پيام آذر درخشان به اولين نشست زنان چپ و كمونيست
درود به همه شما
به شما بگویم با تمام وجودم و بدون هیچ آمادگی فقط با قلبم دارم با شما صحبت میکنم. به شما خسته نباشید می گویم و با شور و اشتیاق این کنفرانس را در این سه روز دنبال کردم، بسیار لذت بردم و چقدر افتخار میکنم.
نکته ای را خلاصه میگویم: زنان کمونیست، چپ و انقلابی منعکس کننده منافع اکثریت زنان ایران هستند. اما این بخش از زنان که منعکس کننده منافع اکثریت هستند منافع اکثریت و نه حمایت اکثریت، طی چند دهه گذشته بخاطر سرکوبها و کلی مسائل که طی این سه روز در این کنفرانس بر سر آنها بحث شد، امکان اینکه نظریه های منسجم، افق ها و برنامه هایشان را در دسترس و به جدل و بحث اکثریت زنان ایران بگذارند، نداشتند. حتی امکاناتی برای اینکه خودشان بنشینند و به تبادل نظر بپردازند و بحث وجدل کنند تا بتوانند افق کمونیسم را، افق رهایی زنان را هر چه روشنتر و با خطوط واضح تر طرح کنند، نداشتند. نهایتا این گونه می شد که در این کنفرانس یا آن کنفرانس که گرایشات دیگر زنان برگزار می کردند، شرکت کنیم.
این نشست میتواند گام مهمی و فصل تاریخی مهمی در دفتر جنبش انقلابی زنان باشد و به جایی برسد که جنبش کمونیستی پرچم دار رهایی زنان باشد. چرا که ما منعکس کننده منافع اکثریت زنان هستیم، افق و برنامه داریم و میتوانیم پرچم دار رهایی زنان باشیم. جنبش کمونیستی باید همینطور که تا اوایل قرن بیستم پرچم دار رهایی زنان بود بازهم این پرچم را در دستش بگیرد و این به کوشش ما وهمین جدلها و بحثهاست تا بتوانیم هر چه بیشتر افق کمونیستی را روشن و واضح تر بکنیم.
این در حقیقت یک وظیفه تاریخی است. شاید در برهه ای که نشستیم در این نشست سه روزه خیلی به اهمیت تاریخی کاری که میکنیم واقف نباشیم. واقعیت این است که این وظیفه ای است که پیوسته بر دوشمان است و تاثیر تاریخی دارد. اگر بخواهم خیلی خلاصه و شاعرانه کنم: تاریخ بر کوبه در میکوبد، باید بشنویم، خوشبختانه می شنویم و انجام می دهیم.
این مایه افتخار میلیونها زن است که چشم به راه افق روشنی هستند.، واقعا خسته نباشید. مسئله دیگرکه میخواستم از مهر، صمیمیت و محبت شما در تقدیر از من که صبح دیروز در برنامه تان بود، تشکر کنم. این نشان می دهد که چه همبستگی در درون همه ستم دیدگان و مبارزان برای رهایی ست.
این خودش افتخار گرایش ما است که اینطوری به فعالین و مبارزین خود نگاه میکنیم. فعالیت ها و دستاوردهای همدیگر را نه به عنوان مسائل شخصی بلکه به عنوان دستاوردهای عمومی این جنبش ارج میگذاریم. واقعیت این است که این مهر و صمیمیت شما به من هزاران بار اشتیاق و شوق و امید داد. حتی صبح که می شنیدم، خسته بودم و در خواب و بیداری احساس کردم که یک رویا دارد متحقق می شود و این برای من یک رویای بزرگ است: پیش روی جنبش کمونیستی و جنبش انقلابی زنان و این که این جنبش بتواند جایگاه واقعی خودش را در جنبش رهایی زنان بگیرد.
این جنبش متعلق به ماست نه به زنان لیبرال یا کسانیکه که می خواهند در چهارچوب همین ساختار به هر حال ضربه ای بزنند. نه اینکه آنها در جنبش زنان نیستند ولی ما باید نقش واقعی مان را ایفا کنیم.
به هر حال از لطف همه شما بخصوص امروز صبح همه مطالب را با تمام وجود گرفتم، احساس کردم، همه را با تک تک سلولهایم جذب کردم و پر از انرژی شدم. امیدوارم که توانسته باشم این حس قلبی ام را به شما منتقل کرده باشم. امیدوارم که این کنفرانس بتواند با این روحیه زمینه جدل، بحث و نزدیکی هر چه بیشتر را برای قدرت بیشترمان فراهم بکند.
(یعنی زمینه چنین کارهایی بشود)- موفق باشید و همچنان در کنار شما هستم.
