ظهور و مرگ مارگارت تاچر و موضوع زنان
نسیم سعادت
مارگارت تاچر رهبر سابق حزب محافظه کار انگلستان که از سال 1979 تا 1990 سه دوره متوالی نخست وزير انگلستان بود در آوريل 2013 در سن 87 سالگی درگذشت. درگذشت او يک بار ديگر يادآور کارزارهای وحشيانه ای شد که او برای تغيير ساختار سياسی- اقتصادی بريتانيا براه انداخت. دوران نخست وزيری مارگارت تاچر هم چنين يادآور يکی از حادترين دوران های حدت تضادهای مردم با حاکمين در قدرت در بريتانيا و جناياتی بود که او عليه مردم بخصوص در ايرلند شمالی، عليه کارگران و خانواده هايشان، عليه بيکاران، عليه مادران تنها و بطورکلی عليه مردمان تهيدست براه انداخت و در مقابل از جانيان و ديکتاتورهای معروفی چون پينوشه و هم چنين از سيستم آپارتايد در آفريقای جنوبی رسما و علنا دفاع کرد.
به همان اندازه که اکثريت طبقات پايين جامعه از او تنفر داشته و دارند، حاکمين امپرياليست در بريتانيا و هم چنين هم کيشانشان در سراسر جهان از تاچر بعد از مرگش به مثابه يک "رهبر کبير" ياد کردند و هم چنين کسانی بودند که تلاش کردند او را به مثابه يک چهره و نمونه فمينيسم معرفی کنند چرا که به زعم آنها او بخصوص با ويژگی هايش به مثابه زن آهنين نشان داد "زنان نيز می توانند به بالاترين مقام قدرت در جامعه برسند و جامعه را با توانايی در چنين شرايطی رهبری کنند و همين امر بخودی خود در خدمت منافع زنان و موقعيت زنان در جامعه بود!"
تاچر و فمينيسم:
شکی نيست که مارگارت تاچر و جمع بندی از دوره نخست وزيری او به خاطر همين دو مسئله يعنی تغيير و تحولات مهمی که در ساختار سياسی و اقتصادی امپرياليسم برای موقعيت جهانی بريتانيا ايجاد کرد و هم چنين به خاطر اينکه او يک زن بود که برای اولين بار به مقام نخست وزيری بريتانيا يکی از قدرتمندترين کشورهای امپرياليستی می رسيد بسيار مورد بحث و جدل قرار گرفته و بحث های بسياری را برانگيخته است. برخی مطرح کرده اند که مستقل از اين که کسی از سياست های تاچر حمايت کند يا خير واقعیت اینست که اين يک موفقيت برای زنان است و زنان بايد آن را به فال نيک بگيرند و برخی تا آنجا پیش رفته اند تا او را به مثابه یکی از سمبل های فمینیسم معرفی کنند. اما اين مسئله به نوبه خود خشم كنشگران زن و فمينيست های رادیکال در بريتانيا و در بقيه نقاط جهان را برانگيخته است. اهمیت این بحث اینست که برخی بصورت خودبخودی ممکن است از رسیدن زنان به مقام نخست وزيری و يا رئيس جمهوری و يا ديگر موقعيت های دولتی استقبال كنند و مسئله هنگامی حادتر می شود که راستگرايانی از جنبش زنان با تبليغات مسموم خود چنين حادثه ای را معادل يك پيروزی و يا راهگشايی برای پيشرفت زنان در جامعه ارزيابی كنند. اين شيوه تفكر به جامعه خاصی بستگی ندارد و ما در ایران نيز با اين شيوه تفكر نيز برخورد داشته ایم. آن عده از رفرمیست ها و اصلاح طلبان زنی كه پيوسته چشم به بالا دارند، تلاش داشته اند که شركت زنان در حكومت و قدرت حاكمه را معادل رهايی زنان و يا يكی از معيارهای كسب حقوق زنان ارزيابی كنند و در نتیجه جنبش زنان را به مبلغین شرکت در ارگان های دولتی و دفاع از جناحهای قدرت حاکمه بکشانند.
