زنان و هنر
آیدا پایدار
قصد داشتم بنابر علاقهام به هنر، برای این شماره از نشریهی زنان هشت مارس یادداشتی با عناوینی چون «زنان و هنر» یا «زنان هنرمند» و... بنویسم. بههمین منظور شروع به بازخوانی و جست و جوی متون مربوطه و همچنین بررسی برخی آثار هنری برجای مانده و موجود از گذشته و در حال کردم که توسط زنان هنرمند ایجاد شدهاند. چیزی نگذشت که موانع یکبهیک قد علم کرد و محدودیتها یکی پس از دیگری نمایان شدند. موضوع بهگونهای که در ابتدا به نظر میرسید، آنقدر واضح و ساده نبود و هرچه پیشتر رفتم با چالشها و پیچیدگیهای بیشتری مواجه شدم. قصد اولیهام بهمنظور نوشتن یک مطلب جای خود را به نوشتن مطالبی داد که احتمالا در شمارههای بعدی ادامه خواهند یافت تا طبق روال معمول به برشمردن چند نام و سبک و دسته بندی اکتفاء نشود و در این روند، همزمان به محدودیتها و خصوصیات ویژهی این کار نیز بپردازم که بی ارتباط نیست با موضوع اصلی نوشتار.
محدودیت بزرگی که خود، ضرورت اصلی نوشتن این دست متون نیز میباشد را شاید بتوان با این سوال چند پهلو آغاز کرد:
«چرا هیچ زن هنرمند بزرگی وجود نداشته است؟»
اما آیا میشود بدون بهچالش کشیدن پیشفرضهای معمول و مربوط به پارادیمی که همین سوال را نیز میتواند با متغیرِ این بار «هنر»، غرضورزانه تکرار و تکرار کند، دریچهی پاسخی بهسوی حقیقت گشود؟ پروسهی سیستماتیک کوبههای مکرری که قصد دارد بر اثر تکرار، سویههای پرسشگری این چند واژه را با حذف چرای ابتدایی آن از میان بردارد و پاسخ را با استحالهی همین سوال نیز، چنان بر سر زنان بکوباند که در مایوسانهترین حالت انفعال، فرودستی «طبیعی» خود را در تمام حیطهها از جمله در هنر نیز بپذیرند:
«هیچ هنرمند زن بزرگی وجود نداشته است!»
بهگونهای که این وضعیت بهمثابه آنچه که هست، طبیعیترین وضعیت موجود بهنظر برسد؛ پس مقدر است که:
«هیچ هنرمند زن بزرگی نمیتواند وجود داشته باشد!»
همانگونه که در سایر عرصهها بزرگترین جایگاهها غالبا نصیب مردان شدهاند. بنابراین زنان که پیشتر بهعلت پیشفرض پستتر بودن، امکان مزهمزه کردن خیال جدی راهیابی به قلهی این حیطههای دیریافته را نداشتهاند، در نتیجهی تعیین مقدر این جایگاههای رفیع مردانه، یک بار دیگر بر جایگاه پست خویش مهر تایید بیکفایتی را لمس میکنند.
بههمین منظور ما چرای محذوف را با تلاشی برای افشای پیشفرضهای مغروض بازمیگردانیم، بر آن تشدید میگذاریم و آغاز میکنیم:
چرااا؟؟؟
آیا مساله تنها به این خاطر است که اندام جنسی زن شکل درونی، و اندام جنسی مرد شکل بیرونی دارد؟
«در یونان باستان، باور به پستتر بودن زنان به فهمی از زیستشناسی مربوط میشد که جسم زنان را مشابه پستتر از جسم مردان ترسیم میکرد. به باور یونانیان، مردان از امتیاز گشن شدن اضافی برخوردار بودند که نه تنها اندامهای تناسلیشان را به بیرون از بدنشان رانده بود بلکه استعدادهای عقلیشان را نیز شکوفا کرده بود... در زنان اخلاط سرد و بیتحرک که اندامهای تناسلیشان را در داخل بدن نگه داشته بود و مانع میشد که خون به مغرشان برسد، توضیحی بر پستتر بودن زنان از لحاظ عقلی بود. بر خلاف بردگان که دلیل پستتر بودنشان فقدان قوهی تمیز ناشی از اسارت بود، و پسر بچهها که دلیل پستتر بودنشان را پایین بودن سن میدانستند، پستتر بودن زنان ریشههای فطری و ذاتی داشت.» (لگیت، ١٣۹٢: ٢۹).
