خانواده
گزیدهای از بخش خانواده از کتاب راهپیمایی طولانی
آنچه در ترجمهی این متن مدنظر بوده است، مقایسه دو نظام سیاسی- اقتصادی متفاوت بر سر موضوع «خانواده» و نقش زنان در آن میباشد. یکی جوامع دیروز و امروز سرمایهداری پیشرفته و کشورهای تحتسلطه است که در پی تحکیم خانواده و ابدیت بخشیدن به نقش بردگی زنان در آن بوده و هستند؛ و دیگری کشورهای سابقا سوسیالیستی همچون چین میباشد که از همان ابتدا دولت سوسیالیستی هم از زاویهی قانونی و هم از طریق سازماندهی مبارزات وسیع در سطح شهر و روستا تلاش کردند زنان را از اسارت خانه و خانواده رها کرده و در این راه گامهای بلندی برداشته شد.
در طول تاریخ جوامع طبقاتی بنا به خصلت و ماهیت معین روابط تولیدی و ساختار اقتصادی آن، نقش و کارکرد «خانواده» در رهایی یا اسارت زنان، اینکه چگونه سازماندهی شود و در خدمت چه منافع و طبقهای بهکار گرفته شود همواره موضوعی اساسی و مورد بحث جنبشهای مختلف اجتماعی با ایدئولوژیها و گرایشات فکری متفاوت بوده است که بنا به خصلت و ماهیت طبقاتی خود سعی در حفظ آن و یا ایجاد تغییراتی پایهای در آن نمودهاند.
خانواده مهمترین و اصلیترین نهاد کنترل فکر و بدن زن است. از همه مهمتر وجود خانواده "هستهای سنتی" بخشی جداییناپذیر از جامعهای مبتنی بر دینامیکهای تولید و مبادلهی کالایی است. یعنی تولید و باز تولید نیروی کار برای تداوم استثمار سرمایهداری و تولید و بازتولید روابط و فرهنگ سنتی و مردسالار برای بقا و تقویت ایدئولوژی مردسالارانهی طبقهی حاکم که در خدمت پایههای اقتصادی آن است، از طریق حفظ و تداوم خانواده پیش برده میشود.
آنچه که تاریخ به ما نشان میدهد از یکسو جامعهای همچون چین سوسیالیستی (١٩٤٩-١٩٧٦) است که بر مبنای ساختاری بنیادا متفاوت شکل گرفت، تولید بر مبنای نیاز مردم و تصاحب ابزار تولید بر مبنای مالکیت همگانی بود و در تلاش بود نابرابریها و روابط استثمارگرانه و ستمگرانه بین افراد را از بین برده و بهسوی جامعهای قدم بردارد که در آن بشریت از قید هرگونه ستم و استثمار رها شده است. از این رو موضوع «فروپاشی خانواده» و نقش آن در تحول جایگاه زنان و رهایی آنها از مهمترین موضوعاتی بود که در کنار دیگر مبارزات و آموزشهای انقلابی، نقش همسری و مادری زن، جایگاه فرودست بودن زن نسبت به مرد، افکار و ایدههای سنتیِ مردسالارانه و تقسیم کار ِجنسیتیِ سنتی که همواره در طول تاریخ جوامع طبقاتی بهطور "طبیعی" و "ابدی" قلمداد شده است را به چالش میکشید.
از سوی دیگر نیز جوامع موجود در نظام حاضر است که در آن زنان باید نقش سنتی زن بودن، همسر و مادر بودن را بیشتر از هر نقش دیگری ایفا کنند. اینبار آنچه که در سرلوحهی برنامههای آموزشی-تبلیغی و کار ایدئولوژیکی قرار میگیرد چگونگی انسجام بخشیدن و «تحکیم خانواده» بهعنوان نهادی پایهای در جهت تحکیم نقش فرودستی زنان، تحکیم مناسبات مالکیت و قدرت مردسالاری و در نتیجه تحکیم پایههای ستم و استثمار است.
سرکوب، استثمار و کسب حداکثر سود در منطق این نظام، اجزای درون جامعه و روابط بین افراد را به اشکال گوناگونی سازماندهی میکند. از جوامع غربی که بهاصطلاح اصول برابری در آن حاکم است گرفته تا جوامعی که ایدئولوژی مذهبی زمام امور را بهدست میگیرد، زنان همچنان نقش ابزار جنسی، زاییدن، پرورش و حفظ نهاد خانواده را دارند. ملک بودن بدن زن و نقش او در تقسیم کار و تعلق او به حوزهی "خصوصی" چه به روشهای "مدرن" و چه "سنتی" در درون روابط اجتماعی موجود تبلیغ و ترویج میشود و زنان همچنان برای داشتن حق زاییدن یا نزاییدنِ خود مبارزه میکنند.
برای نمونه در طرح افزایش جمعیت رژیم اسلامی ایران، نقش سنتی زنان در تقسیم کار جنسیتی به تحقیرآمیزترین شکل بهشدت تبلیغ و ترویج میشود که در آن زنان ملزم به نشستن در خانه، زاییدن و پرورش هرچه بیشتر نیروی کار و اسارت هرچه بیشتر خود هستند. به این ترتیب نه تنها وابستگی زنان به مردان از لحاظ اقتصادی بیشتر شده و بهعنوان بخشی از مایملک آنان تحت کنترل و سرکوب بیشتری خواهند بود بلکه بدن، نیروی کاری و فکری او، سکس و قابلیت تولیدمثلِ او به راحتترین شکل در "کانونی محکم و استوار" و "مقدس" قابل کنترل است.
