جنسیت و خشونت!
نویسنده: شهرزاد مجاب
برگردان: نازلی
واژههای کلیدی: جامعه مدنی، سازمانهای غیردولتی، بنیادگرایی، زندان، سکسوالیتی، دولت و جنگ
خشونت مبتنی بر جنسیت بهطور جهانی فراگیر شده است. گزارشات انجام شده از محدودهی وسیع انواع خشونت علیه زنان، موضوع بحث رسانههای اجتماعی و سیاسی است. رسانههای اجتماعی و مجادلات سیاسی مملو از گزارشاتی است که طیف وسیعی از خشونتهای اعمال شده علیه زنان را پوشش میدهد. این گزارشها، عمدتا توسط گروههای زنان، سازمانهای غیردولتی (انجیاوها)، نمایندگان سازمان ملل متحد به علاوه آژانسهای فراملی همچون بانک جهانی و یا سازمانهای حقوق بشری انجام شده و از دوام و یا (باز) نمود اشکال میان فردی و ساختاری خشونت علیه زنان در مقیاس جهانی صحبت میکنند. خشم عمومی و تلاشهای زنان شجاع در سطح جهان برای متوقف کردن خشونت تاثیرات محدودی را در ریشهکن کردن آن داشته است. تداوم خشونت جنسیتی بهطور تناقضآمیزی با موج عظیمی از دانش و فعالیتهای فمینیستی در این رابطه همزمان شده است. به نظر میرسد که ما هر چه بیشتر در مورد خشونت علیه زنان میدانیم و هرچه ابتکارات بیشتری را در استراتژیمان بهمنظور متوقف کردن آن بهکار میبریم خشونت نیز بیشتر در تمام جنبههای زندگی زنان ظهور (دوباره) مییابد. بنابراین، این سوال کلیدی همچنان باقی مانده است که چه روابط اجتماعیای خشونت علیه زنان را (باز) تولید، حفظ و یا گاهگاهی تعدیل مینماید. همچنین ممکن است بپرسیم چگونه باید اعمال غیرقابل درکی همچون قتل، تجاوز، آزار و اذیت و از بین بردن صورت دختران و زنان در فضاهای عمومی و یا خصوصی و یا تبعیض، نابرابری، جابهجایی، سلب مالکیت، جنگ، اشغال و یا اعمال نظامی علیه زنان را فهمید؟ در جریان بررسی این پرسشها، امپریالیسم بهعنوان نیروی هستهای هماهنگکنندهی طیف گستردهای از روابط اجتماعی، سیاسی، و اقتصادی ظاهر میشود. هدف این چارچوب تحلیلی، ایجاد جهشی در درک ما از امپریالیسم و درک از رابطه عناصر درونی آن با ساختارهای قدرت سرمایهداری پدرسالار مبتنی بر نژاد است. این تجزیه و تحلیل نه تنها با امپریالیسم بهمثابهی یک مقولهی انتزاعی، بلکه بهعنوان روابط اجتماعی سرمایهداری که بهشدت طبقهبندی، جنسیتی، نژادی و جهانی شده برخورد میکند و آن را همچون مجموعهای از روابط اجتماعی پیچیده و متضاد با اثرات بسیار ملموس در زندگی زنان در سطوح محلی و جهانی درک میکند.
در این مقاله، مفهوم امپریالیسم بهعنوان یکی از ویژگیهای سرمایهداری تغییریافته از شکل تجاری و اقتصاد آزاد به مرحلهی فعلی انحصار است که بر اساس سرمایهی مالی و بهشکل تاریخی شکل گرفته که منجر به تمرکز و گسترش عظیم قدرت در اقتصاد، سیاست، فرهنگ و ایدئولوژی شده است. در نتیجه امپریالیسم بهعنوان یک چیز فضایی/ جغرافیایی درک نمیشود، بلکه به مجموعهای از روابط پیچیدهی اجتماعی گفته میشود که در آن قدرت ساختارهای محلی و جهانی بهطور مداوم یکدیگر را تحت تاثیر قرار میدهند یا همدیگر را (باز)سازی میکنند. بهعبارت دیگر، امپریالیسم یک سیستم پیچیده از انباشت سرمایهداری است، چیزی که نه مجموعهی سادهای از اجزای خود است و نه یک پدیدهی صرفاً جغرافیایی است، بلکه متشکل از شبکهی پیچیدهای از روابط با دینامیکهای سیستماتیک درون خود است. با این حال، امپریالیسم نباید به «سرمایهداری در مقیاس جهانی» یا «جهانی شدن (گلوبالیزاسیون)» تنزل یابد. امپریالیسم استعمار نیست. خشونت، در این مقاله، به دو شکل فردی و ساختاری است و شکلی جهانی از روابط جنسیتی شدهی قدرت است که در شرایط و مکانهای مختلف بر اساس هنجارها، ارزشها، سنتها، فرهنگها، اشکال مختلف روابط اجتماعی و دوران تاریخی متفاوت گرایش به توسعهی ویژگیهای خاصی از خشونت دارد. در این مفهوم، امپریالیسم عناصری از پدرسالارهای سرمایهدار در سطح جهان را شامل میشود با این تفاوت که اینها را (این ویژگیها را - م) با توجه به خصوصیات هر وضعیت بهطور نسبی تغییر میدهد.