ارسطو غلبهی قوهی تشخیص عقلانی در مردان را علت تبعیت طبیعی زنان از آنان میداند. او در مورد شراکت زن و مرد در امر تولید مثل نیز، به اصالت مردانه معتقد است. بهگونهای که «در این شراکت تنگاتنگ، زن فقط ماده انفعالی را فراهم میآورد، اصل نر است که قوت، فعالیت، جنبش و زندگی به شمار میرود. این همان نظریهی فیثاغورث هم هست که دو نوع بذر را قبول دارد، یکی ضعیف یا زنانه و یکی قوی که عبارت از نر است.» (دوبووار، ١٣۸۰الف: ۴٥)
در ادیان مختلف نیز بنابر همین تفاوت فیزیکی، زن همواره در داستان هبوط عامل زوال، دوم و پست است.
مثلا در متون «ریگ ودا» به عنوان قدیمیترین کتاب مقدس بشر کافیست نگاهی گذرا بر واژگان مرتبط با زن داشته باشیم تا تصور کلیای از جایگاهاش به دست آوریم. «کلمه ی سانسکریت برای خود واژهی «زن»، «دوتییوم» است؛ همان «دوم» در فارسی. یعنی اساسا کلمهای که برای زن میآورند دوم است و زن جنس دوم شمرده میشود.» (علیخانی، ١٣۸۸الف: ۴۷). کلمهی دیگر «ناری» است که یکی از معانی آن «قربانی» است. آنچه از آئین قربانی کردن در دوران اسطورهگرایی و ادیان کهن برمیآید این است که قربانی با نقشی ثانویه و در خدمت هدفی والاتر، خود هدف و غایت نیست. در این جا نیز اشاره به تکه تکه شدن عالم کیهانی دارد و مشارکت انسانی در آن برای محافظت از گزند خدایان. در نهایت میتوان با کلمهی «پرشو» بههمان داستان آشنای ثنویت زن در ادیان متاخرتر یهودی و مسیحی نزدیک شد. «پرشو» که معنی دنده را میدهد، دختر «مانو» -اولین مرد و انسان اندیشنده- است. سنت یهودی-مسیحی نیز که پنداشتهای پیکرشناسی خود را بنا بر بنیان آفرینش زن/حوا از دندهی چپ مرد/آدم پیریزی کرده، فرودستی زن را بر دو محور استوار ساخته است: یکی آفرینش زن پس از مرد و دیگری آفرینش زن از مرد. بنابراین میبینیم که در جایجای متون مذهبی نیز زن در مراحل موجودیت، دوم آفریده و دیگر میشود. اما آنچه ضرورت فرودستی زن را به بهانهی تفاوت ریختشنایی اندام تناسلیاش اجتنابناپذیر کرده بود، تنها مربوط به دوران اسطورهگرایی، دوران باستان و دوران دینخیزی که انسان جستوجوگر ناکام، پای بر گردهی اسبهای خیال نهاده و به ناچار، پاسخ خود را در آسمان ابری وهم مییافت، نمیشود. شکافی عمیقتر از تاریخ مکشوفه موجود است. شکافی که گویی بدون زیر و رو کردنش با هیچ چیز دیگر به جز خونآبهی جهل و جعل و خرافه، حتی در آستین توجیهگر علوم بورژوایی، خونآبهای که از لولههای تاریخ میجوشد، با اتکاء به پشت سر و اطمینان به یاران پیشرو بالا میآید، اما از زیر چشمیِ میکروسکوپها میلغزد، هنوز قسر در میرود و در آزمایشگاههای فوق دقیق، در دوران سرک کشیدن به ریزترین ذرات ماده و شکافتن پنهانترین فضاهای دوراز ذهن، هنوز به دنبال یافتن هذیان و دروغیاست برای اثبات کهتری