برده‌گی زنان در آمریکا / نویسنده: آندریا دورکین / برگردان: کیمیا مرادی و نیلی سپهر

خون ما: برده‌گی زنان در آمریکا

 

نویسنده: آندریا دورکین

برگردان: کیمیا مرادی و نیلی سپهر

به یاد سارا گریمکه (1873-1792) و آنجلینا گریمکه (1879-1805)

u

جورج الیوت۱ در مقدمه‌ی کتاب فِلیکس هُلت این‌چنین نوشته است:

«...دردهای بی‌شماری هستند که مطلقاً خاموش‌اند؛ رعشه‌هایی که رنج‌های انسان را در غریو پرشتاب هستی غالباً به نجوایی محض بدل می‌سازند. نگاه‌های کینه‎‌توزانه‌ای که خنجر می‌زنند بی آن‌که فریادی از سر خشم برآرند. سرقت‌هایی که زن یا مرد را تا ابد در گم‌گشتگیِ سرور و آرامش وامی‌نهند، بااین‌وجود از سوی قربانی مسکوت می‌مانند و هیچ بانگی از او برنمی‌خیزد مگر مویه‌های آهسته‌ی شبانگاهی؛ و هرگز برجایی نقش نمی‌بندند مگر بر رخسار و آن‌هم از پسِ ماه‌ها اندوه و اضطرابِ فروخورده و اشک‌های سحرگاهی. بسیاری از این غم‌های موروثی که زندگی‌ها را درهم‌شکسته‌اند، در هیچ گوشی نجوا نشده‌اند».۲

***

می‌خواهم با شما از «غم‌های موروثی» زنان در خاک آمریکا سخن بگویم، غم‌هایی که زندگی میلیون‌ها انسان را درهم‌شکسته‌اند، غم‌هایی که «در هیچ گوشی نجوا نشده‌اند»، یا غم‌هایی که زمزمه شده اما به بوته‌ی فراموشی سپرده‌شده‌اند.

تاریخ این کشور یکی از خون‌بارترین‌ تاریخ‌هاست. هرآن‌ چه در این خاک روییده، با خون همه‌ی مردم آبیاری شده. این کشور بر روی اجساد ملت‌های سرخ‌پوست بنا شده است؛ این سرزمین بر روی استثمار کار بَرد‌ه‌گان، سلاخی، رنج و اندوه آنان پا گرفته است؛ این کشور نژادپرست، سکسیست و خون‌ریز است. از منظر آسیب‌شناسی، این خاک بر مبنای سلطه‌گری غصب گردیده است.

پنجاه‌و‌پنج سال پیش، ما زنان، شهروندان این کشور شدیم. بعد از هفتادسال مبارزه‌ی سخت برای حق رأی، اربابان مهربان ما اوضاع را مساعد دیدند تا آن را به ما اعطا کنند. از آن زمان تاکنون، ما، دست‌کم به‌صورت تشریفاتی، در خونریزی‌های دولت‌مان سهیم بوده و به‌طور رسمی درگیر جنایت‌هایش شده‌ایم. انتظار مادران ما این بود که وقتی زنان صاحب حق رأی شدند، آن را اهرمی برای توقف جنایت‌های مردان علیه مردان و مردان علیه زنان سازند. مادران‌مان گمان می‌کردند که این‌ها به ما ابزاری اعطا کرده‌اند که ما را قادر خواهد ساخت این سرزمین شرارت را به سرزمین عدالت بدل سازیم. تلخ است بگویم که آن‌ها فریب خوردند؛ تلخ است بگویم که حق رأی بدل به سنگ‌قبری بر گورهای بی‌نام‌ونشانشان گردید.

ما زنان پیروزی‌های زیادی برای جشن گرفتن نداریم. همه‌جا زنانِ ما در بندند و به‌طور بیولوژیکی فروتر از مردان تعریف می‌شوند. بدن‌های ما توسط مردان و قانونِ مردانه کنترل می‌گردد؛ ما این قربانیان خشونت و جنایات سبعانه؛ ما این در بند بوده‌گانِ قانون، عرف و سنت برده‌گی خانگی و جنسی؛ ما این بی‌رحمانه استثمارشده‌گان در هر کار مزدی، از همان لحظه‌ی تولد، هویت و بلندپروازی از ما ربوده ‌شده است. می‌خواهیم ادعا کنیم که حق رأی برای‌مان یک پیروزی بوده است. می‌خواهیم جشن بگیریم؛ واقعیت اما این است که حق رأی صرفاً یک تغییر صوری در شرایط ما بود. حق رأی و شرکت در انتخابات، بدون تحقق حق تعیین سرنوشت‌مان، تنها خیال خامی از سهیم شدن بود. ما کماکان مستعمره‌گانی هستیم در بندِ خواست و اراده‌ی مردان. در حقیقت، در پس حق رأی، روایت جنبشی است که با واگذار کردن بینش و دورنمای الهام‌بخش خویش و مصالحه‎‌ بر سر ژرف‌ترین اصول، به خود خیانت کرد. 26 آگوست 1920، روایت‌گرِ مرگ بسیار تلخ اولین جنبش فمینیستی در آمریکاست.

چگونه می‌شود مرگ را جشن بگیریم؟ چگونه در مرگ جنبشی به وجد آییم که بر آن بود زندگی ما را از شر سلطه‌ی مردسالاری نجات دهد. چه پیروزی‌یی در خاکسترِ مرده‌ی یک جنبش سوخته‌ی فمینیستی وجود دارد؟

معنی حق رأی این است که ای‌کاش گذشته‌ی نامرئی خود را پررنگ‌تر کرده بودیم بلکه می‌شد سردربیاوریم چگونه و چرا باآن‌همه تلاش نتیجه‌ی ناچیزی گرفتیم؛ که بهتر بود مرده‌های‌مان را نبش قبر می‌کردیم تا بفهمیم چطور زندگی کردند و چرا مُردند؛ که ای‌کاش علاجی برای مرضی که آن‌ها را تلف می‌کرد، می‌یافتیم تا نتواند نابودمان کند.

از دید من، بسیاری از زنان در برابر فمینیسم مقاومت می‌کنند چراکه آگاهی کامل به زن‌ستیزی سبعانه‌ای ـ که در فرهنگ، جامعه و تمامی مناسبات فردی نفوذ کرده است ـ عذاب‌آور است. مثل این است که گویی ستم بر ما سال‌ها پیش، در جریان گدازه‌ها قالب‌گیری شدند و اکنون تبدیل به سنگی سخت گرانیتی شده که هر زنی در درون آن مدفون است. زن‌ها سعی می‌کنند در درون این سنگی که در آن مدفون‌اند، زنده بمانند. آن‌ها اظهار می‌کنند که این سنگ را دوست دارم و وزنش برای من چندان سنگین نیست. زن‌ها از این سنگ ـ با بیان این‌که آن‌ها را در برابر باد و باران و آتش مصون می‌دارد ـ دفاع می‎کنند. آن‌ها می‌گویند تمامی آن‌چه من تابه‌حال شناخته‌ام همین سنگ است؛ بدون آن اصلاً چه چیز دیگری وجود دارد؟

برای برخی زنان، مدفون بودن در درون یک سنگ قابل‌تحمل نیست و دوست دارند آزادانه حرکت کنند. آن‌ها تمام توان خود را به کار می‌گیرند تا از سنگ سختی که آن‌ها را احاطه کرده، رها شوند. ناخن‌های‌شان را می‌شکافند، مشت‌های‌شان را می‌کوبند، پوست دست‌هاشان آن‌چنان از هم‌ می‌درَد که به گوشت و خون می‌رسد. لب‌هاشان برای شکافتن سنگ از هم می‌شکافد، دندان‌هاشان خُرد می‌شود و گرانیتی که در دهان‌شان در هم فرومی‌ریزد، در گلوهاشان گیر می‌کند. زنان بسیاری در این نبرد انفرادی مشقت‌بار با سنگ جان می‌دهند.