بررسی تحولات عظیم وضعیت زنان در چین دوران سوسیالیسم (1949-1976) بهدرستی نشان داد تا زمانی که بنیان جامعه بر مبنای سود و مالکیت خصوصی استوار باشد و تا زمانی که از ایدههای سنتی، کلیهی ارزشها و افکار سنتی منطبق بر مالکیت که در بطن پایهایترین سلول جامعه یعنی خانواده تولید و بازتولید میشود گسستی ریشهای انجام نشود، رهایی زنان بهمثابهی تحت ستمترین و تحتانیترین قشر جامعه و در پی آن رهایی بشریت هرگز و در پی هیچگونه رفرمی میسر نخواهد شد.
و در پایان، این ترجمهی کوتاه میتواند دریچهای کوچک باشد، برای نگاهی وسیعتر، عمیقتر و کاملا متفاوت به نهاد خانواده و نقش و جایگاه زن؛ اهمیت و جایگاه تغییر بنیادین آن در راستای تغییر حقیقی و بنیادین نظام اجتماعی - سیاسی جامعه و رهایی زنان؛ و درک هرچه بهتر از کارزار واپسگرایی که بنیادگرایان در سراسر جهان برای تحکیم هرچه بیشتر این نهاد و برعلیه زنان به راه انداختهآند، تا در ایران زنان را با طرحهایی همچون تحکیم کیان خانواده و ازدیاد جمعیت و عدم پیشگیری از بارداری و ... با بندهای محکمتری در انقیاد نگه دارند و در غرب با حمله به حقوق قانونی و اولیهی زنان از جمله حق سقط جنین که در مرکز آن موضوع خانواده و کنترل بر بدن زن قرار گرفته؛ و تبارز وقیحانهی آن «قدیس» نامیدن پاپ ژان پل دوم توسط کلیسای کاتولیک تحت عنوان «پاپ خانواده» است.
مهسا روژان
****************************************************************************
دشمن جدید چین رژیم را به دلیل اعمال سیاستهای ضدخانواده که به آن نسبت میدهد بهشدت میکوبد. دولت، مقدسترین ارزشها را به زیر ضرب گرفته است و وجود وابستگیهای خونی و اهمیت آن را انکار کرده، به تمسخر گرفته و به این ارزشها میتازد. چیزی که جالب است این نیست که امروزه خانواده در حال تغییر است، بلکه این است که برای انجام این تغییرات زمان زیادی سپری شده است. خانوادهی سنتی چین که ما دیدهایم را در رابطه با اقتصاد ارضی کشور شرح خواهیم داد. جایی که مالکیت بر زمین اساس بقا و حفظ خانواده، به اشکال سر سختانهتر از هر کشور دیگری بود.
در چینِ گذشته، زنان انسان محسوب نمیشدند. اطاعت محض از بزرگترها میباید از سوی افراد جوانتر انجام میشد. تمام افراد خانواده میباید تحت اتوریتهی پدرسالار قرار میداشتند. پدر حق مرگ و زندگی فرزند را داشت و اغلب، دخترانش را که به نظرش نانخور زیادی بودند، یا در نوزادی از بین میبرد و یا به بردگی میفروخت. هر زن در خانواده باید از هر مردی اطاعت میکرد. ازدواجها قراردادی و بدون اطلاع خود فرد صورت میگرفت و زنان اغلب زیر سلطهی بزرگترهای شوهر جوانشان بودند.
زمانیکه در اوایل قرن بیستم، بورژوازی صنعتی و تجاری رشد کرد، بنیادهای اقتصادی سلول خانوادهی باستان تضعیف شد و در میان طبقهی کارکن نیز به همان شکل فرو ریخت. ساختار خانواده، سنتی باقی ماند، ولی اتوریتهی اعمال شده از سوی آن، از آنجایی که مطابقتها و بستر مادی خود را از دست داده بود، هم در نگاه بورژوازی جوان و هم پرولتاریای جوان غیرقابل تحمل و مستبدانه شده بود. نفرت از ازدواج آنقدر شدید و عام شده بود که طبق آمار وزارت دادگستری نیمی از مجرمینی که به فاصلهی ماه می تا سپتامبر 1925 اعدام شده بودند، به دلیل به قتل رساندن همسرانشان بود که محکوم به مرگ شدند. نیمی از اپراهایی که من در چین دیدم عشاقی را نشان میداد که به دلیل ستم بزرگسالانشان به عمق ناچاری و نابودی کشانده شده بودند. خانوادهی سنتی تمام اعضای درونش را مورد ارعاب و ستمگری قرار میداد، عشق و آزادی را منکر میشد. ولی قربانیان اصلی آن زنان بودند. در هیچ کشور دیگری تا آنجا که من میدانم اوضاع این قدر وحشتناک نبوده است.
