بدترین سناریو برای یک مرد «نه!» شنیدن از یک زن بود
مصاحبهی ۸ مارس با «آن تونگله» فعال جنبش زنان در بلژیک - بخش سوم*
مصاحبه: فریبا امیرخیزی - ترجمه: ریحانه
فریبا: «آن» ما در دو مصاحبهی قبلی تا حد زیادی در مورد زندگیات صحبت کردیم. بعد از جریان تجاوز اول و سقطجنین غیرقانونی و ... زندگیات به حالت عادی بازنگشته بود که تجاوز دوم اتفاق افتاد و این باعث شد که کل مسیر زندگیات بیش از گذشته دستخوش تغییر گردد، میتوانی از این مقطع برایمان بگویی؟!
آن: سال 1974 زمانی که من 24 ساله و دوستدخترم 19 ساله بود ما راهی تعطیلات در جنوب فرانسه شدیم. میخواستیم به یک منطقهی کوهستانی در جنوب فرانسه برویم منطقهای طبیعی برای «طبیعتگراها» (در زبان فارسی «لختیها» مصطلح است ـ م)؛ و ما هم میخواستیم راحت باشیم و لخت شنا و ماهیگیری کنیم و ... قبل از رسیدن به منطقهی لختیها متوجه شدیم که هوا خوب نیست. من به دوستم گفتم که بهتر است بایستیم و در نزدیکی روستای ماهیگیران چادر بزنیم؛ و فردا از همینجا یک قایق اجاره خواهیم کرد؛ و میتوانیم با کانو و چمدانهایمان به ساحل طبیعتگراها برسیم. بعد از متوقف کردن ماشین، مردی با یک سگ به ما نزدیک شد و گفت: «اینجا چه میکنید؟!» من هم گفتم: «ما با تو کاری نداریم، خسته هستیم و میخواهیم در آرامش چادرمان را بزنیم.» ما میخواستیم در آن منطقهی ساحلیِ کنار دریا، در کنار روستا چادر بزنیم. ما مشغول کارمان شدیم و او بعد از یکساعتی بازگشت و به ما گفت که میخواهد با ما صحبت کند و کنار ما بماند و ما را بشناسد. او به زبان فرانسه صحبت میکرد اما اصالتاً ایتالیایی بود؛ و بسیار ماچو (قلدرِ مردسالار ـ م). من گفتم: «ما را راحت بگذار ما که گفتیم به کمک احتیاج نداریم. ما در تعطیلات هستیم و به آرامش احتیاج داریم.» او ادامه داد: «معمولاً هیچ زنی نمیتواند در مقابل من مقاومت کند.» من نمیخواستم توضیح بدهم که ما لزبین هستیم و لزومی هم نداشت که توضیح بدهم. فقط با جدیت بیشتر گفتم: «این به ما هیچ ربطی ندارد، برو و ما را راحت بگذار!» البته من بسیار عصبانی بودم. او هم با سگاش ما را ترک کرد.
نکتهی مهمی که میخواهم پیشتر بگویم این است که طبیعتگرایی برای من بهمعنای یک آزادی مطلق خصوصاً برای زنان است و همچنین برای مردان. برای من این یک انتخاب سیاسی است؛ و همچنین یک انتخاب، در روند زندگی من هم بود که در آفریقا متولدشده بودم و چنین تجربهای را قبلاً در آنجا هم داشتم. از نظر من وقتی لخت هستیم یعنی اگر همانطور که هستیم، باشیم، بیشتر مردم ما را نگاه نمیکنند اما همه میخواهند بدانند پشت یکتکه پارچه چیست؟!