بطور مثال يکی از تلاشهای "همگرايی جنبش زنان" در "انتخابات" قبلی رياست جمهوری اسلامی ايران اين بود که به رئيس جمهوری رای دهد که پنج زن را بعنوان وزير در کابينه خود جا دهد، توگويی با به قدرت رسیدن كسی كه چند زن را در كابينه اش جا دهد زنان جامعه به رهايی نزديك تر می شوند! و يا اين که زنانی که در برنامه های آلترناتيوسازی امپرياليست ها برای حکومت آينده ايران شرکت داشته و با آنها همکاری می کنند خواسته "سهم 50 درصدی زنان ... در عرصه سياسی و مراکز تصميم گيری" را به پيش گذارده اند. آمال و نهايت رهايی زنان و بدست آوردن حقوق زنان برای اين گرايش و بسياری از همفکرانشان در محافل امپرياليستی همان تاچر است حتی اگر رسما و علنا به اين مسئله اشاره ای نكنند.
به هر حال تا جايی که به رابطه تاچر با فمينيسم مربوط می شود حتی کسانی که کوچکترين آشنايی با فمينيسم رادیکال و حقوق واقعی زنان دارند اعلام داشته اند که اگر بتوان رابطه ای بين فمينيسم و تاچر تعيين کرد، ضديت او با فمينيسم است. در این رابطه زنان فمنیست رادیکال اعلام کرده اند که تاچر نماينده هرکسی باشد، اما نماينده زنان نبوده است. این مسئله خیلی پیچیده ای نيست چرا که خود تاچر خيلی روشن رابطه خود با فمينيسم و مسئله زنان را تعريف کرده است. اين جمله او بسيار معروف است که گفته بود " فمينيستها از من متنفرند، مگر نه؟ البته من به آنها حق می دهم، چرا که منهم از فمينيسم متنفرم. فمينيسم يک زهر است"
او هم چنين در يک سخنرانی درسال 1982 گفته بود که "نبرد برای حقوق زنان اساسا برآورده شده است. روزهايی که اين خواسته ها با صداهای تند و خشن طلب می شدند برای هميشه به سر آمده است. من از آن صداهای تند و خشن که از برخی زنان ليبرال می شنوم، متنفرم" با چنين جهت گيری می توان رابطه تاچر با فمينيسم و در مفهوم وسيع تری حقوق زنان را دريافت. اما لازم است که برای درک بهتر از موقعيت او در رهبری امپرياليسم انگليس و سياست ها و بخصوص بررسی اين مسئله که رهبری تاچر درموقعيت زنان در جامعه چه معنايی داشته و چه نتايجی در بر داشته است، به يك بررسی بيشتری از سياست ها و هم چنين زمينه های ظهور او بپردازيم.
ظهور تاچر به مثابه نماینده زنان و یا نماینده هار امپریالیسم
شکی نيست که تاچر يك پديده در دنيای سياست انگليس و جهان بود. پديده ای که روال قبلی حرکت امپرياليست های انگلیسی را از ريل خارج کرد و به ريلی ديگر انداخت. اين تغيير با افت و خيز ها و تلاطمات و حتی ريسک های بسياری همراه بود. اما او مصصم بود اين تغييرات را انجام دهد. همين مسايل از او چهره مشخصی ساخت كه حاکی از آگاهی کاملش بر منافع امپرياليست ها بود. در مورد سياست های تاچر و تاثيرات این سیاست ها بر زندگی بخش فقير جامعه و افزایش فشار بر بخش های شکننده جامعه مثل زنان، خانواده ها با سرپرستی، مادران تنها، سالمندان، بخش های بزرگی از مهاجرين، بيکاران، ... حمايت به نفع بخش متمول جامعه بحث زیادی شده است. اما مهم است که به عوامل و شرايطی که تاچر را به يک پديده در دنيای سياست انگلستان و امپرياليسم جهانی تبديل کرد، بيشتر بپردازيم و هم چنين ماهيت سياست هايی که منجر به تغييرات مهم ساختاری و تغييرات مهم در مناسبات طبقاتی امپرياليسم انگليس شد را بيشتر درک کنيم.