در هر تمدنی، تاریخ حقوق زنان مرتبط است با تاریخ ارث؛ که بهعنوان جزء وابسته و متغیر اقتصاد در حال تغییر بوده و بسته به پیچیدگیهای جامعه، تکامل داشته است )همانطور که در کتاب جنس دوم سعی کردم توضیح دهم.( هرچند در چین زنان از این قاعده مستثنا بودند. زن هیچ سهمی در ارث پدری نداشت. تا زمانی هم که شوهرش زنده بود هیچ مالکیتی نداشت. تنها به شرطی میتوانست از شوهر ارث ببرد که برای او پسر زاییده باشد که البته همین پسر وارث اصلی بود. به این دلیل که زنان چین استقلال اقتصادی نداشتند، تا قرنها نتوانستند هیچگونه استقلالی به دست آورند. آنها نه تنها همواره و از بدو تولد نسبت به مردان فرودست بودند بلکه هیچ حقی نیز نداشتند، حتا حق زیستن: قبیله بود که تصمیم میگرفت به او حق حیات بدهد یا نه.
زنان چین در تمام طول زندگی تحت فرمان " قانون تبعیت سهگانه" که در لیچی فرموله شده بود، قرار داشتند ( لیچی کتاب آداب چین سنتی و از پنج کتاب اصلی آیین کنفوسیوس است): "زن همواره از مرد تبعیت میکند. در کودکی از شوهر تبعیت میکند؛ پس از مرگ شوهر هم از پسر." کنفوسیوس میگوید" :بودن زن مشروط به مرد است. از آنجا که همواره فرودست است فرزندانش هم به او تعلق ندارند." یکی از نوادههای پسری کنفوسیوس طبق کتاب لیچی میگوید: "این زن که همسر من بود مادر پسر من هم بود. از آنجا که به دلیل ملاحظات حیثیتی دیگر همسر من نیست، مادر پسر من هم نیست."
منطقِ سنتی، زنان را در خانه نگاه میداشت جایی که او باید خود را فدای وظایف خانگی میکرد و از فرزندانش مراقبت میکرد. فضایلی که به او پیشنهاد میشد- طبق اصول پان چائو (اولین مورخ زن چین - م) که در سال 92 پس از میلاد در زمان سلسلهیهان کتاب درسهایی برای زنان را نوشت - چهار نمونه بود: "زن واقعی باش؛ شایسته سخن بگو؛ در بردباری شایسته باش؛ در کوشش و تلاش جدی باش." ژن لیائوـون، زن امپراطور، در انتهای قرن چهاردهم، در بیست فصل کتابش، با نام مقررات برای زنان، از همین اصول الهام گرفته است. دو کتاب دیگر نیز توسط وانگ سیانگ، در زمان سلسلهی مینگها، به این دو کتاب نام برده اضافه شد به نام چهار کتاب زنان، که تا قرن بیستم، اخلاق زن چینی و اصول پایهای مربوط به آن را تعریف میکرد: "فرمان ببر"، " در زنان حماقت یک فضیلت است".
سرکوب زنان چینی در عمل هم چیزی کمتر از تئوری نبود. در بسیاری از کشورها زنان طبقات پایین با کار کردن به رهایی مادی دست یافته بودند ولی این فرصت از زنان چینی گرفته شده بود. کشاورزی در سطح باغبانی باقی مانده بود ولی از لحاظ فنی هیچ چیز مانع از شرکت زنان در کار کشاورزی در زمینها نمیشد، هرچند حد اقل در شمال چین آنها محدود به خانه بودند و انجام وظایف بی حد و حصر درون خانه. بهنظر من دلیل این کار واضح است. در این امپراطوری پر جمعیت نیروی کار ارزان بود در حالی که کوچکترین دانهی ارزن، قیمت خودش را داشت. مردان با ادعای داشتن حق انحصاری بر تولید بر این امتیاز حیاتی چنگ انداختند. از آنجا که فقط به گرسنگی فکر میکردند دیگر به ابعاد تلاشی که برای زنده ماندن میکنند اهمیتی نمیدادند، آنها کمتر به دنبال این بودند تا به جای این که انرژی زنان را یکباره از بین ببرند بخواهند آن را به زیر یوغ خود بگیرند. پتانسیل کار کردن او غیرضروری و زیادی محسوب میشد. او بهعنوان یک نانخور اضافه در نظر گرفته میشد. بهعنوان خدمتکار یا زن، معرف یک کالا با ارزش بازاری خاصی بود، ولی از ارزش ظرفیت تولیدی یک پسر بسیار کمتر بود؛ و نسبتا طبیعی بود که یک پدر گرسنه با فرزند زیاد، دختر را بیشتر یک بارِ اضافی ببیند و مرگ و زندگی دختر در دست او بود. میلیونها دختربچه یا غرق میشدند و یا مثل غذا به خوکها داده میشدند.
آنهایی هم که نجات یافتند خانوادهشان درصدد بودند که هر چه سریعتر از شرشان خلاص شوند. خانوادههای مرفه و پولدار توان خرید نوکر و خدمتکار را داشتند. کارشان خرج زیادی نداشت. خانوادههای فقیر دختران خردسالشان را به بردگی واقعی میفروختند. گزارشی که در سال 1925 در کمیسیون کار کودکان شانگهای آمده چنین مینویسد:
دختران کوچک و خردسال بهطور کاملا معمول خرید و فروش شده و بهعنوان خدمتکار خانگی استخدام میشوند. آنها به محض این که از لحاظ فیزیکی این امکان برایشان به وجود آید، شروع به کار میکنند. این کار در سراسر کشور عادی است. مسلما این کار خود به سوء استفادههای بزرگتر دیگری نیز منجر میشود...کمیسیون، دلایل و مدارک قابل باوری دارد مبنی بر این که تعداد زیادی از کودکانِ برده در فاحشهخانههای محلی به کار گرفته شدهاند و برای تن فروشی آنها را تعلیم میدهند. هرچند که فروش دختران به این شکل، بیشک برخلاف قوانین چین است، ولی به نظر نمیرسد که این قوانین بتوانند مانعی بر سر این کار باشند حتا اگر هم افراد متخلف از سوی وزارت دادگستری مجازات هم بشوند.
