چرا مردان به زنان تجاوز می‌کنند؟

چرا مردان به زنان تجاوز می‌کنند؟

 

مهسا روژان

در جهانی زندگی می‌کنیم که تجاوز در آن به یک اپیدمی مبدل گشته است. سایه‌ی هولناک تجاوز و ترس از آن در هر شکلش، زنان را از هر گروه، فرهنگ، طبقه و نژادی که باشند، دنبال می‌کند. ریحانه‌ها در ایران، اوزگه جان‌ها در ترکیه، امانت‌ها در هند ... و هزاران هزار زن دیگر از پاکستان و عراق و افغانستان و ... گرفته تا کشورهای آمریکا و اروپا، هر دقیقه مورد ضرب و شتم، آزار جنسی و تجاوز قرار می‌گیرند و حتا به جرم دفاع از خود کشته می‌شوند. در حالی که در هند در هر ٢٠ دقیقه به یک زن تجاوز می‌شود، در آمریکا هر ٦ دقیقه یک زن مورد تجاوز قرار می‌گیرد.         

در این جهان زنان هر روزه در معرض کنترل، ضرب و شتم، قتل، اسیدپاشی، تحقیر، آزار جنسی، بردگی جنسی، تهدید و تجاوز هستند. تجارت سکس هم‌چنان وحشیانه از زنان قربانی می‌گیرد، حق کنترل بدن زنان توسط مردان را تضمین و بیلیون‌ها دلار را نثار سوداگران ستم و استثمار می‌نماید و در عین حال این اعمال را یا «مشروع و الهی» و یا «رهایی‌بخش» و «بیان آزادی» می‌نامد. در هیچ جای این جهان نمی‌توان زن بود و احساس امنیت کرد.

تجاوز به شکل بی‌سابقه‌ای در سطح جهان گسترش یافته است و یکی از بزرگترین جنایاتی است که بر علیه زنان انجام می‌شود. تجاوز به تنهایی مایه‌ی شرم بشریت بوده و هر فردی باید در جهت پایان بخشیدن به آن تلاش کند. سوال این‌جاست که چرا مردان به زنان تجاوز می‌کنند و چرا آمار تجاوز روز به روز در حال افزایش است؟

درباره‌ی این که چه عواملی باعث تجاوز مردان به زنان می‌شود تئوری‌ها و نظرات گوناگونی وجود دارد و هر یک بر آن است تا با تحلیل این پدیده راه حلی ارائه دهد. هرچند باید در این امر تأمل کرد که کدام تحلیل واقعی است و کدام غیرواقعی. کدام راه حل می‌تواند به‌طور واقعی عملی شود و هدفش تنها جلوگیری از تجاوز نیست بلکه از بین بردن آن است. برخی از نظرات از این قرارند:

 

1- تجاوز دلایل بیولوژیک دارد.

این نظریه نه تنها عوامل «طبیعی» و زیست‌شناختی را دلیل تجاوز دانسته، بلکه به نوعی تجاوز را منحصر به مردانی خاص می‌داند. به‌این صورت که تجاوز عمدتا یک عمل جنسی و برای داشتن سکس است که با نیروی محرک به داشتن سلطه و مالکیت در ارتباط نزدیک است. از دید این نظریه‌پردازان سلطه و تعرض (تجاوز) در واقع تاکتیک و ابزاری هستند برای رسیدن به خواسته‌های جنسی؛ و هدف نیستند. این دسته معتقدند که حتا متجاوزین بیگانه نیز آن مقداری از زور و اجبار را به‌کار می‌برند که قربانی را به‌انجام کار وادار کند و عده‌ي کمی هستند که «خشم و قدرت» را به‌عنوان انگیزه‌های اصلی تجاوز به رسمیت بشناسند.1

یک استدلال در توجیه تجاوز بر مبنای بیولوژی، معتقد است که افراد در طول تاریخ توانایی‌هایی را در خود تکامل داده‌اند از جمله این که یاد بگیرند، چطور یارگیری کنند. در طول زمان تجاوز بخشی از این تکامل در یادگیری در زمینه‌ي جفت‌گیری بوده است و معمولا هم مردان‌اند که اشتیاق بیشتری برای جفت‌گیری دارند و به‌نوعی در رقابت با هم هستند. یا این که تجاوز ممکن است محصول جانبی دیگر عادات هم‌چون تمایلات جنسی مردان به داشتن شرکای جنسی متعدد باشد بدون این‌که مجبور باشند نسبت به‌آن‌ها احساس مسئولیت کنند.2

تورن هیل و پالمر از طرف‌داران این استدلال بر این باورند که برای تحلیل پدیده‌ی تجاوز باید بر چرایی تحریک شدن‌های جنسی مردان تمرکز کرد، نه این‌که به مردانِ جوان یاد داد که رفتار تجاوزگرانه‌ی آن‌ها بر مبنای گرایش به کنترل و سلطه است. آن‌ها معتقدند انسان‌ها به دو دلیل تاکنون نتوانسته‌اند تجاوز را ریشه‌کن کنند. یکم این‌که مردم قادر نیستند درک کنند که چرا بشر دارای امیال، خواهش‌ها، انگیزه و ارزش است، زیرا نتوانسته‌اند دلایل تکاملی آن را درک کنند. به‌همین دلیل دانش مردم درباره‌ی دلایل مستقیم تجاوز بسیار محدود است. دوم این‌که تلاش‌هایی که برای جلوگیری از تجاوز انجام شده بر مبنای یک چشم‌انداز تکاملی نبوده و به‌گونه‌ای طراحی شده‌اند که در توجیه تجاوز دلایل ایدئولوژیک ارائه دهند تا این‌که با دانشی علمی از تکامل رفتار انسان هم سو باشند.