تاچر دختر يک مغازه دار بود که بعد از تحصيلات دانشگاهی ابتدا به عنوان محقق شیمی و سپس بعنوان وکیل حقوقی به کار مشغول شد، اما بارها تلاش کرد تا از طريق انتخابات مجلس وارد دنيای سياست شود که بعد از دو بار شکست بالاخره بعنوان نماينده حزب محافظه کار از منطقه فينچلی در شمال لندن به مجلس راه يافت. و در کابينه ادوارد هيز در سال 1971 به عنوان وزير آموزش و پرورش به کار مشغول شد. برخی از سياست های او مبنی بر قطع شير مجانی در مدارس از اولين اقدامات بحث برانگيز او شد که به همين علت به او لقب "دزد شير بچه ها" داده شد. حزب محافظه کار انتخابات را در دور بعد به حزب کارگرهرالد ويلسون باخت، و تاچر فرصت یافت که برای رهبری حزب محافظه کار خود را آماده کند و با کنار زدن ادوارد هيز رهبری حزب محافظه کار را از آن خود سازد و در انتخابات سال 1979 با شکست حزب کارگر به مقام نخست وزيری بريتانيا برسد.
به قدرت رسيدن تاچر مصادف با چندين واقعه مهم و سرنوشت ساز در عرصه داخلی و جهانی بود. از لحاظ اقتصادی جهان امپرياليستی وارد يکی از بزرگترين بحران های اقتصادی خود پس از جنگ جهانی دوم شده بود، اين مسئله بخصوص در مورد امپرياليسم انگليس حاد و بشدت خودنمايی می کرد. امپرياليسم انگلیس عليرغم پيروزی در جنگ جهانی دوم اما بخاطر از دست دادن موقعيتش به مثابه سرکرده دنيا و از دست دادن بسياری از مستعمرات و کشورهای تحت نفوذش به آمريکا که در سالهای 60 با مبارزات استقلال طلبانه در كشورهای آفريقایی ادامه داشت، با سرعت بيشتری به بحران افتاد و موقعيت خود در جهان و در مقايسه با بقيه امپرياليست ها را بیشتر در خطر می ديد. بحران اقتصادی که بعد از بحران نفتی 1973 نمايان شد، در طول دهه 70 با امپریالیست ها همراه بود و انگلستان با بحران کسری بودجه در موقعيت شکننده تری نسبت به بقیه قرار داشت.
فرو رفتن اقتصاد اين کشورها در يک بحران جهانی سرمايه داری نظم و ساختار نوينی كه بعد از جنگ جهانی بوجود آمده بود را به زير سوال برده بود و فرياد يک تحول ساختاری نوين ديگری برای سودآور کردن سرمايه در سطحی نوين را فرياد می زد. ديگر شرايط آن فرا رسيده بود که امپرياليسم انگليس با سياست های اقتصادی کينزی که بعد از جنگ جهانی دوم اتخاذ کرده بود، خداحافظی کند و در فرايند تغييرات ساختاری اقتصادی امپرياليستی نقش ايفا کند.
آنچه بر لزوم اين تغيير ساختاری می افزود و آن را؛ هم ممکن و هم فوری می کرد تغيير و تحولاتی بود که جهان در عرصه سياسی به موازات فرو رفتن سرمايه در فاز نوينی از بحران اقتصادی از سر می گذراند.
يکی از اين تحولات مهم از دست رفتن چين به مثابه يک کشور سوسياليستی بود که با فاصله دو دهه بعد از دست رفتن سوسياليسم در شوروی اتفاق می افتاد، به همراه از دست رفتن قدرت سياسی سوسياليستی در چين و شوروی، مبارزات و اوضاع انقلابی که در دهه60 دنيا را از غرب تا شرق فرا گرفته بود در حال افت بود. اين ويژگی و امتياز مهمی برای جهان امپرياليستی بود. از طرف ديگر تضادهای بين بلوک شرق و غرب در رقابت بر سر چنگ انداختن به جهان نيز وارد مرحله جديدی شده بود و جنگ سرد نام گرفت و می رفت که به نقطه اوج خود برسد، نقطه اوجی که جهان را تا لبه يک جنگ جهانی به پيش برد.
