پیامهای افراد
« پاسداشتِ جمعی
به یادِ آذر درخشان
و زندگیِ در اوجش
آذر درخشان، زنِ انقلابی و کمونیست در روز 26 ماه مه 2012 در بیمارستانی در پاریس برای همیشه از بینِ ما رفت. مبارزی که تمامِ ابعادِ زندگیاش را در خدمت به رهایی طبقهی خود و رهایی زنان بهعنوانِ ستمکشترین قشرِ بشر صرف کرد و در این راه 11 سال با بیماریِ مهلکِ سرطان دست و پنجه نرم کرد و سرانجام جبرِ طبیعت بر او غلبه کرد. آذر درخشان، نامِ مستعارِ "مهری علی ملایری" بود که در خانوادهای کارگری و زحمتکش بهدنیا آمد و در محلههای جنوبِ شهر رشد کرد. دغدغه و شورِ او به رهاییِ زحمتکشان، به تجربهی مشخصِ زندگیِ وی اتکا داشت و این شور و حرارت را تا آخرین لحظه از عُمرِ پُربارِ خویش نشان میداد.
آذر مانند بسیاری از همنسلانِ خود، با کولهباری از سئوال و خشم و با چشمانی باز و جویا به خارج از کشور رفت تا با تحصیلِ علم و دانش بتواند بازگردد و زندگیِ بیچیزان را تغییر دهد. دورانِ کوتاهِ تحصیلِ او در خارج از کشور به آشنایی با فعالینِ کنفدراسیونِ احیا و جنبشهای مبارزاتیِ غرب گذشت. چشمانِ آذر در این آشنایی و مبارزات، آنچنان باز شد و آگاهی او چنان جهشوار رشد کرد که فعالیتِ متشکلِ سیاسیِ خود را از همان روزها آغاز کرد و تا لحظهی مرگ، خود را عضوی از یک تشکل میدانست. آذر در روزهای انقلابِ 57 به خیابانهای تهران بازگشت و همراه با دهها هزار مبارزِ دیگر به مبارزه پرداخت. پس از سقوط نظامِ سلطنتی آذر هم مانند بسیاری از کمونیستهایِ انقلابیِ آن دوران، به مبارزه علیه استبداد تازه به قدرت رسیده پرداخت. فعالیت در تشکلاتِ کارخانهها و ارتباط با کارگران و زحمتکشان در هیاتِ یکی از اعضای اتحادیهی کمونیستهای ایران و تلاش برای شکلگیریِ قیامِ آمل از جمله فعالیتهای آذر بود. بعد از شروع قتلِعام ها و سالِ سرخِ 60، شکستِ سربداران و جانباختنِ برادرِ جوانش در قیامِ آمل، آذر مجبور به زندگیِ مخفی با دو فرزندِ کوچکش شد. مانندِ هزارانِ دیگر، سایه مرگ بر سرِ آذر نیز افکنده شده بود. در نهایت مجبور به خروج از کشور در شرایطِ بسیار دشواری شد. حضورِ او در خارج از کشور را اکثرِ رفقا و دوستانش به خوبی به یاد دارند؛ نه اقامتگاهی و نه حتی کارتِ شناساییِ مشخصی. اینبار مسالهی آذر خیلی فرق میکرد و بسیار بزرگتر بود. بخش اصلی و بزرگی از یاران و رفقای سازمانش و سازمانهای دیگر قتل و عام شده بودند و آذر بههمراهِ اندک رفقای انقلابیاش وظیفهی دشوارتری را در برابر خود میدید. او باید در بازسازیِ فکری – تشکیلاتیِ سازمانش و تبدیلِ آن به حزب کمونیستِ ایران(م ل م) واردِ عمل میشد. آذر در تمامِ این دوران با یک کولهپشتی عازم سفر به شهرهای مختلفِ آلمان، به اسکاندیناوی، ترکیه و پاریس و ... بود. او در این سفرها ضمنِ انجامِ فعالیتهای تشکیلاتیاش، موجی از انرژی و زندگی و امید را در زخمخوردهگانِ رژیم و جوانانِ نسلِ جدید بپا میکرد. آذر در تمامِ دورانِ فعالیتِ خود بر ضروت فعالیتِ سازمانیافته و هدفمند و کلاً سازماندهی تاکید داشت و از جمله کمونیستهایی بود که بدونِ خجالت از گذشته و نسلِ خود یاد میکرد و بیرحمانه خطاها و انحرافاتِ آن را برملا میکرد. برای آذر حفظ و تبلیغِ دستاوردهای نسلِ انقلابی 57 و نقدِ بیرحمانهی خطاهای آنها بهواقع مبارزه بود و از تحلیلهای دمِدستی گریزان بود. نگاهِ او به مسالهی زنان و اختصاص دادنِ بخشِ پُرباری از زندگیِ خود به مبارزه در این جهت، یکی از عرصههای نقدِ او به گذشته و حالِ جنبشِ کمونیستی بود که در خلقِ فضایِ دیگری در رابطه با مسالهی زنان در جنبشِ چپ نقش بهسزایی ایفا کرد. آذر این مبارزه را با نبردِ بزرگ با دشمنِ اصلی یعنی رژیم اسلامی و نظامِ سرمایهداری لازم و ملزوم میدانست و هرگسستی از این انحرافات را حرکتی در جهتِ عقبراندنِ ارتجاع تلقی میکرد.
یادگارهای آذر برای نسلِ ما و جوانانِ فردا، نوشتههاییست که هیچگاه فرصتی نیافت تا تمامیِ انباشتِ تجربی و فکریِ خود را با ما درمیان بگذارد. "کتابِ زنانِ سالِ صفر" از جمله یادگارهای با ارزشِ آذر برای ماست. مبارزهی انترناسیونالیستیِ او نیز یادگارِ دیگری است. آذر در اوج و با انباشتی از طرحها و ایدههای نو برای مبارزه، آموختن و زندگی رفت. تمام کسانی که فقط یکبار آذر را دیده بودند میدانند که او همیشه انقلابی و محکم بود ولی همیشه حرفِ تازهای داشت و مسیری تازه را نشان میداد. این خصلتِ نو بودن و ابتکار و سنتشکنی خصلتی بود که آذر را در زندگی و مبارزه به اوج رسانده بود. اندوهِ از دست دادنِ آذر سنگین است .ولی امیدی که در جنبش کمونیستی و زنان ایجاد کرد و میراثی که برای نسل ما به جا گذاشت، این ایده را دامن میزند که آذرانه دست به دستِ هم دهیم و متحدانه آرمانهایش را پاس بداریم.
ما در تلاشیم تا یک یادگاری تهیه کنیم. برای امضای این یادگار و تبلیغِ ایدهی پاس داشتِ بهصورتِ جمعی، لطفاً اسامی خود را به ایمیلِ زیر ارسال کنید:
shahabbe@gmail.com
امضا کنندگان:
آزاد پاکباز، فریبا امیرخیزی، اولدوز درخشان، سارا کوشش، پژمان رحیمی، پگاه روشن، جاوید جویان، امید راد، ارژنگ نورایی، فریدا فراز، سوسن گلمحمدی، هیمن پرند، گلشن کاظمی، نازلی دهقان، نارین احمدی، کامیار توانمند، نغمه پویش، ساواش خیابانی، اکرم بیرانوند، مریم فریاد، سحر قاسمی، آلی فرد، ندا روشن، تانیا مودتی، فعالینِ سازمان زنان ۸ مارس (پاریس)، البرز توانا، بیژن رستگار، امیر (رادیو پیام کانادا)، آلاله، رها کیا، رزا تابان، ناهید بازفتی، ایرج شعبانی، محسن رضوانی، بیژن جلالی، غلامرضا طاهری، احمد بخردطبع، پویا عزیزی، یاسمین میظر، علی رضایی، امین حصوری، مهسا روژان، شهره تهرانی، سایت اتحادِ کارگری، آیدا، بنفشه، ناتالی فان اِیدن، بادر ژاکوبن، خسرو گلستانی، دیکو پلانزاس، رضا کریمی، مرجان افتخاری، محمد اشرفی، فرهاد اشتری، سیروس ماهان، علی رسولی، شیدان وثیق، شیرین حسینی، پارسا نیکجو، مینا زرین، فریده رضایی، نیکی مسروپ، ناهید، سهیلا گلهداری، بهزاد سهرابی، م.شیری، وحید ولی زاده، عزیز عارفی، بهزاد، پیروز زورچنگ، محمود بدریان، سوسن شهبازی، سوسن کولیوند، عدالتجو، فلورا، مهین شکراللهپور، فرشته بهاری، علی بروکسل، اختر کمانگر، مهرداد مهرپورمحمدی، اشرف غیاثی، زمان مسعودی، سیامک هلند، گلاویژ حسینی، فراست صالحی، سوسن شهبازی، پریسا نصرآبادی، پیام شاکری، تیکا کلاکی، جعفر، مجید (شورای سوسیالیستهای مسلمان)، ثریا فتاحی، رضا آزموده، پویا یاوری، رضا ریحانی، مهری زند، علی اشرف شیرزادی، پری برمن، آذر ماجدی، مریم افشاری، ماریا رشیدی، گیسو شاکری، ناصر نجفی، مانو روسا، شهین حیدری، اسماعیل قهرمانی، مهری زند، طاهره شمس، عباس سماکار، صمد شمس، شهاب سیروان، گلرخ قبادی، صدیقه محمدی.