بااین‌حال چه می‌شد اگر که انگیزه‌ی رها شدن در همه‌ی زنان مدفون در سنگ جرقه می‌زد؟ چه می‎شد اگر مواد خود صخره با بوی تعفن اجساد پوسیده‌ی زنان اشباع می‌شد؟ بوی زننده‌ی انباشت‌شده‌ از پسِ سال‌ها مرگ و زوال پوسیده‌گی که هیچ زنی دیگر نتواند این‌همه تهوع را تحمل کند؟ این زنان چه می‌کردند اگر نهایتاً می‌خواستند آزاد شوند؟

به نظرم آن‌ها به مطالعه‌ی سنگ می‌نشستند و هرگونه استعداد فکری و جسمی موجود در خودشان را برای تجزیه‌وتحلیل سنگ، ساختار سنگ، خصوصیات‌اش، ماهیت‌اش، ترکیبات شیمیایی‌اش، سختی‌اش و قوانین فیزیکی تعیین‌کننده‌ی خواص‌اش به کار می‌بستند. آن‌ها می‌کوشیدند دریابند که سنگ از کدام نقطه فرسوده می‌شود، چه موادی می‌تواند آن‌را متلاشی‌کرده و چه فشاری برای درهم‌شکستن آن نیاز است.

این کاوش و جستجو نیاز به موشکافی و صداقت مطلق دارد. هرگونه دروغی که زنان درباره‌ی سرشت سنگ به خود می‌گفتند، رهایی آن‌ها را به مخاطره می‌انداخت. هر دروغی که درباره‌ی شرایط‌‍‌شان در درون سنگ به خود گفتند، وضعیت تحمل‌ناپذیرشان را تداوم بخشید.

من فکر می‌کنم که ما نمی‌خواهیم دیگر در درون یک سنگ مدفون باشیم. بوی تعفن لاشه‌های پوسیده‌ی زنان آن‌چنان برای ما شرم‌آور شده است که آماده‌ایم با حقیقت سنگ و حقیقت خودمان در درون سنگ روبه‌رو شویم.

 

v

سرمنشأ برده‌گی زنان به هزاران سال پیش، به دوران قبل از تمدن برمی‌گردد که برای ما ]عامدانه[ دسترس‌ناپذیر باقی‌مانده است. این‌که چگونه زنان به برده‌گی و مالکیت مردان درآمدند ـ را نمی‌دانیم. این را اما می‌دانیم که برده‌گی زنان توسط مردان دیرینه‌ترین شکل برده‌گی در تاریخ جهان است.۳

اولین برده‌گانی که توسط امپریالیست‌های آنگلوساکسون به این سرزمین آورده شدند، زنان سفیدپوست بودند. این برده‌گی توسط قوانین مذهبی و مدنی تقدیس می‌شد، به‌واسطه‌ی آداب‌ورسوم، مادیت می‌یافت و سادیسم سیستماتیک مردان به‌عنوان طبقه‌ی برده‎دار، به آن عینیت می‌بخشید. حقوق زنان تحت قانون انگلیسی قرون هفدهم و هجدهم در پاراگراف زیر آمده است:

این پیوند ـ که ما آن را زناشویی می‌نامیم ـ به هم قفل‌کردن است. این یک حقیقت است که زن و شوهر، یک فرد محسوب می‌شوند؛ اما متوجه هستید که به چه نحوی... . هنگامی‌که یک آب‌راهه یا رودِ کوچک با رودخانه‌ی تیمز۴ همراه می‌شود، آن آب‌راهه‌ی کوچک بینوا نام خود را گم می‌کند؛ او به دنبال همدم جدیدش کشیده می‌شود و باز کشیده می‌شود؛ هیچ نوسانی از آنِ خود ندارد و صاحب‌اختیارِ هیچ‌چیزی نیست. یک زن، به‌محض ازدواج، مستور خوانده می‌شود؛ در زبان لاتین، nupta به معنی «حجاب» است؛ آن‌چنان‌که واقعاً هم هست، رو گرفته و مستتر در سایه؛ زن جریان حرکت خودرا ازدست داده... «خودِ» جدیدش، آقابالاسرش است؛ همدمش، اربابش است... . حوا با کمک در اغوای شوهرش بدبختی بزرگی را برای خود رقم ‌زد. پس ببینید چرا زنان هیچ صدایی در پارلمان ندارند. نه در قانون‌گذاری نقشی دارند، نه در تصویب و نه در رد چیزی. درک عمومی از کلیه‌ی زنان این است که یا ازدواج کرده‌اند یا قرار است ازدواج کنند و تمام خواسته‌های‌شان به شوهر ختم می‌شود... در این‌جا قوانین عرفی و الهی دست‌ در دست یکدیگرند.

قانون انگلیسی در مستعمرات حاصل‌شده است. در این سرزمین خبری از دنیایی نوین برای زنان نبود. زنان در مستعمرات، در وهله‌ی اول به ازای بهای عبور از انگلستان در رابطه‌ی ازدواج به فروش می‌رسیدند؛ پس‌ازآن نیز ـ از هنگامی‌که مردان شروع به مال‌اندوزی کردند ـ به ازای مبالغ بالاتر با تاجرانی که زنان را خریدوفروش می‌کردند، معامله می‌شدند، گویی که سیب‌زمینی‌ای بیش نیستند.

زنان به مستعمرات آورده شدند تا تولید نسل کنند. دقیقاً همان‌طور که یک مرد که زمین خرید تا بتواند مواد غذایی به عمل آورد، همسری نیز خریداری کرد تا بتواند فرزندانی پرورش دهد. یک مرد مالک زنش و تمامی آن‌چه آن زن تولید می‌کرد ـ بود. محصول زن از رَحِم او می‌آمد و از این محصول سال‌های متوالی ـ تا وقتی‌که این زن زنده بود ـ برداشت به عمل می‌آمد.

بر طبق قانون، یک مرد حتا مالک فرزندان زاده نشده‌ی یک زن نیز بود. او حتا مالک همه‌ی اموال شخصی ـ ازجمله لباس‌ها، برس مو و تمامی چیزهای شخصیِ هرچند ناچیزی که زن ممکن بود داشته باشد ـ بود. مرد هم‌چنین حق تام بر تمامی زحمات زن به‌عنوان یک مستخدم خانگی را داشت و خود را مالک هر آن‌چه زن با دستان خودساخته بود، از لباس و خوراک و پارچه و غیره ـ می‌دانست. مردان حق تنبیه بدنی ـ یا آن‌چه در آن زمان «تأدیب» نامیده ‌می‌شد ـ داشتند. زنان به خاطر توهمات مردها و یا به دلیل نافرمانی، با مجوز تام قانون و عرف، تازیانه می‌خوردند و ضرب و شتم می‌شدند.

زنی که می‌گریخت، یک برده‌ی فراری محسوب می‌شد و می‌توانست شکار شده و به صاحب‌اش بازگردانده شود و بی‌رحمانه با شلاق و زندان مجازات شود. هر کس به این زن در فرارش کمکی می‎‌کرد، یا به او غذا و پناه می‌داد، می‌توانست به جرم سرقت مورد تعقیب قانونی قرار گیرد. ازدواج به یک گور می‌مانست. به‌محض این‌که زن به درون آن می‌رفت، از نظر اجتماعی رسماً مرده‌ای بیش نبود. نه حقوق سیاسی داشت، نه حقوق خصوصی و نه حقوق شخصی. روح و جسم وی به تسخیر شوهرش درمی‌آمد. حتا زمانی که مرد می‌مُرد، نمی‌توانست وارث فرزندانی شود که خود زاده بود. یک شوهر موظف بود فرزندان خود را به مردی دیگر ـ که حق تمام و کمال حضانت و قیمومیت آن‌ها را می‌داشت ـ واگذار کند.