برنامه های اقتصادی تاچر و پایان برنامه اقتصادی کینزی:
تاچر و همفکرانش در شرايط نوين و برای باز سازی ساختار سرمايه که از اجبارات سرمايه بين المللی در آن اوضاع بود لازم می ديد که که با سياست سوسيال دمکراسی، حداقل در شکلی که بعد از جنگ جهانی دوم اتخاذ شده بود برای هميشه وداع گويد و وارد سياست های خصوصی سازی و رياضت کشی نئوليبراليسم شود. سياست سوسيال دمکراسی که سياستمداران انگليس بعد از جنگ جهانی دوم اتخاذ کردند منطبق بر تئوری جان مینارد کينز اقتصاد دان انگلیسی بود. کينز تئوری خود برای مقابله با بحران را در دوران بحران بزرگ قبل از جنگ جهانی دوم در کتابی به نام "تئوری اشتغال، بهره و پول" در سال 1936 منتشر کرد. عناصر مهم اين تئوری عبارت بودند از شرکت فعال دولت در سرمايه گذاری و کنترل بخش های کليدی جامعه مثل آموزش و پرورش، بهداشت و درمان، انرژی، حمل و نقل مثل راه آهن و شرکت هوايی، ارتباطات و همچنين سوبسيد دادن و ايجاد رفاه اجتماعی و امنيت اجتماعی، برای بخش های شکننده جامعه و هم چنين تلاش برای تامين شغل و بيمه اجتماعی و خانه و سرپناه، تامين بازنشستگان و لزوم دخالت دولت در هنگام دوره های رکود و غيره.
اين سياست ها توسط دولت حزب کارگر به رهبری کلمنت آتلی که در سال 1945 وينستون چرچيل را شکست داده بود، اتخاذ شد. اما اين سياست در واقع يک اجماع از طرف کل طبقه حاکمه انگليس بود که اتخاذ می شد و به همين دليل به "اجماع نظری بعد از جنگ" معروف شد. چرا که دولت های محافظه کار که از سال های 1951 تا 1964بر سرکار بودند به اين سياست ها وفادار ماندند و آن را به اجرا گذاشتند. در همين دوران بود که بهداشت و بيمه اجتماعی مجانی برای همه شهروندان، حق بيکاری، حق داشتن خانه و غيره وضع شد. بيکاری به حداقل رسيد و بخش آريستوکراسی کارگری بزرگتری و درعين حال با موقعيت بهتری نسبت به هر زمان ديگری پديدار گشت. شکی نيست که اين سياست برای امپرياليسم انگلیس نيز گران تمام شد. اما سياست برای اين دوران از حاکمیت امپریالیسم هم ممکن و هم ضروری به نظر می رسيد. در حقيقت اتخاذ و اجرای چنين سياستی بدون پيروزی در جنگ برای امپرياليسم انگلیس و هم چنين سایرامپرياليست های غربی که اين سياست را نیز کم و بيش اتخاذ کرده بودند، ممکن نبود. موقعيت و نظم تازه بعد از جنگ جهانی برای امپرياليست ها يك دورانی از رونق بالا و بی سابقه را ايجاد كرده بود. اين شرايط به آنان امکان می داد که بخشی از سود سرشاری را که در نتيجه سرمايه گذاری در كل جهان و بخصوص فوق استثمار در کشورهای تحت سلطه بدست می آورند را به رفاه اجتماعی در كشور خود اختصاص دهند. اين مسئله از دو نظر حائز اهميت بود. يکم از لحاط استراتژيک و ایجاد حفظ و تقويت پايه وسیع تر اجتماعی که برای ثبات در کشور خودی و هم چنین برای خريدن حمايت بخش وسيعی و يا حداقل قابل ملاحظه ای از آن ها در برابر جنگ ها و رقابت های امپرياليستی، مهم بود. دوم اين كه اين مسئله با توجه به بی اعتبار شدن سیستم سرمايه داری و بحران بزرگ آن در قبل از جنگ جهانی دوم که بار عمده آن بر دوش اقشار پايينی جامعه بود و هم چنين به علت وجود يک کمپ سوسياليستی و جذابيت روز افزون ايدئولوژی کمونيستی در ميان اقشار و افراد وسيع تری از مردم و جوانان این حرکت را ضروری می نمود. امپرياليسم انگليس عليرغم اين که در جنگ جهانی دوم موقعيت برتر خود را به آمريکا واگذار کرد و بسياری از مناطق تحت سلطه خود را بصورت قبل تحت کنترل نداشت اما بازسازی نوين و امکان انتقال سرمايه های امپرياليستی با سرعت و انعطاف بيشترآن را بصورت مطلق از قبل توانا تر کرده بود. از طرف ديگر و شايد مهم تر از آن وارد شدن در يک مناسبات ويژه با امپرياليسم آمريکا که معنای مهمش دادن امتيازات معین اقتصادی آمريکا که به یک ابر قدرت امپریالیستی تبدیل شده بود، به انگلستان بود. اما به هر حال دهه70 و بحران آن نشانه بسر رسیدن آن دوران برای امپریالیسم انگلیس بود. و با از بين رفتن کمپ سوسياليستی در جهان و در عين حال حاد شدن تضاد ميان دو بلوک غرب و شرق ديگر آن سياست ها برای امپرياليست ها نه ممکن و نه به آن اندازه ضروری می نمود. علاوه بر آن بحران و رکود امپرياليستی ساختار نوينی برای سرمايه در بعد جهانی را ضروری ساخته بود. تاچر بر اين مسئله واقف بود و گسستی راديکال از سياست های سوسيال دمکراسی کينزی را اولين قدم خود می دانست و با شتاب هر چه بيشتر به چنين سمتی تاخت.