به یاد آذر درخشان
(1391 ـ 1338)
آذر درخشان (مهرى علىملايرى) پس از نبردى جانانه با بيمارى، از ميان ما رفت. بستگان، رفقا، دوستان و دوستارانش به سوگِ او نشسستهاند. انسانى والامنش بود، دوستى صميمى، كمونيستى انقلابى و فمينيستى پيگير در پيكار با نظام جمهورى اسلامى. جاى آذر در ميان ما خالىست و يادش زنده و ماندگار.
هومن آذرکلاه، ابراهیم آوخ، ژاله احمدی، عسل اخوان، فواد اردلان، یوسف اردلان، کورش امجدی، محبوبه امیری، مهرداد باباعلی، لوئیز باغرامیان، هژیر پلاسچی، حیدر تبریزی، هایده ترابی، فریبا ثابت، گلرخ جهانگیری، حسن حسام، تراب حقشناس، ایرج حیدری، نسیم خاکسار، هوشنگ دیناروند، ناصر رحیمخانی، بیژن رستگار، هوشنگ سپهر، بیژن سعیدپور، محمدرضا شالگونی، فرهاد شعبانی، ا.م. شیری، برهان عظیمی، مسعود علوی بحرینی، بهروز فراهانی، پرویز قلیچخانی، یاسمین ماتر، مهناز متین، باقر مرتضوی، سهیلا مسافر، میلاد مسافر، آذر مساوات، نیکی مسروپ، بنفشه مسعودی، باقر مؤمنی، ناصر مهاجر، اردشیر مهرداد، حمید نوذری.
اسامی زیر پس از پخش اطلاعیه به دست ما رسید:
پژمان رحیمی، ساناز اسکندری، ناهید زارع، سرور علیمحمدی، روبرت سپانیان، اختر فاضلی، مارشال جمال، امین ندالزاده، مینو پیرانی، مارال قاسمی، بهروز شادیقدم، وزیر فتحی، یاسمین آزادی، سیروس فکری، امیر جواهری لنگرودی، فرخ قهرمانی، مهرداد مهرپور محمدی، مهرداد جوادیان، رحیم استخری، عسکر شیرین بلاغی.
7 ژوئن 2012
« یاران آذر در شهر برمن ـ آلمان
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده ی عالم دوام ما
ستم دیدگان جهان یاوری خستگی ناپذیر را
از دست دادند.
آذر درخشان از میان ما رفت. او آذری بود که در قلب هیچ بودگان تابان درخشید.
این شعله خاموش نخواهد شد تا هیچ بودگان هرچیز گردند.
آذر در کنار چندین دهه مبارزه اش علیه ستم و فرودستی 11 سال اخیر زندگی اش را با اهریمن سرطان می جنگید. ولی این جنگ تا سحرگاه 26 مای 2012 هرگز سدی برای مبارزه ی اصلی اش نبود. او با آگاهی و دانشی که از جامعه داشت، در جامعه ای که حاکمان بر محکومین مسلط هستند، علیه آنها مبارزه می کرد و رهنمود می داد چون قلبش برای محکومین می طپید. تنها کمتر از چند هفته قبل از خاموشی اش در حالیکه اهریمن سرطان در اوج چنگ اندازی به او بود، در بستر بیماری از طریق ارتباط مستقیم از راه دور در نشست زنان چپ در هامبورگ شرکت کرد. او آنجا با صلابت مخصوص خودش به فرودستان جهان این چنین پیغام داد: تا دیوان و ددان برپایند برجای نمی توان نشست. او پرچمدار این خیزش بود. ما این پرچم را بی وقفه حمل خواهیم کرد، چون ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما.
« جمعی از ياران تو در لندن
آذر عزيز تو با ما خواهی بود...
برای تو مينويسيم که رفتنت را باور نداريم. غمی در قلبمان و در اعماق وجودمان رخنه کرده فرياد ميکشد و گلويمان را میفشارد و سنگينیاش را احساس میكنيم، اما ياد و خاطره و تلاش ها و آرمان هايت هميشه با ما خواهد ماند.
تو نيز مرگ را سرود زندگی كردی و به ابعاد مبارزه افزودی. تو چگونه زيستن را معنی كردی.
عليرغم مبارزه زيبايت قلب تو از طپش ايستاد، اما آرزوهای زيبايی كه آن قلب برايش میتپيد ادامه خواهند يافت. آرزوی نابودی ظالمان عصر و فنای حاكمين منفور. آرزوی ساختن دنيايی نو، كه هميشه برای آن آماده مبارزه بودی و در تلاش بودی تا آنرا زلال و شفاف، و به صراحت كلامت تصوير كني. دنيای نويی كه در آن به هيچ زنی و هيچ كسی ستم نشود و هيچ فردی نتواند كار ديگران را بزور و يا فريبكارانه غصب كند.
رفيق آذر تو با ما خواهی بود. ميراث برجای مانده از تو، تلاش و استقامتت، در لحظه لحظه های مسير مبارزاتيمان به ما جان خواهد بخشيد و راهگشايمان خواهد بود. تو با ما خواهی بود. آتش نگاهت و نيرويت از درون ما و از درون دختران و زنان جوانی زبانه خواهد كشيد كه پرچم ”سوزاندن ريشه ستم“ را برافراشتهاند.
ما وجود ترا احساس خواهيم كرد چرا که تو جزئی از وجود معترض ما در سرتاسر جهان برای نابودی دنيای كهنه و بنای جهانی نوين خواهی بود.
هميشه در قلب ما زنده هستی
می 2012
« دوستان آذر در واشنگتن
چگونه میتوان بر فراز تفاوتهای عقیدتی و گروهی جای خود را در دل همگان باز کرد؟ آذر با زندگی و مهربانیش و تلاش خستگی ناپذیرش در راه مبارزه با رژیم ج. اسلامی و در مرکز آن دفاع از حقوق زنان نمونه یگانهای را به من نشان میدهد.
عشق به زندگی، پرهیز از نامیدی و امید بخشیدن در دنیا سیاه کنونی ما، زندگی آذر بود. به همین خاطر فقدان آذر، فقدان کوچکی نبود و نیست. دنیای ما به آذرهای بیشتری نیاز دارد که در برابر این همه تیرگی، تبعیض مظهر مقاومت و مهربانی باشد. از دست دادنش رو به همه کسانی که به رهایی فکر میکنند تسلیت میگویم.
« یاران آذر از شهر دوسلدورف (آلمان)
ما زنان در سه دهه اخیر همراه با زنی مبارز و فعال جنبش زنان و بشریت همچون آذر همراه شدیم و عطر کلامش و سخنش در وجودمان باقی ماند. او رفت اما اندوه فقدانش برای ما و همه کسانی است که جهان را این چنین که هست بر نمیتابند.
رفیق آذر درخشان، انسانی بود که جهاندگرگونه را دوست میداشت و برای آفرینش چنین دنیایی تلاش پیگیرانه و عمیقی را داشت.
او تاریخچه ستم بر زن و ریشه فرودستی زنان را در این جهان و بویژه در مذهب را برای ما تشریح نمود و ذهن تاریک ما زنان را با سخنان گویا و روانش و با تکیه به علم و منطق، روشن نمود.
نقشی که او به سهم خود در جذب ما به جنبش زنان و سازمان زنان هشت مارس داشت، راهی است که میپیمائیم تا در نبودش فریاد آزادی را به جهانیان برسانیم.
ما بعنوان بخشی از زنان سازمان هشت مارس در دسلدورف، فقدان رفیق آذر درخشان را در جنبش زنان به تمامی یاران و دوستان و همرزمانش تسلیت میگوئیم و عزم خود را جزم و با قدرت بیشتر بسوی رهائی زنان راهش را ادامه خواهیم داد.
« نجیبه صالحزاده - محمود صالحی
به مناسبت درگذشت آذر درخشان
آذر درخشان زن مبارزی بود که تمام عمر خود را وقف آرمان های انسانی و ارزشمند خود کرد و سالیان طولانی در نبرد بی امان با بیماری سخت، به امید پیروزی و رهایی همه ستمدیدگان، تاب آورد.
با درگذشت آذر درخشان، یکی دیگر از یاران و حامیان حقوق زحمتکشان و ستمدیدگان در جهان از میان ما رفت. اکنون مبارزات بسیاری در سراسر جهان علیه سرمایه در جریان است و جای آذر درخشان در دل این مبارزات خالی خواهد بود.
او یکی از مبارزان و مدافعان سرسخت انسان های محروم و ستم دیده، و به ویژه زنان بود که نیمی از جامعه هستند و به طور مضاعف مورد ظلم و ستم و استثمار سرمایه و مردسالاری قرار دارند.
ما به سهم خود، درگذشت این زن مبارز را، به تمام کوشندگان و مبارزان راه رهایی انسان و مدافعان عدالت و آزادی، تسلیت می گوییم. یادش گرامی و راه اش پر رهرو باد!
دوشنبه 15 خرداد 1391
* پيام فوق در مراسم گراميداشت آذر درخشان در پاريس خوانده شد.
« رزا تابان
و ما ماهیان کوچکی بودیم که راه دریا را نشانمان دادی. آسمان هرچند ابری، اما چه باک؟ تو کنارمان بودی؛ خواهی بود!
ما دخترکان این مرزِ پر خون، با تو هم پیمان شدیم؛ برای تمام دستهای خسته، برای تمام کودکان گریان، برای تمام دختران بیآرزو و زنان پر درد.
کوچههای حادثه سرودهای تو را میخوانند و جنگلها در نبرد بیامان تو میپیچند و ما ننشستهایم که مرگ ستاره را تماشا کنیم که سرود هیچ ستارهای مرگ نیست.
