سه گزارش از فعالين نشريه دانشجويی بذر
دانشگاه شريف و فرياد مرگ بر ديکتاتور
ساعت حدود 3 بود که بسمت ميدان انقلاب حرکت می کنم با رسيدن به خيابان کارگر و پارک لاله فضای کاملاً امنيتی پديدار می شود راننده که به خاطر ترافيک حسابی کلافه است بعد از کلی بدوبيراه می گويد که از صبح همين بساط است وکلی نيرو را از ساعت 10 به پارک لاله و ميدان انقلاب آورده اند خودتان که می بينيد آقا ، پسری که کنارم است ميگويد تا کی ميتوانند کنترل کنند اينها آخرش رفتنی هستند، اين همه نيرو هم از ترسشونه چون مردم ديگه اينارو نمی خوان، دختری که کنار ما نشسته است و مشخص است دانشجو است ميگويد تا زمانی که مذهب است جمهوری اسلامی هم هست مردم بايد مذهب رو درون خودشون ريشه کن کنن ، راننده ميگه خانم به مذهب ربطی نداره اينها دارن از دين و خدا، پيغمبر سواستفاده می کنن ، من ميگم سواستفاده کدومه آقا اسلام همينه از اولشم هم همين بوده ما داريم خودمون گول ميزنيم که نه اين اسلام نيست، راننده ميگه چی بيگم آقا ، به ميدان ميرسيم پياده که ميشوم يهو گارد به سمت مردم که در ميدان هستند هجوم می آورد مردم شروع به فرار ميکنند و موتوری ها درميان مردم ويراژ ميروند و نيروهای انتظامی که روی آنها هستند با باتوم و گاز فلفل مردم را ميزنند. خانومی را با باتوم ميزنند که سرش ميشکند، موتوری ها دايماً فرياد ميزنن که وای نايستيد و مردم را به سمت کوچه های فرعی هدايت ميکنند در کوچه های فرعی هم بسيجها موضع گرفته اند و مردمی را که وارد کوچه ميشوند را با ضرب و شتم بازداشت می کنند واقعاً رژيم نيروی زيادی را راهی خيابانها کرده به سمت ميدان آزادی حرکت می کنم در تاکسی متوجه حرکت تعداد زيادی ماشين و موتور انتظامی ميشوم که ازخط ويژه به سمت ميدان حرکت ميکند از راننده می پرسم چه خبره و اينها کجا ميرن ميگه دانشجوهای دانشگاه شريف تظاهرات کردن به دانشگاه که ميرسيم دانشگاه در محاصره کامل نيروی اطلاعاتی و امنيتی است مطلقا ًبه کسی اجازه ايستادن نميدهند کمی جلوتر از ماشين پياده می شوم و به سمت دانشگاه می روم از ميان سيل نيروی امنيتی و گارد رد می شوم و در کناره نرده های دانشگاه می ايستم. در داخل دانشگاه غوغايی است دانشجويان که حدود 500 تا 600 نفر هستند با نمادهای سبز و پلاکاردهای که روی آنها شعارهای همچون "در سالگرد کودتاه رای من کجاست "،"ديکتاتور بدونه جنبش خاموش نميشه" نوشته شده همچنين دانشجويان تعداد زيادی عکس از ندا و سهراب و ديگر شهدا را در دست دارند. دانشجويان شعار ميدادن رفيق شهيدم رای تو پس ميگيرم ومرگ بر ديکتاتور، دانشجو ميميرد ذلت نمی پذيرد و ما زن ومرد جنگيم بجنگ تا بجنگيم، باز هم حضور دانشجويان دختر چشمگير است بخصوص ابتکاراتی که انجام ميدهند در اقدامی جالب و برای در هم شکستن روحيه ای نيروهای رژيم از طرف دانشجويان دختر به سمت آنها ساندئيس پرتاب ميشود نيروهای بسيج بهت زده ازاين حرکت درحالی که حسابی دست پاچه شده اند سريعاً با دستور سرداری که در محل است و مرتباً فرياد ميزند اينها را جمع کنيد تا کسی نديده به جنب وجوش ميافتند، به زور جلوی خنده ام را ميگيرم دراين هنگام دانشجويان شروع به دادن شعار ميکنند "مزدور لياقت ساندئيسه" و بعد از آويزان کردن پلاکاردهای خود به سمت در جنوبی دانشگاه حرکت ميکنند بعد از رفتن دانشجويان تعدادی دانشجوی بسيجی که به زور تعدادشان به 30 نفر می رسند با پلاکارد و پرچم رژيم و شعار ماشلله حزب الله جای دانشجويان را ميگيرند. به سمت ميدان انقلاب حرکت می کنم در اتوبوس مردم دارند با هم در مورد حضور نيروها بحث ميکنند آقای ميگويد حيف اين همه جون که هشت سال جنگيدن وشهيد شدن که اين مفخورا بمونن، دختر