در چنين فرايندی بود که تاچر و کابينه او در سه دوره متوالی که حکومت را در اختيار داشت، با اقدامات بی شماری فشارهای خود بر زندگی مردم و بخصوص اقشار پايينی جامعه را بيشتر و بيشتر کرد. و عرصه را به طور روزافزونی بر آنها تنگ تر نمود. کاهش ماليات بر درآمد یکی از مهم ترین بندهای تبلیغاتی تاچر در هنگام انتخابات بود. اين سياست برای بسياری از شاغلين که در حدود40% از درآمد خود را ماليات می دادند جذاب به نظر می رسيد. اما واقعيت اين سياست چيز ديگری بود. و آن کم کردن ماليات برای افراد بسيار پر درآمد جامعه بود. خانم تاچر ماليات برای پردرآمدترين افراد جامعه را از 83% به40% رساند، اما حداقل ماليات بردرآمد 25% شد که شامل تغيير چندانی نمی شد. اما از طرف ديگر ماليات بر مصرف را که در واقع ضربه ای بر اقشار وسيعتری از جامعه بود از 8% به 15% (سپس به 17.5% و توسط دولت کامرون به 20%) افزايش داد و مردم نسبت به گذشته ماليات بيشتری پرداخت می كردند. اما اشتهای تاچر برای گرفتن ماليات از مردم تحتانی جامعه تازه باز شده بود و بعد از مدت ها تلاش و برنامه ريزی کوشش کرد که با ارائه طرح پل تکس (ماليات بر محل زندگی) هر چه بيشتر اين اقشار را تحت فشار قرار دهد. او با ارائه اين طرح مالکين را از ماليات بر اماکن مسکونی معاف کرد و در عوض ماليات را به تعداد افرادی که ساکن و يا مستاجر آن اماكن بودند، بست. اين قانون علنا و قويا عليه توده های فقير، باعث برانگيختن خشم مردم شد و به مبارزات توده ای عليه تاچر و دولت دامن زد كه ضربه ای كاری به موقعيت سياسی تاچر بود و بالاخره اين طرح بعد از دوره ای از مبارزات توسط نوع ديگری از ماليات بر محل مسکونی بنام کانسل تکس، جايگزين شد.
يکی ديگر از اقدامات تاچر خصوصی کردن بسياری از سرمايه های بخش دولتی هم چون، شرکت های تلفن، گاز و برق و شرکت هواپيمايی بود. در حقيقت تاچر هر گونه محدوديت در سرمايه گذاری را برای سرمايه های بزرگ از بين برد. اين روند خصوصی سازی بعد از تاچر نیز ادامه يافت و بريتش ريل (شرکت راه آهن بریتانیا) در زمان جان ميجر خصوصی شد. علاوه بر اين شرکت های مهم نامبرده صدها شرکت های صنعتی و غير صنعتی که در مالکيت دولت بودند، خصوصی شدند و با این تغییرات بيش از يک ميليون شغل به بخش خصوصی انتقال يافت.
بخشی از اين خصوصی شدن ها شامل فروش خانه های دولتی بود. در دوران او بيش از يک ميليون خانه دولتی که هرگز جايگزين نشدند به مستاجران آن به زير قيمت بازاربه فروش رسید. اين اقدام باعث ايجاد يک فاجعه در موقعيت مسکن و افزايش سريع قيمت خانه ها در سال های بعد و باعث افزايش بی خانمانی بسياری از افراد نسل جوان بی کار شد.