سرنوشت کسانی که با ازدواج رقم میخورد نیز دست کمی از اوضاع گفته شده نداشت. قوانین ازدواج که بر مبنای مناسک مذهبیِ دورانِ باستان بود، همچنان اعمال میشد تا زمانی که توسط رژیم جدید منسوخ شد. این اقدامات هم برای پسران و هم دختران ظالمانه بود ولی سنتی وجود داشت که فقط دختر بچه را قربانی خود میکرد: اغلب، و زمانی که او خیلی کوچک بود، به خانوادهی شوهر آیندهاش فروخته میشد تا بتواند هر نوع کاری را به منظور سودرسانی به آنها یاد بگیرد و انجام دهد. کالپ(kulp) مینویسد:
همهی دخترانی که به خانهها آورده میشوند برده نیستند. دختران خردسال و نوزاد که به خانوادههای فقیر میآیند برای این است که همسر آیندهی پسر بچههاشان شوند. به این کار میگویند عروسِ نوزاد به فرزندی گرفتن. دلیلش هم این است که اولا اقتصادیتر و با صرفهتر است چون نوزاد دختر خرجش از بزرگسال کمتر است و مراسم عروسی یا بسیار ساده برگزار میشود و یا کلا حذف میشود. دوما، یک کارکن اضافه تضمین میشود. سوما، کودک بر مبنای عادات خانواده بزرگ میشود و رشد میکند. گاهی وقتها هم بهجای خرید و فروش، معاوضهی نوزادان دختر هم صورت میگیرد...
اگرچه از کشتنِ نوزادان دختر اجتناب میشد ولی دخترانی که از مرگ میجستند هم در واقع زندگی نمیکردند. با آنها مثل حیوان باربَر رفتار میشد و ممکن بود از ضرباتی که مادرشوهر به آنها وارد میکرد از پای درآیند. از آنجا که با خود مادرشوهر هم در زمان جوانی همینطور رفتار شده بود؛ و تشنهی انتقام زجرهایی بود که خود کشیده بود. هرچند ظلم پدرشوهر هم سر جای خود بود. در مورد شوهر هم از آنجا که خود قربانی ازدواج اجباری بود اغلب آنقدر قدرتش را داشت که بدون این که به او بگویند، زن را کتک بزند. زنان صیغهای هم بودند که شوهر خود را با آنها در برابر سختی ازدواج اجباری تسلی میداد. اگر شوهری زنش را به دلیل زنا میکشت، کسی اعتراض نمیکرد. او میتوانست هر موقع که میخواهد زنش را طلاق دهد، ولی زن اصولا در موارد بهخصوص حق خواستن طلاق را داشت؛ هرچند از آنجا که خانوادهاش با برگشت او موافقت نمیکرد، این راهِ خروجی عملا بسته بود. ممکن بود که شوهرش او را به مرد پولداری که زنِ صیغه میخواهد، که یا برایش بچه بزاید و یا ابزار لذت جنسیاش باشد، بدهد. بیوهگی او را آزاد نمیکرد. او ملک خانوادهی شوهر باقی میماند. تقریبا غیرممکن بود که بتواند با ازدواج مجدد از دست آنها خلاص شود. هرچند سنت ریشه دواند و ازدواج مجدد برای بیوهگان ممنوع شد. اگر هم زنی میخواست این تابو را بشکند، مردانِ قبیله اجازه خود به خودی داشتند که او را بکشند. در نتیجه زمانی که زنی بهعنوان همسر وارد خانوادهای میشد نمیتوانست از آن خارج شود، مگر اینکه از زندگیاش دست میشست. در طول سالیان متمادی تا به همین دوره، این راهی بود که زنان بیشماری در چین مجبور شدند برگزینند. یا خود را در نزدیکترین دریاچه غرق میکردند و یا حلق آویز میکردند.
زنانِ صیغه هم وضعیتشان کاملا وابسته به خواست شوهر بود. زنانی که برای او پسر زاییده بودند مورد علاقه واقع میشدند و اغلب بر همسرانِ نازا پیشی میگرفتند. در کل سطحشان پایینتر از همسر قانونی بود. شوهر میتوانست آنها را هر موقع که میخواست طلاق دهد و هیچ تضمینی نبود.
یک سمبل قابل توجه دیگری از بردگی زنان چینی وجود داشت که سنتِ بستنِ پا بود و از قرن هشتمِ پس از میلاد رواج داشت. در دوران سلسلهی تانگها داشتنِ پای کوچک و کفشِ قوسدار برای رقاصهای خاص و روسپیان مورد تشویق بود. پادشاه نان-تانگ (از سلسلههای پادشاهی چین - م( که شعربافی میکرد، ایدهی کوچک کردن پای زنان به روش مصنوعی را به کار بست. اروتیکِ چین، قواعدی را بر این مبنا گذاشت. چیزی که عجیب است این است که این سنت تنها یکی از آن دسته زیادهرویهای اروتیک که بهوسیلهی آن بهاصطلاح طبقات بالا خود را متمایز میکنند نیست، بلکه به زنان در هر طبقه و سطحی اجبار بود. توضیح این کار این است که به سرنوشتی که مردان به زنان تحمیل میکردند، ظاهر تقدیر بودن (قضا و قدر) میدادند که یعنی محدودیت زنان. زن رعیت چلاق مطمئنا فاقد صلاحیت کار کردن بر روی زمین بود و برای همیشه محدود به فعالیتهای خانگی بود. او هم یک خدمتکار و هم ابزار اروتیک و شهوت بود.