اغلب زنان سفیدپوست به‌عنوان دارایی‌های شخصی به مستعمرات آورده شدند. هرچند گروه کوچکی از این زنان، به‌عنوان مستخدمین قراردادی آورده شده بودند که اسماً و ظاهراً برای کار مستخدمی، با آن‌ها قراردادی برای یک دوره‌ی زمانی معین و عموماً به ازای بهای عبورشان، می‌بستند. در عمل اما این دوره‌ی خدمت به بهانه‌ی تنبیه برای سرپیچی از قوانین و مقررات، به‌راحتی آب خوردن توسط ارباب تمدید می‌شد. به‌عنوان‌مثال، اغلب اتفاق می‌افتاد که یک مستخدم قراردادی ـ که به معنای واقعیِ کلمه هیچ حمایت اقتصادی یا قانونی نداشت ـ توسط ارباب خود از نظر جنسی مورد سوء‌استفاده قرار گیرد، باردار شود و درنهایت به علت به‌دنیا‌ آوردن یک حرام‌زاده ـ که جرم تلقی می‌شد ـ محکوم شود. مجازات این جرم، دوره‌‌ی اضافه‌ی محکومیت برای ارائه‌ی خدمات به ارباب بود. استدلالی که برای توجیه این سوء‌استفاده به‌کار می‌رفت این بود که بارداری، از فایده‌مندی زن می‌کاست و درنتیجه ارباب متضرر می‌شد. زن موظف بود این خسارت را به نحو شایسته‌ای جبران کند.

برده‌گی زنان در انگلستان و پس‌ازآن در آمریکا از نظر ساختاری، با برده‌گی زنان در هیچ جای دیگری از دنیا متفاوت نبود. سرکوب نهادینه‌شده‌ی زنان، نه محصول یک دوره‌ی تاریخی جداگانه است، نه حاصل وضعیت قوم و ملتی خاص است، نه محدود به فرهنگ غرب بوده و نه پیامد سیستم اقتصادی ویژه‌ای‌ست. برده‌گی زنان در آمریکا با خصلت جهانی فرودستی جنس زن هم‌خوانی کامل داشت: زنان دارایی جنسی محسوب می‌شدند؛ جسم و تمام مسائل مربوط به زندگی و بدن آن‌ها به تصرف مردان درآمده بود؛ سلطه‌ی مردان بر آنان از همان زمان پیدایش‌اش، سیستماتیک، سادیستیک و جنسی بود؛ برده‌گی آنان شالوده‌ای بود که کل زندگی اجتماعی بر روی آن ساخته‌شد و بدل به مدلی گشت که سایر اشکال سلطه‎ی اجتماعی از آن منتج شد.

قساوت سلطه‌ی مردانه بر زنان، در آمریکا هم‌چون جاهای دیگر، پیکر جامعه را مسموم ساخت. البته اولین‌هایی که از این زهر جان باختند، زنان بودند؛ نبوغ‌شان تباه گشت؛ تمامی پتانسیل‌های انسانی آن‌ها تحلیل رفت؛ توانمندی‌شان فروکش کرد؛ بدن‌هاشان غارت گردید و اراده‌شان در زیر لگدهای اربابان نرینه‌‌شان پایمال شد.

لیکن میل به سلطه، به جانوری سیری‌ناپذیر می‌ماند. گرسنگی هیولاوارش را هیچ حجمی از جان‌های تازه، هرگز اشباع نخواهد کرد. این جانور تا زمانی که زنده است، با تغذیه از تمامی جان‌های پیرامون خود، بزرگ‌تر و پَروار‌تر شده و پهنه‌ی گیتی را به جستجوی منابع تازه‌ای خواهد گشت. این جانور در درون هر مردی ـ که به‌واسطه‌ی برده‌گی زنان فربه شده ـ لانه کرده است.

هر مرد متأهلی، صرف‌نظر از میزان دارایی‌اش، صاحب یک برده بود: همسرش. هر مرد متأهلی، هرچقدر ضعیف نسبت به دیگر مردان، قدرت مطلق نسبت به یک برده داشت: همسرش. هر مرد متأهلی، صرف‌نظر از جایگاه‌اش در دنیای مردان، ظالم و ارباب یک زن بود: همسرش.

هر مردی، متأهل یا مجرد، یک آگاهی طبقاتی جنسی نسبت به‌حق خود در سلطه‌ بر زنان، تصاحب غیرمشروط و وحشیانه‌ی بدن زنان و حکمرانی بی‌رحمانه و ظالمانه بر قلب‌ها، افکار و سرنوشت زنان داشت. این حق سلطه‌ی جنسی، حقی از پیش تعیین‌شده و خدادادی بود که بر اساس قوانین تعریف‌شده‌ی زیست‌شناسی، مقرر گشته بود و به‌هیچ‌وجه توسط قانون و منطق در معرض تغییر یا نفی قرار نمی‌گرفت. هر مردی، متأهل یا مجرد، می‌دانست نه یک زن است، نه یک دارایی جنسی‌؛ و نه حیوانی‌ست بر روی زمین برای گاییده‌شدن و تولیدمثل کردن. آگاهی به این مسأله، مرکز هویت او، سرچشمه‌ی مباهات وی و ریشه‌ی سلطه‌اش بود.

ازاین‌رو، هیچ تناقض و عذاب وجدانی در کار نبود تا کسی خریدن برده‌گان سیاه را شروع نکند. میل به سلطه، بر گوشت و تن زن ریشه دوانده بود؛ عضلات این میل در به بند کشیدن و انقیاد زنان، سخت، فربه و سترگ گشته بودند؛ و هوس قدرت‌طلبی‌اش در لذت سادیستی ناشی از برتری بی‌چون و چرایش غلیان کرده بود. هراندازه از وجدان انسانی ـ قبل از این‌که انسان‌ها بتوانند انسان‌های دیگر را بدل به دارایی شخصی خود کنند ـ می‌بایستی تحلیل رفته باشد؛ خیلی قبل‌تر از این‌که اولین برده‌گان سیاه به مستعمرات انگلیسی آورده شوند ته کشیده بود. هنگامی‌که برده‌داری زنان، در حکم بنیان بیمار جامعه، دایر گشت، نژادپرستی و دیگر آسیب‌‌های مبتنی بر سلسله‌مراتب به ناگزیر از دل آن سر برآوردند.

یک تجارت برده‌گان سیاه‌پوست هم هست که به زمان پیش از استعمارگری انگلیس برمی‌گردد و در جایی بوده که اکنون شرق ایالات‌متحده آمریکاست. در طول قرون‌وسطی، در اروپا معدود برده‌گان سیاهی وجود داشتند. این پرتغالی‌ها بودند که در عمل برای اولین بار ربودن و فروش سیاه‌پوستان را آغاز کردند. آن‌ها تجارت برده‌ی آتلانتیک را ایجاد کردند. لشکر عظیم برده‌گان سیاه به مستعمرات پرتغالی، اسپانیایی، فرانسوی، هلندی، دانمارکی و سوئدی آورده شدند.

در مستعمرات انگلیسی، همان‌طور که ذکر کردم، هر مرد متأهلی، یک برده داشت: همسرش. زمانی که مردان بر دارایی خود افزودند، برده‌های بیشتری خریداری ‌کردند ـ برده‌گانی سیاه‌پوست که قبلاً آن‌ها را از راه اقیانوس آتلانتیک آورده بودند تا به‌عنوان برده بفروشند. ثروت هر مرد همواره با مقدار دارایی‌اش سنجیده شده است. یک مرد، ملک می‌خرد تا هم به دارایی خود بیفزاید و هم ‌ثروت‌اش را به رخ سایرین بکشد. برده‌گان سیاه برای هر دو منظور خریداری می‌شدند.

قوانینی که موقعیت دارایی و ملک بودن زنان سفیدپوست را تثبیت می‌کردند، حال بر روی برده‌گان سیاه‌پوست اِعمال می‌شدند. قانون الهی که ضمانت اجرایی برده‌گی زنان را برای مردان تضمین می‌کرد، اکنون به‌عنوان خواست خداوند، برای به برده‌گی کشاندن سیاهان توسط سفیدها تفسیر می‌شد. مفهوم ظالمانه‌ی فرودستی بیولوژیکی ـ که سرمنشأ توجیه انقیاد و تحقیر زنان نسبت به مردان بود، اکنون برای توجیه فرودستی سیاهان نسبت به سفیدان بسط‌ یافته بود. شلاقی که برای شکافتن پشت زنان سفیدپوست در هوا می‌چرخید، اینک بر تن سیاه‌پوستان نیز فرود می‌آمد.