جنبه ديگر سياست های اقتصادی تاچر بستن و در مواردی خصوصی کردن بخش های توليدی که سود آور نبودند و انتقال بخش تولید به کشورهای آسیایی بود. بستن بسياری از معادن زغال سنگ در شمال انگلستان و اسکاتلند که با اعتصابات و اعتراضات شديد کارگری و خانواده هايشان همراه شد، نه تنها به معنی بيکارسازی دهها هزار کارگر معدن و هم چنين ديگر صنايع و رشته های سرمايه گذاری بود، بلکه به معنی تخريب شهرها و مناطقی بود که به آن صنايع وابسته بودند و يا اين که حول اين صنايع شکل گرفته و نسل های متوالی از اين طريق زندگی می کردند. اعتصاب کارگران معدن يک سال به طول انجاميد اما تاچر مصمم بود تا کارگران را از کار اخراج کند و برنامه هايش را به اجرا گذارد. چرا که بقول خودش ارزانتر بود که انرژی را از جای ديگری بخرد، این يکی از منطق های نئوليبراليسم بود که در انطباق با منافع سرمايه های عظيم جهانی قرار داشت. هر چند كه اجرای اين سياست فرای انرژی ارزان بود و در نهایت تقسیم کار بین المللی در ابعادی بسیار فراتر از گذشته و هم چنین جابجا کردن بخش تولید به کشورهای آسیائی و دیگر کشورهای جهان سوم بود.
در ادامه همان سیاست، بسياری صنايع از جمله کشتی سازی، فولاد و غيره بکلی محو شدند و بسياری ديگر از صنايع در رشته های ديگر دچار همين سرنوشت شدند، و ديگر هرگز بازسازی نشدند و به نقاط ديگری در دنيا انتقال يافتند. در واقع اين سياستی بود که صنايع توليدی توسط سرمايه های امپرياليستی به کشورهای چين و کشورهای آسيايی و برخی کشورهای تحت سلطه انتقال يافت، تا بدين وسيله از مزايای توليد ارزان و يا بهتر است گفته شود از مزایای تولید در شرایط بردگی برخوردار شوند. و بدين وسيله آن ها را قادر سازد كه با سرمايه گذاری در اين كشورها با فوق استثمار و يا شديدتر از آن، حداكثر سود را استخراج كنند. در واقع اين مسيری بود که شرايط و مارپيچ نوين سرمايه بخاطر رهايی هر چند موقتی از بحران و افزايش نرخ سود، در ابعاد جهانی خود را بازسازی می کرد. هم چنين اين نيز بيانی از میل شدیدتر سرمایه امپریالیستی بسوی اشکال سرمايه های مالی بود که بتواند با انعطاف و قابلیت تحرک هر چه سریع تر بسمت مناطق و رشته های سودآورتر انتقال یابد و شبکه جهانی سرمايه را هر چه بیشتر درهم ببافد و از قبل استثمار هر چه شدیدتر در ابعاد جهانی خود را تغذيه کند. تغييرات اقتصادی تاچر که در روند خود باعث تغييرات ساختاری در انگلستان شد هم زمان توسط ریگان و امپریالیسم آمریکا در شکلی کم و بیش مشابه و با توجه به ویژگیهای آنجا نیز به پیش برده می شد و به نوعی در بقيه کشورهای اروپايی دنبال شد و زمينه های مهمی برای شکل گيری گلوباليزاسيون شد. اين خود تاییدی است بر این که اين تغييرات جدا از يک پروسه جهانی برای بازسازی ساختار سرمايه جهانی نبود. گلوباليزاسيون به نوبه خود تغييراتی را در رابطه با ساختار سرمايه و مناسبات طبقاتی در کشورهای امپرياليستی و هم چنين در برخی کشورهای جهان سوم و مناسبات ميان آنها ايجاد کرد که فراتر از تغييرات تاچر بود. در واقع تاچريسم با حرکتی عجين و تعريف می شود که سرمايه امپرياليستی و مناسبات طبقاتی در کشورهای امپرياليستی را درفرايند پر تلاطمی از بحران جهانی، بازسازی می کرد.