زنان؛ تنها به علت توانایی زایش و جا زدن آن با ضعف و ناتوانی؛ چه چنگ زدن به وزن مغزش در قیاس با مغز مرد باشد و چه آویختن دخیل بهانهها به نوسانات هورمونی و عادت ماهانه، دیگر تفاوت چندانی ندارد وقتی کمی عقبتر از همین دوران تاریخی که برمیگردیم این روند را تقریبا وارونه مییابیم. یعنی اساسا آنچه که امروزه ضعف تلقی میشود، در آن دوران توانایی محسوب میشد و در مجموع تمایل جوامع اسطورهگرا تر نخستین، نشان بیشتری از برابری دارد. این همان حلقهی لگد شدهای است که بعدها بنا به دلایلی که از آن سخن خواهیم گفت سعی بر استحاله و خوانشی وارونه از آن شده است. تا جایی که حتی در همین متون متقدمتر مذهبی از جمله در «اوپانیشاد» هنوز یک روایت دیگر از آفرینش باقی مانده است که در آن زن و مرد هردو از سرشتی واحد که یک موجود دو جنسیتی و یا فراجنسیتی است، ایجاده شدهاند. در اینجا زن نه از مرد آفریده شده و نه پس از او و دوم! «برهما خود را به دو بخش نر و ماده تقسیم کرده و از آنجا مانوی اول به وجود آمده است. برهما موجود اولیه است.» (همان: ۴۹). در اساطیر بسیاری از جمله در متون زروانیسم نیز روایاتی کمابیش مشابه دیده میشود. زروان که در لوحههای بابلی مربوط به سدهی پانزدهم پیش از میلاد از او سخن گفته شده، همان خدای زمان و سرمنشاء است؛ موجودیست دوجنسیتی/فراجنسیتی که به واسطهی آرزو و نیایشهایش، آفریدگار و آفرینش خلق میشوند. در باب باقی اساطیر بینالنهرین که به داستان سرآغاز آفرینش اشاره دارند میتوان به «مردوک» و «تیامات» اشاره کرد. بر این اساس «در آغاز دو خدا پا به عرصهی وجود گذاشت: مردوک و تیامات. تیامات، اژدهای سرکش، یک مادهخدا بود. مردوک با گرز خویش تیامات را دو شقه کرد.»(خوری حتی، ١٣۸٢: ۶٣). اینجا نقطهی عطفی را میبینیم در چرخش اساطیر، و آن بارِ شرارت گرفتن وجوه زنانه است. بر چه اساس مقدر میشود که خدای زن به دست خدای مرد دو شقه و نیست شود؟ وقتی در آغاز، خدای دوجنستی/فراجنسیتی آفریننده، زن و مردی مانند، برابر و همسرشت خلق میکند؟ ابتدا در آسمانِ وهمآلود اسطوره خدای زن به دست خدای مرد میمیرد، بر زمین باورِ دینی، زن از دنده یا شست پا یا اعضای دیگر مرد ساخته و در نهایت دیگر و دوم میشود. ادیان متاخر از آن حلقهی نخستین میگسلند، زنجیر توجیه و توجیهات مقدسِ دلایل پستی زن را میبافند و نهایتا زنجیر را بر آتش ترس گدازان میکنند تا تصور ره یابی به آن حلقهی نخستین، رهسازی برای فردا و رهایی از اسارت را، با تاوان و مجازات، محال و ناممکن بنمایانند. چنین است صورت فرودستسازی تاریخی زن در دین و اسطوره، هم چنان که در هنر نیز تصویر خود را بر دیوارهها و ظروف، بر الواح و حروف، بر صخره و پیکره و تنپوش، حک کرده است! چنین است سیر به زیر کشیدناش، دو شقه و دیگر کردناش!