تاریخ 8 آوریل 2012
پيام آذر درخشان
به هنگام دريافت جايزه از بنياد پوران بازرگان
با سلام و درود به همگی شما و با تشکر از رفقایی که این مراسم را سازمان دادند.
تنها با تکیه به شور و اشتیاقی که درونم بود و علاقه ای که به پوران داشتم، توانستم رنجوری ناشی از بیماری را کناری نهم و شادمانه در کنار شما قرار گیرم. از اینکه بنیادی به نام پوران بازرگان ایجاد شد بی نهایت خوشحالم. باشد تا یاد و خاطره این زن مبارز همواره پا بر جا بماند.
متاسفانه زمان زیادی از آشنایی ام با او نگذشت که او با زندگی وداع کرد. اما همان دوره کوتاه کافی بود تا به وجود ارزشمندش پی ببرم. زنی که همواره در کنار ستمدیدگان قرار داشت و ذره ای حاضر نبود منافع آنان را با هیچ احد و قدرتی تاخت زند.
پوران جزو زنانی بود که در ظلمانی ترین شرایط درخشید. زمانی که عرصه سیاست حتی سیاست انقلابی کاملا در انحصار مردان بود، این زن مرز بایدها و نبایدها را زیر پا نهاد؛ حصارها را در هم شکست و پا به میدان مبارزه انقلابی گذاشت. جسارت و پیشگامیش و خلاف جریان رفتنش همواره بیاد ماندنی است. با وجود چنین الگوهایی است که توده های ستمدیده زن بهتر می توانند دنیایی عاری از ستم و استثمار را تجسم کنند.
امیدوارم این بنیاد همواره به ارزشهای انقلابی و کمونیستی که پوران زندگی اش را با آنها معنا بخشید وفادار بماند و بتواند در راستای رهایی زنان نقش موثری ایفا کند.
از اینکه بنیاد پوران بازرگان تصمیم گرفته از کتاب زنان سال صفر قدردانی کند مایه افتخار من است. من خود را شاخه ای کوچک از جنگل سرسبز جنبش زنان ایران می دانم. من به سهم خود سعی کردم باری به این جنگل بیفزایم. من سعی کردم به وظیفه خود عمل کنم. تلاش کردم که دستاوردهای انقلابی جنبش زنان ایران را در مقابل یکی از خونریز ترین و ارتجاعی ترین رژیمهای منطقه برجسته کنم. آن هم در شرایطی که حاکمان جهان و مجیز گویان گوناگون شان تلاش می کنند در همهمه های ارتجاعی و امپریالیستی و هیاهوهای رفرمیستی این دستاوردها را گم و گور و مخدوش کنند. من سعی کردم سازش ناپذیری زنان انقلابی و کمونیست را با اتکا به کنکاشهای جدید و ایده های نو در این کتاب منعکس و ثبت کنم. این کتاب افشای سازشکاری با نظام طبقاتی مردسالار است. این سازش خواه از جانب زنان اصلاح طلب حکومتی و غیر حکومتی باشد یا هر جریان و نهادی که با توجیهات مختلف می خواهد بر ستم بر زنان چشم فرو بندد. ستمی که یکی از ستونهای مهم جامعه طبقاتی است و رهایی از جامعه طبقاتی بدون رهایی از این ستم ممکن نیست.
از اینکه بنیاد پوران بازرگان این تلاش مرا ارج نهاد سپاس گزارم. امیدوارم که این کتاب بتواند نقشی در پیشبرد مسایل نظری سیاسی جنبش انقلابی زنان ایفا کند و مورد توجه نسل جدید انقلابی قرار گیرد تا با مطالعه اش با تجارب انقلابی نسل ما آشنا شوند. نسل جدیدی که امیدوارم بر شانه های ما تکیه زنند و افقهای دور دست را بهتر از ما ببینند و بهتر از ما ترسیم کنند و بهتر از ما مبارزاتشان را در آن جهت پیش برند و شاهد فتح قله های جديد باشند.
با تشکر از همه شما سوم مارس 2012 - پاریس.
آذر از زبان خود
(اين متن بر گرفته از فيلم كوتاهی است كه در مراسم های ياد بود آذر درخشان نشان داده شد.)
این یکی از احساسات همیشگی من بود و هنوز هم همین احساس را دارم که شعله را نباید بگذاریم که خاموش شود. یعنی باید نگه اش داشت. تاریخ بشر هم اینطور بوده است. آدم به جوامع بشری و تکاملاتشان نگاه میکند و میبیند که همیشه شعله هایی برکشیده شده و نیروهای متحجر که نمیخواستند جامعه عوض شود همواره میخواستند آن را خاموش کنند. یک عده اقلیت هم می ماندند، نگهش می داشتند تا وقتی که فراگیر و اکثریت شود. این مساله یکی از انگیزه های 24ساعت در24 ساعت فعالیتهای من هم بود.این احساس را داشتم که ما کم هستیم و چون کم شدیم و کلی از نیروهای چپ هم لیبرال شدند و دنبال زندگی شان رفتند... .بنابراین هر آدمی مثل من باید جای ده یا صد نفر کار کند تا بتوانیم آن شعله ای را که جمهوری اسلامی می خواست خاموشش کند را زنده نگه داریم.