بر اساس اثر مبتکرانه و پیشگامِ زیلا آیزنشتاین (Zillah Eisenstein)، "پدرسالاری سرمایهدار و وضعیت سوسیالیست فمینیسم"(۱۹۷۹)، و اثر تاثیرگذارِ ماریا مایز (Maria Mies)، "مردسالاری و انباشت سرمایه در مقیاس جهانی"(۱۹۸۶)، دو استدلال اصلی این مقالات عبارتند از: اول، خشونتی جهانی علیه زنان وجود دارد، به حدی که ما میتوانیم ادعا کنیم که "جنگ بر علیه زنان" (شبیه "جنگ علیه ترور'' یا "جنگ با مواد مخدر'') وجود دارد. این یک جنگ "فرهنگی" نیست، هرچند که تفاوتهای فرهنگی خشونت علیه زنان را به اشکال مختلفی نمایان میکند. بهعبارت دیگر باید تاکید کرد که فرهنگ به خودی خود علت ریشهای خشونت نیست. آیزنشتاین پیشنهاد میکند برای درک منشاء و عملکرد پدرسالاریِ سرمایهداریِ مدرن باید به "وابستگی متقابل سرمایهداری و مردسالاری" بهطور دیالکتیکی برخورد کرد.
تقریبا یک دهه بعد مایز، در پیروی از آیزنشتاین استدلال کرد که منشاء خشونتِ معاصر علیه زنان، در سرمایهداری است، هرچند که ویژگیهای خاص سرمایهداری را بازنمود میکند تا آن را از خشونت تجربه شدهی زنان تحت بردهداری یا فئودالیسم جدا سازد. مایز (مایز ۱۹۸۶: ۱۶۹) نوشت: ... با این حال زنان در مفهوم بورژوایی هرگز در تاریخ بهعنوان افراد آزاد تعریف نشدهاند. آنها، همهی وجودشان، کارشان، احساسشان، فرزندانشان، بدنشان، تمایلات جنسیشان نه متعلق به خودشان، بلکه متعلق به شوهرانشان بود. آنها ملک بودند، بنابراین براساس منطق رسمی سرمایهداری، آنها نمیتوانستند مالک باشند (تاکید از اصل).
مفهوم "مالکیت" در بیان مایز برای درک ما از (باز) تولید خشونت علیه زنان در سرمایهداری امپریالیستی حیاتی است. در این مفهوم "مالکیت" یعنی منطق سرمایه برای به انقیاد گرفتن هم نیروی کار زنان و هم بدن زنان به عنوان مولد نیروی کار جدید یعنی انسان میباشد.i در مرکز فرمهای خشونت علیه زنان در سیستم امپریالیستی موجود افزایش متمرکزی در میزان کالا شدن بدن زنان و سکسوالیته آنها موجود است که نیاز به توضیح بیشتری دارد.