تورن هیل و پالمر در رویای برنامه‌ای هستند که تمرکزش بر آموزش مردان باشد تا بتوانند تحریک شدن‌های جنسی خود را مهار کنند. آموزشی که بر مبنای دلایل تکاملی امیال آن‌ها باشد. آن‌ها معتقدند بعضی مردان ممکن است به‌وسیله‌ي قرار گرفتنِ مداوم در شرایطی که این رفتار‌ها را شکل می‌دهد یاد بگیرند تجاوز کنند و زنان نیز در فراهم نمودن این شرایط دخیل هستند.

برای نمونه می‌گویند:

«باید بر این تأکید شود که تجاوز غیرقابل پذیرش است و تمایلات جنسی مردها نباید بهانه‌ای باشد برای رفتارهای تجاوزگرایانه. زنان نیز باید با همین توضیحات آموزش داده شوند و این که مردان ممکن است چنان برداشتی را از رفتار زنان نمایند که گویا زنان موافقند، حتا اگر نباشند. زنان باید بدانند که جذابیت ممکن است برایشان هزینه بر باشد و پوشیدن لباس‌های تحریک کننده، علیرغم میل آن‌ها مردانی را جذب خواهد کرد. هرچند رفتار هیچ زنی نباید به مرد این بهانه را بدهد که تجاوز کند اما زنان هم نباید خود را در معرض موقعیت‌های خطرناک قرار دهند.» در عمل زنان محکوم‌اند چرا که با پوشش تحریک‌آمیز خود زمنیه‌ی تجاوز را مهیا می‌کنند!

در استدلالی دیگر در توجیه بیولوژیک تجاوز، لی اِلیس3 معتقد است که دو چیز تجاوز را تحریک می‌کند: تحریک شدن به داشتن سکس؛ و تحریک شدن به کنترل و تصاحب. به‌این صورت که تمامی موجوداتی که تولیدمثلِ جنسی دارند به‌طور غریزی این نیروی محرک به داشتن سکس را دارند که توسط سیستم مغزی کنترل می‌شود. عامل محرک دوم نیز میان حیوانات و انسان مشترک است. مثلا در تصاحب آب، غذا ... و جفت.

اِلیس اختلاف در گرایش به تجاوز را میزان ترشحات متفاوت مغز در افزایش هورمون آندروژن و دیگر هورمون‌های جنسی مردان توضیح می‌دهد و آن را باعث ایجاد تفاوت در میل جنسی می‌داند. او نیز عوامل محرک جنسی در محیط را نیز در میزان ترشح این هورمون در مردان مؤثر می‌داند.

الیس که بر میل جنسی غریزی انسان اشاره دارد نه تنها فراموش می‌کند که فرق بین انسان و حیوان در این زمینه این است که انسان‌ها قادر به کنترل آگاهانه‌ی میل جنسی هستند، بلکه تأثیرات محیط و جامعه در چگونگی بروز و شکل‌گیری آن را نیز در کل نادیده می‌گیرد. از سوی دیگر تورن هیل و پالمر نیز سوال خوبی را طرح کرده‌اند که چرا بشر دارای امیال، خواهش‌ها، انگیزه و ارزش است؟ اما خود جوابی سطحی و غیرعلمی به آن داده‌اند.

باید گفت تجاوز ربطی به طبیعت و بیولوژی افراد ندارد بلکه پروسه‌ای است که در واقع در آن تمام مردان تمام زنان را در موقعیت ترس و تهدید قرار می‌دهند. این تضمین‌کننده‌ی کنترل ضروری و مستمر زنان توسط مردان است. مردان چه تجاوز بکنند و چه نکنند، به لحاظ سیاسی ـ اقتصادی ـ اجتماعی با بودن در یک جامعه‌ی مردسالار از این وضعیت نفع می‌برند. هر زنی نیز علی‌رغم سن، قیافه‌ی ظاهری و موقعیت اجتماعی می‌تواند یک قربانی باشد.4

