رفراندم راه یا بیراهه؟
مقالهی ارسالی توسط یکی از خوانندهگان نشریهی هشت مارس
این روزها رفراندم دارد به «شاهبیت» حرف خیلیها تبدیل میشود. از شخص روحانی و بخشی از اصلاحطلبان حکومتیِ مغضوب گرفته تا بخشی از عناصر و نیروهای اپوزیسیون. از سلطنتطلبان گرفته تا آنها که شعار «جمهوری ایرانی» سر میدهند. از نیروهایی مثل مجاهدین یا بورژوا ناسیونالیستهایی که روی سیاستهای امپریالیستیِ «رژیم چنج» حساب بازکردهاند گرفته تا بخشی از شخصیتهای مترقیِ مستأصل از ادامهی وضع کنونی. این شعار ظرفیت گسترش و تکثیر در اعتراضات عمومی را دارد و در جریان خیزش دیماه 96 انعکاساش را در شهرهای مختلف شنیدیم. واقعاً منظور از شعار رفراندم چیست؟ چرا طیفی چنین رنگارنگ پشت این شعار جمع شدهاند؟ آیا میتواند عملی شود؟ و اگر چنین شد منافع چه کسانی را تأمین خواهد کرد؟ چه تأثیری بر فضای سیاسی جامعه و ذهنیت مردم معترض خواهد داشت؟ چه گرهی از گرههای کور زندگی تودههای محروم و فرودست و ستمدیده بازخواهد کرد؟
رفراندم یا همهپرسی یکی از شکلهای تصمیمگیری و سیاستگذاری بر سر این یا آن موضوع مشخص در چارچوب یک نظام و نظم مستقر است. همهپرسی، از تدوین آن بهعنوان اصلی از مجموعه اصول قانون اساسی کشور گرفته تا بهکارگیری آن در شرایط استثنایی و در مورد موضوعات مشخص، توسط نهادهای حکومتی انجام میشود و تحت هدایت و کنترل قدرت حاکم قرار دارد؛ بنابراین بدیهی است که منظور از رفراندم، برانداختن نظام مستقر، طبقهی حاکمه و اتوریتههای اساسی و تعیینکننده در جامعه نیست و نمیتواند باشد. بهقولمعروف «کارد دستهاش را نمیبرد.»
همهپرسی روش روزمره و رایج تصمیمگیری سیاسی در کشورها هم نیست. جناحهای مختلف طبقهی حاکمه معمولاً از روشها و نهادها و قوانین دیگری برای سیاستگذاری بر سر مسائل مورد اختلافی که نمیتوانند در موردش به توافق برسند استفاده میکنند. از مجلس، از شورای نگهبان، از ولایتفقیه، از فشار نظامی و امنیتی، از کودتا و... رفراندم وقتی به کار میآید که بخواهند به تصمیمی، به نام تودهها مشروعیت ببخشند. بخواهند معنی دگرگونی را در ذهن مردم بپا خاسته محدود کنند؛ نیروها و جنبشهای رادیکال را منفرد کنند و به حاشیه برانند؛ توهم اصلاح از درون را رواج دهند.