آذر رفت و این برای من و مایی که اولین قدمها را در راه او برمیداریم، غم بزرگی ست. غم از دست دادن نه فقط یک شخص عزیز که هزاران تجربه، هزاران چراغ راه!
من با شناختِ آذر، یک نسل را شناختم.
یک نسل مبارز و انقلابی که دستشان را از نسلِ ما میبریدند و خاطرهیشان را پاک میکردند که ما راه را گم کنیم. اما آذر ایستاد و شجاعانه آزادی را فریاد کرد؛ آنقدر بلند که به گوش ما رسید!ما شنیدیم و اکنون نوبت ماست که بلند شویم پا برزمین ارتجاع و ظلم و استبداد بکوبیم و آن را بلرزانیم. حال نوبت ماست که همگام و همصدای آذرها شویم و تا پیروزی و آزادی از پای ننشینیم. به امید آن روز این راه را ادامه خواهیم داد.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد!
« نسترن
كلامی برای بزرگداشت آذر
من ستايش می كنم صبر و استقامت آذر را. مبارزه اش علیه بیماریش انعکاسی از مبارزه قدرتمندانه اش علیه سیستمی بود که مانند سرطان بیرحم است.
من الهام می گيرم از خشم آذر. به خصوص که این خشم در لحظات کنونی برای ما دانشجویان انقلابی در مونترآل (كانادا) الهام بخش است. اعتصاب ما بیش از چهار ماه است که جریانات راست و راست افراطی را به جنون کشانده است. ولی ما مقاومت می کنیم. ما در بهترین لحظات زندگی مان بسر می بريم. تا روزنه ای به سوی دنیای بهتر باز شود، دنیایی که هنوز نمی شناسیمش، اما به سویش می رویم، وه چه زیباست كشف دنيای بهتر.
من آذر را علی رغم بیماری و درد مزمن، یک روشنفكر، یک انقلابی و یک چالشگر سیاسی غیر قابل تسلیم یافتم. بله، غیر قابل تسلیم! او از نظراتش با تمام وجود دفاع می کرد و زمانی که لازم بود مخالفین سیاسی خود را سرجایشان می نشاند. زنی بود با روحیه ای قوی. زنی بود که ایده عدالت اجتماعی و ساختن دنیایی بهتر را با خود حمل می کرد. او از ایده هایش با قدرت دفاع می کرد و بدینگونه برای خود دشمن تراشی می کرد. آری ما وقتی خلاف جریان آب شنا می کنیم و جوامع سرمایه داری را در کلیت شان افشا می کنیم، برای خود دشمن تراشی می کنیم. ولی در این مسیر دوستانی هم پیدا می کنیم، رفقایی استثنایی. آذر برای من یک رفیق استثنایی بود.
آشنایی ام با وی در تابستان 2011، زندگی مرا رقم زد. امروز بیش از پیش مصمم به مبارزه برای رهایی زنان و مردان هستم. من هرگز سر تسلیم در برابر خشونت های روانی و فیزیکی نیروهای در قدرت فرود نخواهم آورد. هر ضربه ای که به من وارد می آید، قدرتمندتر برمی خیزم . ممنون رفيق آذر.
مرگ بر سرمایه داری – مرگ بر قدرت های ستمگر- زنده باد جامعه خودگردان مردان و زنان آزاد!
سوم ژوئن 2012
« اولدوز درخشان
آذر یولداشیمیزین کزل کاوگاسی اوغورونا... بو ساواش ایشیک سیز کالماییپ کالمایاجاخ... بوساواش خالقین ساواشیدیر... ینی بیر دونیا کازاناجاغیز.. کارا بالیقلار، کزل اولوپ... اولدوزلار، آذره دونه جاخ... خالقین شانلی ساواشینین دوامی وار... یولداشلاریمیزین قانلی خاطره سیله ینی دونیانی ایشیکلاندیراجایق...
ترجمه فارسی:
تقدیم به پیشگاه سرخ نبردِ
رفیق آذر، این نبرد هرگز بی روشنی
نخواهد ماند. این نبرد، نبرد خلق است.
جهانی نو را خواهیم ساخت. ماهیهای سیاه سرخ میشوند و ستارهها، آذر خواهند شد. نبرد مقدس خلقها ادامه دارد و با خاطرهی سرخ رفقایمان جهان نو را روشن خواهیم نمود.
« زهره ستوده- پاریس
برای آذر
چشمم تازه گرم خواب شده بود که با صدای تلفن بیدارشدم. رفيقی با صدائی بغض آلود و گرفته، که گویی از ته چاه میآید، گفت: رفت، آذر رفت.
یازده سال با مرگ دست و پنجه نرم کردن، چه نبرد جانکاهی؟ چقدر صبور بود؟ و چقدر قوی؟
به یاد میآورم، آن روزها را، سال 1998 که برای اعتراض به دعوت خاتمی به فرانسه، در هیاهوی میدان تروکادروی پاریس، به دنبال بچه های چپ می گشتم، از دور پرچم های قرمز، پلاکاردهائی با نوشته های فارسی و قیافه های ایرانیانی که برایم نا آشنا بودند را دیدم. از کشورهای دیگر آمده بودند. فقط مینا اسدی را شناختم که سال 1997 در برنامه بنیاد پژوهش ها در پاریس، دیده بودم. پوران بازرگان را که دیدم بطرفش رفتم. دو زن جوان در وسط جمعیت، پرشور شعار می دادند. آذر بود و لیلا.
بعد از تظاهرات در یک کافه جمع شدیم و شب بعد در خانه من. فرصتی نبود که با همه صحبت کنم. آذر نگاه مهربانی داشت، ساده و بیتکلف بود. همین خصوصیات برایم جالب بود. دیدار بعدی سال 2000 بود که با پوران بازرگان و همکاری کمیته ضد سنگسار و سازمان زنان هشت مارس، روز جهانی زن را برگزارکردیم. در آن چند روز که با هم بودیم، بحث ها در باره موقعیت زنان داغ بود. این فرصتی بود که با آذر بیشتر آشنا شوم و به هوش، ذکاوت و قدرت تجزیه و تحلیل و بیان ساده و صمیمی اش پی ببرم. نظرات آذر در رابطه با زنان خیلی رادیکال و صمیمانه بود. نگاهی تیز و دقیق روی مسایل زنان داشت. مبارزه برای احقاق حقوق زنان را از مبارزه طبقاتی جدا نمی دانست. او یک زن کمونیست بود. ولی این تنها ویژه گی آذر نبود که مرا مجذوب خودش کرد. یکی بودن در حرف و عملش بود. آذر آنچه را می گفت، زندگی می کرد. آنچه را که در دفاع از آرمان ها و علیه عقب ماندگی های فکری می نوشت و در تظاهرات با صدای بلند فریاد می زد، نشانه هایش در زندگی روزمره و در تمام روابطش دیده می شد. عطش فراوانش برای آموختن درعرصه سیاست، تاریخ، هنر و ادبیات، ذهنی باز و خلاق به او بخشیده بود. از طرف دیگر آنچه را که آموخته و می دانست، با بیانی شیرین و ساده، به دیگران منتقل میکرد. آذر، توانائی های فکری و عملی دوستان و اطرافیانش را به درستی تشخیص می داد و سخاوتمندانه ازتجربیات و آموخته های خود در ارتقاء این توانائی ها استفاده می کرد. با تشدید بیماری آذر، دیدارهایمان بیشتر، مرتب تر و دلبستگی ها بیشتر شد. دوستی و پیوندی عمیق تر بین ما شکل گرفت. علی رغم بعضی اختلاف نظرها، بسیار از او آموختم. درس مقاومت و مبارزه، اصرار بر رهائی زنان، صمیمیت در دوستی و درس عشق به زندگی.
آذر عاشق بود، عاشق زندگی، از دیدن یک گل و از بوی خوش آن ، از یک انجیر کوچک باغچه کوچک من ، از عبور روی پل عشاق در پاریس و پیک نیکی کوچک در کنار جوانها، مثل یک کودک به وجد می آمد.
آذر عاشق بود، عاشق رهائی ستمدیدگان و محرومان. عشقش به مبارزه از او یک زن فعال خستگی ناپذیر در جنبش زنان و جنبش کمونیستی ساخته بود. آذر در بستر بیماری تا آخرین لحظه دست از مبارزه برنداشت و مرگ را به چالش می کشید و عقب میراند. روزی که قرار بود در مراسم اهدای جایزه بنیاد پوران بازرگان به کتاب "زنان سال صفر"، شرکت کند، به شوخی به او گفتم: آذر، گلبولهای سفید را هر روز با دستهایت می شماری تا در تعدادش اشتباه نشود که مبادا نتوانی در جلسه شرکت کنی؟ در جوابم لبخندی زد و گفت زندگی یعنی مبارزه.
آذر در راه مبارزه با بی عدالتی هاِی اجتماعی و علیه سرمایه داری، در راه مبارزه برای رهائی زنان و علیه خشونت بر آنان، مرزی نمی شناخت.
آذر در وداع با مینا حق شناس گفت: از دست دادن یک رفیق، یک دوست، سنگینی یک کوه را دارد. آذر، خوب می دانست که بار این غم چقدر سنگین است و برای همین حتی در آخرین روزهای زندگیش نگران همه ما بود.