برای من یک چیز مسجل بود، حاضر نبودم مبارزه را رها کنم به دلایل گوناگون، یکی اینکه فکر می کردم خیلی از کسانی که من بسیج کردم کشته شدند و آن آرمانها واقعی بوده و آنها هم زندگی را دوست داشتند و من باید راهشان را ادامه دهم. این برایم روشن بود. آدم نمی تواند در برابر جنایت بی تفاوت باشد.یک موقع است که نمی بینی و نمی شنوی ولی آن جنایتها را می دیدی و می شنیدی. هر کس دیگر هم که مثل من دهه شصت و بخصوص سالهای شصت تا شصت و سه را در ایران زندگی کرده و یک ذره وجدان انسانی می داشت، نمی توانست نسبت به جنایاتی که شده بود بی تفاوت باشد، چه برسد به فردی مثل من که بسیاری از رفقایم اعدام شده بودند، برادرم اعدام شده بود و روشن بود که کینه من به این رژیم اصلا به این سادگی برطرف شدنی نیست.
مساله گلسرخی روی خیلی ها تاثیر گذاشت…. روی من هم همینطور. اعدام گلسرخی و کرامت دانشیان، دادگاهی که در سال 1352 برایشان گذاشته بودند و... اینها خیلی ها را دگرگون کرد. اینها برای من هم سمبل بودند. اینکه توی جامعه علیه بیعدالتی مبارزه هست، اینکه آدم باید نماینده خلقش باشد و نه فقط گلیم خودش را از آب بکشد،همه اینها خیلی روی من تاثیر گذاشت. چون واقعیت این است که در اقشار فقیر آدم ابتدا میخواهد گلیم خانواده اش را بیرون بکشد. ولی آنجا حس دیگری در درون من شکل گرفت که فقط خانواده نیست. بعد یک چیز هم برایم روشن بود. اینکه من از رنج بقیه گریه ام می گرفت. نمی توانستم به تنهایی خوشحال باشم. وقتی که حداقل آنچه را که در تیررس چشمم بود را غمگین و در فقر و فلاکت و اینها ببینم. یعنی همه اینها زمینه هایی بود که به دنبال این باشم که همه باید وضعشان خوب باشد.
و در اینجا میخواهم تاکید کنم. که من از موقعی که فعالیت هایم را در سیاست و جنبش کمونیستی شروع کردم ،همیشه متشکل بوده ام. یعنی ده آدم متشکل، فعالیت و تلاشهایشان بسیار موثر تر از هزاران توده غیر متشکل است.
سر مساله زنان هم بحثهای زیادی در سازمان ما در گرفت و به تدریج هم این سازمان تصمیم گرفت که به تشکلات و فعالین زنان توجه کند و با ورود ما به کنفرانسها و جلسات این تشکلات و تماس با آنها، داستان "فمینیسم بورژوایی" هم برای ما فرو ریخت و برای من روشن شد که فمینیسم خودش یک "دانش" است.
به تدریج هم از سال 1998 با توجه به وضعیت خارج تصمیم گرفتیم که یک تشکل انقلابی زنان راه بیندازیم و در همین سال هم آن را بنیان گذاشتیم و شیفت فعالیتهای کمونیستی من در حیطه زنان تمرکز پیدا کرد. یعنی اینطور نبود که من در حیطه زنان رفتم و بورژوا دمکرات شدم و فقط سر "حقوق" زنان حرف میزدم. نه! بلکه به این صورت بود که جنبش کمونیستی به مساله زنان چگونه نگاه می کند و اینجا عمده فعالیت های من بود.
اما هر جا که ستم هست… مقاومت هم هست. زنان هم به اشکال گوناگون دست به مبارزه می زنند و در جستجوی راهی برای نقطه پایان گذاشتن بر این شرایط خفت بار و ظالمانه هستند. اما سوال این است که کدام راه حل واقعی و کدام تخیلی است. مسلما باید برای اصلاح قوانین ظالمانه علیه زنان مبارزه کرد ولی درک این مساله مهم است که قوانین صرفا مشتی مواد که بر پایه میل و سلیقه حکام وضع شده باشد، نیستند. قوانین اساسی در هر جامعه بازتاب مناسبات اجتماعی-اقتصادی حاکم بر آن جامعه است. رهایی زن هم منوط به انقلاب است.