دوباره میپرسیم:
آیا این گرد و خاک تاریخی در آسمانها و زمین، این زیبایی خونآلود مصور قرون و این شکاف فرو رفته در مه، تنها به این خاطر است که اندام جنسی زن شکل درونی و اندام جنسی مرد شکل بیرونی دارد؟
پا روی زمین میفشریم و برمیگردیم:
چنین به نظر میآید که در فراز و نشیب تکامل به زیست انسانی و گسست از مراحل حیوانی، اختلاط جنسی میان نرها و مادههای گروههای اولیه نقش تعیینکنندهای داشته است. به این جهت که توانسته است بر رقابت و حسادت نرهای گونههای جانوری نزدیکتر، به منظور ایجاد نیروی متحد و کوشش مشترک فائق آید. بنابراین ازدواجهای گروهی منجر بهگسترش و پایداری گروههای نخستین شد. «در تمام شکلهای خانواده گروهی، پدر طفل معلوم نیست، ولی مادر معلوم است. گرچه وی تمام اطفال خانواده گروهی را اطفال خود میخواند و وظیفهی مادری را در قبال آنان ایفاء میکند، معهذا او فرزندان طبیعی خودش را از دیگران باز میشناسد. بدین ترتیب روشن است که هرجا که ازدواج گروهی وجود داشته باشد نسب را فقط از طریق تبار مونث میتوان معین کرد. و بدین طریق تنها تبار مونث برسمیت شناخته می شود» (انگلس، ١٣٥۷: ١٣). بنابراین مناسبات ارثی رایج در چنین جوامعی نیز بهصورت حق مادری و بر اساس مادرتباری استوار بودهاست. همین امر موجب میشد تا در جوامع کمونیستی نخستین، زنان نه تنها در جایگاه فرودست واقع نشوند، بلکه از احترام و جایگاهی ویژه، حتی در مواردی بیش از مرد نیز برخوردار باشند. «اینکه زن، در آغاز جامعه، برده مرد بود، یکی از مزخرفترین تصوراتی است که از عهد روشنگری قرن هجدهم بما رسیده است.» (همان: ١۹). جایگزینی اقتصاد مبتنی بر شکار و گردآوری خوراک روزانه با کشاورزی و ذخیرهی محصول و همچنین جایگزینی کمون مادرتبار با جامعهی طبقاتی تقسیم شده به نهادهای پدرسالار، مالکیت خصوصی و قدرت دولتی موجب سقوط زن از جایگاه پیشیناش گشت. به این ترتیب اشکال روابط جنسی و ازدواج نیز تغییر کرد. زن به هدف تعیین ورثه و انتقال مایملک از پدر به فرزندان، زیر سایهی سنگین مالکیت خصوصی مرد به تاریکی رفت و چنان به زیر کشیده شد که گویی در فرودستیای ابدی-ازلی بهسر برده و باید ببرد و هرچه جز این تصور، محق مکافات و هرچه جز فعل مطابقاش، موجب مجازات است. زنی که در پروسهی تولید جمعی فعالانه به ایفای نقش میپرداخته و همچنین بهعلت تکامل بیولوژیک پیکرش، قادر به تداوم تولید نسل نیز بودهاست، چگونه ممکن بود تنها بهدلیل همین امتیاز دوم یعنی «شکل درونی اندام جنسیاش» در قیاس با «شکل بیرونی اندام جنسی مرد»، اینگونه در دوران تمدن مفتخر مردسالار، از مقام خدایی و نخستین طرح الوهیت در اساطیر و نیز سرمنشاهای هنر، به خاک و خون بهتان و قعر شریر شیطان سقوط کند؟ بنابراین بیآنکه پای بر زمین سفت واقعیت بفشاریم، همان زمین سفت و ناهموار و راه یک سویهی تمدن طبقاتی مردسالارش، که سنگها قی میکند بر پایی که شهامت کند و خلاف رود، بیآنکه چرایی دستی زمینی را ببینیم که چگونگیِ گَردِ هنر را در فضا میپراکند، آیا میتوانیم به این سوال پاسخ دهیم که «چرا هیچ هنرمند زن بزرگی وجود نداشته است؟»