جوانی ميگويد انگار زمان جنگه که اين همه نيرو آوردن تازه باين همه باز از مردم بی دفاع ميترسند، خانمی ميگه اينقدر که سر مردم خودمون شيرن دلم ميخواست مثلاً امريکا حمله ميکرد بينم مثل موش قايم می شدن به ميدان که ميرسم به سمت دانشگاه تهران ميروم جلوی دانشگاه وکوچه های اطراف کاملاً در تصرف نيروهای گارد ويژه و اطلاعات سپاه است به هرکس که مشکوک می شوند فوران اورا بازداشت می کند، به سمت چهاراه ولی عصر ميرون در راه چندبار بسيجها هجوم می آورند وچند نفرا به شددت کتک می زنن. به چهاراه ميرسم مردم جمع شده اند در مقابل نيزدر پارک دانشجو نيروهای ويژه با ماشين و موتورهای سياه جمع شده اند جلوی دانشگاه اميرکبير صفی از نيروهای سپاه با لباس پلنگی ايستاده اند که فرمانده ای آنها فرد چاق قد کوتاهی است که قيافی خاصی دارد با ريش سرخ رنگ و لهجه عجيب عربي، آقای که کنارم است می گويد اينها لبنانی هستند چون من خودم عرب خوزستانم ولی لهجه ای اينها فرق می کند. در راه به تعدادی از رفقا برميخورم آنها خبر می دهند که ميدان فلسطين شلوغ است و مردم و نيروی انتظامی درگير شده اند سريع با رفقا به سمت فلسطين ميرويم به ميدان که ميرسيم اثری از نيروی انتظامی نيست و ميدان در دست مردم است . مردم در حال شعار دادن هستند. مرگ بر اصل ولايت فقی ومرگ برديکتاتور ،، ندايم، سهرابيم ماهمه يک صدايم. از خانومی ميپرسم پس نيروهای انتظامی کجاهستند می گويد فرار کردن مثل سگ در رفتن ، احساس عجيبی دارم سرشار از پيروزی هرچند که ميدانم طولی نخواهد کشيد و اين را از چهره مردم هم می شود فهميد درست حدس ميزنم از همه جا.
نيروی های امنيتی و گارد به سمت ميدان هجوم می آورند اول برای دور کردن مردم شليک هوای ميکنند و سپس از گاز اشکاور استفاده می گنند مردم فرار می کنند نيروها هجوم می آورند و هر که را می تواند می گيرندد تعداد زيادی بازداشت می شوند من خودم شاهد بازداشت 30 تا 40 نفر بودم ديگر نمی شود ايستاد فضا بشدت امنيتی است و خطر دستگيری ميرود پس محل را ترک ميکنم در راه نيز شاهد دستگيری چند نفر ديگر هستم.
شنبه 22خرداد 1389 ساعت 8:30 شب
گزارشی از جلوی اوين
ساعت 10،11 صبح بود. دوستی زنگ زد و گفت ميخواد بره اوين برای باباش وسيله و لباس ببره، گفت ميای گفتم آره باهم قرار گذاشتيم و رفتيم جلوی اوين، به اوين که رسيديم ديديم خيلی شلوغه تعداد زيادی خانواده جمع شدن حدود 100تا 120 و همه با چهره های نگران منتظرن که شايد خبری از بچه های بازداشت شدشون در دو روز قبل به آنها بدهند همه بسيار نگرانن چند تا از مادران در حال گفتگو هستند، جلو ميروم و سلام می کنم به گرمی جوابم را می دهند ميگويم چه خبر توانسته ايد خبری بگيريد می گويند از ساعت 7 اينجايم ولی هيچ جوابی نمی دهند می گويند بچه هايتان اينجا نيستند. ديروز به دادگاه انقلاب هم رفتيم آنجا هم جوابی ندادن و می گويند ما نمی دانيم ما هم آمديم اينجا و تصميم گرفتيم تا نگرفتن جواب اينجا را ترک نکنيم ميگويم کار درستی است و ما بايد از بچه ها حمايت کنيم همينکه اينجاييد خودش برای رژيم مسئله ای مهمی است و ميداند که مثل گذشته نميتواند هرکاری دلش ميخواهد را انجام بدهد در ميان صحبت با خانواده ها در مورد بچه هايشان که چکاره اند و چند سالشان است يا پسر يا دختر، سربازی نظرم را جلب می کند، تازه از در اوين خارج شده که بسمت خانواده ها ميايد يکی از پدران را به کناری می کشد و خيلی آرام چيزی به او می گويد قيافه مرد در يک لحظه عوض می شود انگار از درون فرو می ريزد به سراغش می روم و ميگويم که حواسم بود آن سرباز به شما چيزی گفت اما نمی دانم چی گفت که شما اينقدر داغون شديد او می گويد چيزی نگفت ولی با اصرار من حاضر می شود بگويد. او ميگويد گفت که بيخودی وقت خودتان را تلف نکنيد چون بچه های شما در اوين نيستند و آنها را ديشب به بهانه ای کمبود جا به کهريزک و بازداشتگاه مقداد در خيابان آزادی برده اند. او ميگويد حدود 200 تا 220 نفر را دو شب پيش به اوين آوردند ولی ديشب به صورت شبانه حدود 120 تا 130 نفرشان را بردند کهريزک و پايگاه مقداد. با اين حرف بدنم سست می شود. آيا بايد دوباره منتظر حوادثی همچون سال پيش باشيم؟ به او ميگويم که ناراحت نباشد اما مگر می شود جگرگوشه ات در بند باشد و تو بی خيال باشی از حرف خود پشيمان می شوم حالا ديگر دوستم آمده است و بايد برويم چون به تعداد اطلاعاتی ها هم اضافه شده و دارند از مردم و خانواده ها فيلم می گيرند از خانواده ها خداحافظی ميکنم و شماره چند وکيل را در اختيارشان ميگذارم تا در صورت لزوم با آنها تماس بگيرند در راه با خودم ميگويم اين رژيم چقدر بيشرم است در حالی که هنوز پرونده ای کهريزک باز است و به قول آقايان پرونده اش در حال برسی دوباره از آن استفاده ميکنند با بی آبرويی تمام و بعد از افشای جنايات کهريزک و لو رفتن فيلمی از آن بود که جلادان مجبور به بازگوی و اعلام وجود آن شدند و به دستور خامنه ای قرار بود اين بازداشتگاه بسته شود اما ظاهراً موضوع کهريزک وجنايات آن تمام شدنی نيست.
دوشنبه 24خرداد 89 ساعت 2 بعد از ظهر
گزارشی از خيابان گيشا
ساعت 10شب است دوستی زنگ ميزند که خودتو سريع برسون گيشا چون درگيری شده، خيلی سريع سوار ماشين می شوم وخودم را نيم ساعته به گيشا ميرسانم در مقابل بازار نصر جمعيتی حدود 200 نفر جمع شده اند و در حال دادن شعار هستند "مرگ بر ديکتاتور"، "حکومت زور نمی خوايم، پليس مزدور نمی خوايم "، "مزدور بروگمشو " سريع به ميانشان ميروم و دوستی را که زنگ زد پيدا می کنم مسئله را پرس وجو می کنم و دليل جمع شدن مردم را. او می گويد حدود نيم ساعت پيش ساعت 10 يکی از دستفروشان محل تعدادی جنس را برای فروش می آورد که يک موتوری نيروی انتظامی رد می شود و مزاحم کسب دستفروش ميشود و بعد از جر و بحث با فروشنده او را کتک ميزند و با تهديد می خواهد که بساط دستفروش را ضبط کند. در همين حين مرد دستفروش شروع به دادن فحش به خمينی و خامنه ای ميکند ، مردم که متوجه مسئله ميشوند در حمايت از دستفروش به سمت مامور انتظامی هجوم می آورند و کتک مفصلی به او ميزنند مامور فرار می کند و بعد از يک ربع به همراه 4 مامور ديگر باز ميگردد و اين بار نيز از طرف مردم مورد حمله قرار ميگيرد که در واکنش به اين عمل مردم با استفاده از سلاح کمری و شليک تير هوايی و سپس تهديد مردم، سعی درمتفرق کردن مردم دارند در اين لحظه به تعداد مردم خيلی سريع اضافه ميشود و دوباره مردم به آنها حمله می کنند و برای بار دوم مجبور به فرارشان می کنند. الان هم يه 40 دقيقه ای که مردم جمع شدن و دارن شعار ميدن مشغول حرف زدن هستيم که ماشين های گارد به همراه موتورهای بسيج حمله ميکنند و سريع محل را محاصره می کنند و با خشونت مردم را کتک ميزنند و تعدادی را دستگير ميکنند. مردم هم بعد ازمدتی مقاومت به دليل کثرت نيرو محل را ترک کنند. ما هم به خاطر اجتناب از دستگيري، محل را ترک می کنيم. من بعد از پايان ماجرا همچنان در اين فکرم که چطور از يک مسئله ساده چنين آتشی پا می گيرد آنهم بطور خودبخودی و مردم تا چه حد از جمهوری اسلامی متنفرند و چه آتشی در دل اين مردم نهفته است و اين آتش تا چه حد ميتواند با راهنمايی و برنامه ريزی درست و انقلابی گسترده تر شود. با اين فکر گيشا را ترک می کنم و به خانه ميرسم اما همچنان در فکرم. با اميد به آينده و پيروزي.
چهارشنبه 26خرداد89 ساعت 11.30 شب