این‌که روابط بین انسان‌ها و در رأس آن زن و مرد جنبه‌ي سلطه‌گرانه، ستم‌گرانه و نابرابر دارد، هیچ ربطی به تکاملات و تحولات طبیعی و الزامی و ذاتی جامعه و خصلت نوع بشر (زن و مرد) نداشته و ندارد بلکه از همان ابتدای تاریخ بشری، شکل‌گیری این روابط دلایل کاملا مادی داشت. دلیل آن نیز تغییراتی بود که در خصلتِ نیروهای تولیدی صورت گرفت. این تغییر به‌دلخواه مردم نبود و زمانی بود که نیروهای تولیدی پیشرفت کرد، یعنی کشاورزی و دامپروری رشد یافت. این خود به نتایج و عواقبی انجامید كه آن را پیش‌بینی نکرده بودند. مثلا این‌که برخی به‌دلیل داشتن شرایط بهتر جغرافیایی و یا بدنی، توانستند تولید بیشتری داشته باشند و در وضعیت بهتری قرار بگیرند و برخی کمتر داشته باشند و یا اصلا نداشته باشند. این فرایند بود که به تغییرات در روابط تولیدی انجامید که باعث شد برخی بتوانند مالک ابزارتولید و در نتیجه مالک ثروت اجتماعی شوند و از این رو و توأم با آن مردم به طبقات تقسیم شدند. در نتیجه‌ی این تقسیم طبقاتی بود که زنان نیز به زیر سلطه مردان در آمدند. در عین حال تغییراتی منطبق با آن در سیاست، ایدئولوژی، فرهنگ و البته در خواسته‌ها و نیازها و احساسات مردم صورت گرفت تا این نوع شکل نوین سازمان‌دهی را تضمین و حفظ کند.5

 

۲- تجاوز محصول یک جامعه‌ی مردسالار است

این نظریه بحث می‌کند که تجاوز تنها یکی از نشانه‌های جامعه‌ي مردسالار است، نه تنها یک عمل جنسی نیست بلکه اعمال خشونت بر زن می‌باشد. این اعمال خشونت توسط عوامل و انگیزه‌های سیاسی که خود سلطه‌گر و سرکوب کننده‌اند حمایت و تقویت می‌شوند و قدرت سیاسی ـ اجتماعی و فرهنگ با سلطه‌ي مردانه یعنی مردسالاری را علت آن می‌داند.

کیت میلت در کتاب معروف خود «سیاست جنسی» بحث می‌کند که رابطه‌ی میان دو جنس سیاسی است. او سیاست را مناسباتی مبتنی بر سلطه و قدرت می‌داند که به وسیله‌ی‌ آن‌ها گروهی از اشخاص به دست گروهی دیگر تحت کنترل در می‌آیند. او خاطر نشان می‌کند هر زنی که از پذیرش ایدئولوژی مردسالاری خودداری نماید، مردان برای تربیت او به زور متوسل می‌شوند. به‌نظر میلت ترس و تهدید در تمامی جنبه‌های مردسالاری حضور دارد. تجاوز نمونه‌ی بارزی از این سیاست اعمال قدرت است.

از نظر آندریا دورکین «تجاوز شکلی از ابراز خشونت است و مکانیسمی است که با آن افراد یا گروه‌هایی سلطه و قدرت خود را بر دیگران ایجاد، تقویت و بیان می‌کنند. تجاوز همواره به‌عنوان یک ابزار سرکوب و بیان قدرت در جنگ‌ها یا به‌منظور اعمال اتوریته‌ی طبقه، کاست، نژاد و ... استفاده شده است. بنابراین تجاوز یعنی استفاده و سوء‌استفاده از قدرت به‌منظور تهدید، فرودست کردن و کنترل افرادی که در موقعیت پایین قرار دارند. قدرت ساختارهای سیاسی و باورهای اجتماعی هم فرهنگی را ایجاد می‌کنند که زنان در آن قدرت و موقعیت پایینی دارند، و هم تعاریف متفاوتی از زنانگی و مردانگی ارائه می‌دهند.» بحث دورکین تا این‌جا صحیح است. او سپس سیستم موجود که سیستمی با قدرت مردانه است و سلطه‌ی مرد بر زن را کاملا طبیعی جلوه می‌دهد را علت تجاوز می‌داند. این نیز درست است که زنان در سیستمی با سلطه‌ی مردانه که سلطه‌ی مرد بر زن را طبیعی جلوه می‌دهد، سرکوب می‌شوند. اما مسأله این است که ما در سیستمی به‌سر می‌بریم که استثمار، انواع ستم‌ها از جمله ستم نژادی، ملی و ... نیز در کنار ستم جنسیتی و مردسالاری از شروط کارکرد آن هستند. این به‌دلیل طبقاتی بودن و ماهیت ستم‌گرانه‌ی این سیستم است که کلیه‌ی تفاوت‌ها چه در زمینه‌ی بیولوژی نوع بشر و چه تقسیم کار بین آن‌ها، به منشأ تضادی خصمانه مبدل می‌شوند.

سوزان براون میلر6 می‌گوید: «یک تفاوت کلیدی در میزان انگیزه به داشتن سکس، نبود دوره‌ی تحریکات جنسی در نوع بشر از جنس زن است که به‌این ترتیب آن‌ها را هر روز و هر لحظه برای آمیزش آماده نشان می‌دهد. زنان علامتی قابل دید از زمان تحریک شدن خود نشان نمی‌دهند و برعکس دارای یک سیستم پیچیده از علامت‌های روانی، تمایلات و لذت هستند. بدون وجود یک سیستم جفت‌گیری بیولوژیک، مرد می‌تواند وارد رابطه‌ی جنسی با زن شود بدون این‌که این رابطه وابسته به دوره‌های بیولوژیک باشد و در نتیجه می‌توانند تجاوز کنند. مردان سپس با گذشت زمان متوجه شدند می‌توانند تجاوز کنند و به‌این کار ادامه دادند، در عین این‌که این را نیز یاد گرفتند که با تحت سلطه گرفتن و سرکوب زنان از طریق سکس، زنان به‌شدت ضربه می‌خورند، می‌ترسند و تحت کنترل در می‌آیند.»