وضعیت زنان تنها زمانی شروع به بهبود کرد که ساختار اقتصادی چین شروع به تکامل کرد. زمانی که پرولتاریا و سرمایهداری چین ظهور کرد. ولی بورژوازی از آنجا که طبقهی در حال ظهور بود، در حال در دست گرفتن کنترل جامعه، رفتارها و قوانین بود.
در سال 1917دیدگاههای فمینیستی شروع به ظهور کرد و توسط بسیاری تعقیب شد. زنان در سال 1919 بود که توانستند در دانشگاه پکن ثبت نام و تحصیل کنند.
طبقهی متوسط خواهان این بود که کدهای فئودالیِ گذشته منسوخ و با قوانین مرتبط با حاکمیت بورژوازی جایگزین شود. این موضوع تا سال 1931 که با آوردن" قوانین خانواده" آن را عوض کرد به طول انجامید. بهترین تحول در رابطه با زنان این بود که میتوانستند ارث ببرند. زن تقریبا داشت بهعنوان انسان شناخته میشد. داراییهای منقول، دیگر غیرقابل تقسیم نبود، مثل املاک و مستغلات؛ و میتوانستند بهعنوان ارث به نسل بعدی برسند. دیگر هیچ دلیلی بر این که بخواهند زن را از وراثت مستثنا کنند وجود نداشت. در رابطه با ازدواج، فردگرایی بورژوازی معتقد بود که بایستی آزاد باشد. مقررات قید کرد که ازدواج نباید از سوی والدین اجبار شود، مبادلهی تجاری هم نباشد و در نتیجه واسطهگری و حق دلالی در این رابطه غیرقانونی شد. تا زمانی که دختر 15ساله و پسر 17ساله نشده بودند نمیتوانستند نامزد شوند. همچنین مقررات جدید میگفت اگر شوهری با زنش بد رفتاری کند و یا به او خیانت کند زن میتواند تقاضای طلاق کند. صیغه نیز نباید انجام شود.
مرد بورژوا در زن به دنبال مکمل بود نه کسی که با او برابر است. مقررات جدید در برقراری موقعیت برابر برای هر دو جنس بسیار ناتوان بود. هنوز آغشته به رسوم و سنتهای کهنه بود. خانواده همچنان منتسب به پدر و مردسالار باقی ماند. در هنگام طلاق هنوز پدر بود که سرپرستی فرزندان را میگرفت و در تمام موارد تصمیم گیرنده بود. قوانین جدید در عرصهی عمل حتا کمتر هم پیش رفت. چیانکایشک رهبر دولت گومیندان (گومیندان قدیمیترین تشکل سیاسی چین و دولت جمهوری چین پیش از انقلاب سوسیالیستی 1949 است. م) مهمترین هدف این قوانین را مثل بسیاری کارهای دیگر " با سیلی صورت را سرخ نگاه داشتن" اعلام کرد )منظور این است که بتوان حداقل کاری را کرد که قادر به ادامه و حفظ مشروعیت ظاهری دولت باشد. م) از لحاظ تئوری، این کارها تنها به گرایشات فردگرایانه و لیبرال در بورژوازی دامن میزد ولی محافظهکارترین جنبهی آن که پیش برده شد نحوهی اعمال آن بود. رژیم بیشتر در صدد حفظ همین نظم و ترتیب انجام کار بود تا اینکه آزادی را پیشرفت دهد؛ اینکه ساختارهای کهن را حفظ کند و ظاهر کشور را مدرنیزه کند. در نتیجه بیشتر مواد قانونی بدون عملکرد اجرایی باقی ماند. ازدواج قرار بود که با رضایت آزادانه صورت گیرد ولی از آن جایی که امضای زوجین مورد نیاز نبود این آزادی ضمانتی نداشت. با صیغه کردن در سطح وسیعی مدارا میشد. هرگونه امکانی به پدر خانواده داده شده بود، تا مسائل نامشروعش را اعلام کند. زنِ صیغه بهعنوان عضوی از خانواده در نظر گرفته شد و به لطف این انحراف، مواد قانونی مرتبط با زنای شوهر منسوخ شد. زنا وقتی زنا تعریف میشد که همسر رابطهی جنسی "خارج از خانواده" بر قرار میکرد و زنِ صیغه در درون خانه بود. سپس نتیجهی عجیب و غریبی که گرفته شد این بود که شوهران چینی بهطور قانونی میتوانستند به همسرانشان خیانت کنند به این شرط که در خانه این کار را انجام دهند. تنها زمانی که قوانین مجازات زنا اعمال میشد وقتی بود که زن این کار را میکرد.