برای انقلاب سوسیالیستی ما می خواهیم به چه کسی تکیه کنیم؟ به مردم و به توده ها. به آنهایی که تحمل این دنیا را ندارند و منفعت دارند که از این جهان به جهان دیگری بروند. زنها جزو کدامها هستند؟ چطور ممکن است بدون عظیم ترین و انفجاری ترین نیروی جامعه و جهان که زنها هستند، به طرف سوسیالیسم رفت؟ خوب معلوم است که نمی شود و نمیتوان آنها را بسیج هم کرد. چرا؟ چون یا گفته میشود که بورژوائیست و در نتیجه به سمتش نمی روند – همینطور که در برخی از این مقالات اخیر میبینیم- و یا گفته میشود که مساله زنان چون یک مساله بورژوایی است پس بگذاریم بورژوازی خودش آن را حل کند، این است که نمی توانند زنها را بسیج کنند.
نظام جمهوری اسلامی تا همین الان هم اعلام کرده که پرچم سیاسی اش حجاب زنان است. اسلامیتش هم جایگاه زنان است. یعنی اگر ما اینها را از جمهوری اسلامی بگیریم، چیز زیادی از آن باقی نمی ماند. بویژه اینکه اگر ما توجه کنیم، در حیطه اقتصاد و سایر مسایل و قوانین بین المللی، اینها هم (جمهوری اسلامی) مثل بقیه کشورهای سرمایه داری تابع بانک جهانی اند ،در ایران سرمایه گذاری می شود ،نفت با همان سیستم قبل خرید و فروش می شود و .... منتها با یک روبنای تئوکراتیک- مذهبی روبرو هستیم که ویژگیهای خودش را دارد. زنان ایرانی، بخصوص تشکلات زنان، نقش مهمی در افشای جمهوری اسلامی در خارج کشور داشتند و نقش مهمی در معرفی اینکه زنانی در ایران هستند که دارند مبارزه می کنند.
سال 2009 (جریان سبز و انتخابات) توام شد با خیزشهای توده ای در ایران من توانسته بودم 8 مارس را در پاریس فعال کنم. ما هم در پاریس خیلی فعالیت داشتیم و نقش مهمی را در صحنه سیاسی پاریس بازی کردیم. ما جریانی بودیم که در واقع مخالف بودیم یعنی برای جریان سبز در ایران تبلیغ نمی کردیم. بلکه افشاگری می کردیم و از مبارزات مردم ایران دفاع می کردیم.
این طور نیست که بگوییم هر نیروی سیاسی اگر راه حلش غلط باشد، وقتی وارد صحنه شود، مردم خودشان می فهمند. بلکه در واقع بین مدت زمانی که آن نیرو به صحنه می آید و آلتر ناتیوش را ارائه می دهد، تا اینکه محکوم به شکست بودن و قلابی بودن آن آلترناتیو مشخص شود، فاصله ای وجود دارد و این فاصله یعنی به هرز رفتن امیدها و انرژی هزاران هزار انسان.
مدتهاست وقتی به نقد دوستان خارج کشور به فعالیتهای داخل کشور، گوش می دهم؛ با جبهه ای از همین خارج کشوری ها روبه رو هستیم که می گویند: " شما در خارج نشسته اید و دارید در مورد آنها نسخه می نویسید. شما اصلا نمی دانید آنها چه مشکلاتی دارند که دارید برایشان حرف می زنید. اصلا به شما چه ربطی دارد؟ آنها دارند کار خودشان را می کنند، شما هم کار خودتان را بکنید. شما خارج کشوری هستید و می توانید حرفهای تان را بزنید، آنها هم داخل کشوری".
من فکر می کنم که ما به دوره ای رسیده ایم که بایستی نقطه پایانی به چنین بحثی که ظاهرا محکمه پسند ولی به شدت نادرست و غیر علمی است، بگذاریم.
بیماری من آنطور نبود که اینقدر طول بکشد. امید به زندگی در من خیلی پایین بود. زمانی که به من گفتند بیماریم از نوع بد خیم است.ولی بر خلاف اینها من هنوز دارم زندگی می کنم.به نظرم بخشی از آن به حزبی که در آن بودم و به سازمان زنان 8 مارس برمیگردد و همینطور به خیلی از دوستانی که نه با حزبند و نه با 8 مارس ولی برای فعالیت من ارزش قایلند. آنها همه به من امید می دادند و من نمی توانستم ناامیدشان کنم. یعنی من هم باید پاسخ می دادم، به اشتیاقشان، به امیدشان و به سبد سبد محبت هایی که می فرستادند..