیشت خانوار در روستا و منظور كردن قطعه زمین خانوار بجای كمك خرج و بیمه بیكاری و مزایا و غیره، استخدام می شود.
افسانه: جهانی شدن موجب مدرنیزه شدن ابعاد زندگی اجتماعی در كشورهای تحت سلطه می شود. مثلا مردم از طریق ماهواره و اینترنت با پیشرفت های بشر در زمینه های مختلف آشنا می شوند، خرافات را كنار میگذارند، رژیمها را مجبور می كنند كه قوانین فئودالی را كنار بگذارند، خود مردم سنن و عقاید عقب مانده ماقبل سرمایه داری را كنار می گذارند و غیره.
واقعیت: بدون شك ورود سرمایه امپریالیستی به كشورهای عقب مانده مانند ایران، به همان درجه ای كه موجب رشد سرمایه داری می شود بخشی از مردم را نیز به حوزه ترقیات بشر و افكار نوین می كشاند. این روندی است كه از یك قرن پیش آغاز شده است. روند "جهانی شدن" جدید نیز كلیه ابعاد زندگی اجتماعی و اقتصادی كشورهای تحت سلطه را متاثر می كند و باعث مدرنیزه شدن می شود. برای نمونه، زنان هر چه بیشتر به عرصه تولید و آموزش كشیده می شوند؛ نهادهای آموزشی گسترش می یابند؛ جوانان با مظاهر ترقی بشر آشنا می شوند و به عقب ماندگی و محرومیت خود پی می برند. آشنائی با علوم طبیعی به آنان اجازه می دهد كه بر خرافات و مذهب خط بطلان بكشند. اما سلطه امپریالیسم، روند مدرنیزاسیون و گسست از فئودالیسم را چه در عرصه اقتصادی، چه در عرصه سیاسی و فرهنگی همواره به روندی بطئی و دردناك تبدیل كرده است. امپریالیسم بطور گسترده از شیوه های ماقبل سرمایه داری استفاده كرده و به حفظ آتوریته های فئودالی یاری رسانده است. ترقیات علمی بشر همواره بشكل بسیار محدود و دست چین شده به كشورهای عقب مانده راه یافته است؛ به صورت كالائی لوكس و گرانقیمت و بعنوان بند وابستگی. در ازای استفاده گروهی از اهالی كشور از این كالا، اكثریت مردم باید تحت شرایطی عقب مانده به بهره كشی برده وار تن دهند. در شرایطی كه نظام تولید و مبادله جهانی، دور افتاده ترین نقاط جهان را به ورطه اقتصاد سرمایه داری جهانی كشانده، اكثریت مردم دنیا حتی یك بار هم از تلفن استفاده نكرده اند! روند رایج در این كشورها بعد از ورود امپریالیسم، رشد جزیره وار معدودی نقاط و در مقابل، عقب ماندگی اكثریت آنها بوده است. روند این بوده كه اقلیت بسیار نازكی از رشد و توسعه بهره مند شده اند؛ و اكثریت عظیم بیش از پیش در فقر فرو رفته اند. طبقات ارتجاعی حاكم در این كشورها، همواره از وجود آن اقلیت مرفه بعنوان منبعی برای ایجاد توهم ایدئولوژیك در بین مردم استفاده كرده اند. دولت های حاكم موعظه می كنند كه مردم باید فكر سرنگون كردن نظام موجود و ایجاد نظامی كاملا متفاوت را از سر بیرون كنند و به جای اینكار به جان هم بیفتند تا شاید به بخشی از آن اقلیت ممتاز تبدیل شوند.
ادغام كشورهای تحت سلطه در نظام جهانی سرمایه داری، حتی موجب مدرنیزه شدن ساختار گروه های سرمایه داری انحصاری این كشورها نمی شود. این گروهها فقط در چارچوب روابط خانوادگی و حول بندهای محكم با حكومت یا به اصطلاح "پارتی داشتن" در رژیم شكل می گیرند. برخی سرمایه داران كوچك (مثلا سرمایه داران كوچك بخش خصوصی در ایران و مشخصا سرمایه داران آذری و كرد) بر این توهمند كه با روند جدید "جهانی شدن"، این انحصار بهم خواهد خورد. طبق منطق اینان با تشدید جهانی شدن، مرزها نیز عملا برداشته شده و سرمایه های خارجی ورای دولت های حاكم وارد مناطق مختلف كشورها می شوند و مستقیما قرارداد می بندند. این خواب و خیال بورژوازی متوسط است. اما در واقعیت، بر نقش دولت های كشورهای تحت سلطه در روند جدید "جهانی شدن" افزوده می شود؛ و اصولا سرمایه های خارجی راغب نیستند به كشورهائی وارد شوند كه در آنها دولت مركزی قوی وجود ندارد.