مردان سیاه و زنان سیاه، هر دو از سرزمین‌های مادری‌شان در آفریقا ربوده‌شده و به‌عنوان برده به فروش رسیدند، اما شرایط آن‌ها در برده‌گی در نوع خود متفاوت بود. مرد سفیدپوست دیدگاه خویش در زمینه‌ی فرودستی زنان را در مسأله‌ی برده‌داری سیاهان نیز حفظ کرده بود. ارزش برده‌ی مرد سیاه‌ در بازار دو برابر ارزش برده‌ی زن سیاه بود و ارزش کارش در مزرعه یا خانه دو برابر کار زن در نظر گرفته می‌شد.

وضعیت زن سیاه در برده‌داری ابتدا با جنسیت‌اش و سپس با نژادش تعیین می‌شد. ماهیت برده‌گی‌اش متفاوت از مرد سیاه بود، چرا که زن سیاه‌ یک دارایی و کالای جنسی محسوب می‌شد و در معرض خواست جنسی ارباب سفید خود قرار داشت. در مزرعه یا خانه همان شرایط برده‌ی مرد را تحمل می‌کرد. به همان سختی کار می‌کرد، به همان درازا کار می‌کرد. خوراک و پوشاک‌اش همان‌قدر ناکافی بود، ارباباب‌اش به همان میزان شلاق را بر بدن او فرود می‌آورد؛ اما زن سیاه به‌سان یک حیوان بارور، زادوولد می‌کرد و اسبی که بر او سوار می‌شد یا ارباب سفیدش ‌بود یا برده‌ای سیاه او را انتخاب می‌کرد. ارزش اقتصادی‌اش همواره کمتر از ارزش مرد سیاه بود و ابتدا بر اساس ظرفیت‌اش به‌عنوان یک ماشین جوجه‌کشی برای تولید هر چه بیشتر ثروت یعنی برده‌گانی بیشتر برای ارباب و سپس بر اساس توانایی‌اش در کار مزرعه یا خدمت‌کاریِ خانه سنجیده می‌شد.

هنگامی‌که برده‌گان سیاه به مستعمرات انگلیسی‌ها آورده شدند، خصلت برده‌گی زنان سفیدپوست به طرز عجیبی تغییر یافت. همسران، دارایی شخصی باقی ماندند. هدف آن‌ها کماکان، سال از پی سال تا زمان مرگ، تولید فرزند پسر بود؛ اما اربابان از فرط خوشی ناشی از سلطه‌شان برای جسم آنان کارکرد جدیدی تعریف کردند: آن‌ها قرار شد اشیایی زینتی، مطلقاً بلااستفاده و به‌کلی منفعل و تزئینی باشند تا نشان‌دهنده‌ی ارزش مازاد ارباب باشند.

این آفرینش زن به‌مثابه‌ی یک زینت را می‌توان در تمامی جوامعی ـ که مبتنی بر برده‌داری زنان بوده و مردان به انباشت ثروت در آن‌جا پرداخته‌اند ـ مشاهده کرد. به‌عنوان نمونه در چین که هزاران سال پاهای زنان بسته می‌شد، پاهای یک زن فقیر، شل‌تر بسته می‌شد، چراکه اوهم‌چنان باید کار می‌کرد؛ پاهای او بسته می‌شد و پاهای شوهرش نه؛ این مسأله باعث برتری مرد بر زن می‌شد چراکه مرد می‌توانست سریع‌تر از او راه برود؛ بااین‌وجود زن کماکان مجبور بود بچه بزاید و بزرگ کند، کارهای خانه را انجام دهد و اغلب در مزرعه نیز کار کند؛ مرد نمی‌توانست زن را به‌طور کامل فلج کند، چراکه به کار او نیاز داشت. لیکن زنی که همسر یک مرد ثروتمند بود، کاملاً تحرک خود را از دست می‌داد؛ پاهایش آن‌چنان کوچک می‌شد که به‌کلی او را بی‌مصرف می‌ساخت مگر برای گاییده‌شدن و تولیدِ نسل. میزان بی‌مصرفی زن، میزان تموّل مرد را نشان می‌داد. فلج‌شدن فیزیکی کامل، اوج مد یک زن، ایده‌آل زیبایی زنانه و سنگ محک اروتیک هویت یک زن بود.

در آمریکا هم‌چون سایر جاها، اسارت فیزیکی هدف اصلی در بالا بودن مد زنانه بود. لباس یک خانم، یک نوآوری سادیستی بود که برای سوء‌استفاده از بدن او طراحی شده‌بود. دنده‌هایش به سمت بالا و به داخل فشار داده می‌شد؛ کمرش به کوچک‌ترین اندازه‌ی ممکن آن‌چنان فشرده می‌گردید که همانند یک ساعت شنی می‌شد و دامن‌اش فراخ و بسیار سنگین بود. حرکاتی که می‌بایست باوجود این محدودیت‌های غالباً دردناک، به‌عنوان جوهر ظرافت زنانه تلقی شوند. «دوشیزه‌ها» مکرراً از حال می‌رفتند چراکه نمی‌توانستند نفس بکشند. آن‌ها بسیار منفعل بودند چراکه نمی‌توانستند هیچ تکانی بخورند.

هم‌چنین دوشیزه‌ها سبک‌مغزیِ اخلاقی و فکری را تعلیم می‌دیدند. هر نشانی از ذکاوت، ارزش یک زن را به‌عنوان شیئی زینتی به مخاطره می‌انداخت. هر کار زن اگر نشانه‌ی اراده و اصول منطقی بود با تعریف ارباب از زن به‌عنوان شیئ تزئینی در تناقض بود. هر طغیانی علیه انفعال کسل‌کننده ـ که طبقه‌ی برده‌دار به‌عنوان طبیعت زن مقدر کرده بود ـ می‌توانست خشم و غضب صاحب قدرتمندش را علیه او برانگیزاند و منجر به حذف و نابودی‌اش گردد.

لباس‌های بلند و گرانی که نمایش‌دهنده‌ی زن، آسایش و تهی بودن‌اش بودند برای بسیاری‌شان درواقع واقعیت سرد و سنگین جای‌گاه او به‌عنوان یک دارایی جنسی را پوشانیده بود. ازآن‌جاکه کارکرد او معنا بخشیدن به دارایی مرد بود، اغلب تصور می‌شد که او مالک آن دارایی است. واقعیت این است که او یک دستگاه تولیدمثل و شیئی زینتی، بدون هیچ حق‌وحقوق سیاسی و خصوصی و نیز به‌دوراز هرگونه دعوی آزادی و منزلت بود.

نبوغ هر نوع سیستم برده‌داری در دینامیک‌هایی است که بتواند برده‌ها را از یک‌دیگر ایزوله ساخته، واقعیت وضعیت مشترک‌شان را پوشانده و طغیان متحد علیه سرکوبگر را امکان‌ناپذیر جلوه ‌دهد. قدرت ارباب، غیرمشروط و مسلم است. اختیارات‌اش توسط قانون مدنی، نیروی نظامی، عرف و مجوز بیولوژیکی و الهی محفوظ است. برده‌گان طبق معمول، عقیده‌ی ستم‌گر نسبت به خود را درونی کرده و این عقیده‌ی درونی‌شده به شکل عارضه‌ی نفرت از خویشتن تبلور پیدا می‌کند. آن‌ها معمولاً یاد می‌گیرند از کیفیت‌ها و رفتارهایی ـ که گروه‌های هم‌نوع‌شان را توصیف می‌کند ـ بیزاری ورزیده و منافع شخصی خود را با منافع ستم‌گرشان تعریف کنند. جای‌گاه ارباب در آن بالا چنان محفوظ و مصون است؛ که فرد آرزو می‌کند خودش ارباب شود، یا به ارباب نزدیک‌تر شده و یا به‌واسطه‌ی امتیاز ناشی از حسن خدمت به ارباب، مورد تحسین و تقدیر واقع شود. خشم، غضب و عصبانیت در یک فرد فاقد قدرت نمی‌تواند بر ضد خودش نشانه رود؛ ازاین‌رو همواره بر ضد دیگر برده‌گان ـ که تجسم زنده‌ی فرودست بودن آن فرد هستند ـ به کار برده می‌شود.