دومین بحث اصلی من این است که سرمایهداری از طریق مکانیسم رضایت و تحمیل، قدرت خارقالعادهای برای سازماندهی و رسمی کردن خشونت علیه زنان دارد. این ویژگی دوگانهی سرمایهداری آن را وادار میسازد تا وارد یک رابطهی همزیستی با دیگر نیروهای اجتماعی (ناسیونالیستی، مذهبی و نژادپرستی مردسالار) شود تا خشونت علیه زنان را ایجاد، حفظ و نهادینه کند. فرمهای خاص امپریالیستی خشونت علیه زنان تا حد زیادی خود را به این تبانی موجود تحمیل و در آن نفوذ کردهاند و در سطوح دولتی و جامعه مدنی آن را اعمال و تمرین میکنند. در نتیجه خشونت علیه زنان در نظام امپریالیستی بیشتر از سایر صورتبندیهای اجتماعی، ساختاری و ایدئولوژیک است که به سطح جهانی رسیده است. بهعبارت دیگر، فرمهای خشونت امپریالیستی، خشونت افزایش یافته بر مبنای درجه و شدت هستند.
درجه و شدت خشونت در نظام سرمایهداری امپریالیستی، مبارزه زنان برای عدالت و آزادی را در سطح جهانی بههم مرتبط کرده است. همچنین باعث هوشیاری دوبارهی فمینیستِ ضد امپریالیستی شده و نیاز به همبستگی بینالمللی را به سطح بیسابقهای در تاریخ سرمایهداری رسانده است. دو بخش اصلی این مقاله تجربهی جهانی زنان با خشونت در دولت و جامعه مدنی را برجسته کرده و همراه با چالشهای معاصر زنان ضرورت ایجاد یک بستر برای مقاومت جهانی علیه امپریالیسم پدرسالارانه را نتیجهگیری خواهد کرد.
امپریالیسم و جنگ بر علیه زنان
من «جنگ علیه زنان» را بهعنوان استعارهای برای به تصویر کشاندن وسعت اشکال امپریالیستی خشونت علیه زنان استفاده میکنم. «جنگ علیه زنان» توسط امپریالیستها به شکل مردانه، نظامی و فرهنگی است. این جنگ در دولت، بازار و جامعهی مدنی اتفاق میافتد و بهطور خلاصه ساختاری و ایدئولوژیک است. بحث این بخش به دو مقولهی گسترده شامل "دولت" و "جامعهی مدنی" تقسیم شده است که با درک کاملی از ارتباط متقابل این دو عرصه از روابط اجتماعی در (باز)تولید و تقویت روابط قدرت نژادی، جنسی و طبقاتی همراه است. بنابراین تحت این مقولات شاهد برخی تکرارها و تداخل ایدهها خواهیم بود.
خشونت دولتی
ظهور سرمایهداری تحولات عمدهای را در تقسیم کار در سطح جهانی ایجاد کرد... این شیوهی نوین تولیدی، تقسیم جنسیتی کار را دگرگون و تصاحب نمود و از این رو از راه انباشت ارزش اضافه بهوسیلهی بردهداری و نیروی کار و قدرت باروری زنان رونق یافت... سیستم بینالمللی در عصر امپریالیستی مملو از تضادهای بین قدرتهای امپریالیستی و کشور های/ مردم مستعمره، بین قدرتهای بزرگ وکوچک امپریالیستی، حتی بین قارهها، اروپا و آفریقا، کشورهای غنی و فقیر است. سازماندهی این سیستم بینالمللی ریشه در خشونت دارد، از جمله میتوان دو جنگ جهانیای که در اروپا آغاز شد را نام برد.
(Enloe 2000 ,Tanaka2009, Soh 2009)
نظریهپردازان فمینیست استدلال کردهاند که دولت سرمایهدار یا دولتهای ملی، سیستمهای پدرسالارانهای هستند که در آن تمرین قدرت دولتی همان تمرین خشونت و جبر ساختاری مردانه است که به وسیله آن زنان تحت ستم و استثمار قرار دارند.
)Bannerji 1999; Jayawardena 1986; Jayawardena / De Alwis 1996; Joseph 2000 Moghadam 1994, Narayan / Harding 2000; Smith 2005; Walby 1992; Yuval-Davis /Anthias 1989 ,Yuval-Davis Werbner 1999(
دولت مردسالار سرمایهداری متشکل از مؤسسات نظامی، پلیس، زندان و قانون است که دولت را برای سازماندهی و رسمیت بخشیدن به اشکال خشونت علیه زنان قادر میسازد. از طریق عملکرد این نهادها، دولت سرمایهداری، انحصار خشونت را بهدست میآورد.ii
بدن زنان بهعنوان یک منبع تولید سود آنی در مقیاس جهانی است.