افسانه: با ورود سرمایه گذاری های خارجی در كشورهای جهان سوم شغل ایجاد می شود، سرمایه تولیدی تقویت می شود، كشور صنعتی می شود.
واقعیت: 500 شركت بزرگ صنعتی كه كنترل 25 درصد از اقتصاد جهانی را در دست خود دارند، 05ر0 (پنج صدم درصد) از اهالی دنیا را به اشتغال خود درآورده اند! این واقعیتی است كه با ادغام هر چه بیشتر كشورهای جهان سوم در بازار جهانی، سرمایه های خارجی بیشتری وارد این كشورها می شود و حول آنها مقداری شغل ایجاد می شود. اما چندین برابر این میزان، مشاغلی كه سابقا موجود بود از میان می رود؛ زیرا بازارهای داخلی با كالاهای خارجی انباشته شده و تولید كنندگان داخلی كه قدرت رقابت با آنها را ندارند ورشكسته می شوند. اقتصاد كشاورزی و مشاغل این بخش نیز به همین ترتیب، سریعا نابود می شوند. مثلا، امروز در هند هشتاد میلیون زن روستائی به همان اندازه شیر از دام می دوشند كه صد هزار تولید كننده محصولات لبنیاتی در آمریكا. تولید كنندگان آمریكائی قادرند شیر را ارزانتر از زنان روستائی هند وارد بازار این كشور كنند. بقیه ماجرا را به راحتی می توان حدس زد.
بنابراین ورود سرمایه های خارجی، حتما مشاغلی ایجاد می كند اما حتی یك صدم درصد از آنچه نابود كرده را جایگزین نمی كند. بعلاوه، امروز عمده سرمایه خارجی كه وارد كشورهای جهان سوم می شود، سرمایه وامی و بورسی و كوتاه مدت است. دغدغه این سرمایه كه به "پول داغ" مشهور شده، استفاده سریع از نوسانات مالی و ارزی در جهان است و به هیچوجه پایش را به یك عرصه بند نمی كند. این سرمایه در پی براه انداختن تولید و ایجاد شغل نیست.
این افسانه سرائی است كه گویا ورود سرمایه های خارجی یا تكنولوژی پیشرفته غرب به ایران، موجب تغییر ماهیت سرمایه داری از "غیر تولیدی" به "تولیدی" خواهد شد. ورود تكنولوژی مدرن و سرمایه ها، موجب تضعیف بخش "غیر تولیدی" سرمایه داری بوروكراتیك ـ كمپرادور ایران نخواهد شد. بالعكس سرمایه تجاری با استفاده بیشتر از تكنولوژی ارتباطات و حمل و نقل، كارآئی خود را بالا برده و حجم مبادلات خارجی و داخلی خود را افزایش خواهد داد و انحصار بیشتری در عرصه تجارت خارجی و داخلی اعمال خواهد كرد. این سرمایه بر دامنه فعالیتهای مالی (اعتبارات و بانكی) خواهد افزود.
ادغام هر چه بیشتر ایران در بازار جهانی به معنای اینست كه كلیه موانع از سر راه تجارت بین المللی برداشته می شود؛ و این تنها دست تجار بزرگ را قویتر می كند.
این خیالی باطل است كه سرمایه خارجی وارد ایران شده و در زمینه تولیدی سرمایه گذاری خواهد كرد. خیالی باطل است كه سرمایه داران ایرانی به سوی سرمایه گذاری در تولید روان خواهند شد. سرمایه های بزرگ (چه خارجی و چه داخلی) تنها وارد عرصه هائی می شوند كه بر مبنای استانداردهای بازار جهانی حداكثر سودآوری را داشته باشند. بعلاوه، روند فعلی گلوبالیزاسیون موجب تشدید سرمایه گذاری های كوتاه مدت شده است. یعنی عمده سرمایه هائی كه در جهان جا بجا می شود در عرصه های كوتاه مدت است. این گونه سرمایه گذاریها نه تنها سطح تولید كشورهای تحت سلطه را بالا نمی برند بلكه تولیدات محلی و كوچك و مشخصا كشاورزی را نیز نابود می كنند.