در میان زنان نیز ـ آن‌طور که فیلیس چِسلِر۵ آن را «سیاست حرم‌سرا» می‌خواند ـ این دینامیک عمل می‌کند. زن اول، ظالم بر زن دوم، زن دوم، ظالم بر زن سوم و الی‌آخر... .

قدرت زن اول، یا هر زن دیگری در حرم‌سرا که حقوق و امتیازاتی بر زنان دیگر دارد، نتیجه‌ی کارکرد بی‌قدرتی‌اش نسبت به ارباب است. ارائه‌ی سرویس جنسی یا تولیدمثل توسط آن زن ‌می‌تواند توسط هر زن دیگری از طبقه‌ی جنسی‌اش انجام پذیرد. او، مشترکاً مانند همه‌ی زنان پَست همان طبقه، همواره قابل جای‌گزین شدن است. این بدان معناست که هرگونه عمل ظالمانه‌ای که وی در حق دیگر زنان مرتکب شود، در لوای نماینده‌گی ارباب است. رفتار او در حرم‌سرا علیه دیگر زنان، هم‌سو با منافع اربابی است که سلطه‌اش را به‌واسطه‌ی نفرت زنان از یکدیگر تثبیت می‌کند.

درون حرم‌سرا، تمامی زنان، فاقد هرگونه قدرت واقعی و امکان تعیین سرنوشت، خشم فروخورده‌ی خود نسبت به ارباب و نیز نفرت درونی شده از هم‌نوع خود را معطوف دیگر زنان می‌کنند. این حقیقت ـ که زنانی علیه یک‌دیگر چندپاره شده‌اند، در مقابل ارباب متحد نخواهند گشت ـ به‌نوبه‌ی خود، یک‌بار دیگر سلطه‌ی ارباب را تحکیم می‌کند.

در قلمرو مالک برده‌های سیاه، زن اول، سفیدپوست بود؛ بااین‌حال ارباب، درواقع یا بالقوه، زنان موقت بسیاری نیز داشت که آشکارا و یا غیر آشکار زنان سیاه برده بودند. همسر سفیدپوست ارباب ـ علیه دیگر برده‌های جنسی وی ـ مأمور او می‌شد. خشم و نفرت‌اش نسبت به مالک‌اش تنها می‌توانست بر روی آن‌ها تخلیه شود که غالباً هم با قساوت و سنگدلی تمام همراه بود. تنفرش از هم‌نوع خود، متوجه آنانی می‌گردید که همانند او دارایی جنسی محسوب شده ولی برخلاف او سیاه‌پوست بودند. او هم‌چنین ـ با ملزم کردن و پای‌بند ساختن دختران سفیدپوست خویش به‌ خانم بودن، وادار کردن‌شان به پروراندن بی‌اراده‌گیِ شیئ‌گونه در خود و صحه گذاشتن بر رسم معمول ازدواج ـ خشم‌اش را علیه آن‌ها نیز اعمال می‌کرد.

زندگی برده‌گان زن سیاه‌پوست ـ که بدن‌هاشان به‌واسطه‌ی سلطه‌ی مردان سفیدپوست، آماج بهره‌کشی وحشیانه‌تری بود ـ در رنج و خشم دائم بودند؛ زحمت کمرشکنی می‌کشیدند؛ کودکان‌شان از آن‌ها ستانده و فروخته می‌شد؛ برده‌گان جنسی اربابان‌شان بودند و معمولاً هم محکوم به تحمل خشم و قساوت زنان سفیدی بودند ـ که آنان نیز به‌نوبه‌ی خود به‌واسطه‌ی ظلم ناشی از جای‌گاه برده بودن‌ در نوع خودشان، تحقیر می‌شدند.

سیاست حرم‌سرا ـ یعنی حس نفرت از خود در فرد ستم‌دیده که با انتقام از هم‌نوع خود عمل می‌کند و نیز گرایش برده‌ی زن به تعریف منافع فردی‌اش در راستای منافع ارباب ـ همگی دست‌به‌دست هم داده تا عملاً زنان سفیدپوست، زنان سیاه‌پوست و نیز مردان سیاه‌پوست نتوانند متوجه شباهت خارق‌العاده موقعیت خود با یک‌دیگر شده و این، مانعی برای اتحاد آن‌ها علیه ستم‌گر مشترک‌شان بود.

امروزه افراد زیادی وجود دارند که معتقدند تحولات اجتماعی به دلیل پروسه‎های مجزای از جسم۶ صورت می‌گیرند: آن‌ها تغییرات را بر حسب پیشرفت‌های تکنولوژیکی یا اَشکالی از قدرت‌های ماوراء‌الطبیعه توصیف می‌کنند. لیکن من بر این باورم که ما زنان می‌دانیم که پروسه‎های جدای از جسم وجود ندارند، می‌دانیم که تمامی تاریخ از پوست و گوشت بدن انسان نشأت می‌گیرد؛ چراکه ستم به‌وسیله‌ی یک جسم بر جسمی دیگر اِعمال می‌شود؛ و تمامی تحولات اجتماعی بر روی عضله و استخوان انسان و به‌واسطه‌ی گوشت و خون سازنده‌گان انسانی آن بنا شده است.

دو تن از این سازنده‌گان تاریخ، خواهران گریمکه۷ از چارلستون کارولینای جنوبی بودند. سارا، متولد 1792 و فرزند ششم از 14 فرزند خانواده و آنجلینا، متولد 1805 و آخرین فرزند خانواده بود. پدرشان وکیلی ثروتمند بود که برده‌گان سیاه‌پوست زیادی داشت.

سارا در همان اوان کودکی علیه وضعیت خویش، به‌عنوان یک خانم و نیز علیه دهشت مستمر برده‌داری سیاهان سر به شورش گذاشت. اولین آرزویش این بود که وکیل شود، ولی توسط پدرش ـ که از او فقط می‌خواست برقصد، با مردان معاشرت کند و سپس ازدواج نماید ـ از تحصیل محروم شد. او بعدها نوشت: «من به آموختن، عشق می‌ورزیدم. روح من از پرورش مناسب محروم گردید و راهش مسدود و اشتیاقش خرد شد». در نوجوانی، آگاهانه قانون حاکم بر ایالات جنوبی را ـ که آموزشِ خواندن به برده‌گان را منع می‌کرد ـ دور زد. او در مدرسه‌ی یکشنبه‌ی برده‌گان به آن‌ها تعلیم خواندن می‌داد تا این‌که پدرش فهمید، اما حتا پس‌ازآن نیز به آموزش ندیمه‌ی خود ادامه داد. او نوشت: «چراغ را خاموش کرده و سوراخ کلید را می‌بستیم، درحالی‌که کتاب دیکته‌ی لغات جلو‌مان باز بود، کنار آتش روی شکم خود دراز می‌کشیدیم. ما قانون کارولینای جنوبی را زیر پا می‌گذاشتیم». درنهایت این کار هم لو رفت و سارا ـ با علم به این‌که با ادامه‌ی این امر ندیمه‌اش شلاق خواهد خورد ـ آموزش خواندن را خاتمه داد. در سال 1821 سارا جنوب را ترک کرد و به فیلادلفیا رفت. او از آیین خانواده‌گی‌شان، اپیسکوپال۸ برائت جست و کوئِیکر۹ شد.

آنجلینا نیز تحمل برده‌داری را نداشت. در سال 1829 ـ هنگامی‌که 24 سال بیشتر نداشت ـ در یادداشت‌های روزانه‌ی خود نوشت: «این سیستم باید به‌شدت اشتباه باشد که حمایت از آن تنها از طریق نافرمانی از قوانین خدا امکان‌پذیر است». او نیز در سال 1828 به فیلادلفیا رفت.

در سال 1835 آنجلینا طی نامه‌ای به ویلیام لوید گریسون،۱۰ مبارز الغای برده‌داری نوشت: «زمینی که بر آن ایستاده‌ای جای‌گاه مقدسی‌ست. هرگز و هرگز از دستش مده که اگر رهایش کنی، امید برده‌گان نیز از دست ‌می‌رود. این اعتقاد عمیقاً واقعی و قلبی من است که این آرمان ارزش جان فدا کردن را دارد». گریسون این نامه را در روزنامه‌ی الغای برده‌داری به نام آزادی‌خواه،۱۱ به چاپ رساند که در پیش‌گفتار آن آنجلینا را به‌عنوان عضو یک خاندان برجسته‌ی برده‌دار معرفی ‌کرده بود. در پی آن، آنجلینا به علت بی‌آبرو کردن خانواده‎‌اش، به‌طور گسترده‌ای مورد شماتت و نکوهش دوستان و آشنایان قرار گرفت. سارا نیز او را سرزنش کرد.