Chin 2013; Jeffreys 2009; Doezema&Kampadoo 1998; Kampadoo 2005
جونی سیگر (Joni Seager) به لحاظ آماری و مساحتی نشان میدهد که تجارت جهانی سکس یک صنعت چند بیلیون دلاری است (سیگر، ۲۰۰۳، ۵۶). او استدلال میکند "تجارت جهانی سکس در سطح حیرتانگیزی توسط اجبار، شکنجه، تجاوز و خشونت سیستماتیک تقویت شده است" (همان جا). او همچنین آمار حیرتآوری را ارائه میدهد: "در حدود ۵۰۰۰۰ زن سالیانه به ایالات متحده آمریکا قاچاق میشوند"، "حدود نیم میلیون زن و کودک به اروپای غربی قاچاق میشوند" و "فحشا و قاچاق سکس ۲ درصد تولید ناخالص داخلی در اندونزی و ۱۴درصد در تایلند را نشان میدهند." (همان جا. 57). کالایی کردن بدن زنان یک امتیاز قدرت است. این امتیاز توسط تکتک مردان اجرا میشود، از قبیل تجاوز در خانه و در خیابان. این امتیاز رسمی هم شده است، از قبیل تجاوز به زنان زندانی توسط ماموران زندان و پلیس و یا تجاوز جنسی به زنان در اردوگاههای پناهندگان. (سازمان ملل متحد ۲۰۱۳. گروه مهاجرت جهانی ۲۰۰۸). جابهجاییهای عظیم، مهاجرت اجباری و قاچاق سکس زنان در نتیجهی تجاوز نظامی و اقتصادی، سطح فاجعه باری از فقر را ایجاد کرده است که در آن زنان در حال تبدیل شدن به بردگان جدیدند.
(Elshtain 1987; Giles and Hyndman. 2004; Hynes 2004; Martin 2005; Meintjes, Pillay and Turshen 2001; Nikolic-Ristanovic 2000; Skjelsbæk 2001; and Women, Law & Development International 1998)
سیگر میگوید "فقیرترین فقرا، زنان هستند" و آنها "نه تنها فشار ناشی از فقر را، بلکه فشار ناشی از ضرباتی که در نتیجهی "مدیریت" این فقر بر آنها وارد میشود را نیز تحمل میکنند: کار و ریاضتکشی زنان بهعنوان تامینکننده و سرپرست خانواده است که مطابق معمول جبران کمبودهای خانواده را میکند (سیگر ۲۰۰۳، ۸۶).
فقر به صورت نژادی نیز در آمده است: زنان رنگین پوست، زنان پناهنده و مهاجر، زنان بومی، زنان سیاه و لاتین، بهویژه در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین، اکثریتِ حدود ۱ میلیارد نفری را که در فقر شدید هستند را در سال ۲۰۱۵ تشکیل خواهند داد.iii برای درک نژادی و کالایی شدن بدن زنان، مهم است که منطق تضاد درونی امپریالیسم مردسالار را یادآوری کنیم که دارای قدرت خارقالعادهای برای جذب کل نیروی کار زنان دارد تا بدین وسیله انباشت جهانی ثروت را آغاز کند اما بهطور همزمان قدرت را از زنان سلب و نیروی کار آنان را ارزان میکند، بدن آنان را به بردگی میگیرد و برای آنها ایجاد یک وضعیت متزلزل جهانی میکند که در نتیجه زنان بدن خود را غیرضروری و یک بار مصرف میپندارند.