میلر در واقع در تلاش است تا بگوید تجاوز مرد بر زن در راستای تفاوتی است که بین بیولوژی زن و مرد وجود دارد به‌نحوی که این تفاوت تبدیل به یک رابطه‌ی قدرت نابرابر شده است که زنان در آن همواره فرودست‌اند. در عین حال نیز بی‌ارزش قلمداد شدن زنان از سوی جامعه‌ای که مردان قدرت را دارند، نهادینه شده است به‌نحوی که مردان نه تنها برای ارضای امیال جنسی‌شان نیز تمایل به اعمال قدرت و سلطه بر زنان دارند بلکه از آن به‌عنوان ابزار سرکوب استفاده کرده‌اند. به‌این ترتیب به‌نظر می‌رسد به‌این‌جا می‌رسیم که دلیل ستم مرد بر زن و به‌طور مشخص تجاوز، در ذات قدرت مردانه و بیولوژی آن‌هاست. این در حالی است که مردسالاری «نتیجه»‌ی ساختار قدرت مرد بر زن و یا «نتیجه»‌ی برتری‌طلبی «ذاتی» یا «بیولوژیک» مردان نیست. بین زن و مرد رابطه‌ی قدرت موجود است اما این رابطه نه تنها «ذاتا» یک رابطه‌ی قدرت و سلطه نبوده بلکه مسأله نیز بر سر کشمکش و یا رقابت برای قدرت نبوده است. زمانی به قول براون میلر این رابطه به یک کشمکش بر سر قدرت از سوی مردان مبدل شد که شرایط مادی جامعه و در نتیجه سازمان‌دهی‌های تولیدی و اجتماعی تغییر کرد.

او در جایی دیگر می‌گوید: «این کشمکش بر سر قدرت ذاتی روشی است که در آن دو جنس با هم رابطه اجتماعی برقرار می‌کنند. به زنان منفعل و مطیع بودن و به مردان فعال و مسلط بودن آموخته می‌شود. احساساتی بودن، مهربانی و دلسوزی در زنان تشویق می‌شود و در مردان مورد سرزنش قرار می‌گیرد. در نتیجه مردان به روشی وارد اجتماع می‌شوند تا زنان را بی‌ارزش قلمداد کنند و خود انگاره‌های مردانه را پرورش دهند. پس از این مردان دشمنی به زنان را در خود رشد می‌دهند و حتا یاد می‌گیرند که از طریق سلطه به برانگیختگی جنسی برسند. این ساختار قدرت برای حفظ یک ساختار سلسله مراتبی موجود است جایی که خشونت وجود دارد و ضروری است؛ و این در نهایت برای حفظ پدرسالاری، حفظ قدرت و در نتیجه حفظ مالکیت خصوصی ضروری است.»

استدلال میلر در این‌جا این است که اعمال قدرت مردان در کلیت خود برای حفظ یک ساختار سلسله مراتبیِ مبتنی بر مالکیت خصوصی ضروری است. باید گفت درست است که این ساختار قدرت مرد بر زن برای حفظ پدرسالاری و در نتیجه حفظ مالکیت خصوصی ضروری است اما یک جانبه نیز نمی‌توان به موضوع نگاه کرد. حفظ مالکیت خصوصی تنها محدود به حفظ پدرسالاری نیست و حفظ نظام سلسله مراتبی هم تنها برای حفظ سلطه‌ی قدرت مرد بر زن نیست.

در مجموع نظریاتی که بر مردسالاری تأکید ویژه دارند به جوانب بسیار صحیحی از رابطه بین ساختار سیاسی قدرت و مردسالارانه بودن آن بر امر فرودستی زنان و به‌طور مشخص تجاوز پرداخته و یادآوری می‌کنند که این سلطه و تجاوز در راستای تضمین اعمال قدرت و سلطه یک نهاد سیاسی مبتنی بر تمایز جنسیتی است، و این دولت و سیستم مردسالار است که فرهنگی زن‌ستیزانه را نیز در همین راستا در جامعه اشاعه می‌دهد و خود نقش مستقیم در فرودستی زنان دارد. به‌طور مثال پدیده‌هایی هم چون قاچاق زنان، تن‌فروشی و پورنوگرافی همه از سوی این سیستم انجام و حمایت می‌شود و تأثیر مستقیم در تجاوز بر زنان و فرودستی آنان دارد. این نظریه‌پردازان اما در عین حال بر این باورند که مردسالاری و سلطه‌ی مرد بر زن یک سیستم در خود که مبتنی بر قدرت و سلطه‌ی مردان است، می‌باشد. درست است که این سیستم مردسالار و زن‌ستیز است و درست است که تفاوت بیولوژیک بین مرد و زن خود نطفه‌های شکل‌گیری تضاد بین زن و مرد را نهفته دارد، اما تبارز ستم‌گرانه‌ی این تضاد و ظهور پدیده‌ای به‌نام مردسالاری و ستم بر زن، دلایل مادی داشته و در ظهور مالکیت خصوصی و طبقه ریشه دارد.