آذر نازنینم، نگران نباش که حتی مرگ تو، دوستی آفرین بود. دوستان فراوانی پیدا کرده ایم و در کنار یکدیگر و با یاد تو هستیم. و ترانه ی لری را که همیشه با هم زمزمه می کردیم، برای تو و به یاد تو، دسته جمعی می خوانیم: رفیقوونم خیلین ، هَزار هَزارن. سِی تقاص خین مه سر ور میِ آرن ، سر ور میارن . - 8 ژوئن 2012
* - پيام فوق در مراسم گراميداشت رفيق آذر درخشان در پاريس خوانده شد.
«عباس شاد
(25می 2012)
شب جدال با مرگ
آری او هنوز ایستاده است! سرسخت و شکست ناپذیر، با افقی سترگ از آرمان و «کوله باری از سرود و روشنی بر دوش»، آرمان رهایی بشریت، آرمان جهان عاری از ستم و تبعیض و بهره کشی، جهانی درخور نام انسان با ستاره سرخی بر فرازش، هنوز بوی باروت میدهد، بوی جنگ خلق، بوی زنان انقلابی در بند؛ بوی دختران ال فرونته، بوی زنان ارتش رهایی بخش خلق در جای جای این جهان ستم و سرمایه، گاردهای سرخ انقلاب کبیر فرهنگی پرولتری، هنوز از رهایی میگوید با آخرین نفسهایش، از رهایی زنان از نیمی از آسمان، از 8 مارس، از کارگران و زحمتکشان، از تباه شدگان و اسیران، دستهایش با هیچ زنجیری سازش ندارند و«ببرهای عاشق» را در گوش دارد، آری «پرندهی نو پرواز بر آسمان بلند سرانجام پر باز میکند»، بمان رفیق آذر! بمان و جهان را به خشم و رزم خود برآشوب... .
« یاسمین میظر
خبری دردناک ـ جنبش کمونیستی ایران یکی از بهترین فعالین خود را از دست داد.
شجأعتش در برخورد با بیماری تنها جنبه ای از شجاعت بی نظیرش در مقابله با امپریالیسم و سرمایه بود.
هیچکس جای خالی او را پر نخواهد کرد.
یاد و خاطره رفیق آذر گرامی باد.
« ملیحه
با کمال تاسف و تاثر درگذشت آذر عزیز را به کلیه دوستان و رفقای 8 مارس تسلیت میگویم. همچنین پری جان و اعضای خانواده. آذر با زندگی پر بار و تجارب گرانبهایی که از خود برای ما بجا گذاشت، بهترین و ارزش مندترین راهنماست برای آینده ما.
یادش گرامی و راهش پاینده باد
« عاطفه
پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنیست!
زنگ تلفن به صدا درآمد. مامان بود از ایران. خبر خمیده شدن زمان رو از مرگ پرنده ای که فقط یک بار دیده بود؛ بهم داد! در اخبار راجع بهش خونده بود! صداش می لرزید. بهم گفت که سعی کرده پیام تسلیت بفرسته به همه کسانی که اون رو با آذر آشنا کرده بودند! به همه کسانی که همراه و هم رهرو آذر بوده و ره در گرو رهایی بشریت داشته و دارند. سعی کرده بود پیام تسلیت بفرسته به همه اون قلم هایی که در دستان آذر می بالیدند تا پیام آزادی و آزادگی را برپیکره تاریخ بنویسند! به اون آسمانی که زیباترین افقش را؛ رهایی آذر نقاشی کرد! مامان سعی کرده بود پیام بفرسته و بگه که پرواز آذر؛ اوج شعله کشیدنش؛ گرمای وجودش و درخشندگیش درخاطره ها هست و در خاطره ها باقی خواهد ماند! مامان متأثر بود و بغض داشت! اون هم زنی است رنجدیده؛ زحمتکش و ساده که تونست درد و رنجش را با آذر قصه کند و پایان خوشش را در افقی که آذر رهنمونش کرد جستجو کند. مامان بعد از خوندن خبر خاموشی آذر ساعت ها در خیابون های پر از درد و غم مردم قدم زده بود و دلش خواسته بود که فریاد بزنه، ای مردم یکی از یاران وفادارتون رفت؛ بیایید با هم یادش رو گرامی بداریم!
آذرجان خیلی غمگینم از رفتنت و این رفتن رو باور می کنم، ولی مرگ باورها و اندیشه های نابت رو که از سرچشمه زلال دانش رهایی بشریت از هر گونه ستم و استثمار می نوشید باور نمی کنم.
زنده باد راه تو! می 2012
« مینا زرین
آذر درخشان یکی از زنانی که با شور و صداقتی زنانه در همه افق های زنانه و همبستگی زنانه و کمونیستی حرفی برای گفتن داشت، سالها در کنار هم برای کارزار زنان بر علیه نابرابری زنان مبارزه کردیم، اختلافاتمان هیجگاه باعث نشد، هدف را کنار زده بلکه با متانت و با شعور بالایی که داشت و سازنده گی انسانی عجیبی که داشت من و ما را بهم نزدیک کرد اما هیچگاه با دشمن جنبش انقلابی زنان سازش نکرد و ما برای همیشه رفقای خوبی باقی ماندیم و خواهیم ماند.
یادش با هزاران خاطره گرامی باد
« زهرا شوکتی
آری این همه مخاطرات حرفه ی ماست رفیقم!
همیشه وقتی سفر میروم اضطراب دارم و پس از بازگشت هم معمولا باید چند روزی را در "کما" بگذرانم تا به اصطلاح خودم را از نو باز بیابم. این بار اما بهترم. بیگزافه گویی میدانم که این روحیه ی بهتر نتیجه و تاثیر دیدار آذر است. بهترم چونکه این بار جایی رفته بودم که گویی نور تازه ای به جهان من تابیدن گرفت. با او بر حسب اتفاق آشنا شدم آذر را میگویم از این زن کمونیست سخن میگویم. او را زنی زیبا و باشکوه یافتم. سرطان پیشرفتهای که ذره ذره جسمش را زیر دندان می خاید وجودش را به تحلیل میبرد. آری زنی که بیماری هولناک دیوانه سر، پاره هایی از تنش را به غارت برده است و هر آن ممکن است که به زندگی اش خاتمه دهد ... به بیان خودش دیگر گلبول سفیدی برایش نمانده است. سرش را همیشه با دستمال های خوشرنگ و قشنگی میبندد تا موهای ریختهاش که بر اثر شیمی درمانی های بینهایت هولناک و سخت و طاقتفرسا از دست رفته است به چشم دیگران نیاید تا به بیان خودش حالت "گر" بودگی سرش را بپوشاند.
من شش روز آنجا بودم پاریس را میگویم، پیش آذر را میگویم. هر روز صبح که در اتاق کوچکی که رفیق دیگری در اختیارم گذارده بود از خواب برمیخاستم به حمام رفته و سپس لباس پوشیده و عازم محله کناری میشدم که آپارتمان شیک آذر در آن قرار داشت. پس از ورودم به تنها اتاق آپارتمانش یا به همراه دوستی دیگر و یا با خود آذر صبحانه میخوردم و گاهی ساعتها و ساعتها با آذر و دوستان بسیاری که مرتبا به دیدارش میآمدند به بحث و گفتگو میپرداختم.
به آذر لقب اشرافیت کارگری داده بودند به دلیل زیبایی و آرامش نسبی محل سکونتش که در برابر مسکنهای معمولا بسیار ساده و فقیرانهی رفقای دیگری که دیدم بسیار شکوهمند و مرتب و آراسته مینمود.
سالهای سال بدون خانه سر کرده بود همیشه عازم جایی بوده است همیشه ماموریتی را میپذیرفته است و سبکبار راهی مقصدی دور یا نزدیک میشده است. ترکیه یا آلمان یا سوئد فرقی نمیکرده است برای کارزار زنان که چند سال پیش با موفقیت در اروپا برگزار شد او هر چه در توان داشت انجام داد و اثر انگشت خود را تا همیشه بر این کارزار و بر مسئله ی زنان به یادگار گذارد.
وقتی با همسر خود به مشکلاتی حل ناشدنی برمیخورد دو فرزند پسرش را به اومیسپارد و خود "قدم در راه بی بازگشت" مینهد تا همهی وجودش را وقف اهدافی کند که بزرگتر از چاردیواری خانوادگی و عرصهی خصوصی است. و اما پسرانش حالا بزرگ شده اند. مردانی بزرگسال هستند که همواره با مادر در ارتباط بودهاند مادر را دوست دارند و گاه به گاه پیش او میآیند. پسر بزرگترش با او شوخی میکند سر به سرش میگذارد که اگر کمی شیرمال روی نان خشک تان بمالید و به مردم تحویل بدهید شاید کالايتان را بهتر خریدار باشند، شاید بهتر باشد قدری سوسیال دمکرات بشوید همان شگردهای آنها را به کار بزنید. همه اینها را آذر با لبخندی نرم و شیرین بر گوشه دهان برای من تعریف میکند.
پس از بیماری اش که ده سال است با آن دست و پنجه نرم میکند ساکن میشود و از زندگی کوچ نشینی و دوره گردی و ماموریتهای دائمی دست بر میدارد و همه کسانی که دوستش دارند متعهد میشوند تا آرامش خاطر اندکی را برایش فراهم کنند. اراده ی آهنین او، عشق شدید او به کمونیسم و کینهاش نسبت به سرمایهداری و ستمهایی که بر زنان میرود هستهی اصلی شخصیتاش را شکل میدهند. اینهاست که او را چنین سرسخت کرده است چنان سرسخت که مرگ را نیز از آستانه ی خانه اش می تاراند.