(Bales 1999; Butler 2004; Feldman, Geisler and Menon 2011)
هدف جنگهای امپریالیستی تقویت و تعدیل نیروهای سرمایهداری استعماری مردسالار مبتنی بر نژاد است. وابستگی به جنگ و نظامیگری از ویژگیهای متمایز آن است که همچون مکانیسمی برای (باز)تولید خود و حفظ و تقویت سلطهگری (هژمونی) جهانی عمل میکند. جنگهای امپریالیستی در دهههای اخیر به تمام حوزههای زندگی نفوذ کرده است، از اقتصاد گرفته تا به مدارس، مرزها، اردوگاههای پناهندگی، فرهنگ و سرگرمی
(Eisenstein 2007; Moser & Clark2001; Cole2006; Riley & Mohanty & Pratt 2008)
زنان و کودکان دختر در پیچیدهترین و متناقضترین روشها رنج بسیاری را بهوسیلهی جنگ بردهاند. در دههی ۱۹۹۰، جهان شاهد نسلکشی در رواندا و جمهوری دموکراتیک کنگو بود، جایی که تجاوز جنسی، بارداری اجباری زنان، قاچاق سکس و تنفروشی اجباری به بخشی از ماشین جنگی تبدیل شد. مطالعات قومشناسی فمینیستی نشان میدهد که زنان در مناطق جنگی زمانی که برای آب آوردن، تهیه غذا از بازار و یا رساندن خود به سرویسهای کمکی بشردوستانهی بینالمللی، به بیرون از خانه میروند، بهطور مرتب مورد آزار و اذیت و ضرب و شتم قرار میگیرند و اغلب مجبور به ارائهی بدن خود به ازای دریافت مواد غذایی میشوند (زنان، حقوق و توسعه بینالمللی ۱۹۹۸ و موزر و کلارک ۲۰۰۱). جنایات وحشتناکی که در شرایط جنگ علیه زنان اعمال میشود، ما را به این نتیجهگیری میرساند که جنگهای امپریالیستی به معنای واقعی کلمه دال بر مبارزه بر روی تن زنان و بر سر بدن آنان است. زنان در واقع زمین، ملت، فرهنگ، قومیت، مذهب و جامعهای هستند که به اسیری گرفته شده، کنترل شده، پوشانده شده و یا تضمین موجودیت شدهاند. زنان به معنای زمین، فرهنگ، نژاد، مذهب و جامعه هستند که باید گرفته، پوشیده یا محافظت شوند. آنها "ناموس" ملت و فرهنگ هستند. آنها دارایی هستند. از راه بدن و سکسوالیتهشان، آنگونه که توسط قوانین پدرسالارانه و نژادپرستانه به آن نسبت داده شدهاند، یا میتوانند جامعه را نجات دهند و یا به آن خیانت کنند.
قدرتهای امپریالیستی غربی درگیر در جنگ یوگسلاوی سابق در سال ۱۹۹۰، پس از کشمکش شدید قانونی، در نهایت استفادهی سیستماتیک تجاوز جنسی را بهعنوان یک "سلاح جنگ" علیه زنان در بوسنی هرزگوین به رسمیت شناخت(Hyndman& Giles 2004) . در حالی که زنان در بوسنی هرزگوین، آفریقا، فلسطین و دیگر مناطق جنگزده در حال دست و پنجه نرم کردن با عواقب پس از جنگ در اردوگاههای پناهندگی بودند و هر چه بیشتر به سرپرست خانواده تبدیل و یا بیوه میشدند، و یا به اقتصاد جنگی غیررسمی کشیده میشدند، قدرتهای امپریالیستی خود را برای جنگهای دیگر آماده میکردند. اگرچه این بار، از زنان بهعنوان توجیهی برای جنگ استفاده شد. "آزاد کردن" زنان در افغانستان و عراق و برای برپایی "دموکراسی" در خاورمیانه مبدل به دلیل وجودی امپریالیست برای غارت بیشتر منطقه شد.
(Hirschkind & Mahmood 2005, Stabile and Kumar 2005, Russo 2008, Abu-Lughod 2002, Chishti 2010)
جنگهای آمریکا در عراق در ۱۹۹۱ و ۲۰۰۳ و حملهی سال ۲۰۰۱ به افغانستان، بسیار شبیه گذشتهی استعماری آن، برای دستیابی به منافع اقتصادی، نظامی و سیاسی قدرتهای امپریالیستی اروپا و ایالات متحده آمریکا بودند (کلاین، ۲۰۰۷). جای تعجب نیست، که جنگهای امپریالیستی به سنتی کردن، قبیلهای کردن و بدوی کردن دوبارهی این جوامع کمک کرد (مجاب ۲۰۱۰ ). بهعبارت دیگر تصرف، اشغال و جنگهای امپریالیستی وضعیتی را رقم زد که در آن نیروهای مردسالار فئودالی و مذهبی که رام بودند و با ظهور سرمایهداری، ناسیونالیست، سکولاریست و دولتهای متجدد از اوایل قرن ۲۰ سرکوب شده بودند، با هدف انتقام (دوباره) احیا و پدیدار شدند. هر چند، حضور نیروهای اشغالگر خارجی، عدم امنیت، نقض کرامتانسانی، افزایش فقر، فساد دولتی و بهطور خلاصه، ناپدید شدن کلیت اجتماعی، نیروی مردسالاری را رها کرد و کنترل، ادب کردن و تنبیه شدید زنان و دختران توسط نیروهای پدرسالار داخلی/ بومی، خارجی/ بیرونی را رقم زد.