مهم است که بدانیم طبیعتگرایی با لختیگرایی (برهنهگرایی) یکی نیست. برهنهگرایی بیشتر یک اقدام تحریکآمیز است. طبیعتگرایی برای من یک محتوای فلسفی دارد یعنی بازگشتن به طبیعت و بازگشت به خود است. در تمام تجربههایی که من در کمپینگهایمان در بین طبیعتگراها در فرانسه (و هرجایی) داشتم هرگز یکبار هم با مردان دچار مشکل نشدم یا مورد اذیت و آزار جنسی قرار نگرفتم. برای اینکه آنجا همه در یک سطح هستند. همه نوع آدمی هست؛ مسن، معلول، چاق، لاغر و ... ولی هیچکس به بدن دیگری نگاه نمیکند و یک هارمونی بین همه و طبیعت وجود دارد. همه وجود دارند اما همانطور که هستند. خصوصاً بدن زنان برای مردان بسیار طبیعی است و به اندامهای جنسیشان (سینهها، باسن، واژن و ...) توجه خاص و جنسی نمیکنند. به نظر من اتفاقاً نگاهی که مردان به زنان در خیابانها دارند انحرافی و غیرطبیعی است؛ نگاهی جنسی و انحرافی حاکی از مالکیت است. همچنین در بین طبیعتگراها من هرگز احساس نکردم که لزبین هستم درحالیکه همیشه در کمپینگها با یک زن همراه بودم و هرگز به مشکلی برنخوردیم. مردانی هم آنجا باهم بودند ولی کسی چیزی نمیگفت حتا در همان زمانی که همجنسگرایی قانوناْ ممنوع بود و جریمه داشت. من باید اضافه کنم که آنجا تنها محلی بود که ما بهعنوان لزبین (لزبینِ فعال جنبش) احساس امنیت (طبیعی) میکردیم، در حضور مردانِ دگرجنسگرا ـ مردانی که تنها بودند یا ازدواجکرده بودند یا بچه داشتند و ... ـ ما هرگز مورد خشونت قرار نگرفتیم و هرگز اظهارات و کلمات ضد زن یا مبتذل نشنیدیم. من بیش از بیست سال به این کمپینگها میرفتم و این موضوع خیلی دلپذیر بود. کمپینگهای طبیعتگرایان تنها محلی بود که ما بهعنوان لزبین احساس صلح و آرامش میکردیم، در فضایی احترامآمیز با حضور مردان (جز آن دفعه که قبل از رسیدن به من و دوستم تجاوز شد). آنها وقتی میخواستند با ما صحبت کنند، به ما نگاه نمیکردند و اگر نگاه میکردند بهصورت و چشمان ما نگاه میکردند. منظورم این است که مثل مردان در خیابان تمام سرتاپای ما را برانداز نمیکردند. جایی بود که امیدوارم همهجا مثل آنجا باشد.
من در مورد این موضوع صحبت کردم چون امروزه احساس بدی نسبت به اوضاع جاری در جامعهای که در آن زندگی میکنم دارم. زمانی که این زنان جوان را میبینم که محجبهاند و سرتاپای خود را پوشاندهاند با دستکش، با روسری با ... روسرییی که تا مرز چانه را هم پوشانده و بهزور لب و دهان آنها دیده میشود و ... من احساس بسیار بدی پیدا میکنم، احساس میکنم بیمار هستم، خصوصاً وقتیکه میبینم مردی که همراه آنان است (دوست یا ...) کاملاً اروپایی و راحت لباس پوشیده است. اکثراً ریش دارند اما تیشرت یا شلوار برمودا میپوشند و مثل مردان «اروپایی» و سفید راحت لباس پوشیدهاند اما ...