قوانین جدید در نتیجهی فشار بورژوازی و استفادهای که لازم داشت از آنها داشته باشد، طرح شده بودند. در چین (منظورش چین پس از انقلاب جمهوریخواهی 1911 است. م) مثل زمان انقلاب فرانسه، بورژوازی زمانی که به خودش بهمثابهی طبقهای فراگیر نگاه میکرد به هیچ وجه نگران تقسیم منافعش نبود. هیچ کسی زحمت زیاده از حد فعال کردن قوانین را به خود نمیداد. قوانینی که اگر تبدیل به واقعیت عینی میشدند به ناچار به انجام تحولات و انقلابات عمیق اجتماعی سرعت میبخشیدند. در مورد قوانین هیچگونه تبلیغات اضافهای نشده بود. حتا در شهرها هم کسی به آنها توجه نمیکرد. الگا لنگ )رجوع شود به کتاب زندگی در چین) ذکر میکند که تا سالهای 1936در پکن و شانگهای شوهران هنوز بیوهها و همسرانشان را به قیمت 300دلار میفروختند. روزنامهها و گزارشات بیمارستان هر روزه مملو از داستانهای زنان جوان که شکنجه شده و مورد ستم قرار گرفته و تا به حد خودکشی کشانده شده بودند، بود. در مناطق روستایی هیچکس حرفی از قوانین جدید نمیزد، زیرا ممکن بود این کار موجبات رهایی رعایا را فراهم میکرد و این به هیچ وجه چیزی نبود که رژیم بخواهد. در 1936جین اسکارا متخصص در قوانین چین، به این موضوع پی برد که " اکثریت وسیعی از رعایا هیچ چیز از این قوانین ندانسته و نخواهند دانست."
هرچند، در این زمان کمونیستها قوانین و آداب نوینی را در مناطق آزاد شده، پیاده کرده بودند. قانون ازدواج که در سال 1950 تصویب شده و منتشر شده بود، این مقررات را قانونی و تایید میکرد. این قوانین از آزادی افراد در بطن خانواده دفاع میکند، برابری کامل دو جنس را تایید میکند. ازدواج کودکان را منسوخ کرده، رسم به فرزند گرفتن عروس در کودکی را ممنوع میکند، درخواست رضایت آزاد زوجین و ثبت کتبی ازدواج آنها را دارد، کودککشی را غیرقانونی میکند، صیغه را ممنوع میکند، اجازهی ازدواج مجدد بیوهها را صادر میکند، حق طلاق مساوی برای هم زن و هم مرد را قائل میشود و در این مرحله هیچ برتری برای پدر بر مادر را به رسمیت نمیشناسد. نه نام مرد و نه خانوادهاش هیچ برتری را نسبت به نام و خانواده زن ندارند، در زمان طلاق کودک اگر هنوز نوزاد است به مادر داده میشود و وقتی که بزرگتر شد به اختیار خود کودک خواهد بود.
این قانون یک هدف عینی دارد: از بین بردن ساختار کهن جوامع روستایی و جایگزینی آن با چیزی که با الزامات اقتصاد نوین هماهنگ باشد. در لحظهای که این مناطق آزاد شدند کمپینی برگزار میشد. کمونیستها تمرکزشان را بر روی موقعیت زنان گذاشتند. در مقدمهی معرفی قانون ازدواج به مردم چین بر این تاکید شده است کسانی که از آن نفع میبرند "نه تنها زنان بلکه کل جامعه هستند." ولی بهخاطر منافع جامعه تاکید امروز بر سر رهایی زنان است. رسیدن به این هدف بسیج انرژی زنان را میطلبد. فدراسیون زنان که در سال 1949 تاسیس شد، که در حال حاضر به ریاست تسای چانگ، همسر لی فوچوان، تمام سازمانهای دیگر زنان را در خود گرفت. همچنین کمیتهای نیز برای اعمال قانون ازدواج تاسیس شد. مقامات دولتی، دادگاه، اتحادیههای صنفی، سازمانهای جوانان، همه در این نقطه با هم همکاری میکردند. هنر و ادبیات، مخصوصا تئاتر، فعالانه در حال تبلیغ کردن در مورد ازدواج آزاد و رهایی زنان بودند.
قانونگذاری جدید در چین، در تضاد با سنتها و آداب چندین هزار سالهی نیم بیلیون رعیت و دهقان است؛ آنها اصلاحات ارضی را با کمال میل پذیرا شدند ولی نابود شدن خانوادهی فئودال برای بسیاری از آنها ننگین است. اعضای انجمنها و کادرهای زنان با مقاومتهای سرسختانهای مواجه بودند. داستان زیر در پکن برایم تعریف شد:
دهقان پیری، که پس از اصلاحات ارضی از حامیان مشتاق رژیم بود ولی با این وجود نسبت به حقوق پدرسالارانهاش به همین اندازه متقاعد نشده بود، یکی از عروسهایش را که پس از سالها بیوهگی دوباره ازدواج کرده بود را به قتل رساند. وقتی که دستگیر شد به او گفتند که این کارش جنایت و جرم بوده است که قانون مصوبهی ازدواج حکم اعدام برای آن در نظر گرفته است. مرد پرسید:" چه کسی این قانون را گذاشته است؟" گفتند:" صدر مائو" پیرمرد سرش را تکان داد و گفت:" نه! هرگز نمیتوانم باور کنم که مرد راستگو و عاقلی همچون صدر مائو بتواند یک چنین قانون احمقانه و ناعادلانهای را تصویب کند."