به هر حال نتیجه این می‌شود که این نظریه‌پردازان علی‌رغم گام‌های ارزنده‌ای که در شناخت و تحلیل تجاوز (و به‌طور کل ستم و خشونت) بر زن و جوانب مهم نقش مردسالاری بر زندگی زنان برداشته‌اند، در نهایت یا راه‌حلی ریشه‌ای را در جهت از بین بردن آن ارائه نمی‌دهند و یا به‌دلیل همین تحلیل یک جانبه، نهایتا نمی‌توانند به راه‌حل صحیح و علمی برسند.

راه‌حل برخی از نظریه‌پردازان این است که برنامه‌های جلوگیری از تجاوز را باید بر روی زنان و دختران جوان تمرکز داد و به‌آن‌ها دفاع از خود را آموخت. همین‌طور زنان باید بدانند که چطور نقش قدرت و سلطه به انگیزه‌ی مردان به تجاوز خدمت می‌کند. آن‌ها تأکید دارند که در عین حال قوانین نیز باید بدون تبعیض جنسی باشد و متجاوزین را به‌شدت مجازات کنند. این یعنی قوانین را دیدن و بستر مادی‌ای که قوانین در آن جاری است، از آن منشأ می‌گیرد و به‌آن خدمت می‌کند را نادیده انگاشتن.

از سوی دیگر نیز برخی، از بین بردن نهایی تجاوز را نیازمند بازسازی عظیمی در ارزش‌های اجتماعی که شامل تجدیدنظر در روابط دو جنس است می‌دانند. به‌این شکل که نقش‌های جنسی دیگر به‌وسیله‌ی انتظارات کلیشه‌ای مبتنی بر انگیزه‌های جنسی و قدرت تعریف نشوند.7

کیت میلت می‌گوید:

«ما زنان به‌آن تعداد هستیم که تاریخ بشر را از راه دگرگون کردن آگاهی مردم و در نتیجه دگرگونی در ارزش‌ها و اصول پایه‌ای عوض کنیم. برای این‌کار ما نیاز به بازسازی ارزش‌ها داریم. برای بازسازی ارزش‌ها نیاز به «بازسازی شخصیتی» داریم. برای همه این‌ها نیز بایستی به سرکوب تمام مردم، به خشونت، سلطه و قدرت پایان دهیم؛ و بفهمیم که انقلاب در سیاست جنسی نه تنها پایه‌ی اولیه برای هر تغییری است بلکه یک اصل ابتدایی در هر تغییری در جهت داشتن زندگی بهتر است. انجام یک انقلاب اجتماعی و فرهنگی در جهان، وابسته به تغییر در میزان آگاهی است که با آن یک رابطه‌ی نوین بین زن و مرد برقرار شود، و ارائه‌ی یک تعریف نوین برای بشریت و شخصیت بشر جزء بی‌قید و شرط آن باشد.»

کیت میلت بر امر مهمی اشاره می‌کند و آن «ارتقای آگاهی»، «انقلاب اجتماعی» و «انقلاب در سیاست جنسی» است و این کاملا صحیح است. اما مسأله این است که تحقق این دو انقلاب به‌تنهایی و بدون یک «انقلاب ریشه‌ای در روبنا و قدرت سیاسی» (و به‌منظور تحول عمیق در زیربنای جامعه و روابط و شیوه‌های تولیدی) ممکن نیست. زیرا که مسأله زنان جدای از دیگر مسائل و تضادهای درون این جامعه، که توسط روبنای سیاسیِ طبقات استثمارگر و ستم‌گر اعمال می‌شود، نیست و بدون تلاش در جهت از بین بردن دیگر ستم‌ها، استثمار و تضاد‌های اجتماعی، «انقلاب جنسی» نیز ناممکن است. هم‌چنین نمی‌توان بدون داشتن یک انقلاب عمیق و رادیکال در ساختار سیاسی جامعه و بدون از بین بردن محافظین و ریشه‌های ستم، زمینه‌ی مادی لازم و شرایط مناسب برای کسب و «ارتقای آگاهی» معینی که جهت از بین بردن و ریشه‌کن کردن (و نه اصلاح) سیاست‌های ستم‌گرانه‌ی جنسی، ایجاد دگرگونی‌های عمیق در روابط اجتماعی، فرهنگ، ارزش‌ها و اخلاقیات و ... ضروری است را فراهم کرد و انقلابی در سیاست جنسی و به قولی انقلاب اجتماعی پدید آورد.