اهمیت خط سياسی که تاچر در انگلستان به پيش گذارد جایگزینی برای "اجماع نظری بعد از جنگ" بود. و به همين علت است که بسیاری از صاحب نظران و رسانه ها بعد از مرگ تاچر اعلام کردند که اگر چه تاچر مرد اما تاچريسم هم چنان ادامه دارد. جانشينان تاچر از جان ميجر گرفته تا تونی بلر و گردون براون و کامرون همه همان سياست را با اندکی تغییرات غیر مهم ادامه و حتی تعميق بخشيدند. این نشان می دهد اين سياست ها بيش از آن که سياست ها ی شخصی تاچر باشند، سياست های امپرياليست ها برای بازسازی سرمايه در ابعاد وسيع تر آن بوده است.
بعبارت ديگر اگر چه تحت فشار قرار دادن توده ها بخصوص بخش های تحتانی و شکننده آن و ایجاد شکاف عمیق طبقاتی و قطبی تر کردن جامعه یعنی غنی تر کردن ثروتمندان و فقيرتر کردن هر چه بیشتر فقرا بخش جدايی ناپذير و واقعیت عینی نتایج برنامه های او بود، اما اين جوهر و عصاره برنامه های او نبود. در حقيقت بازسازی ساختار اقتصادی سرمايه امپریالیستی که در شرايط قبلی دیگر بازدهی و سودآوری خود را بشدت از دست داده بود در مرکز برنامه های او قرار داشت. فرايندی که بعد از سقوط بلوک شرق آغاز شد، به طرز وحشيانه تری ادامه يافت و بخشی از بازسازی ساختار اقتصادی سرمايه در ابعاد جهانی تحت رهبری امپریالیسم آمريکا بود که به گلوبالیزاسیون منتهی شد.
برنامه های تاچر و نتایج آن برای موقعيت زنان:
اگر بخواهیم به موضوع تاچر و موقعیت زنان برگردیم، می توانیم بسرعت نتیجه گیری کنیم که هم تاچر و هم برنامه هايش نه تنها باعث بهتر شدن موقعيت زنان در جامعه نشدند بلکه بروشنی بر موقعيت زنان به مثابه يک گروه اجتماعی ضربات هولناکی را وارد آوردند.
در واقع هم و غم تاچر بيش از هر چيز استحکام و بازسازی سيستمی بود که پاتريارکی بخش جدايی ناپذير آن است و ستم بر زنان در آن تنيده شده و فرودستی زنان و خشونت بر زنان را پيوسته و در اشکال نوين توليد و بازتوليد می کند. شکی نيست که برنامه های تاچر بر دوش بخش فرودست و فقيری که زنان بخش مهمی از آن را تشکيل می دادند به پيش رفت. برنامه کاهش هزينه های رفاهی، افزايش ماليات بر درآمد، و ايجاد ماليات خانه، زنان و بخصوص مادران سرپرست خانه را بيش از پيش در تنگنا قرار داد. برنامه های تاچر بیش از 3 میلیون بیکار در اواسط دهه80 تولید کرد که رکوردی بی سابقه بود. نه تنها بخش بزرگی از اين بيکاران را زنان تشکيل می دادند؛ بلکه اين زنان بودند که بار اصلی خانواده های کارگران مرد بيکار شده را به دوش بر عهده داشتند و بسیاری از آنان هم چنان این بار را می کشند و با کار بيشتر در خانه کمبود حقوق و دستمزد کاهش یافته و یا قطع شده خانواده را جبران می کنند. از طرف ديگر با مواظبت از بچه ها و بقیه اعضای خانواده درهنگام بيماری و يا توجه به درس و مشق بچه هايشان؛ کاهش هزينه های دولتی در آموزش و بيمه درمانی را جبران می کنند. بعبارت ديگر با کار بی مزد خود نسل جديد را پرورش می دهند. از طرف ديگر مناطقی که دیگر دارای صنعت تولیدی نبودند تنها می توانستند شغل های خدماتی پاره وقت و با مزد بسيار ارزان را ارائه کنند، که اغلب نصیب زنان می شد، شغل هایی که با بیکاری تفاوت چندانی نداشته و ندارند و زنانی که به این کارها مشغولند اغلب همان زنانی هستند که در خانه مجبورند بارکمبودها را هم به دوش کشند.