در سال 1836 سرنوشت‌اش را به‌عنوان یک خائن به نژاد و خانواده‌ی خود از طریق انتشار یک مقاله‌ی ضد برده‌داری با عنوان «درخواستی به زنان مسیحی جنوب» مشخص کرد. برای اولین بار شاید در تاریخ جهان، یک زن، زنان دیگر را مورد خطاب قرار داد و از آنان خواست که به‌عنوان یک نیروی انقلابی برای براندازی سیستمی ظالمانه متحد شوند و برای اولین بار در خاک آمریکا، یک زن خواستار این شد که زنان سفیدپوست هویت خود را با رفاه، آزادی و شرافت زنان سیاه‌پوست تعریف کنند:

بگذارید زنان، در جامعه ابراز وجود کنند و به قانون‌گذاران مختلف عریضه بنویسند و از همسران، پدران، برادران و پسران خود برای لغو نهاد برده‌داری درخواست کنند؛ دیگر زنان را به شلاق و زنجیر، به تاریک‌اندیشی و افول اخلاقی نکشانند؛ دیگر شوهران را از همسران و کودکان را از والدین‌شان جدا نکنند؛ دیگر مردان، زنان و کودکان را به کار بدون دستمزد مجبور نکنند؛ دیگر با برده‌گی و سرکوب سخت، زندگی آن‌ها را تلخ و ناگوار نکنند؛ دیگر شهروندان آمریکایی را به شرایط دهشتناک برده و «دارایی شخصی» نکشانند؛ دیگر تصویر خدا را در انحرافات انسانی برای به‌دست آوردن چیزهای فناپذیری مثل طلا و نقره تغییر ندهند.

آنجلینا زنان سفیدپوست ایالات جنوبی را ترغیب کرد که محض خاطر تمامی زنان، گروه‌های ضد برده‌داری تشکیل دهند؛ به قانون‌گذاران عریضه بنویسند؛ در شناخت واقعیات دهشتناک برده‌داری خود را آموزش دهند؛ با خانواده و دوستان و آشنایان علیه برده‌داری صحبت کنند؛ از خانواده‌های خود بخواهند که برده‌های خود را آزاد کنند؛ به برده‌گانی که آزاد نشده‌اند دستمزد بپردازند؛ با آزاد ساختن برده‌گان هر جا که ممکن است و نیز با تعلیم خواندن و نوشتن به آن‌ها به مبارزه با قانون برخیزند. او در اولین تفسیر سیاسی خود از موضوع نافرمانی‌های مدنی به‌عنوان یک اصل عملی نوشت:

ولی عده‌ای از شما خواهند گفت: ما نه می‌توانیم برده‌گان‌مان را آزاد کنیم و نه می‌توانیم به آن‌ها تعلیم خواندن و نوشتن بدهیم چراکه قانونِ دولتی، ما را از این کار منع می‌کند. تعجب نکنید وقتی‌که می‌گویم چنین قوانین فاسدی نباید مانعی برای انجام‌ وظیفه‌ی شما شوند... اگر قانونی به من امر کند که گناه کن، من آن را زیر پا خواهم گذاشت؛ اگر مرا به عذاب کشیدن فراخواند، غافلگیرانه می‌گذارم راه خود را بگیرد و برود. اصول و قوانین مبتنی بر اطاعت کورکورانه و سرسپرده‌گی بی‌حدوحصر به هرگونه قدرت بشری، خواه اجتماعی و خواه وابسته به کلیسا، یک دکترین استبدادی‌ست.

این مقاله توسط مسئولان پست ایالات جنوبی سوزانده شد؛ به آنجلینا در سرمقاله روزنامه‌ها اخطار داده شد که دیگر هرگز به جنوب بازنگردد؛ از سوی خانواده‌اش نیز طرد شد. پس از نشر این «درخواست» بود که وی بدل به مبارزی تمام‌عیار برای لغو برده‌داری گشت.

آنجلینا در سال 1836 نیز، در قالب یک‌رشته نامه به کاترین بیچِر اولین بحث با درک کامل فمینیستی در مبارزه با ستم بر زنان را تبیین کرد:

اینک معتقدم که این حق زن است که در کلیه‌ی قوانین و مقرراتی که بر او حکم می‌رانند ـ خواه از طرف دولت و خواه کلیسا، حق انتخاب داشته باشد؛ و مناسبات کنونی جامعه، عیناً مصداق نقضِ حقوق بشر، قبضه‌ی شدید قدرت، تصاحب و قبضه کردن هر آن‌چه به شکل غیرقابل تغییر و خدایی مال او هستند است؛ بنابراین جنایات ظالمانه بر زنان اعمال می‌کند، اذیت‌های بی‌حدوحساب در محدوده‌ی اجتماعی در حال انجام است و تأثیری که بر جهان دارد این است که به شکل مستمر تنها ایجاد شرارت می‌کند.

از دل تعهدش به مبارزات الغای برده‌داری بود که آگاهی فمینیستی‌اش رشد و بالنده‌گی یافت: «تفحص در حقوق برده‌گان مرا به درکی بهتر از حقوق خویش رهنمون ساخت». سارا گریمکه نیز در سال 1836 جزوه‌ای با عنوان «رساله‌ای به روحانیون ایالات جنوبی» منتشر کرد که در آن ادعاهای آن‌ها مبنی بر توجیه برده‌داری آمریکایی با استناد به توجیه آن در انجیل را رد می‌کند. از این زمان به بعد، سارا و آنجلینا چه در ملأعام و چه در خفا، در فعالیت‌های سیاسی با یکدیگر هم‌پیمان بودند.

در سال 1837 خواهران گریمکه در یک کنوانسیون ضد برده‌داری در نیویورک حضور یافتند و در آن‌جا اظهار داشتند که زنان سیاه‌پوست و سفید‌پوست پیمان خواهری داشته؛ و نهاد برده‌داری سیاهان از تعصبِ نژادی شمالی‌ها تغذیه‌ شده است؛ و این‌که مردان سیاه‌پوست و زنان سفیدپوست نیز دارای شرایط همسانی هستند:

برده‌گان زن، هم‌میهنان ما هستند. آن‌ها خواهران ما هستند؛ و از نظر ما به‌عنوان زن، حق‌دارند که در پی همدردی برای رنج‌هاشان و دعا و تقلا برای رهایی خویش باشند. مردمان ما، استاندارد غلطی برای قضاوت شخصیت یک مرد بنانهاده‌اند؛ چراکه در ایالات برده‌دار، مردان رنگین‌پوست چپاول می‌شوند؛ در فرومایگی محض قرار می‌گیرند؛ با حقارت و خفت با آن‌ها رفتار می‌شود؛ و در این‌جا هم در دنباله‌روی محض از جنوب، ما از باهم خوردن، سواری، پیاده‌روی، معاشرت، گشودن مراکز آموزشی و حتا جانورشناسی‌مان برای مردم رنگین‌پوست مضایقه می‌کنیم مگر آن‌که آن‌ها را در قالب خدمت‌کار یا نوکرانی خاکی و حقیر در برابر آنگلو-آمریکایی‌ها ببینیم. چه کسی تاکنون مزخرفاتی به این حد شرورانه در یک کشور با نظام جمهوری به گوش‌اش خورده‌است؟

زنان باید همدردی ویژه‌ای ـ با ستم‌هایی که بر مرد رنگین‌پوست می‌رود ـ حس کنند، چراکه هم‌چون او، زنان نیز به کندذهنی متهم شده‌ و حق تحصیل آزاد از آنان سلب شده است.