«هیچ زنی با میکلآنژ یا رامبراندت، دلاکروا یا سزان، پیکاسو یا ماتیس، و یا حتی در دوران معاصر با دو کونینگ یا وارهول برابری نمیکند؛ درست همانگونه که هیچ آمریکایی سیاهپوستی با چنین هنرمندانی هم ردیف نیست.»(ناکلین، ١٣۹٢: ١۸١-١۸٢). در تحریف تاریخ شکی نیست، در پروسهی حذف و انکار حرفی و همچنین دست پنهانگری که تلاش دارد تا همهچیز را وارونه جلوه دهد و پیشتر خود از آن سخن گفتهایم. اما دلیل پرسش ما شاید با پرسشی دیگر روشنتر شود: اگر همه چیز مطلوب است پس ما برای چه میجنگیم؟ بر زمینی که دستهای آسمانی اساطیر و ادیان و دستهای سنگلاخی قوانین، توی بستر و آغوشمان گره خورده است، خوابمان را ربوده و خطوط لرزان انگشتانمان را و کلمات واژگون قصههامان را فشرده است. شیرهی جوشیده از جانمان را میمکد و تاول ترکیدهی پیکرمان را تا هنوز و هنوز چون تفالهای از صحن ارزشهای مردانهی جهان شیکِ سرمایهداری به بیرون تف میکند! ما هنوز به بیرون پرت میشویم و به قول ویرجینیا ولف بیموطنیم ازینرو که زنیم! ازین رو است که دوباره و دوباره در راه خلاف، پرسان و پرسان، با پای پرتاول در سنگلاخها میدویم و با جانهای بالقوه رها، پوست و گوشت و استخوان خواهران همبندمان را به فعلیت سوژه فرا میخوانیم؛ بیآنکه همدست شویم با تحقیر متمدنانهی ترحم یا همبند شویم با رشتههای دارِ تعارف! این که ره خود را با این پرسش از سر گرفتهایم، ابدا به این خاطر نیست که تلاشهای جانانهی زنان را در عرصههای مختلف از جمله در هنر انکار کنیم. بلکه مقصود، خود به چالش کشیدن این فرض انکارگر معکوس است. چرا که سر برآوردن زنان هنرمند در چنین راه ناهمواری، همچون رهسازی در باقی بیراههها، بیشتر به معجزه مانند است. معجزهای که تنها مبارزه و مقاومت خود زنان موجب تابیدن فروغاش تا بههمینجا و بر پیچ پیچههای این راه تاریک شده است. همچون چراغی آن را به دست میگیریم، پیش میرویم اما بدون قناعت و کفایت، پای بر پوستین دروغین این ره میکوبیم و آفتاب و نه کمتر را با دستهای گره کرده، فرا میخوانیم! چرای مشدد خود را بر دهان مورد خطاب سنگلاخ میکوبانیم و ره میسازیم:
«چرا هیچ هنرمند زن بزرگی وجود نداشته است؟»
ادامه دارد...
منابع:
دوبووار، سیمون (٣۸٥) الف. جنس دوم/ مجلد اول (چاپ هفتم). ترجمه قاسم صنعوی. تهران: هرمس.
لِگیت، مارتین (١٣۹٢). زنان در روزگارشان: تاریخ فمنیسم در غرب (چاپ دوم). ترجمهی نیلوفر مهدیان. تهران: نی.
علیخانی، رضا (١٣۸۸)الف. زن در متون مقدس/مجلد اول. تهران: روشنگران و مطالعات زنان
انگلس، فردریش (١٣٥۷). منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت.ترجمهی خسرو پارسا. تهران: بیجا.
خوری حتی، تیلیپ (١٣۸٢). شرق نزدیک در تاریخ (چاپ دوم). ترجمهی قمر آریانپور(زرینکوب). تهران: انتشارات علمی فرهنگی.
ناکلین، لیندا (١٣۹٢). زن، هنر، قدرت. ترجمهی سمیه رشوند، محدثه زارع، ایمان گنجی و دیگران. بی جا: انتشار الکترونیکی.
نشریه هشت مارس شماره ٥١
سپتامبر ٢۰٢۰/ شهریور ١٣۹۹