افسانه: همه كشورها شاهد توسعه صنعتی هستند.
واقعیت: بطور كلی 70 تا 80 درصد مبالغی كه در سطح جهان صرف "تحقیق و توسعه" می شود و 90 درصد هزینه نوآوری های صنعتی در محدوده شركت های چند ملیتی قرار دارد. ورود سرمایه های امپریالیستی به كشورهای "جهان سوم" معادل با ایجاد صنایع پایه ای مستقل و درون زا نبوده است. آنچه وارد این كشورها شده است، مصرف صنعت و تكنولوژی بوده، نه ابداعات و دینامیسم صنعتی. برای مثال، ماهیت توسعه صنعتی در ایران كه تحت كنترل سرمایه داری جهانی صورت گرفته را می توان چنین خلاصه كرد: این "توسعه سرمایه داری نتایجی كاملا متفاوت از سرمایه داری در كشورهای امپریالیستی به بار آورده است.... صنایع بزرگی كه طی چند دهه اخیر در ایران ایجاد شده اند بهیچوجه روی پای خود نیستند و موجودیتی مستقل از امپریالیسم ندارند. آنها از نظر تكنولوژی و ابزار عمده، دانش فنی و تربیت كادر متخصص اساسا به خارج وابسته اند؛ و نزدیك به 60 درصد مواد اولیه مصرفی و 09 درصد ماشین آلات و قطعات یدكی خود را از خارج تامین می كنند. تكنولوژی وارداتی مورد استفاده در این صنایع فقط به كار تولیدات خاص می خورد و قابل تعمیم و استفاده در رشته های مختلف نیست. بین صنایع استراتژیك، مانند صنعت نفت، با دیگر صنایع ایران و بخش های اقتصادی، حلقه های ارتباطی متقابل موجود نیست. رشدی كه این سرمایه داری موجب می شود بسیار ناهنجار است. بجز چند رشته و چند جا اغلب بخش ها و اغلب نقاط در شرایط عقب افتادگی به سر می برند.
افسانه: با موج گلوبالیزاسیون، دولت ها هیچكاره شده اند.
واقعیت: دولت های امپریالیستی بیش از هر زمان متمركز شده اند. سرمایه داری جهانی برای پیشبرد بهره كشی، بیش از پیش به رژیم های كشورهای تحت سلطه مانند ایران اتكاء می كنند. آنها به این دولت ها برای ایجاد امنیت و ثبات سیاسی مورد نیاز سرمایه نیاز دارند. این ثبات و امنیت از طریق سركوب خونین توده هائی برقرار می شود كه زیر بار استثمار و فقر و گرسنگی سر به عصیان برداشته اند.
امپریالیستها به رژیم های كشورهای تحت سلطه بعنوان كارگزار شركت های چند ملیتی و واسط آنها با توده های مردم این كشورها نیاز دارند. رژیمهای كارگزار هستند كه پروسه بهره كشی از نیروی كار ارزان مردم، غارت منابع طبیعی كشور، و توزیع كالاهای این چند ملیتی ها در بازار داخلی كشورهای شان را سازمان می دهند.
افسانه: سرمایه داری جهانی دیگر خصلت ملی خود را از كف داده و یك بلوك واحد جهانی است. معنایش اینست كه سرمایه داری می تواند تضادهای میان سرمایه های مختلف را حل كند و مانع از بروز رقابتهای بین المللی و جنگهای جهانی میان قدرتهای امپریالیستی شود. این بحث می خواهد از یك پارچه شدن امپریالیستها به این نتیجه برسد كه دیگر سرمایه داری قادر است مانع از وقوع انقلابات پرولتری در كشورهای مختلف شود.