در سال 1837 واکنش عمومی علیه خواهران گریمکه شدت گرفت. روحانیون ماساچوست نامه‌ای مذهبی در محکومیت فعالیت زنان نوشتند:

ما توجه شما را به خطراتی جلب می‌کنیم که در حال حاضر، شخصیت زن را با آسیبی دائمی و همه‌جانبه تهدید می‌کند... ما چاره‌ای جز اظهار تأسف ـ از عمل اشتباه آنانی که زنان را به ایفای نقشی دردسرساز و زننده در امور اصلاحات ترغیب می‌کنند ـ نداریم؛ ما اَعمال آن جنسی را که جای‌گاه خود را فراموش کرده و در قالب شخصیت سخنرانان و معلمان عمومی، دوره گرفته‌اند، تأیید نمی‌کنیم؛ ما علی‌الخصوص محکوم می‌کنیم تماس نزدیک و صحبت‌های لاقیدانه و بی‌پروای زنان را درباره‌ی چیزهایی که نباید سخنی از آن به میان بیاید؛ صحبت‌هایی که در آن‌ها نجابت و وقار به‌عنوان زینت زندگی خانواده‌گی ـ که سنگ بنای اعتبار حقیقی زن در جامعه را تشکیل می‌دهد ـ مورد لطمه قرار می‌دهد و به نظر ما راه را برای انحطاط و ویرانی باز می‌کند.

آنجلینا در پاسخ به نامه روحانیون نوشت: «ما برخلاف انتظار در موقعیت بسیار دشواری قرارگرفته‌ایم؛ در خط مقدم مبارزه‌ای کاملاً نوین ـ مبارزه‌ای برای حقوق زنان به‌عنوان موجوداتی معقول، باهوش و مسئول». پاسخ سارا که بعدها به‌عنوان بخشی از تحلیل ساختاری ستم بر زنان با عنوان نامه‌هایی در باب برابری جنسی و وضعیت زنان منتشر شد بدین شرح است:

نامه‌ی روحانیون می‌گوید: «ما توجه شما را به خطراتی جلب می‌کنیم که در حال حاضر، شخصیت زن را با آسیب دائمی و همه‌جانبه تهدید می‌کند». من درشگفتم که آن‌ها توجه هم‌جنسان مرا به این موضوع جلب کرده‌اند چراکه بر این باورم که اگر زنی جویای آن شود، خیلی زود پی خواهد برد که خطر هم‌اکنون در حال وقوع است، منتها از جانب منبعی کاملاً متفاوت... این خطر از سوی کسانی‌ست که دیربازی‌ست زمام امور قبضه‌شده را در دست دارند؛ از سوی آنانی که نمی‌خواهند بگذارند ما به آن حوزه‌ای ـ که خداوند ما را برای رسیدن به آن آفرید ـ وارد شویم؛ و آنانی که هم‌پیمان شده‌اند تا افکار نامیرای زنان را درهم‌شکنند. درشگفتم چراکه معتقدم حقوق زنان هم‌چون حقوق برده‌گان تنها نیاز به کندوکاو دارد تا درک شده و اثبات گردد؛ کندوکاو حتا توسط آن‌ها که در حال حاضر می‌کوشند میل سرکش به آزادی روحی و روانی را خفه کنند؛ میلی که در سینه‌ی بسیاری زبانه می‌کشد ولی از ابراز آن بیم دارند.

در این رویارویی با روحانیون ماساچوست، جنبش حقوق زنان در آمریکا زاده شد. دو زنی که به طرفداری از کلیه‌ی هم‌نوعان ستم‌دید‌ه‌ی خود سخن گفتند، به نام زنان و به خاطر زنان مصمم به دگرگون ساختن جامعه شدند. کار آنجلینا و سارا گریمکه که در تحلیل سیاسی استبداد بسیار عمیق، در فوریّت انقلابی‌اش بسیار الهام‌بخش، در بیزاری‌اش از اسارت انسان‌ها بسیار سرکش و در درک‌اش از ستم مشترک بر کلیه‌ی زنان و مردان سیاه‌پوست بسیار رادیکال بود؛ الیافی بود که جامه‌ی اولین جنبش فمینیستی از آن بافته شد. الیزابت کَدی استانتون، لوکرِتیا مُوت، سوزان بی.آنتونی، لوسی استون این‌ها دخترانِ خواهران گریمکه بودند که درنتیجه‌ی کارهای شگفت‌انگیز آنان زاده شدند.

معمولاً گفته می‌شود تمامی آنانی که سردمدارِ حقوق زنان بوده‌اند، در صف مبارزین الغای برده‌داری نیز بوده‌اند، اما این‌طور نبوده که تمام مبارزین و سردمداران لغو برده‌داری از حقوق زنان دفاع می‌کردند. حقیقت تلخی‌ست که بسیاری از مردان مبارز الغای برده‌داری با حقوق زنان ضدیت داشتند. فردریک داگلاس ـ برده‌ی سابق سیاه‌پوست که قویاً از حقوق زنان حمایت می‌کرد ـ در سال 1848 درست بعد از کنوانسیون سِنِکا فالْز،۱۲ این ضدیت را این‌گونه وصف نمود:

بحث درباره‌ی حقوق حیوانات نسبت به بحثِ حقوق زنان با خوشنودی بسیار بیشتری موردتوجه کسانی قرار خواهد گرفت که در سرزمینِ ما از آن‌ها با عنوان انسان خردمند و درستکار یاد می‌شود. به‌زعم آنان، این تصور که زنان را محق حقوقی هم‌پای مردان بدانی، مصداق آلوده‌گی به افکار شیطانی‌ست. بسیاری که نهایتاً پی‌برده‌اند که «کاکا سیاه‌ها» نیز هم‌چون دیگر اعضای خانواده‌ی بشری دارای حقوقی هستند، هنوز مانده تا متقاعد شوند زنان نیز چنین حقوقی دارند... درواقع برخی از این افراد از آرمان ضد برده‌داری دست‌شسته‌اند مبادا که در تأیید این بدعت خوفناک ـ که زنان نیز درزمینه‌ی حق‌وحقوق از شرایط یکسانی مانند مردان برخوردار باشند ـ تأثیری بگذارند. به عقیده‌ی چنین افرادی، سیستم برده‌داری آمریکا با تمام دهشتی که به همراه دارد ـ نسبت به این ایده‌ی شرورانه احتمال محکوم شدن‌اش کمتر است.

در جنبش ضد برده‌داری همانند اغلب جنبش‌ها برای تحولات اجتماعی، زنان همواره جزو نیروهای متعهد بوده‌اند؛ زنان کاری که می‌بایست انجام می‌شد را پیش می‌بردند؛ زنان ستون فقرات و بازویی بودند که تمامی بدنه را سر پا نگه می‌داشت؛ اما آن زمانی که زنان مدعی حق‌وحقوق خویش شدند، به‌طور تحقیرآمیزی نادیده‌گرفته‌شده، مورد تمسخر قرارگرفته و به آن‌ها گفته شد که مبارزه‌ی آن‌ها خودخواهانه بوده و نسبت به مبارزه‌ی اصلی در درجه‌ی دوم اهمیت قرار دارد. آن‌طور که الیزابت کَدی استانتون در یادداشت‌های خود می‌نویسد:

در طول شش سال جنگ داخلی، وقتی‌که زنان خواهان الغای برده‌داری بودند و متحمل مشقات زیادی شدند تا مردم را با شور و شوق رهایی الهام ببخشند، با عناوین «خردمند، وظیفه‌شناس و روشن‌بین» به‌شدت مورداحترام واقع شدند، ولی وقتی برده‌گان رها شدند و این زنان خواستار این شدند که به‌عنوان شهروندان آن جمهوری و یکسان در پیش‌گاه قانون، در تجدید بنای جامعه به رسمیت شناخته شوند، به‌یک‌باره تمامی آن فضایل به‌سان شبنمی در مقابل آفتاب صبحگاهی ناپدید گشت؛ و همواره چنین بوده است: مادامی‌که زحمات زنان نسبت به تلاش مردان در درجه‌ی دوم اهمیت واقع باشد و جنس مرد مورد تمجید قرار گیرد، شایستگی زنان بدون هیچ اما و اگری مورد قبول است؛ اما به‌محض این‌که زنی جرأت کند مدعی حقوق و امتیازات خویش شود، تمامی نیّات، منش، پوشش، قیافه‌ی ظاهری و شخصیت‌اش دست‌آویزی برای استهزاء و تحقیر می‌گردد.