v چه چیز تو را شوکه میکند؟
t من شوکه میشوم که چگونه چنین چیزی امکان دارد؟! این چه نوع انتخابی است؟! من نمیفهمم زنان محجبه چگونه میتوانند ادعا کنند که خود را پوشاندهاند و این انتخاب آنهاست؟! من نمیفهمم که چرا ما باید از بدن و جسم خودمان شرمنده باشیم. برای من این قابلقبول نیست، درحالیکه ما همه یکی هستیم، باوجود تفاوتهای قابل پذیرشمان که دلیلی برای استثمار یا ستم یا تجاوز یا ... نیست. من از این شوکه میشوم که چگونه زنان آزادی خود را نفی میکنند (از آن چشمپوشی میکنند) درحالیکه بسیار اساسی و ضروری است؛ پنهان کردن بخشهایی از بدن مثل موها، دستها، صورت، پاها ... و تمام بدن. این شرمآور نیست که زن باشی و بدنات را پنهان کنی تا مردان با نگاه کردن به تو شهوانی، تحریک یا منحرف نشوند. من این را نمیفهمم. مبارزات زنان در اروپا تلاشی برای به دست آوردن حقوق زنان و در مورد نوع نگاه به بدن زن بوده است. منظور از نگاه به بدن زن حق عریان کردن یا پوشاندن بدن زنان نیست، همانطور که همه به آن نگاه میکنند. منظورم یک حق طبیعی و ساده است. بله ما حق داریم اگر هوا گرم بود خودمان را عریان کنیم یا اگر سرد بود خودمان را بپوشانیم و ... (خنده) منظورم یک درک بسیار ساده از این حق است. زنان چه مسن، چه جوان ... حق تنفس دارند. برای من مسلم است که زنان نباید خودشان را بپوشانند و این یک زندان است در هر جایی که باشد. من شوکه میشوم درحالیکه ما اجازه نداریم از حق شهروندیمان در این کشورهایی که در آن «دمکراسی» حاکم است، برای شوکه کردن دیگر شهروندان استفاده کنیم؛ مثلاً من نمیتوانم لخت بیرون بروم و ... (من کاملاً معتقدم که «دمکراسی» راهحل نیست اما در قیاس با حکومتهای دینی از نوع اسلامی، مسیحی یا یهودی و ... بهتر است. هرچند ادیان هم ساختهی دست بشر هستند و در رأس آن مردان) من گفتم من شوکه میشوم چون نمیفهمم چرا زنان باید خودشان را پنهان کنند؟! من این را همهجا میگویم حتا در مترو و ... و این گاهی تحریکآمیز است. ما زنان مبارزات زیادی کردهایم تا بدنهایمان را آزاد کنیم؛ لباس بلند، مینیژوپ، بیکینی یا مونوکینی یا ... بپوشیم؛ اما این زنان با حجابشان در اصل یک عمل سیاسی انجام میدهند و یک موضع سیاسی را بیان میکنند که ما را به عقب بازمیگرداند.
v برگردیم به ماجرای آن روز؟!
t بعد از رفتن آن مرد ما چادر زدیم. کنار ساحل غذا خوردیم و در چادر خوابیدیم. نیمهشب از صدای سنگریزهها و نور چراغی با اضطراب بیدار شدیم. نور شدیدی روی چادر ما حرکت میکرد و ... چند لحظه بعد زیپ چادر باز شد و ما دو مرد را در مقابل خودمان دیدیم که نمیشناختیم. اینها دو مرد دیگر بودند که به ما گفتند که هوا خوب نیست؛ خیلی دیر شده است و ما اتوبوس نداریم، میشود ما وارد شویم و در چادر شما بخوابیم؟ درحالیکه ما یک چادر کوچک دونفره داشتیم. ما گفتیم: «نه! ببخشید! ما نمیخواهیم و در ضمن جایی هم وجود ندارد و نمیتوانیم درخواست شما را قبول کنیم.» گفتند: «شما مهربان نیستید که اجازه نمیدهید ما وارد شویم باید شرایط ما را بفهمید! حالا ما چه کنیم؟!» من گفتم: «نه امکان ندارد، ما جا نداریم. شما میتوانید بیرون بخوابید، تابستان است و میتوانید فردا اتوبوستان را بگیرید.» ما با اضطراب بیدار شده بودیم و اوضاع تا همینجا دلهرهآور بود. در همین زمان متوجه شدیم که نفر سومی در حال نزدیک شدن است. اول خوشحال شدیم که میتوانیم از کس دیگری کمک بگیریم. تاریک بود و به او گفتیم: «آقا آیا میتوانید به ما کمک کنید؟! این دو نفر مزاحم ما شدهاند ما را بیدار کردهاند.» ولی چند لحظه بعد او را شناختیم، چه فاجعهای! همان مردی بود که در روز با سگاش دیده بودیم. خیلی زود فهمیدیم که قرار است اتفاق بسیار بدی برای ما بیفتد، هرچند نمیدانستیم چه اتفاقی. این سه نفر برای انتقام از خاموشی قبلی آمده بودند. (مثل گرگها و سگهایی که وقتی تنها هستند جرأت حمله ندارند اما وقتی دستهجمعی هستند حمله میکنند.) مرد سوم گفت: «نه! نه! نه! من برای کمک به شما نیامدهام. من همراه دوستانم آمدهام تا از شما انتقام بگیرم که پیشنهاد من را رد کردید.» ما فوراً فهمیدیم که قطعاً منظور او یک انتقام سخت و وحشتناک است. یکی از آنها مسنتر به نظر میرسید که ما بعداً فهمیدیم که ۳۵ ساله و پدر پنج بچه است و آن دو دیگری حدوداً ۲۵ ساله به نظر میرسیدند. آن مرد مسنتر اولین کسی بود که خم شد تا وارد چادر کوچک ما شود. من برای دفاع از خودمان اولین چیزی که نزدیکم بود را به سمت سر او پرتاب کردم. یک چکش بود. چکش به سرش برخورد کرد و خون صورتش را پر کرد و آن مردها شروع به فریاد زدن کردند: «شما جندههای کثافت هستید! مادر جندهها و ...» تمام فحشهای «معمول» و ... گفتند: «دیگر کافی است! ببینید چه میکنیم! به نظر میرسد که شما لزبین هستید. حالا ما راه درمان شما را نشان میدهیم. ما شما را خواهیم زد و به شما تجاوز خواهیم کرد. ما شما را تکهتکه میکنیم و توی دریا میاندازیم.»