من از توانایی جسم و جان به تحلیل رفته اش در شگفت میشدم و این شگفتی را بارها ناخودآگاه در مقابل خودش به زبان آوردم. برای بیان نظراتش برای بیان نگرانیهایش برای بیان آرزوهایش لحظهای را از دست نمیداد. یکبار که نشسته بودیم و او در حال گفتگو با من و جمعی از دوستان دیگر بود به ناگهان سکوت کرد. من سرم را با کنجکاوی به سوی او برگرداندم دیدم در حالی که چشمهایش را از پشت شیشههای عینکش به جایی در دورها دوخته بود آهسته گفت چه میشد اگر تمام مردم دنیا کمونیست بودند وه چه دنیایی میشد چه دنیای زیبایی میداشتیم. من با لبخندی سرشار از ستایش و خیرگی تنها تماشایش میکردم و هیچ بر زبان نمیآوردم. آرزویش مرا نیز به دوردستها برده بود. نگران این بود که مبادا جنببش زنان در کشور اسیر استراتژیهای کوتاه مدت و تاکتیک های نابجای فعالین بورژوا لیبرال بشود و فمینیستهای کمونیست نتوانند نقشی بسزا در این جنبش بزرگ ایفا کنند... من بتدریج با نگرانی های او آشنا شدم و نگرانی های او را از آن خود کردم. نبردهایی که او دوست داشت در آنها مشارکت جوید نبردهایی که در را هند و او چشم انتظار فرارسیدن شان روزشماری میکند. روزشماری میکند تا از راه برسند و توفان عصیان دوباره برخیزد و او نیز دوباره با سر در میانه ی توفان بدود تا دوباره زندگی از سر گیرد. پیش او احساس خوبی داشتم پیش او چشم اندازهای بزرگ را مقابل چشمانم ترسیم شده میدیدم. پیش او یک بار دیگر روزهای خوش از دست رفتهی کودکی و نوجوانی را پیش چشم میآوردم. پیش او باز میل به رهایی را همچون همان روزگار شیرین کوتاه آزمایش های اجتماعی و فرهنگی مزه میکردم.
دوست داشتم آذر هر چه بیشتر برایم حرف بزند، از زندگی و آرزوهایش بیشتر بگوید. دوستی بمن گفت که به وقت شیمی درمانیهای هولناکش زبانش حتی کبود شده و به سیاهی میگراید ناخنهای دست ها و پاهایش نیز گاه سیاه میشوند. همه چیز در تیرگی و سیاهی داروهای کشنده سمی گم میشود و زبانش نیز دیگر در دهان نمیچرخد. روز آخری که میخواستم بیایم شب پیشش به او گفتم میخواهم عکسی از او به یادگار بردارم موافقت کرد اما هرگز فرصت نشد و صبح آن شب او به نزد پزشک معالجش رفت و وقتی بازگشت من تنها توانستم پشت تلفن دو سه جملهی بی اهمیت و ناقص به او بگویم زیرا در مقابل حالت او زبانم بند آمده بود. نمیتوانستم واژهای بیابم که بتواند احساس و حالت همدردی و ستایش مرا بیان کند. به او گفتم فعلا پس از این دوره از درمان باید استراحت کند من بعدا با او تماس خواهم گرفت و حالش را خواهم پرسید با صدایی که به زحمت شنیده میشد گفت آررر...در این حالت این زن باز برایم زیباتر مینمود در آن حالت جسمانی باز تلفن مرا پاسخ گفته بود.
من شوریده از حقشناسی کلمهای برای ابراز احساسم اما نیافتم. یادم هست که تقریبا هر روز به آزمایشات و معاینات مختلف میرفت و هنگامی که به خانه برمیگشت اگر آنجا بودم میپرسیدم خسته شدی؟ با لبخندی شیرین میگفت خیلی، و من با شگفتی به او میگفتم چنان لبخند میزنی که باور خستگی را برای من دشوار میکنی و او میگفت خب چکار کنم همین است دیگر. من یک بار به زمزمه برایش گفتم آری این همه مخاطرات حرفه ی ماست رفیقم. او با لبخندی گرم جمله را از پس من تکرار کرد. نزد او نگاه من به بیماری و مرگ تغییر یافت. میتوان بیمار بود اما در خانهی خود را به روی دوستداران و رفقای راههای دور و نزدیک باز گذارد. میتوان بیمار بود و امور شخصی و دوستانه و میهمانان را خود با قدرتی غیر قابل تصور مدیریت کرد و امور را سازمان داد. میتوان این چنین سخت بیمار بود و هنوز مسائل سیاسی روز را با علاقه و شور وصف ناپذیر دنبال کرد. میتوان در آستانهی مرگ بود و دیگران را هنوز امید بخشید و راه را نشان داد.
میتوان سخت بیمار بود و مرگ را از در خانه راند. میتوان رنگ زندگی را نشان داد. میتوان مرگ و بیماری را هم معنایی دیگر بخشید.
شنیدم که قوی زیبا فریبنده زاد و فریبا بمیرد! یاد آذر گرامی باد!
29 مه 2012
« شادی امین
جنبش زنان یکی از یاران خود را از دست داد و من امروز به خاطر از دست دادن چالشگر و فعالی دیگر و همراهی مصمم، غمگینم.
آذر درخشان فعال دلسوز جنبش زنان سحرگاه امروز پس از سالها نبرد با بیماری سرطان، مرگ را در آغوش کشید.
آذر درخشان را نمی دانم اولین بار چند سال پیش و در کدام سمینار یا کنفرانس زنان دیدم، ولی بیش از 15 سال است که آذر و نظراتش را می شناسم و از هر فرصتی برای چالش و جدل صمیمانه با یکدیگر سود جستیم. علی رغم اختلاف نظراتم با اذر عزیز ، همیشه او را کنشگری صادق و استوار می دانستم و برایم قابل احترام بود. آخرین بار که برای سخنرانی به مناسبت 8 مارس در پاریس بودم، جایش در جلسه خالی بود. از دوستان سراغش را گرفتم و گفتند، اذر زیاد رو براه نیست و در پاسخ اینکه آیا می شود به دیدارش بروم گفتند: ترجیحا نه. و به این ترتیب دانستم که آذر را هم دیگر در کنار خود نخواهیم داشت.
باز هم از کوشندگان اهل عمل و فکر و قلم یکی از میان ما رفت. جایش خالی ست. امید که آرزو هایش و تلاش هایش به بار نشیند.
یادش گرامی
« محسن رضوانی (وفا کرمانشانی)
جهان نوین سیمائی زنانه، سیمائی از آذر دارد. و گرنه نه نوین است و نه رها از ستم و استثمار.
به رفیق مونا که خبر نابهنگام مرگ آذر را داد نوشتم، گریه مکن رفیقم، آذر چون کوه دماوند استوار ایستاده است و نشانهای رسیدن به قله را در راه سخت و طولانی کوه آشنای بیدار ما، کاشته است.
گریه مکن، نیرو بگیر، همراه شو، نشانها را جستجو کن. راه صعود به قله را با زیبائیهای عاشقانه شاهکارساز زمانه ما آذر، بیآرا. او معنی آزادی و برابری را تمام دانست، تلاشش تقسیم کردن آنچه را که داشت با ما بود .
با عشق به آذر و بار سنگین غم او، در جستجوی نشانها افتادم. به آنچه داشتم از خودش و رفقایش. از حزبش و از سازمان هشت مارس رجوع کردم.
"پرنده نو پرواز" را ورق زدم، برای تسلی خود، ساعتها بار دیگر با جانباختگان قیام آمل در عالم خیال حال کردم، عجین شده بودم. مرده شدم، زنده شدم، خا ک شدم، باز به پرواز شدم. یافتم که پرنده نو پا دیگر خود پرواز شده است و آذر را تا ابدیت همراه دارد، نشانهائی از او را، نشانهائی از آشناهایمان از سراسر دنیا، از ایران از ملایر- خسرو روزبه، از کرمانشان وفا، سوسن.
یافتم نشانهای مشترکمان را، رفقای دیده و نادیدهای را که در آن زمانه، در برابر رژیم ارتجاعی سرمایه پرچم سرخ طبقه انقلابی کارگری را برافراشتند و با خون خود راه ادامه دهندگان را گلگون کردند و در عمل و میدان نبرد سخت مبارزه طبقاتی، پیوند گذشته جنبش انقلابی کارگری ایران را با آینده استحکام بخشیدند.
زنی پیشمرگه، سربازی انقلابی، آزاده و برابری طلب نامش سوسن، اهل کرمانشان، همانجائی که منهم زایئده شدم و در طبیعت زیبا و کوههای سر به فلک کشیدهاش پرورش یافتم، زادگاه مهوش جاسمی (وفا) که در سال 1355 جانش را با شهامت طبقه انقلابی کارگر در راه کمونیسم و سوسیالیسم فدا کرد، سر زمینی که شاعرش قیام علیه ستم قیام کرد و سرود جاویدانش را بجای گذاشت- چاره رنجبران وحدت و تشکیلات است تا به پرچم مزدکیان برابر طلب زمانه تبدیل شود.
برجستگی سوسن و رابطهاش با آذر در این است که سی سال پیش، هنگامی که اکثرأ هنوز در چم و خم فرمولهای دگماتیک مارکسیسم نیم پخته حزب توده ایران و ترجمههای منتخبات صافی شده، گیر کرده بودیم. هنگامیکه در تقسیم کار رفقای مرد فرمانده به او وظیفه پشت جبهه را محول میکنند، انتقاد می کند، مقام زن را تا حد مساوی در جبهه جنگ میداند و به تبعیض و کم بها دادن به رفقای رزمنده زن، معترض است. سوسن آذر آن زمان است. در "پرنده نو پرواز" قصه سوسن ناتمام مانده است باید جستجو کنیم. شاید آذر کرده، در آن زمان رفقای دیگر به نقد سوسن که از انقلاب اکتبر هم در مورد نقش زن بلندتر بود، چگونه پاسخ گفتند و آیا سوسن در آخرین دم های زندگی گواهی رفقای مردش را بر درستی انتقادش شنید.