واقعیت: نظریه پردازان سرمایه داری، عین همین تحلیل و پیش بینی را در آستانه قرن بیستم ارائه می دادند. این نظریه حتی در میان برخی كمونیستهای آن دوران رواج یافته بود. مثلا یكی از رهبران برجسته جنبش بین المللی كمونیســـتی بنـــــام كــــــارل كائوتسكی، تئوری انتگراسیون سرمایه داری (ادغام سرمایه داری جهانی در یك واحد فراملیتی و یكدست) را به پیش نهاد و بر پایه همین تحلیل، طبقه كارگر را به تسلیم طلبی در مقابل سرمایه داری فراخواند. لنین نیز بدرستی وی را كائوتسكی مرتد لقب داد. طولی نكشید كه در سال 1914 جنگ جهانی اول میان قدرتهای امپریالیستی آغاز شد؛ و در سال 1917 اولین انقلاب پرولتری یعنی انقلاب بلشویكی تحت رهبری لنین در روسیه بوقوع پیوست. این انقلاب شكاف بزرگی در بافت ارتجاعی ــ امپریالیستی جهان بوجود آورد. برای اولین بار بخشی از جهان تحت حاكمیت سیاسی و اقتصادی طبقه كارگر درآمد و در آنجا نظام بهره كشی انسان از انسان سرنگون شد.
با جهانی تر شدن تولید و مبادله سرمایه داری در اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20، خصلت تولید هر چه اجتماعی تر شد. اما در همان حال، پروسه تولید اجتماعی تحت كنترل انحصاری چند بلوك سرمایه داری جهانی درآمد. به این ترتیب تضاد اساسی سرمایه داری كه تضاد میان تولید اجتماعی و مالكیت خصوصی است، حاد شد. تشدید این تضاد در سه روند جلوه گر شد: یكم، تشدید تضاد میان بورژوازی و طبقه كارگر كه به شكل اوج گیری مبارزه طبقاتی طبقه كارگر و وقوع انقلاب اكتبر بروز كرد. دوم، تشدید تضاد میان كشورهای امپریالیستی و كشورهای مستعمره و نیمه مستعمره كه برپائی مبارزات ضد ارتجاعی ضد استعماری در كشورهائی نظیر ایران و چین در آغاز قرن بیستم نشانگر آن بود. سوم، تشدید تضاد میان قدرتهای امپریالیستی كه بر سر تصرف مستعمرات با هم رقابت می كردند. آنها بالاخره با دست زدن به جنگ جهانی دعوای میان خود را حل كرده و بر پایه اینكه كدامیك پیروز و كدامیك مغلوب شد، جهان را میان خود تقسیم كردند.
امروز نیز مانند اوایل قرن قبل، به غلط تحلیل و پیش بینی می شود كه: سرمایه داری جهانی هر چه یكدست تر می شود و ماهیت ملی خود را از دست می دهد؛ همه جای جهان را بطور یكدست سرمایه داری می كند؛ امپریالیستها نیازی به رقابتهای بیرحمانه بر سر تقسیم غنائم جهان ندارند و بنابراین عصر جنگهای امپریالیستی بسر آمده است. البته این افسانه ها نزد خود دولتهای امپریالیستی خریدار ندارد. به همین خاطر، بودجه های سرسام آوری برای تقویت زرادخانه تسلیحاتی و استفاده گسترده از تكنولوژی پیشرفته در جنگ اختصاص می دهند.
واقعیت اینست كه كلیه سرمایه های انحصاری امپریالیستی، در عین اینكه در سطح بین المللی انباشت سرمایه می كنند اما ریشه های عمیقا ملی دارند. بخش عمده دارائی شركت های چند ملیتی در كشورهای مربوطه آنها است. طبق آمار یك موسسه تحقیقی بین المللی بنام "هرست و تامپسون" بین 70 تا 75 درصد ارزش افزوده شركتهای چند ملیتی در كشور مربوطه خودشان تولید شده است. نتیجه گیری این موسسه تحقیقاتی اینست كه فعالیت بین المللی این شركتها، "ریشه های ملی" دارد. كلیه شركتهای انحصاری از پشتیبانی سیاسی و نظامی دول مربوطه خود برخوردارند و سیاست گذاریهای صنعتی و مالی و امنیتی این دولتها مطابق با منافع آنها صورت می گیرد. كلیه نهادهای اقتصادی بین المللی مانند صندوق بین المللی پول، بانك جهانی، سازمان تجارت جهانی، سازمان اقتصادی اروپای واحد، گروه هفت، گروه 24 و غیره همه سازمانهای مشترك كشورهای سرمایه داری امپریالیستی هستند. هر یك از امپریالیستها به نسبت قدرت اقتصادی و سیاسی اش در جهان در آن نفوذ دارد. كشورهای سرمایه داری امپریالیستی امروز از طریق این سازمانها بر سر كنترل ثروتهای تولید شده توسط اكثریت مردم دنیا، و دست اندازی بر منابع طبیعی جهان، با یكدیگر رقابت می كنند.