رفراندم بهویژه اگر در شرایط بحران و بیثباتی سیاسی جامعه مطرح شود به نام «رجوع به خیابان» درواقع به دنبال جمعکردن اعتراضات خیابانی و متمرکز کردن ذهنها روی یک پرسش دو جوابی است: آری یا نه؟ گاه طرح چنین پرسشی از فرط فریبکارانه بودن، مسخره به نظر میرسد. مثلاً در 12 فروردین 1358 وقتیکه رژیم سلطنتی سقوط کرده بود و مرتجعین اسلامی به رهبری خمینی و با راهگشایی امپریالیستهای غربی به قدرت رسیده بودند، رفراندم «جمهوری اسلامی آری یا نه؟» را برگزار کردند که نتیجهاش پیشاپیش به عمل درآمده بود. امروز باید دید که اتوریتههای مستقر با شعار رفراندم، میخواهند چه سوالی جلو بگذارند؟ میخواهند جامعه را حول کدام خواست و جهتگیری وارد این بازی کنند؟
ازنظر بسیاری از مخالفان رژیم که امروز از شعار رفراندم حمایت میکنند، پرسش این است که «جمهوری اسلامی آری یا نه؟» این رادیکالترین سوالی است که در چارچوب بحث رفراندم به نظرشان میرسد. بخشهای دیگری از طرفداران رفراندم که از اصلاحطلبان حکومتی هستند یا از بورژواهای سازشکار ملی ـ مذهبی و امثال اینها، پرسشی در چارچوب تفکر خود دارند «ولایتفقیه آری یا نه»، «نظارت استصوابی آری یا نه». شعار رفراندم برای مرتجعانِ رسوایی نظیر روحانی اما کارکرد دیگری دارد. او از رفراندم میگوید تا در مقابل جامعهی ملتهب و مردم معترض و کارد به استخوان رسیده، خود را طرفدار «تغییر» جلوه دهد و رقیباناش را طرفدار «حفظ وضع موجود».
اما هدف از رفراندم و نتیجهی رفراندم حفظ وضع موجود است. حفظ سیستم استثماری و ستمگرانهی موجود که مبتنی است بر شکاف طبقاتی و نابرابری جنسیتی؛ سرکوب سیاسی و ستمگری ملی و مذهبی؛ روند فرسایشی و جهشیِ تخریب محیطزیست. اینها روابط و نهادها و روندهای پایهای جامعهاند که نهفقط با یک پرسش آری یا نه، بلکه با هزار پرسش در هزار رفراندم هم دگرگون و نابود نخواهند شد. این روابط و نهادها را فقط با یک انقلاب آگاهانه و ریشهای اجتماعی میتوان واژگون کرد و روابط و نهادهایی کاملاً متفاوت را بر ویرانههایش ساخت.
خیلی از طرفداران شعار رفراندم توقع ندارند که رژیم غارتگر و فاسد و مستبد جمهوری اسلامی با کارنامهی سراسر جنایت و سرکوباش، پای این کار برود. میگویند میدانیم این رژیم حتا اگر رفراندمی به راه بیندازد، پرسشی را جلو خواهد گذاشت که هیچ ربطی به موضوع اصلی یعنی موجودیت خودش نداشته باشد و صحنه را هم طوری خواهد چید و کنترل خواهد کرد که نتیجه از قبل روشن باشد و به پیروزی نظام بینجامد. باوجوداین، اصرار دارند که اگر شعار رفراندم به خواست عمومی مردم تبدیل شود، شاید بتوان «جامعهی جهانی» را قانع کرد که روی جمهوری اسلامی فشار بگذارند و برگزاری رفراندمی واقعی تحت نظارت سازمان ملل و دیگر نهادهای بینالمللی را حول یک پرسش اساسی به رژیم تحمیل کنند. چنین چشمداشت و توهمی نسبت به «جامعهی جهانی» (که اسم مستعار قدرتهای امپریالیستی است) همان اندازه مرگبار است که توقع آزادیخواهی و برابریطلبی از رژیم جمهوری اسلامی. این قدرتها هر مشکلی هم که با جمهوری اسلامی داشته باشند، حتا اگر طرح «رژیم چنج» واقعاً در دستور کارشان باشد، از طرح رفراندم برای حفظ ثبات و تحکیم ستونهای اساسی دولت (دستگاه اداری و نیروی سرکوبگر نظامی ـ امنیتی و ساختار ستم جنسیتی و ملی) استفاده میکنند. رفراندم را برای تضمین کارکرد شیوهی تولید سرمایهداری و حفظ مناسبات سلطه و کسب سود امپریالیستی به اجرا میگذارند؛ و بیجهت نیست که هرگاه نظارت و هدایت رفراندم در کشورهای تحت سلطه را به عهده گرفتهاند، پیششرطهایی مثل «مصونیت مقامات حکومتی از مجازات» و «آسودهگی خیال جنایتکاران نظامی و امنیتی» را برای برگزاری موفقیتآمیز رفراندم و تضمین قبول نتیجهي رفراندم از سوی همهی طرفهای درگیر و جناحها به جامعه تحمیل کردهاند. یک شرط برگزاری رفراندم، پا گذاشتن قربانیان و ستمدیدهگان روی خواستهها و ارزشهای عدالتجویانه، روی اهداف انقلابی و ریشهای، روی آنتاگونیسم طبقاتی، روی دورنما و افق ایجاد جامعه و جهانی کاملاً متفاوت از جهنم ستم و استثمار حاکم بر دنیای کنونی است.