آنچه روشن است، آذرحرف های سوسن را فتح کرد و بار دیگر به میان ما برای تجدید تربیت ما آورد. آذر نشانی برجسته از سوسن امیری بجای گذاشته است. از قله بلند دماوند تاریخ ستمدیدگی به زن را در دوران رژیم ارتجاعی مذهبی سرمایهداری که یکی از ویژگیهایش زنستیزی است بازنگری میکند. او در عین وفاداری به طبقه انقلابی کارگر و تأکید روی رسالت تاریخیش، نقش جنبش زنان را در رهائی بشریت از یوغ امپریالیسم و سرمایه، به مقامی استراتژیک میرساند که نه تنها زن ستمدیده طبقاتی را میشناسد بلکه به وجود زن ستمدیده قبل از طبقات هم آگاهی مییابد و تأکید دارد زن دیگر در جنبش انقلابی کارگری جاری نه تنها نیمی از جهان است بلکه نیم بیشتری است و بدون مبارزهای همه جانبه برای آزادی و برابری زنان، هیچ جنبش توده ائی انقلابی دوام نخواهد آورد و هیچ انقلاب عمیق ماندگار و دائمی به ثمر نخواهد رسید. 31 مه 2012
« فريده رضايی
مهربان آذر بدرود، آيا مرگت را باور کنم، ای مبارز، ای رفيق رزمنده خستگیناپذير که 11 سال در برابر بيماری سخت مقاومت کردی. اين صدای زنان ايران است جملهايی تاريخی که در کارزار زنان در مقابل سفارت ج.ا فرياد می زدی. آذر رزمنده ای سازش ناپذير با آرمان والای کمونيستی که از او درسها آموختم، اين ضايعه بزرگ را به خانواده، بستگان، رفقای سازمان زنان 8 مارس تسليت میگويم.
با ادامه راهش ياد هميشه زنده اش را گرامی میداريم.
آذر آتشی ست که خامو شی نمیگيرد.
« ندا روشن
سلام دوستان
وقتی خبر درگذشت رفیق آذر را شنیدم حال بسیار بدی بهم دست داد بی وقفه اشکانم بر گونههایم جاری میشد و نمیدونم چرا همیشه باید منتظر خبر بد باشم.
با قلبی شکسته و غمگین به خانواده عزیز آذر تسلیت میگم (پری جان نمیدونم چطور میتونم به تو تسلیت بگم چون جدایی آذر برای تو خیلی سخت است و امیدوارم که این غم بزرگ را با بردباری تحمل کنی عزیزم) و ما به رفیقمان آذر عزیز افتخار میکنیم. رفیق آذر تمام زندگی اش را فقط وقف مبارزه کرد و با مریضیاش سخت در حال مبارزه بود ولی متاسفانه این مریضی او را رها نکرد. من از طرف خودم به همه دوستان و رفقای 8 مارس تسلیت میگویم!
لیلا جان می دونم که برای تو خیلی سخت است که بخواهی با رفیق و همراه خود وداع بگویی. امیدوارم که این درد بزرگ را بتونی تحمل کنی. تو همیشه پر توان و پر تحمل بودی و هستی. امید که این بار هم بتونی پر توان و پر تحمل باشی عزیزم!من در کنارتون نیستم ولی قلبم و روحم با شماست. با یک دنیا غم در قلبم و تسلیت به همه رفقا .با سپاس
« بنفشه
با کمال تاسف و تاثربه نوبه خود این ضایعه را به همه دوستان و رفقای هشت مارس تسلیت می گویم .
زندگی پر باری داشت و تجارب گرانبهایی از خود به جا گذاشت . امید که بتوانیم از این گنجینه ها مراقبت کنیم و کمال استفاده را ببریم.
یادش گرامی و راهش متداوم.
« مهسا روژان
دوستان و همراهان عزیزم، سخنم با همه یاران و رفیقان عزیز آذر است که نهایت تلاششان را در جهت بهبودی و حفظ او انجام دادند و به اوعشق میورزیدند، آن عشقی که شایسته اش بود، با همه مردم و بویژه زنانی که آذر با تمام وجود برای تغییر دنیایشان و نشان دادن یک دنیای بهتر مبارزه میکرد، که رهایی و آزادی و برابری جزء بی قید و شرط آن است، سخنم با همه کسانی است که از دور و نزدیک همراه و همرزم او بودند، به همه شما با تمام وجودم تسلیت می گویم. خواستم بگویم قلب من هم چون شما مالامال از درد است و وجودم پر از اضطراب. خواستم بگویم قلبم از این ضایعه عظیم بینهایت غمگین و گرفته است...
آذر یار و یاور جنبش زنان بوده و هست و برای همه ما نمونه یک زن مبارز آگاه و انقلابی بوده و خواهد بود. زنی که در راه آرمانهایش از کلیه افکار کهنه و سنتها و باورها گسست کرد و در افت و خیز های مسیر مبارزاتش به هیچ مصالحه و سازشی با ارتجاع تن در نداد، ناامید نشد و هرگز صحنه مبارزه را ترک نگفت. زنی که بیماری جانفرسایش هم نتوانست او را از تلاش و مبارزه باز دارد یا حتی از مقدار آن بکاهد. او با بیماریش هم به ما درس داد.
جسم او هر چند دیگر در میان ما نیست ولی نگاه ژرف و پر از امید او هیچ گاه از برابر چشمانمان محو نخواهد شد و پیوند عمیقی که با احساساتمان برقرار کرد همواره بر قلبهایمان جاودانه خواهد ماند. تئوری و پراتیک مبارزاتی انقلابی آذر ادامه مسیر مبارزاتی ما را محکم تر از همیشه در راه رسیدن به جامعه ای عاری از هر گونه ستم و استثمار همانگونه که او میخواست، رهنمون خواهد بود.
جسم او اکنون پس از تحمل رنج توانفرسای بیماریش آرمیده است و این ما هستیم که باید رنج بی او پیمودن را تحمل کرده و بار سنگین مسولیت را سنگین تر از همیشه بر شانه بگیریم و تلاش کنیم و تلاش. و همچون آذر همه تلاشمان را!
دوستان، مرگ در انتظار همه ماست ولی مهم این است که چگونه زندگی کنیم و مرگ و زندگی مان چه تاثیری بر زندگی دیگران بگذارد. این مهم است که چگونه ارزش بیافرینیم و چه ارزشی در زندگی دیگران داشته باشیم. آذر از این بابت زن بسیار خوشبختی بود. او با مرگش هم، چگونه زیستن را به ما آموخت...
راهش پر رهرو، یاد و نامش جاودان باد
« فیروزه راد
دوستان، رفقا: از دست دادن همراهان، بسیار سنگین و تاسف بار است. متاسفانه رفیقمان آذر هم از میان ما رفت.
یادش گرامی و آرمانش، آزادی و نبود هرگونه تبعیض، پایدار و پررهرو باشد.
« ساحل دریا
روز یکشنبه وقتی خبر از دست دادن آذر عزیز را شنیدم بسیار ناراحت شدم.
از بیماریش اطلاع داشتم اما هیچوقت فکر نمی کردم که اینهمه زود از میان ما برود. وقتی به این فکر می کنم که دیگر او را نخواهم دید خیلی غصه ام می گیرد.
هنوز نتوانستم رفتنش را باور کنم گرچه بواقع همیشه در میان ما خواهد بود...
هنوز به غم از دست دادن مینا حق شناس عادت نکرده بودم که غم آذر نیز به آن اضافه شد
عکسش را که نگاه می کنم گوئی با آن صدای دلنشینش با من حرف می زند و این شعر احمد شاملو به ذهنم خطور می کند...
چه بی تابانه می خواهمت
ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری!
چه بی تابانه تو را طلب می کنم!
بر پشت سمندی
گویی، نو زین
که قرارش نیست
و فاصله
تجربه ئی بیهوده ست
بوی پیرهنت
این جا، واکنون...
کوه ها در فاصله
سردند
دست، در کوچه و بستر
حضور مانوس دست تو را می جوید
و به راه اندیشیدن
یاس را، رج می زند
بی نجوای انگشتانت
فقط...
و جهان از هر سلامی خالی است.
یادت گرامی، خاطرهات جاودان و راهت پررهرو باد آذر عزیز
به خانواده گرامی آذر، تمامی دوستان، رفقا، سازمان زنان هشت مارس و حزب کمونیست ایران (م ل م) فقدان آذر عزیز را تسلیت میگویم.
« آذر شیبانی
خبر اندوه بار رفتن آذررا یک ساعت پیش شنیدم .
درخشان ترین وجه زندگی آذر حضور موثر او در مبارزه در عرصههای گوناگون برای رسیدن به دنیایی بدون ستم و استثمار بود و مبارزه در برابر ستم جنسیتی و پیوند آن با دیگرعرصه های مبارزه جلوه ویژه ای در کارنامه مبارزاتی او داشت.
آنچه که او را چنین بیباکانه و دلپر به میدان جنگ با بیماریاش میفرستاد پهناوری افق مبارزاتی او بود. چراکه درد خودش را در برابر نگرانیهایش برای دردهای بزرگترکوچک میدید. جنگ آذر درخشان با بیماریاش آینهیی بود برای دیدن او در گسترهای بزرگترو باید آن را در زنجیره به هم پیوسته مبارزات او در زمینههای دیگر دید.