 

3- تجاوز محصول یک جامعه طبقاتی مردسالار است

تجاوز فشرده‌ی جنگی است که از سوی یک جامعه‌ی طبقاتی با ساختار ستم‌گرانه و مردسالارانه علیه زنان اعمال می‌شود. هدف نیز فرودستی زنان، کنترل فکر و بدن و امیال جنسی، سرکوب شدید و ترس و رعب و وحشت افکندن در وجود آنان است تا بدین وسیله تحتِ سطله بودن زنان، قدرت نابرابر مرد بر زن و نهادینه کردن جای‌گاه فرودست زنان در تقسیم کار نابرابر و ستم‌گرانه تضمین شود. تجاوز به زنان یا در جهت تنبیه زنانی است که آگاهانه یا ناآگاهانه در برابر مردسالاری شورش می‌کنند و دیگر حاضر نیستند در جای‌گاه فرودست خود قرار گیرند، یا بیان صرف ابزار جنسی بودنِ زن است؛ و یا ابزاری برای سرکوب یک گروه، طبقه و یا یک ملت است جهت تحکیم جای‌گاه تحت سلطه بودن‌شان. در تجاوز به یک زن در واقع تمام زنان مورد تجاوز قرار می‌گیرند.

به جهانی که در آن هستیم نگاه کنیم. سهم زنان جز خشونت افسار گسیخته و سیستماتیک، تهدید و تجاوز، چیز دیگری نیست. در تقسیم کاری که در جوامع طبقاتی موجود می‌بینیم زنان به معنای واقعی کلمه ابزار جنسی، و ابزار برای تولیدمثل هستند. فروش زنان و دختران جوان در تمام نقاط جهان را ببینیم که در اشکال گوناگون در حال انجام است. رَحِم زن نیز در کنار بدن و سکس او به اجاره گرفته می‌شود. زنان هنوز برای داشتن حق سقط ‌جنین می‌جنگند. این فرودستی مرتبا به اشکال مختلف از زبان رسانه‌ها، تبلیغات، مذهب، مدرنیته و ... در اینترنت، در رادیو، تلویزیون، روزنامه و مجله، در فیلم و موسیقی ... تولید و بازتولید می‌شود و به خورد جامعه داده می‌شود. از دید مذهب زن سراپا «شرم‌گاه» است. حق تملک بر او کاملا قانونی و الهی است. در مدرنیته‌ی سرمایه‌داری که خود را سمبل آزادی و دمکراسی می‌داند، زن مِلکی است که هرکس «آزاد» است او را به تصاحب درآورد و زن نیز «آزاد» است ارباب خود را انتخاب کند و خود را «آزادانه» در اختیار مردسالاری قرار دهد. زن در هر حالت باید مراقب باشد پایش را از گلیمش درازتر نکند.

زمانی که «امانت» در هند مورد تجاوز قرار گرفت، متجاوزین فقط به‌دلیل سرکوب او و ابراز تحت سلطه بودن او و این که به او بفهمانند جای‌گاه و نقش «واقعی» او کجاست به وی تجاوز کرده و «حقش» دانستند. زیرا به‌قول خود آن‌ها او از «نُرم»‌های جامعه در رابطه با زنِ «واقعی» بودن سرپیچی کرده بود. نرم‌هایی که در آن نیمی از بشریت باید در موقعیت فرودست و تحت سلطه باشند. زمانی‌که زنان در زندان تحت سیستماتیک‌ترین نوع شکنجه‌ی جسمی، روحی و روانی ـ یعنی تجاوز ـ قرار می‌گیرند نیز قرار است هدف قربانی بودن، در کنترل بودن، هیچ و فرودست بودن واقع شوند و به‌آن‌ها فهمانده شود در واقع چه نقش و جای‌گاهی را در جامعه دارند. تجاوزات بی‌شماری که بر زنان از سوی شوهران‌شان تحت نام «سکس» انجام می‌شود نیز تنها در راستای همین ایده‌ی نقش ابزار جنسی بودن زن، فرودست بودن او و وظیفه‌ی او در ارضای نیازهای جنسی مرد در هر شرایطی می‌باشد.

به پورنوگرافی نگاه کنیم که تمرین سیستماتیک و هدف‌مند این فرودستی و رابطه‌ی قدرت نابرابر بین زن و مرد است. نمونه و انعکاسی است از دهشتناک‌ترین شکل جامعه‌ای مردسالار که به ستم‌گر و ستم‌دیده و ارباب و برده تقسیم شده است. تحقیر و تسخیر بدن زن به وحشیانه‌ترین و عریان‌ترین شکل ممکن است که به جامعه القا می‌کند زنان پست و حقیر و لایق شکنجه‌اند و خود نیز این را می‌خواهند و در نهایت از آن لذت می‌برند. این‌ها تصاویری خیالی نیستند. این تصاویر کاملا واقعی بوده و بر تن و بدن انسان‌های واقعی انجام می‌شود که قرار است برای بینندگان‌شان «خیال پردازانه» باشد. تأثیرات این «خیالاتی» که تلقین می‌کنند، نیز واقعی است به‌طوری که نفرت از نیمی از بشریت و تحقیر او را به‌همراه می‌آورد. پورنوگرافی قبیح‌ترین شکل تبلیغ و به رسمیت شناساندن تجاوز است. پورنوگرافی می‌گوید می‌توان با زن و تمام اعضای بدن او هر کاری را کرد. به هر بخش از بدن او و با هر وسیله‌ای می‌توان تجاوز کرد و به اشکال گوناگون زور متوسل شد.