آنچه گفتیم را تجربه بارها اثبات کرده است. حتا با یک تجزیهوتحلیل علمی و واقعگرایانه از تضادها و صفآرایی نیروها و تناسب قوای داخلی و منطقهای و بینالمللی هم میتوان به این نتیجه رسید که رفراندم یک راهکار قابل تحقق نیست؛ و حتا اگر به اجرا درآید هم بهجایی نخواهد رسید و تغییر مطلوب در زندگی اکثریت ایجاد نخواهد کرد. علیرغم این واقعیات آشکار، امروز گروهی از شخصیتهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ملیگرا یا ملی ـ مذهبی (با صدور بیانیههای مشترک و یا به شکل فردی) پرچم رفراندم را بلند کردهاند. بیانیههای لیبرالی که این روزها با امضای کسانی مثل شیرین عبادی، نسرین ستوده، محمد ملکی و جعفر پناهی و... منتشر میشود، بیانکنندهی متزلزل شدن قشرهای میانی در مواجهه با بروز و گسترش رادیکالیسم و رزمندهگی و آنتاگونیسم در جریان نافرمانیها و اعتراضات تودهای است. به قول خودشان از افتادن جامعه به چرخهی بیپایان خشونت میترسند. درواقع، از راهحل ریشهای خلاص شدن از مصائب جامعهي طبقاتی یعنی از یک انقلاب اجتماعی که به ناگزیر قهرآمیز خواهد بود، هراس دارند.
علاوه بر اینها، حتا بخشی از آزادیخواهانی که واقعاً خواهان سرنگونی جمهوری اسلامیاند هم به شعار رفراندم تمایل نشان میدهند. عاملی که اینها را به این بیراهه هل میدهد، درماندهگی در برابر قدرت سرکوب نظامی ـ امنیتی رژیم، سرخوردهگی از شکست تلاشهای پیشین و تداوم بنبستهای سیاسی و اجتماعی است. آنهم در شرایطی که قطب روشن و قابلاتکای انقلابی درصحنهي سیاسی حضور ندارد و طبعاً استراتژی و نقشه و ابزار راهگشا و مؤثر و متحد کنندهای که بتواند راه به پیروزی رساندن انقلاب و سرنگون کردن قدرت حاکم را در برابر جامعه قرار دهد و مردم را حول آن سازماندهی کند هم در میدان نیست؛ بنابراین بخشی از مردم به دنبال راههای «کمهزینه» و «میانبر» میگردند تا بتوانند قدرت سرکوبگر را بدون نیاز به در هم شکستن و غلبه بر آن، خنثی کنند و در وضع موجود گشایشها و تغییرات مثبتی ایجاد کنند. اینجاست که «رفراندم تحت نظارت جامعه جهانی» بهصورت یک امکان (هرچند ضعیف) جلوه میکند. مثل توهم بردن بلیط لاتاری برای کسی که آه در بساط ندارد. با این فرق که قدرت، فرصت و امکانات برای تغییر رادیکال صحنهی سیاسی، برای از ضعیف به قوی تبدیلشدن، برای طرحی نو درانداختن و ساختن مسیری متفاوت، به شکل بالقوه وجود دارد. ضرورت و امکان دستیابی به آگاهی انقلابی، انتشار آگاهی انقلابی و متشکل شدن و متشکل کردن بر این پایه وجود دارد. نقد و کنار زدن بیراهههایی مثل رفراندم، بخشی از روند دستیابی به آگاهی انقلابی، تعمیق آگاهی انقلابی و پخش بذر آگاهی در دل جامعه است. این کار را نباید دستکم گرفت.