افسانه: می گویند كه سرمایه داری همه جای دنیا را یكدست كرده است. بنابراین تضاد ملی میان معدودی ملل سلطه گر امپریالیست و ملل تحت سلطه از میان رفته و بنابراین نیازی به انقلاب دمكراتیك نوین در كشورهای تحت سلطه نیست.
واقعیت: همانطور كه پیشتر نشان دادیم اقتصاد جهانی امپریالیسم بر پایه یك تقسیم پایه ای در جهان عمل می كند: تقسیم جهان به معدودی كشورهای سلطه گر و اكثریتی از كشورهای تحت سلطه. همچنین نشان دادیم كه علیرغم رشد سرمایه داری در كشورهای تحت سلطه، سرمایه داری جهانی مناسبات ماقبل سرمایه داری را در این كشورها در سطح گسترده برای به حداكثر رساندن سودآوری خود مورد استفاده قرار می دهد. همه این عوامل، علیرغم خواست افسانه سرایان "گلوبالیزاسیون"، انقلاب دمكراتیك ضد امپریالیستی و ضد فئودالی را در دستور كار پرولتاریا و خلقهای تحت ستم در كشورهای تحت سلطه قرار می دهد.
افسانه: در كشورهای سرمایه داری امپریالیستی بدلیل استفاده گسترده از كامپیوترها در امر تولید، طبقه كارگر از میان رفته و دیگر نمیتوان انقلاب كرد.
واقعیت: این واقعیتی است كه با ورود تكنولوژیهای جدید بسیاری از خطهای تولید از میان رفته اند و همراه با آن كارگران این بخشها از روند تولید به بیرون پرتاب شده اند.
مثلا مشاغلی مانند حسابداری بانكها، تلفنچی بودن و غیره كاملا از بین رفته اند و بجای كارمندان سابق، اكنون ماشینهای كامپیوتری كار می كند. از ویژگی های این دور از انباشت سرمایه جهانی آن است كه درصد كارگران شاغل دائمی را بسیار محدود كرده است. حتی در اقتصاد فعلی آمریكا كه بیكاری تقریبا وجود ندارد، مشاغل بسیار سیال و كوتاه مدت اند. سرمایه با استفاده از تكنولوژی جدید و تحرك بیسابقه اش در جهان، بازارهای كار را بسیار سیال كرده است. همین تغییر موجب كاهش قدرت اتحادیه ها و سندیكاهای كارگری در كشورهای صنعتی شده است. وجود این اتحادیه ها و سندیكاها در كشورهای فوق، بخش لاینفكی از ساختار كار و سرمایه بوده است. بخش اعظم نیروی كار در كشورهای پیشرفته سرمایه داری از امنیت شغلی برخوردار نیست. در كشورهای "جهان سوم" به ندرت چنین امنیتی موجود بوده است. تاثیرات این روندها بر نیروی كار در كشورهای سرمایه داری پیشرفته عبارتند از كم شدن قشر بورژوا زده كارگری (كه مشخصه شان شغل دائم، حقوقهای بالا و مزایای گوناگون، و بیمه بیكاری مادام العمر بود) و "پرولتریزه" شدن بخش مهمی از طبقه میانی. روند سریع تحولات تكنولوژیك و نوسازی ابزار باعث می شود كه متخصصان مرتبا به سطوح غیر ماهر یا كم مهارت نیروی كار رانده شوند. در كل، روند گلوبالیزاسیون نه تنها طبقه كارگر را از میان نبرده بلكه بخش مهمی از اقشاری كه سابقا در رده متخصص و كارمند می گنجیدند را به رده كارگران رانده است. بطور كلی، گلوبالیزاسیون نه تنها طبقه كارگر را در كشورهای سرمایه داری پیشرفته از بین نبرده بلكه بالعكس روند پرولتریزه شدن را در كلیه كشورهای جهان تشدید كرده است.
افسانه: سلطه یك ابرقدرت امپریالیستی بر جهان در نتیجه فروپاشی شوروی، موجب مهار آنارشی در اقتصاد و سیاست امپریالیستها میشود.