کاملاً بدیهی بود که خون پخششده بود، یک زن چکش را برای دفاع از خود پرتاب کرده بود و ... متأسفانه ما کاملاً در زندان آنها گرفتارشده بودیم، ما در تلهی آنها گرفتارشده بودیم و به نظر میرسید هیچ راهی نداریم، جز اینکه منتظر شویم و ببینیم چه اتفاقی میافتد، چون آنها پیشتر برای کارشان برنامهریزی کرده بودند. آنها میخواستند به ما «تجاوز گروهی» کنند. تجاوز گروهی در آن زمان در قوانین بلژیک و فرانسه بهعنوان تجاوزِ گروهی و جنایت محسوب نمیشد. علاوه بر آن، این یک «تجاوز اصلاحی» بود به این معنا که آنها میخواستند از طریق این تجاوز ما را که لزبین بودیم اصلاح کنند. چون از نظر آنها وجود ما «نرمال» نبود و همچنین میخواستند به «اقدام تحریکآمیز» ما پاسخ دهند. چون ما لزبین بودیم و کاملاً واضح بود که تمایلی به رابطه با مردان نداشتیم و این برای آنها تحریکآمیز و حسادت برانگیز و ... بود؛ اما ما از هر استدلالی که امکان داشت استفاده کرده بودیم تا بگوییم: «نه! نه! نه! نه! ... و بازهم نه!» اما برای آنها معنایش این بود: «اوه شما لزبین هستید! این بدترین است!»
مردی که من چکش را به سمتاش پرتاب کرده بودم به من حمله کرد و ضربات متعددی به من زد. اولین مشت را به صورتم و در دهانم کوبید. لبهای من پاره شد. صورتم پر از خون شده بود. من درحالیکه سعی میکردم از خودم دفاع کنم، قدرت تکلم را از دستداده بودم. او مشتهای بعدی را به سروگوشم کوبید که این شوک و ضربهها باعث شد تا گوشم ماهها مشکل داشته باشد و قدرت شنواییاش را ازدستداده بود. هم آن مرد خونریزی داشت و هم من و این باعث شده بود همهجا پر از خون شود. به شکل یک قصابی در آمده بود. بارها فکر کردم شاید این صحنهی شوکآور و منزجرکننده برای آنها برانگیزاننده بود؛ خون، خشونت، تحریک و ... آموزش دادن، هر کاری که میخواهی انجام بدهی و ... برای آنها هیجانآور بود. شاید چون بدترین سناریو برای یک مرد این بود که زنی به او «نه» گفته باشد.
آنها ما را به مرگ تهدید میکردند. من تحت آن استرس و تروما کاملاً قدرت تکلم خود را ازدستداده بودم؛ خشونت بیشازحد و استرس بالا در ابعاد وحشتناک. من دیگر نمیتوانستم بگویم «نه». قادر نبودم صحبت کنم و فقط صدا یا بهتر بگویم اصواتی از دهانام خارج میشد. شوک شده بودم و این حالت چندین روز ادامه داشت.