این افکار ضدزن به‌طور سیستماتیک در جوامعی که در آن هستیم تبلیغ و تمرین می‌شود. این جوامع بی‌شک خصلت مردسالار دارد و حفظ قدرت و سلطه‌ی مردسالاری از اهداف اصلی آن است. اما وجه تمایز این نظریه با نظریه‌ی قبلی که مردسالاری را ریشه ستم بر زن می‌داند در این است که مردسالاری را پدیده‌ای جدا از نظم طبقاتی موجود نمی‌بیند. نظمی که جامعه را به طبقات برتر و فرودست، به ارباب و برده، به استثمارگر و استثمارشده و به ستم‌گر و ستم‌دیده تقسیم کرده است. هر نوع سازمان‌دهی در روابط اجتماعی، این‌که آیا تفاوت‌های طبیعی بین افراد و تفاوت در کاری که انجام می‌دهند (تقسیم کار) جنبه‌ی ستم‌گرانه به خود می‌گیرد یا نه، این‌که آیا فرد یا افرادی به‌این نیازمند هستند که از قِبَل بهره‌کشی از دیگران و ستم بر آنان منافع خود را تأمین کنند یا نه، وابسته به‌این است که سرنوشت تولیدات و ثروت جامعه را چه کسانی و چه طبقه‌ای در دست خود دارند و در راستای چه منافعی به‌کار می‌برند. در همین راستا هم بود که مسأله‌ی تقسیمِ کارِ ستم‌گرانه و جای‌گاه نابرابر در تولید و تملک ثروت جامعه نیز ضروری شد. نقش زن در این تقسیم کار تنها به تولیدمثل برای مرد جهت تداوم مالکیت خصوصی او، و به ابزار جنسی برای خشنودی مرد و در واقع به یکی از بردگان مرد افول کرد و موقعیتی فرودست یافت، این نوع نقش فرودست زنان ضروری بود که حفظ شود تا نظم نوین ستم‌گرانه و استثمارگر در کلیت خود بتواند سرپا بایستد. از این‌رو «نیاز» به تولید و بازتولید فرهنگ و ایدئولوژی خاص و مناسبات اجتماعی ویژه‌ای که در مطابقت با آن باشد نیز به‌وجود آمد تا بتواند بر این نابرابری صحه گذاشته و آن را «الهی»، یا «طبیعی» و «ذاتیِ» نوع بشر بداند. تجاوز یکی از متمرکزترین شکل تضمین این فرودستی و یادآوری نقش فرودست زن در تقسیم کار ستم‌گرانه‌ای است که این نظام طبقاتی و مردسالار به‌آن نیازمند است.

بدن زن در طول تاریخ طبقات مردسالار همواره به‌مثابه‌ی یک ابزار جنسی، و در خدمت تولید نسل آینده بوده، کار و محصول کارش تحت تملک و سلطه‌ی مرد، در خدمت و وابسته به او بوده است. جوامع امروزی نیز چه با روبنایی عقب‌مانده و مذهبی و چه به‌اصطلاح پیشرفته و مدرن، در هر حال در نقش و کارکردی که در زمینه‌ی جای‌گاه فرودست زنان دارند فرقی ندارند و تجاوز به زن در تمام نقاط جهان صورت می‌گیرد. زیرا هم با سنن و ارزش‌های کهنه برگرفته از قرن‌ها تاریخ طبقات ستم‌گر در هم آمیخته است و هم شرط استثمار و ستم است. تملک بدن زن توسط مرد، در هر دوره و تحت هر شرایطی از این تاریخ، جدای از این نوع فرهنگ و باور نسبت به زن نیست.

بنابراین تجاوز به زن برخلاف نظریه‌ی تکامل و یا زیست‌شناختی چیزی در راستای تکامل در رقابت برای جفت‌گیری و یا تفاوت در پاسخ به میل جنسی و یا میل به تولیدمثل، و یا ناشی از طبیعت هورمون‌های مردان نیست. هیچ چیز ذاتی و هیچ نیاز طبیعی در کار نیست.

مردم خواهش‌ها و دیدگاه‌شان به امیال جنسی خود را و رفتارشان نسبت به زن و یا دیگر جنسیت‌ها، ملیت‌ها و نژاد‌ها را در هوا و یا به‌طور مجرد به‌عنوان بخشی از «ذات و سرشت» خود ایجاد نمی‌کنند. در هر عصر و جامعه‌ای روابط اجتماعی موجود است که این‌گونه رفتار‌ها را سازمان‌دهی و ارزش‌گذاری می‌کند. نیازها و خواسته‌ها و دیدگاه‌های مردم در مورد آن‌ها را باید به‌عنوان مقوله‌هایی که به‌طور اجتماعی شکل گرفته و به لحاظ تاریخی تکامل می‌یابند بفهمیم. این‌ها مرتبط هستند با تولید، شیوه‌ی تولید، روابط تولیدی و روبنای منطبق بر آن. از سوی دیگر مردسالاری نیز سیستمی جدا از نظم طبقاتی موجود نبوده بلکه در آن تنیده و یکی از شروط بقای آن است.