واقعیت: رقابت حادی كه از اواخر دهه 1960 میلادی (مصادف با دهه 1350 شمسی) میان دو بلوك امپریالیستی بسركردگی آمریكا و شوروی وجود داشت، با فروپاشی شوروی و پیروزی غرب در "جنگ سرد" به پایان رسید. این مسئله تغییرات مهمی در اوضاع جهانی بوجود آورد و به لحاظ اقتصادی و سیاسی، آزادی عمل زیادی برای امپریالیستهای غربی خاصه برای آمریكا فراهم آورد. در واقع دور جدید "جهانی شدن" تولید و مبادله سرمایه داری در چنین فضائی آغاز شد. اما، این دور جدید از فعالیت سرمایه داری بین المللی با تشدید بیش از پیش آنارشی همراه است. یكی از جلوه های بارز این آنارشی، بوجود آمدن یك اقتصاد مجازی است كه بطور افسار گسیخته گسترش می یابد. امروزه سهام بسیاری از شركتهای انحصاری جهان بیش از صد برابر ارزشهای واقعی شان در بازارهای سهام معامله می شود. امروزه معاملات در بازارهای ارز خارجی، پنجاه برابر سطح تجارت جهانی است. 95 درصد این مبادلات، در عرصه بورس هستند و با روشهای پیچ واپیچ مالی بر سر احتمالات آینده، معامله می كنند.
آنارشی موجود در بازارهای جهانی امكان پیش بینی و برنامه ریزی را برای دولت های كشورهای تحت سلطه نیز امكان ناپذیر كرده است. اینان وابسته به اقتصاد جهانی هستند و باید در ارتباط با آن، برنامه های "توسعه اقتصادی" خویش را بریزند.
اما روندهای اقتصاد جهانی بسیار متلاطم و غیرقابل پیش بینی است. در اقتصاد جهانی، سرمایه روزمره به كشورها وارد و از آنها خارج میشود. نه دولتها قادر به پیش بینی و مهار نیروهای كور اقتصاد جهانی هستند و نه نهادهای بین المللی.
یكی ازعوامل سیاسی كه به این آنارشی دامن می زند، عدم جایگزینی یك مناسبات قدرت مستحكم در پی خاتمه "جنگ سرد" و از هم پاشیدن ائتلافات دوران جنگ سرد است. این یكی از مشخصه های جهان كنونی است كه اقتصاد جهانی را نیز تحت تاثیر قرار میدهد. در دوره قبل از جنگ جهانی اول (قبل از سال 1914) سلطه بلامنازع اقتصادی و سیاسی بریتانیا در میان قدرتهای امپریالیستی، فاكتور مهمی در مهار آنارشی در بازارهای جهان بود. بطور مشخص، نظام مالی جهان از طریق استاندارد طلا پیش می رفت. در دوره پس از جنگ جهانی دوم، هژمونی یا سلطه بلامنازع آمریكا در میان قدرتهای امپریالیستی، فاكتور مهمی در مهار آنارشی روند اقتصاد سرمایه داری جهانی بود. موقعیت برتر آمریكا در پیوند طلا ـ دلار بعنوان استاندارد نظام مالی جهان تبارز می یافت. اما امروزه امپریالیسم آمریكا دیگر آن هژمونی سابق را ندارد و قادر نیست مثل سالهای متعاقب جنگ دوم جهانی عمل كند. یعنی قادر نیست مثل آن دوران، امپریالیستهای درب و داغان اروپائی را به خط كند، و یك برنامه واحد جهانی را به راحتی به آنان بقبولاند. به همین خاطر، برخی صاحب نظران اوضاع را بیشتر شبیه به دوره متلاطم میان جنگ اول و دوم تشبیه می كنند (دوره ای كه از سال 9191 آغاز شد و تا اواخر دهه 1930 ادامه یافت). در همین دوره، بسیاری از انقلابات و جنبشهای پرولتری مهم براه افتادند. مثلا انقلاب چین كه در دوران جنگ دوم به اوج رسید و پس از آن پیروز شد؛ یا بسیاری انقلابات كه به كسب پیروزی منجر نشدند.
1) دراین مقاله از كشورهای آسیا، آمریكای لاتین و آفریقا تحت عناوین "كشورهای تحت سلطه"، "جهان سوم" و یا "كشورهای عقب مانده" یاد شده است.
2) آمار از "وال استریت ژورنال"، 24 اكتبر 1995، نقل شده در كتاب(FALSE DAWN (J. Gray