سختترین و وحشتناکترین بخش برای من این بود که زنی که دوستاش داشتم، کسی که با او روابط فوقالعادهای داشتم، زنی بسیار زیبا، لطیف، متناسب و ... و کسی که نسبت به او احساس مسئولیت بالایی داشتم (چون او بسیار جوانتر از من بود) و ... در مقابل چشمان من مورد تجاوز و خشونت شدید قرار میگرفت. (صدای آن میلرزد و کمی مکث)
او تا پیشازاین هرگز با یک مرد رابطهی جنسی نداشت و این اولین رابطهی جنسی او با مردان بود. ما از یک جنس بودیم و رابطهی جنسی و جسمی بین ما بسیار دلچسب بود؛ رابطهی عاشقانهی بین ما بسیار لطیف و پر از احترام بود. ما یکدیگر را میشناختیم. با هم برابر بودیم و بدنهای مشابهی داشتیم و ... مثل رابطهی بین تمام زنان میدانستیم از هم چه میخواهیم و چگونه آن را به هم بگوییم و ... (مکث)
من در کمال ناتوانی شاهد این بودم که دو مرد در مقابل من به او تجاوز میکنند و به او خشونت میکنند و ... (مکث)
این وحشتناک بود که من نمیتوانستم کاری انجام بدهم. آن مرد دستهای مرا گرفته بود و میخواست به من تجاوز کند؛ و آن دو دیگری روی او افتاده بودند. نمیگذاشتند او حرف بزند. دستشان را روی دهان او گذاشته بودند. یکی از آنها میخواست کیرش را در دهان او بگذارد درحالیکه دومی از پشت به او تجاوز میکرد. مثل صحنهی فیلمهای پورنوگرافی بود؛ یک کابوس بود اما یک کابوس زنده، یک کابوس ناخوانده؛ فروریختن و از هم پاشیدن عشقم؛ احساس ناتوانی در کمک کردن به او؛ ناامیدی کامل که بر ما غلبه کرده بود و هجوم سوالاتی ازایندست که چرا ما؟! چگونه؟! چرا و چرا و چرا ... میدانستیم چون ما دو زن بودیم که «نه» گفته بودیم؛ و همین جرقهی این را اتفاق زده بود؛ و یک مرد که نپذیرفته بود؛ و دامی وحشتناک برای ما درست کرده بود ... (مکث و تنفسی سنگین)
v آن میتوانی ادامه بدهی؟
t برای من بسیار سخت است. نزدیک به ۴۵ سال از آن میگذرد اما همیشه و کماکان زنده است همان زخمها، همان خراشها، همان خشم و ... متأسفانه نمیتوانم ادامه بدهم. بهعلاوهی اینکه نگران مادرم هستم که بهشدت بیمار است و کمی خستهام.
v آن ما اصلاً نمیخواهیم با ادامهی مصاحبه تو را شکنجه کنیم.
t نه اصلاً شکنجه نیست، برای من بخشی از مبارزه و ضروری است اما گاهی حرف زدن بسیار سخت میشود. (گریهی آن و قطع مصاحبه)
اکتبر ۲۰۱۶
توضیح:
با عرض پوزش از خوانندهگانِ نشریه بابت وقفهای که در بین بخشهای مختلف مصاحبه ایجاد شد! متأسفانه بیماری و مرگ مادرِ «آن» ازیکطرف و از طرف دیگر سنگینی تهیهی سناریوی تلهفیلمِ «تجاوز» (Le Viol) ـ که از روی زندگی «آن» و دوستاش «آرسلی» ساختهشده است ـ و نمایش این فیلم و تراکم کاری «آن» در ارتباط با این فیلم، این وقفه را طولانیتر کرد. امیدواریم امکان ادامهی این مصاحبه در اسرع وقت ایجاد شود.
* بخش اول و دوم این مصاحبه را میتوانید در نشریهی هشت مارس شماره ۳۶ و ۳۷ مطالعه کنید:
بخش اول: عشق و عشقورزی بین زنان در دنیای مردسالار سیاسی است! ـ نوامبر ۲۰۱۵
http://8mars.com/8MARS_NASHRYEH_G/browsf.php?c=999&Id=439&no=36
بخش دوم: نه بدونِ اجازه و تصمیم من، حتا یک فتوس! ـ مارس ۲۰۱۶
http://8mars.com/8MARS_NASHRYEH_G/browsf.php?c=999&Id=432&no=37