همان‌طور که استانتون اشاره‌کرده است «زنان با کاکا سیاه‌ها عنوان دوطبقه‌ی طردشده و موردتنفر در یکجا و خارج از بهشت سیاسی ایستادند»، ولی اکثر مبارزین ضد برده‌داری مرد و جناح جمهوری‌خواه ـ که برای نماینده‌گی آن‌ها آمده بودند ـ هیچ تعهدی حتا به حقوق اجتماعی زنان نداشتند چه رسد به تحول اجتماعی رادیکالی که خواست فمینیست‌ها بود. این مردان، در عوض، متعهد به سلطه‌ی مرد، سرمایه‌گذاری بر روی امتیازات مردانه و حفظ برتری مردان بودند.

در سال 1868 اصلاحیه‌ی چهاردهم که مردان سیاه‌پوست را از برده‌گی می‌رهانْد ـ به تصویب رسید. در همین اصلاحیه بود که کلمه‌ی «مرد» برای نخستین بار در قانون اساسی ایالات‌متحده آمریکا استفاده ‌شد تا اطمینان حاصل گردد که اصلاحیه‌ی چهاردهم حتا به‌طور تصادفی نیز هیچ‌گونه حق‌وحقوق قانونی و یا حقِ رأی برای زنان قائل نخواهد شد.

این خیانت، تحقیرآمیز بود. مردان مبارزِ الغای برده‌داری به همان زنانی که سازمان‌دهی، سخنرانی و پخش اعلامیه‌هاشان تأثیر به‌سزایی در لغو برده‌داری داشت خیانت کردند. این مردان به نیمی از جمعیت برده‌گان سابق، یعنی زنان سیاه‌پوست ـ که تحت اصلاحیه‌ی چهاردهم، فاقد موجودیت مدنی بودند ـ خیانت کردند. مردان سیاه‌پوست اکنون به مردان سفیدپوست پیوستند تا حقوق مدنی زنان سیاه‌پوست را انکار کنند؛ مردان مبارزِ الغای برده‌داری به برده‌داران سابق ملحق شدند؛ برده‌گان سابق به برده‌داران سابق پیوستند؛ مردان سیاه‌پوست و سفیدپوست با یکدیگر هم‌پیمان شدند که جای‌گاه مردان را علیه زنان سیاه‌وسفید تحکیم کنند. آن‌طور که سوژورنِر تروث۱۳ در سال 1867 پیش‌بینی کرد، پیامدهای ناشی از اصلاحیه‌ی چهاردهم برای زنان سیاه‌پوست یک سال پس از تصویب آن خود را نشان داد:

من از سرزمین برده‌گان می‌آیم، آن‌ها در حدی از آزادی برخوردار بوده‌ا‌ند که شانس براندازی تنها بخشی از برده‌داری و نه تمامی آن را داشته‌اند. من اما می‌خواهم که ریشه و شاخ و برگ آن برانداخته شود. تنها آن زمان است که همه‌ی ما به‌راستی آزاد خواهیم بود... جنب‌وجوش عظیمی برای رسیدن مردان رنگین‌پوست به حق‌شان در جریان است اما حرفی از زنان رنگین‌پوست در میان نیست؛ و اگر مردان رنگین‌پوست به‌حق خود برسند و زنان رنگین‌پوست نرسند، آن‌گاه مردان رنگین‌پوست را خواهید دید که اربابان این زنان می‌شوند و این به همان بدی گذشته خواهد بود.

اگر قرار باشد «ریشه و شاخ و برگ» برده‌داری خشکانده شود، این زنان‌اند که باید آن را بخشکانند. مردان، آن‌طور که تاریخ‌شان گواهی می‌دهد، تنها جوانه‌های آن را کنده و گل‌های آن را می‌چینند. از شما می‌خواهم که خود را به آزادی خویش متعهد بدانید؛ از شما می‌خواهم که به چیزی کمتر از آن قانع نشوید، مصالحه نکنید، معامله نکنید و فریب وعده‌های بی‌اساس و دروغ‌های ظالمانه را نخورید. می‌خواهم به شما یادآوری کنم که اگر برده‌داری از بیخ و بن و از برگ و شاخه نابود نشود، گویی که اصلاً از بین نرفته است. از شما می‌خواهم به خاطر بیاورید که آن‌قدر زمان مدیدی برده بوده‌ایم که گاهی فراموش‌می‌کنیم که آزاد نیستیم. می‌خواهم خاطرنشان کنم که ما آزاد نیستیم. از شما میخواهم که به انقلاب زنان متعهد باشید ـ انقلابی متشکل از تمامی زنان، توسط تمامی زنان و برای تمامی زنان؛ انقلابی با هدف ‌برکندن ریشه‌ی استبداد به‌گونه‌ای که هرگز دیگر توان سر برآوردن نیابد.

 

پانویس‌ها:

۱- ماری آن ایوانس (Mary Anne Evans: 1819 - 1880) با نام مستعار George Eliot، نویسنده، روزنامه‌نگار، مترجم و شاعر انگلیسی بود. به گفته‌ی خودش، دلیل برگزیدن نامی مردانه در کلیه‌ی کارهایش این بوده است که اطمینان حاصل کند نوشته‌هایش از سوی ناشرین و نیز خواننده‌گان جدی گرفته‌می‌شوند. وی بدین‌ وسیله می‌خواست از کلیشه‌هایی که نوشته‌های زنان آن عصر را در حد رمان‌های سطحیِ عاشقانه تنزل می‌داد، خلاص شود. از دیگر نویسنده‌گان قرن نوزدهم انگیس می‌توان به خواهران برونته نیز اشاره کرد که قبل از شهرت، نوشته‌های خود را با نام مستعار مردانه منتشر می‌کردند. (مترجم)

۲- ارسال شده برای «سازمان ملی زنان»، واشینگتن‌دی‌سی، 23 آگوست 1975، یادبود 55امین سالگرد حق رأی زنان؛ جامعه‌ی کلیسای بوستون، 9 نوامبر 1975.

۳- لازم به ذکر است که نقطه‌نظر ما (مترجمین) در مورد منشأ تاریخیِ فرودستی زنان با نویسنده یکسان نیست. به نظر ما، رابطه‌ی کاملاً مستقیمی است بین پیدایش طبقات و جوامع طبقاتی به‌عنوان سرمنشأ فرودستی، برده‌گی، مالکیت و سلطه‌ی مردان بر زنان.

۴- رود Thames، طولانی‌ترین رودخانه‌ی انگلیس بوده که بخش اعظم آن در لندن جاری‌ست. (مترجم)

۵- Phylis Chesler

۶- Disembodied processes

۷- Grimké

۸- Episcopalreligion: مذهب اسقفی یا اپیسکوپیلین (کلیسای پروتستان اسقفی) یک مذهب مسیحی خط اصلی آنگلیکن است که عمدتاْ در ایالات متحده، هندوراس، تایوان، کلمبیا و... یافت می‌شود. قدرت اصلی این فرقه در استفاده روحی از اعمال مذهبی‌ست. (مترجم)

۹- Quaker یا «دوستان»، اعضای خانواده‌ای از جنبش‌های مذهبی هستند که جامعه‌ی مذهبی دوستان خوانده می‌شوند. دکترین اصلی آن‌ها «کشیش بودن همه‌ی مؤمنان» است؛ آموزه‌ای که از آیه‌ای در عهد جدید برگرفته شده است. (مترجم)

۱۰- William Lloyd Garrison

۱۱- Liberator

۱۲- Seneca Falls Convention: اولین کنوانسیون حقوق زنان بود که در جولای ۱۸۴۸ در سنکافالز در شهر نیویورک برگزار شد و در آن بر سر حقوق زنان و شرایط اجتماعی، مدنی و مذهبی و ... به بحث پرداخته‌شد. (مترجم)

۱۳- Sojourner Truth (1797-1883 اولستر، نیویورک): مدافع حقوق زنان و از مبارزان الغای برده‌داری در آمریکا بود. (مترجم)