در نیمهی اول سال 1952 حدود 396000 مورد طلاق صورت گرفت. در نواحی روستایی قانون ازدواج به نام" قانون طلاق" شناخته میشد. این شتاب در اعمال قانون در مورد ضرورت پرداختن به موقعیت خانگی افراد نیز بهکار گرفته شد. این که عروسهای کودک خانواده نیز بایستی سریعا رها میشدند. به نظر میرسید شوق و حرارت کادرها در اجرای قوانین بیش از حد، موی دماغ مردان خانواده شد، تعریفشان از قانون خیلی سختگیرانه بود و علاوه بر تمام اینها موضوع صیغه نیز اضافه شد.
قانون، در واقع نهادینه شدن سنتها را در آینده منع کرده بود نه اینکه وضعیت کنونی بهطور ناگهانی ریشهکن شود. برخی از کادرها مردان را مجبور کردند که صیغههایشان را رها کنند و چون این زنان بیخانمان و بیپول شده بودند بسیاریشان خودکشی کردند. دهقانان به اعتراض بر خواستند؛ کادرها ترور شدند.
دولت به شدت این تاکتیکهای ناشیانه را محکوم کرد؛ اصل بدون اجبار و فشار را تصریح و تکرار کرد و به کادرها اطمینان داد که جز با تدبیر، صبر و به مرور زمان نمیتوان همراهی دهقانان را به دست آورد." درست است که فئودالیسم از زندگی اقتصادی و اجتماعی کشور ریشهکن شده است ولی هنوز در سنتها و افکار موجود است."
در حال حاضر متغیر بودن جامعهی روستایی مشهود است. خانوادهها هنوز زیر یک سقف به سر میبرند، ولی فروش کودکان و بهاصطلاح فرزندخواندگی (عروس گرفتن) تقریبا ریشهکن شده است. زنان دیگر بهوسیلهی والدین شوهرانشان و یا خود شوهر کتک نمیخورند. انجمنهای زنان و خود جامعه بهطور کل دیگر این کار را تحمل و قبول نمیکنند. قتل و خودکشی بسیار نادر است. هرچند روابط زن و شوهر از مشکلات عمده نیستند، برای بیشتر زنانِ ازدواجکرده مادرشوهر است که واقعا سنگدل است. من متوجه این موضوع شدم که آموزش و تبلیغات تاکید خاصی را بر روابط بین عروس و مادرشوهر دارند. داستانهای بسیاری هستند که زنان مسن را ترغیب میکنند تا خود را با مناسبات و آداب جدید تنظیم کنند. از جوانان میخواهند تا با ادب و فهمیده باشند. یک پوستر تبلیغاتی که تقریبا در همه جا پخش میشد زن جوانی را با مادرشوهرش نشان میداد که با هم به مدرسهی شبانه میرفتند.
آزادی در ازدواج که از سوی قوانین تضمین شده بود هنوز بهطور عینی عملی نشده بود. مثلا فشار روانی از سوی مادران بر دختران وجود داشت. شرایط زندگی دهقانان موانع جدی و بیشتری را بر ازدواج آزاد گذاشته است. در گذشته واسطهها در عوضِ حقِ دلالی، بین جوانانی که در روستاهای مختلف بودند ترتیب ازدواج را میدادند. این کار دیگر منسوخ شده است ولی روستاییان جوان آنقدر شانس و فرصت این که با کسی آشنا بشوند را ندارند. درنتیجه در 1955 در" روز زن" دولت رسما اعلام کرد:
در بسیاری روستاها مسایل به صورتیاند که هنوز ازدواج از طریق وساطت شخص ثالث صورت میگیرد. این کار باید اجازه داده شود تنها به شکلی که از این طریق برای روستاییان بیشماری که به آن صورت زندگی اجتماعی ندارند، یک ازدواج اختیاری منتج شود. یعنی از طریق این واسطهها بتوانند شانس آشنایی با افراد را بیابند ولی در رابطه با ادامهی این آشنایی و ازدواج، خود انتخاب کنند.
دخترها هنوز خوددارتر از پسرها هستند. مثلا در یکی از رمانهای مادام چِنگ، دختر دانشجویی است که در سال 1930 در پاریس زندگی میکند. او دختر باهوش و با فکری پیشرفته است. چند تن از همکارانش عاشقش هستند و او نیز عاشق یکی از آنها است ولی فرد دیگری را انتخاب میکند: اولین کسی که پا پیش گذاشته و از او خواستگاری کند.
دختران زیادی هستند که به جای فکر کردن به کار، بهدنبال شوهرند تا از آنها مراقبت کند. دختران شاغل هم دنبال شوهر پول دارند تا دیگر مجبور نباشند در کارخانه کار کنند. دختران روستایی در آرزوی انجام کارهای خانهداری در شهرها هستند. مادام چِنگ گفت:" زنان به آزادی واقعی نمیرسند مگر این که بتوانند معاش و زندگی خود را، خود تامین کنند." او توجه ما را به دختری از روستایش جلب کرد که به نظر او نمونهی بارز یک رعیت کاملا به رهایی دست یافته بود. او با درایت تمام توانسته بود با استفاده از روشهای جدید فشرده دو هزار حرف را در سه ماه یاد بگیرد. متاسفانه در حساب ضعیف بود و نتوانسته بود وارد دبیرستان شود. سال قبل، او مردد بود که آیا ازدواج کند یا ادامهی تحصیل دهد. مادام چِنگ دومین راه را پیشنهاد کرده بود. دختر سپس پانصد حرف دیگر را نیز یاد گرفته و ریاضیاتش را هم پیشرفت داده است بهطوری که اکنون در یک شرکت تعاونی به عنوان حسابدار کار میکند. هرچند که نامزدش در شهر دفتردار است.