یاد آذرعزیز همواره درخشان باد!
۲۷مه۲۰۱۲
« جعفر امیری
خبر در گذشت رفیق آذر درخشان برای هر فعال جنبش کمونیستی و کارگری و جنبش رهائی زنان خبری غم انگیز و تاسف بار است. من هم به سهم خود به بازماندگان، رفقا و هم رزمان رفیق آذر تسلیت می گویم و خودم را در غم آنان شریک می دانم.
بی تردید نبود رفیق آذر ضایعه ی بزرگی است، اما بی شک راه او ادامه خواهد داشت و حتمن رفقایش برای تحقق آرمان هایش از تلاش باز نخواهند ایستاد.
اتفاقا فکر کنم دو سال پیش همین حدودها بود، که او را در پاریس در مراسم یادمان به خون خفته گان کشتار دهه ی شصت دیدم از بیماری اش پرسیدم، با لبخند همیشگی و روحیه ای شاد گفت: بهترم، خوبم. برایش آروزی سلامتی کردم، هرگز فکر نمی کردم دو سال بعد خبر درگذشت اش را بشنوم.
یادش گرامی باد
« پری قدمی
با سلام خدمت لیلا پرنیان و دیگر رفقای سازمان هشت مارس :امروز در فضای فیس بوک خبری رو دیدم که راستش شوکه کننده بود، رفتم توی سایت هشت مارس چک کردم و متوجه شدم که بله متاسفانه از این به بعد آذر درخشان بین یاران و رفقای مبارز نخواهد بود. نمی دانم چرا اما به راستی دلم گرفت، دلم شکست و بغضم گرفت و اشک امانم نداد ... نمی دانم چرا با وجودی که من این شخصیت بزرگ رو موفق نشدم از نزدیک دیدار کنم اما احساس نزدیکی بهش می کردم، نوشته هایش را دنبال می کردم... حالا امروز به این فکر می کنم چقدر همیشه زود، دیر میشود.
شاید ایمیل یا نامه نوشتن من فایده ای ندارد اما می خواهم بگویم که به عنوان یک دختر که به جویبار مبارز و رهایی زن ایمان و اعتقاد دارد، نبود شخصیتی چون آذر را مصیبتی بزرگی می داند؛ اما در عین حال برای یاران و رفقای بازمانده صبر، پایداری و سلامتی را آرزو می کنم برای تمامی دوستان زحمت کش در سازمان زنان هشت مارس - با مهر و دوستی
« سیامک مؤیدزاده
رفقای گرامی
با اندوهی فراوان از خبر درگذشت رفیق عزیز آذر با خبر شدم، خود را در اندوه بزرگ شما شریک می دانم. اندیشهها، تلاشها و مبارزات این زن آزاده فراموش نشدنی است. لطفاً مراتب اندوه و تسلیت مرا خدمت بستگان محترمش ابلاغ نمایید.
یاد عزیزش را گرامی بداریم!
« مرجان افتخاری
بدون شک خاموشی آذر درخشان برای جنبش زنان سنگین است.
آذر یکی از چهره های خستگی ناپذیر و مبارزه بر علیه نابرابریها، استثمار و ستم بر زنان بود. او برای رسیدن به افق و اهداف انسانی اش کارنامه ای درخشان از زنی مبارز حتی در سخت ترین شرایط را داشت. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
« پیروز
خبر کوتاه بود و بسیار دردناک. چه غمانگیز است از دست دادن رفیقی چنین سخت کوش. جنبش چپ و جنبش زنان ایران یکی از توانمندترین یاران خود را از دست داد. مطمئناَ جبران جای خالی او بسادگی میسر نخواهد بود. ضمن همدری با یاران او ( حزب م ل م و سازمان زنان هشت مارس ) به تمامی دوستداران او تسلیت می گویم. راهش پر رهرو باد
« فریدا فراز
آذر درخشان ستاره ای که همچنان خواهد درخشید، چون هزاران ستاره دیگر
خبر در گذشت و از دست دادن رفیق آذر درخشان برای بسیاری از فعالین جنبش زنان و جنبش کمونیستی و انسانهایی که آذر، صدا و همدرد آنها بود و همچنین خانواده عزیزش بس سنگین و ناگوار است.
قلبم از این واقعه مملو از درد و باورش برایم سخت تر. جنبش انقلابی زنان و جنبش کمونیستی و سازمان زنان هشت مارس (ایران- افغانستان) یکی از با ارزش ترین کادرهای خودش را از دست داد.
آذر درخشان یکی از فعالین جنبش زنان و جنبش کمونیستی بود که در طول زندگیش همواره در حال مبارزه با نظام های سرمایه داری و ارتجاعی بود و با هر بی عدالتی و نابرابری مبارزه می کرد. آذر با بیماریش 11 سال مبارزه کرد، آذر با مرگ هم مبارزه کرد تا زنده بماند، زنده بماند تا بتواند برای رسیدن به آرزوها و آرمانهایش که رهایی بشریت از یوغ ستم و استثمار بود ادامه دهد. آذر آرزوی جهانی دیگر را در سر داشت، جهانی عاری از هر گونه ستم و استثمار، جهانی عاری از هر گونه ناعدالتی و نابرابری و تبعیض جنسیتی در تمامی عرصه ها.
آذر از میان رفت ولی باز هم در قلبهای بی شماری زنده خواهد ماند و در تاریخ مبارزات ایده ها و فعالیت هایش ثبت شد.
از صمیم قلبم که مملو از درد است به تمام رفقا، یاران، همرزمان، خانواده عزیزش، به جنبش انقلابی زنان و جنبش کمونیستی تسلیت می گویم.
باشد تا راهش را تا توان داریم ادامه دهیم. آذرها با مبارزات ما زنده خواهند ماند. یادش گرامی و راه و مبارزه اش پاینده باد! تا شقایق هست زندگی باید کرد.
27 می 2012
« نوید دانش
در گذشت آذر درخشان را به همه زنان مبارز و انقلابی و کمونیست تسلیت می گویم. راهش پرتوان باد و آرمانش استوار باد.
« شهین حیدری
آذر عزیزم چگونه باورکنم؟ دیگر ترا نخواهم دید؟ صدای گرمت را که آرام و با اعتقادی سرشار از امید به زندگی بود نخواهم شنید .
آخر تو سرشار از مهربانی، عاطفه، امید به پیروزی بودی، کلمات برای وصف خوبیهای تو کافی نیستند. دلم گرفته به دنبال جملاتی برای بیانی گویا از قدردانی برای دوستیمان میگردم زبان از بیان آن عاجز است.
نمیخواهم مرگت را باور کنم. فراموشت نخواهم کرد.
«ایمان شیرعلی
دوستان گرامی!
با نهایت تاسف و اندوه به اطلاع میرسانم، سحرگاه روز 26 مه (6 خرداد) ، قلب انسان بزرگی پس از 11 سال نبرد با بیماری سرطان، در بیمارستانی در شهر پاریس از حرکت باز ایستاد.
زنده یاد آذر درخشان (مهری علی ملایری) براستی از درخشان ترین مبارزان راه آزادی و برابری و از شخصیتهای شاخص جنبش واقعی زنان در ایران بود.
درگذشت این انسان فرهیخته را به همۀ بستگان، دوستان و همرزمان آذر و نیز به اعضای حزب ...کمونیست ایران (م ل م) و سازمان زنان 8 مارس (ایران- افغانستان) تسلیت عرض میکنم.
یاد آذر عزیز همیشه زنده است، باشد که راهش پررهرو باشد!
«سعید سالک
باورم نشد وقتیکه شنیدم رفیق آذر درخشان دیده از جهان فروبسته است بی شک بزمین کشیده شدن زودرس و نابهنگام آذر، این ستارۀ درخشان آسمان غمزده همه ی یاران و بخصوص خانواده عزیزش را در اندوهی بزرگ وغمی سنگین فرو خواهد برد.
فقدان آذر را به یاران او و به خانواده اش و به همه ی مبارزین راه آزادی و سوسیالیسم تسلیت میگویم. برای راه او و آرمانش پیروزی آرزو میکنم.
باشد که نام او در زبانها بماند
لندن مه 2012
«گلاویژ حسینی
آخرین باری که آذر عزیز را ملاقات کردم در بیمارستانی در پاریس بود که به اتفاق چندی از دوستان به دیدارش رفتیم. کارتی برای او نوشتیم که متنی کردی داشت و خیلی مشتاق بود که معنی جمله کردی را برایش تعریف کنیم (تۆ ئهو ئهستیڕه گهشهێ که هیندیك جار دیاڕ نییه، بهلام ههمیشه ههییت) تو آن ستاره درخشانی که همیشه قابل دیدن نیست ولی جاودانه ای متن و زبان متن را خیلی دوست داشت.
توانایی نیاز است تا وصف فقدان آذر عزیز را بشود توصیف کرد. آذر از جمله انسانهایی است که تا انسانیت و مبارزه برای آزادی و برابری انسانها در جریان است، آذر و آرمانهایش و انسان دوستی و صداقت و پاکیش جاودانه خواهد ماند و مردنی نیست. به کی باید تسلیت گفت به خانواده و بچه هایش و به دوستان و آشنایان آذر و یا به رهروان جنبشهای آزادیخواهی و به جنبش زنان؟ یا به خودم؟ آذر به همه تعلق داشت و هر آنچه از شخصیت توده ایش سخن گفت باز کافی نیست.