(Al-Ali and Pratt 2009; and Zangana 2007)
هدف از استناد کردن به زندان، فقر و جنگ بهعنوان اشکال خشونت دولتی این است که بتوان درجه و شدتی را که مردسالاری سرمایهداری سلطه امپریالیستی خود را جنسیتی، نژادی و جنسی کرده است، آشکار کرد. روابط هژمونیک از طریق مکانیسم دوگانهای از اجبار و رضایت بهوجود آمدهاند. نظم مردسالاری سرمایهداری از ایدئولوژی، فرهنگ و قانون بهره میگیرد تا سنگینی خشونت ساختاری خود را تقویت کند. مثلا، پدرسالاری سرمایهداری این ظرفیت را دارد تا اصلاحات قانونی را به منظور بهتر کردن تفاوتهای جنسیتی، نژادی و طبقاتی اجرا نماید. هرچند در "ذات" خود، اصلاحات قانونی خشونت دولتی را از راه مشروعیت دادن به سلطهی طبقهی مردسالار جنسی و نژادی شدهی در قدرت "رسمی" میکند. به بیان دیگر، طبقهی حاکم دولت را و به ویژه ابزار سرکوب سیاسی و سیستم قانونیاش را در انحصار خود دارد. این واقعیت توجه جدیای را در استراتژی فمینیستهای ضدامپریالیسم و ضد خشونت بر میانگیزاند: آیا این قدرت عظیم قابل اصلاح است؟ اگر هست، آیا اینگونه نیست که اصلاحات قانونی ناگزیر ما را به چارچوب سیستمی به عقب میراند که خود بهطور ریشهای علت سرکوب و استثمار زنان است؟ برای مقابله با سلطهی مرد سفیدپوست دگرجنسگرا در نهادهای دولتی یا نظامی، برخی فعالین و محققین فمینیست پیشنهاد "فمینیزه کردن" این نهادها را دادهاند. این مناظرات بیشک تبعیض جنسی، جنسیتی و نژادی را به حد بسیار کمی بهبود دادهاند، ولی ممکن است بحث هم بشود که آنها در از بین بردن خشونت شکست خوردهاند ولی زنان، مردم رنگینپوست و افراد مختلفی که در زمرهی همجنسگرایان هستند را به نظم سلسله مراتبی این نهادها اضافه کردهاند. مطالعات سینتیا انلو (Synthia Enloe) بر روی نظامی کردن زندگی زنان موضوع مهمی را نشان میدهد: آیا ما ارتش و نیروهای نظامی را عادلانهتر میکنیم یا آیا برابری را توسط وضع قانون حقوق اقلیتهای جنسی و نژادی در ارتش، نظامی میکنیم (انلو 2000). برای اینکه این دینامیک را بهتر بفهمیم، که همان انعطافپذیری و تمایل پدرسالاری سرمایهداری به رفرم و اصلاحات است، بهتر است به کارکرد آن در بین جامعه مدنی فکر کنیم.
ادامه دارد...
i) برای بحثهای نظری گسترده در سرمایهداری، زنان، نیروی کار، کار و تولید مثل رجوع شود به:
Michéle Barrett (1980); Mariarosa Dalla Costa and Selma James (1973); Teresa Ebert (1996); Silvia Federici (2012); Leopoldina Fortunati (1989); Selma James (2012); and Kathi Weeks (2011)
ii) رجوع کنید به منبع بسیار جامع و گستردهای که توسط INCITE فراهم شده است! زنان رنگینپوست علیه خشونت، "اعمال قانون" را خشونت علیه زنان رنگینپوست و افراد چند جنسی رنگینپوست نامیدند: فصل مشترک شاخص خشونت جنسیتی و دولتی
www.incite-national.org
iii) رجوع کنید به بررسی و نظر کلی بانک جهانی بر فقر
www.worldbank.org
برگرفته از نشریه سازمان زنان هشت مارس شماره 32