واضح است که استقلال مالی و رهایی به هم ربط دارند. یکی از مقاصد کمپین رهایی این است که پتانسیل کاری زنان را برای کشور رها و مهیا سازند.
برعکس تا جایی که زن روستایی خود را اسیر کارهای خانگی میکند، همیشه مقابل چشم خانواده و خودش نیمه انگل خواهد بود حتا با اینکه شامل اصلاحات ارضی شده است.
بیشتر زنان شهری همچنان خانهدارند ولی بسیاری جاها بهصورت سازمان یافته عمل میکنند. در 1950 برخی از زنان شهر فوشون تیمهای کمک متقابل را تشکیل دادند. در ابتدای کار نسبت به آن عدم اطمینان وجود داشت ولی اکنون تمام زنان کارگر عضو آن هستند. از بچههایشان هم در مهدکودک نگهداری میشود. اگر کسی مریض شود "سرویسهای کمکی" فرستاده میشوند تا در پخت و پز و کارهای خانه و نگهداری کودکان به آنها کمک کنند. آنها به کلاس شبانه میروند، روزنامه میخوانند، به رادیو گوش میدهند و در زمینهی مدیریت خانه و آموزش راهنمایی میشوند.
برای زن چینی رختخواب تا مدتها به معنی بردگی بود و آنقدر نفرتآور که مهمترین مشغولیت ذهنیاش این است که دیگر آن محدودیتها را نداشته باشد. این اشتیاق سوسیالیسم نیست که مانع فکر کردن آنها به مردان میشود بلکه آنها مشتاقانه از سوسیالیسمی که آنها را از اسارت مردان رها سازد، استقبال میکنند. مادام چِنگ گفت:" برای همین است که زنان چین انقلاب میخواستند که بتوانند به این قبیل چیزها، به اسم عشق، نه بگویند." معمولا میشنوید که "زنان چینی سرد هستند." ولی سرد بودن یک صفت فیزیکی نیست بلکه یک عکسالعمل پیچیده است. این موضوع در زنان چینی بیشک یک بیزاری وحشتآور از تجاوز سنتی است که از نگاه آنها در طول قرنها معادل با عشق بوده است. زنان باید قبل از اینکه قادر به ایفای رفتاری مثبت در این زمینه باشند، بهطور کل از شر سنگینی تجربیات گذشته خلاص شوند. زمانی که بهجای اینکه از دور کردن عشق از خود راضی باشند، آنقدر آزاد باشند که بتوانند آنگونه که خود میخواهند عشق بورزند.
رژیم به هیچ وجه عشق را به منزلهی ظهور فردگرایی تحریم نمیکند. بلکه برعکس، از آنجا که تلاش شده تا افراد از گروههایی که همچون زندانبان از سنت محافظت میکردند رها شوند؛ فردیت، مورد تشویق قرار گرفته شده و عشق روی هم رفته یک احساس مترقی در نظر گرفته شده است.
همزمان ضدکمونیستها، چین نوین را متهم به از بین بردن خانواده و نابودی فرد میکنند. هر دو ادعایی کذب است. هر چیزی در خانواده که روابط درون افراد را تایید میکند حفظ شده است بدون اینکه سعی در استحکام آن داشته باشد. کاری که انجام نشده بیگانگی افراد است که توسط نهادی سرکوبگر و مقدس و آمرانه این شکل را به خود میگیرد. نیروهای ارتجاعی سیاستهای آنها را ماکیاولی میخوانند (نظریهای است که هدف عمل سیاسی را دستیابی به قدرت میداند و بنابراین، آن را محدود به هیچ حکم اخلاقی نمیداند و در نتیجه به کار بردن هر وسیلهای را در سیاست برای پیشبرد اهداف مجاز میشمارد و بدینگونه سیاست را به کلی از اخلاق جدا میداند. م) و میگوید که هدف اینها تنها آسان کردن کلکتیویزه کردن زمینها است. ولی از نظر من برعکس سودمندگرایی اقتصادی نتایج انسانی آنی را در خود دارد. امروزه در چین زیر بنا و روبنا آنقدر محکم به هم عجین شدهاند که در زمینههای خاصی یکی هستند. فاکتور اجتماعی شامل بعدی اقتصادی است ولی باروری به عوامل و فاکتورهای انسانی وابسته است. پیش روی به سوی سوسیالیسم بر رهایی فرد دلالت دارد، به تاکید بر خود کفایی دلالت دارد. ازدواج و مادر بودن آزاد است. عشق به منزلهی چیزی "مترقی "در نظر گرفته شده است. صرفنظر از تضادها، اشتیاق شخصی و ایفای وظیفه برای کشور با هم در تطابقاند. هرکس بهخاطر جامعه بایستی به دنبال رفاه باشد. راه به سوی کلکتیویزاسیون هم راهی است که توسط آن زن به شان خود میرسد و جوانان به آزادی.
بورژوازی که به خود مفتخر است رفاه عمومی را به اروپا آورده است، باید از این حقیقت که در چین این موضوع از اصول اولیه یک شهروند مناسب است لذت ببرد. ✦