 

چه باید کرد؟

ارائه‌ی راه‌حلِ صحیح نیازمند تحلیلی صحیح است. راه‌حلی که هدفش تنها جلوگیری از تجاوز نیست بلکه از بین بردن آن است. راه‌حلِ ما از سویی سرزنش زنان در پوشیدن لباس‌های «تحریک‌آمیز» و یا حرکات «غلط‌انداز» که مردان آن‌را بتوانند طور دیگری تعبیر کنند؛ و یا بیرون نرفتن از خانه و ... نیست. مسأله بی‌قانونی و یا ضعفِ قانون نیز نیست که بتوان با اصلاحاتی چند به اصطلاح آن را پیشرفته کرد و با اتکا به‌آن از تجاوز جلوگیری کرد. پیشرفته‌ترین قوانین نیز با وجود تغییراتی که در جامعه می‌توانند ایجاد کنند، نه تنها به‌خودیِ خود و بدون داشتن مبارزه‌ای مداوم در عرصه‌ی اجتماعی ـ سیاسی و فرهنگی ... بلکه بدون داشتن دورنمایی انقلابی در جهت از بین بردن هرگونه تجاوز و ستم و سلطه و استثمار ... و از بین بردن شرایط و عوامل تولید و بازتولید آن‌ها، هرگز نخواهند توانست مسأله‌ی تجاوز را ریشه‌کن کنند. موضوع این است که برای از بین بردن تجاوز باید مردسالاری را ریشه‌کن کرد و جامعهای نوین با ارزش‌ها و فرهنگی نوین بنا نمود. این ضرورتی است که باید آن‌را دریافت در غیر این صورت نمی‌توان گام اولیه را جهت از بین بردن تجاوز برداشت. اما این انقلاب در عرصه‌ی فرهنگ و ایدئولوژی و روابط اجتماعی، مجبور است در راستای یک انقلاب ریشه‌ای در روبنای سیاسی جامعه باشد. این نظام خود متجاوز و خشونت‌گر است. نظامی است که جز بر پایه‌ي اشاعه‌ی افکار ضدزن به‌شیوه‌های گوناگون، جز بر پایه‌ي تقدس حق مالکیت خصوصی، جز بر پایه‌ی فرودست کردن نیمی از جامعه و امتیاز دادن به نیم دیگر برای کنترل کل جامعه، جز بر پایه‌ی ایجاد و حفظ تمایزات طبقاتی، جنسیتی، ملی، نژادی و روابط قدرت، جز بر پایه‌ی ستم و استثمار، نمی‌تواند موجودیت و کارکرد دیگری داشته باشد و به‌همین دلیل این‌ها را در تار و پود جامعه، در روابط، فرهنگ و ایدئولوژی و ارزش‌های آن تنیده است. از این رو راه‌حل ما برای از بین بردن تجاوز سرنگونی نظام طبقاتی سرمایه‌داری است که مردسالاری بخشی جدایی‌ناپذیر از کارکرد آن است. این نظام هرگز اصلاح نخواهد شد، هرگز قادر به ریشه‌کن کردن تجاوز نخواهد بود؛ و نوع بشر را در کل به قهقرا خواهد برد.

در نتیجه تنها راه مقابلِ ما سازمان دادن مبارزه در جهت انقلابی ریشه‌ای است. زنان به‌عنوان نیمی از بشریت می‌توانند با متشکل شدن و رشد آگاهی خود و دیگر اقشار مردم در این انقلاب نقشی عظیم داشته باشند. انقلابی که رادیکال‌ترین انقلاب در تاریخ بشریت است، مبارزه برای رهایی زنان یک شرط اساسی و تعیین‌کننده از آن است، هدفش رهایی کل بشریت است، جهشی است به ورای هر نوع ستم و استثمار و گام برداشتن در مسیری است که به دگرگون کردن کلیه‌ی شرایط مادی و ایدئولولوژیک که این ستم و استثمار را تولید و تقویت می‌کند بیانجامد و جامعه‌ای را به‌وجود آورد که در افکار و اذهان و روابط مردم انقلابی رادیکال صورت گرفته به‌نحوی که نه تنها از کلیه‌ی افکار سنتی بلکه از تمام ایده‌های کهنه‌ی منطبق بر مالکیت نیز گسست شده باشد.8

 

فهرست منابع:

۱- Lee Ellis, 1991

۲- Thornhill & Palmer- Sieger & War, 2002

۳- Lee Ellis, 1989; Ellis, 1991

۴- Cahill, 2001- Susan Brownmiller, 1975

۵- مفهومی برگرفته از کتابِ «دولت و آزادی» ـ نظریاتی درباره‌ی سوسیالیسم و کمونیسم ـ باب آواکیان

۶- Susan Brownmiller, 1975 ـ Malamuth, 1996

۷- Hilberman, 1976 ـ Malamuth, 1996

۸- مفهومی برگرفته از کتابِ «دولت و آزادی» ـ نظریاتی درباره‌ی سوسیالیسم و کمونیسم ـ باب آواکیان