هرچند که این تاثیرات بر موقعیت زنان در هم خوانی با اعتقادات تاچر نیز قرار داشت که به گفته پرفسور توی از دانشگاه اکستر، که در سایت بی بی سی فارسی نقل شده است، تاچر اعتقاد داشت که پیشرفت جامعه در گروی احترام به ارزش های خانوادگی عصر ملکه ویکتوریا (دو ثلث پایانی قرن نوزدهم) و تلاش افراد برای بهبود وضعیتشان است. و هم چنین نظر تاچر در مورد حفظ سنت های خانواده و خانواده سنتی که در مرکز آن حفظ ستم بر زنان قرار دارد در جنگ تاچر با هم جنسگرایان نمود می یابد.
اما سياستهای نئوليبراليستی تاچر که در خدمت به گلوباليزاسيون بود، ابعاد نوينی از ستم بر زنان در جهان را نیز تحمیل کرد. یکی از آنها زنانه کردن نیروی کار به خاطر ارزانتر بودن آن است. کارگرانی که در کشورهای جهان سوم بخصوص آسيا با دستمزد فوق العاده پايين و در شرايط سخت و غير ايمنی به کار مشغولند، زنان هستند. نمونه ای از آن در جريان آتش سوزی ساختمان چند طبقه ای در بنگلادش که منجر به کشته شدن 1200 نفر شد، می باشد.
اما بعد وحشتناک ديگر آن تجارت زنان در ابعاد بين المللی است. اين سياست های نئوليبراليستی تاچر و هم کيشانشان بود که تجارت زنان و تن فروشی زنان را به يک تجارت جهانی و يا همان گونه که امپرياليست ها آن را می نامند يک "صنعت" جهانی در ابعادی بسیار بسیار فراتر و هولناک تر از گذشته تبديل کرده است و ساليانه ميلياردها دلار به اقتصادشان واریز می کند، اما در مقابلش سالانه زندگی صدها هزار دختران خردسال، نو جوان و جوان و خانواده هایشان را فنا می کند.
مطابق همين سياست نئوليبراليستی تاچر و دیگر همکيشان امپرياليستی اش است که با گلوباليزاسيون برخی کشورها توسط نهادهای مالی امپرياليستی تشويق (بخوانيد مجبور) می شوند تا به گسترش صنعت توريسم و ایجاد جاذبه های توريستی بپردازند که در اکثر قريب به اتفاق آنها اين جاذبه های توريستی همان دختران جوانی هستند که کل "صنعت" توريسم و یا بعبارت دیگر اقتصاد این کشورها حول آن شکل داده است. کشورهایی که در تقسیم کار بین المللی موظفند، صنعت پر درآمد سکس و پورنوگرافی اقتصاد جهانی امپریالیستی را تامین کنند. نمی توان اين تغییرات در موقعیت زنان را نيز جزو خدمات تاچر و همکیشان و همفکران امپریالیستی اش به موقعيت زنان محسوب نکرد.
علاوه بر اين ها تن فروشی در شمال انگلستان و اسکاتلند و مناطقی که اقتصاد آنها شدیدا ضربه خورده است حتی در ميان دختران دانشجو که برای تامین مخارج و هزینه های درسی خود راه و چاره ای جز تن فروشی و یافتن کار در کلوپ های شبانه ندارند بالا رفته است.
اين است کارنامه تاچر زن آهنين برای زنان در بريتانيا و جهان. اين نشان می دهد که رسيدن يک زن و يا تعدادی از زنان به قدرت نه می تواند به معنی بهبود موقعيت زنان در جامعه باشد و نه می تواند در موقعيت زنان در جامعه بهبود بخشد. بلکه شرکت زنان در يک قدرت ارتجاعی تنها می تواند در خدمت يک حکومت مردسالار قرار گيرد و در نهايت آن قدرت را تقويت و تحکيم کند و موقعیت فرودست زنان در جامعه را بیش از پیش تحکیم کند، همان گونه که تاچر به نحوی افراطی و فناتیک انجام داد.
ستم بر زنان بخشی از کارکرد سيستم حکومتی مردسالارانه است. متقاعد کردن چنين سيستمی با بخدمت گرفتن تعداد بيشتری از زنان نمی تواند تغييری در موقعيت زنان به مثابه يک گروه اجتماعی و فراتر از آنان به مثابه نيمی از جمعيت ايجاد کند.