من نه تنها دوست و انسان والایی را ازدست دادم، بلکه معلم و الهام بخش امید و آرزوها و دوستیها را از دست دادم. آذر به من آموخت که به خود باور داشته باشم و با گوش دادن به دگراندیشان، عمق اختلافات و دگر نگرشها را درک کنم. به ما و من چون ملتی دیگر اعتماد داشت و به نقطه قوتهایمان افتخار میکرد و ضعفهایمان را نشان میداد و ره غلبه کردن به آنها را.
آذر آرمانها و باورش را زندگی کرد و زندگیش در خدمت آرمانها و باورهایش.
شخصیت توده ای و بغایت با اتوریته آذر را در صف وسیع تظاهرات و راهپیمایها میتوانست مشاهده کرد، و انسانها در کنار او احساس غرور و اعتماد میکردند، تلاش میکرد که همه به خود اعتماد داشته باشند تا بشود به رهروان کاروان آزادی اعتماد کرد. از اعماق وجودم به تمام کسانی که آذر و باورهای آذر را دوست داشتند، تسلیت میگویم و خیلی متاسفم که آذرها فراوان نیستند.
« شهناز غلامی
باور نمی کنم مرگ آفتاب را!
از سر به دیوار کوفتن های بی حاصل چه سود؟!
تو دیگر نیستی؟!
باور نمیکنم آذر، باور نمیکنم رفته باشی من را، آیناز را، زهره را، فلور را، لیلا را و همه زنانی را که در این برهه حساس از زمان به تو، به روشنگریهای تو، به رهبری تو محتاجند تنها و بی یار و بی رفیق گذاشته باشی و رفته باشی؟ً!
11سال با سختترین بیماری دنیا یعنی سرطان نفرین شده جنگیدی، چنانکه با فاشیسم دینی، با امپریالیسیم جهانی مبارزه کردی. چون نمی خواستی تنهای مان بگذاری، چون می خواستی رویاهایت، آرزوهای بزرگ و انسانی ات را برای همه مردم دنیا به بار بنشانی.
باور نمی کنم رفتنت را و یقین دارم که تن رنجور و قلب سرشار از امیدهای روشن و آفتابی ات درخاک نه دفن، بلکه کاشته می شود و تو زنی از نسل زنان رادیکال وانقلابی سال صفر، بارور می شوی در نسل فردا و فرداها. ای رفته تا ابدیت، تا افق های دوردست، تو کی به انتهائ می رسی؟! کی تو تمام می شوی؟!
تو جاودانه شده ای در نوشته هایت، در صدایت، در خاطراتت، در شیوه مدرن و دموکراتیک مبارزاتی که برگزیده ای.
رفتنت را هیچ وقت قبول نمی کنم و نخواهم کرد تا چه برسد به مرگت؟!!!
طاقت دوری چشماتو نداریم، طاقت دوری دستاتو نداریم، طاقت دوری حرفا تو نداریم. ای بی وفا نگار ما، که ما را در این خراب آبادغربت تنها گذاشتی و رفتی؟! ای زیبا ترین روح انسانی که مراد ما بودی به کجا چنین شتابان؟! به کجا چنین شتابان؟! مباد آن روزیکه بی تو، قایق امیدمان برای انقلاب نوین دموکراتیک مردم ایران [که تو یکی ازرهبران سیاسی آن هستی] را به گِل بنشانند.
گیرم که تن رنجور و زخم دار تو بسان دانه ای در خاک کاشته شده باشد و با رفتن تو و دیگر شقایق های باغ سرزمینمان، ساقه تن مان را زخم دار تبرها کرده با ریشه چه خواهند کرد؟!
آنان که می زنند، آنان که می بُرند، آنان که می کُشند با رویش ناگزیر جوانه ها چه خواهند کرد؟! آنان که پرواز را علامت ممنوع می زنند با جوجه های نشسته در آشیانه چه خواهند کرد؟!
آذر درخشان (مهری علی ملایری) جزء پی گیرترین و انقلابی ترین کمونیست های رادیکال است که با ایمان انقلابی اش هنوز خواهان جهانی دیگر، جهانی عاری ازهر گونه ستم و استثمار هست. او در همه جا با صراحت و جسارت اعلام می کرد که قوای ارتجاع و امپریالیسم نگهبانان نظام پوسیده ستم و استثمار، ایده های ارتجاعی وعقب مانده در باره زن به اتوریته موجود صحه گذارده اند. آذر براین باور بود که زن هم در بازارکار از طریق فروش نیروی کار و هم درخانه از طریق کارخانگی یا بیگاری عریان استثمار میشود و برای همین نیز می خواهد افق جنبش رهایی زنان را تا امحاء کامل ستم بر زن و برچیدن سلسه مراتب جنسیتی رهبری کند.
او از جمله نادر زنانی است که با گذر از استراتژی های مردد و خشونت بار، با جهش های از خود گذشتگی و بلند همتی توانست قدرت خشمش را به مثابه نیرویی برای انقلاب رها کند. او موانع پیشروی زنان را درچهار حوزه مختلف تقسیم می کرد: اقتدارقدرت حاکم، اقتدار مذهب، اقتدار سنت، اقتدار مرد برزن. و برکنشگران جنبش زنان توصیه می کرد تا دیدگاهها را فراگیر کنند و بدانند که چه افق واهداف و روشی را درپیشاروی خود باید قراردهند. تا به پیشروی های بزرگ و موثر دست یابند او ازکنشگران جنبش می خواست تا علیه هر شکل از ستم دیدگی به عصیان و مقاومت انقلابی به شورشگری بپردازند، قوانین، آداب و رسوم ارتجاعی را به زیر سوال ببرند، نقش درجه دوم و تبعی زن نسبت به مرد را به زیر سوال ببرند، درعرصه هنر و ادبیات مبارزه و در سیاست دخالت کنند.
او دررابطه با سرکوب سیستماتیک زنان در رژیم تئوکراتیک در یادداشت هایش چنین می نویسد: «مسائل زنان در جامعه ما آنقدر حاد است و موقعیت رژیم جمهوری اسلامی از بدو تولد ش آنقدر به زن ستیزی اش وابسته بوده است که بی تفاوتی و انفعال هر جنبش اجتماعی ـ اعم از کارگری، دانشجویی، روشنفکری ـ بر سر مساله زنان مطلقا غیر قابل قبول است. جمهوری اسلامی شمشیر عقب مانده و خفقان آورش را در کوره سرکوب زنان صیقل داد و با آن گلوی بقیه را بُرید قوانین و افکار زن ستیز جمهوری اسلامی جزء شاخصهای غیر قابل انکار این حکومت است.» [ از کتاب کمونیست و مساله زنان جهت گیری های نوین- صفحه 130]
آذر همواره تاکید میکرد وظیفه هر انسان آزادیخواهی است به دفاع از این مبارزه عادلانه برخیزد. او می خواست تا زنان خانه دارِ مطیع و مادران متعهد به زنان رزمجو و شورشگر در پهنای عمومی تبدیل شوند تا کلیت نظام مالکیت خصوصی و قدرت های سیاسی حاکم را سرنگون سازند. او با تئوری و پراتیک مبارزاتی برآن بود جنبش زنان ایران را با همبستگی جهانی سایر زنان، تمامی زنجیرهایی را که بر دست و پای زنان بسته شده بگسلد.
آذر شعله ای افروخته در فرا راه مبارزه برای آزادی و برابری توده هاست، او جاودانه شد به دلیل عصیان و مقاومت رهایی بخشش.
امیدوارم همه ما ادامه دهنده راهی باشیم که آذر از پیشگامان آن محسوب می شود، مرگ آذر درخشان ضایعه ای جبران ناپذیر برای جنبش کمونیستی و جنبش رهایی بخش زنان محسوب می شود. این ضایعه جبران ناپذیر را به همه مبارزین کمونیست، کنشگران جنبش زنان، خانواده محترمش و رفقاء همرزمم در تشکل زنان 8 مارس که من نیز عضو کوچکی از آن هستم تسلیت می گویم.
امیدوارم با تلاش و مبارزه ای که همراه آذر بودیم رویاهای آفتابی او را که همیشه از آن حرف می زد و حتی برای لحظه ای از آن غافل نمیشد، متحقق سازیم. مارهروان راه سرخ برادرش (تورج علی ملایری که در نبردی قهرمانه با همرزمانش دستگیرو تیرباران شدند و همه جانباخته گانی که به جرم روشنگری وعشق به آزادی و برابری مصلوب شدند و می شوند تا انسانها آزاد و رها بدون قید و بند بردگی زندگی کنند.) باشیم.
این سروده را به رفیق آذر درخشان تقدیم میکنم:
تولّد
تو که رفتی
بالهایم را سوزاندند
خاکستر بالهایم را
به توخواهم سپرد
تا در باد رهایشان سازی.
چرا بهراسیم ازمرگ؟!
چرا بترسیم از زندان؟!
چرا دروحشت باشیم از شکنجه؟!
بوی خاکستر ترا
عقاب ها نفس خواهند کشید
و تو در تنفس آنها تولد دوباره خواهی یافت.
2012/05/28
«احمد پوری
آذر جزء معدود انسانهایی بود که به معنی واقعی کلمه با آرمانهایش زیست و مثل خیلی ها با آرمانهایش تجارت نکرد.
زنی پیشرو در میدان عمل و اندیشه، کسی که در عین وفادرای به سازمان اش می توانست فراتر از چهارچوب منافع سازمانی اش فکر و عمل کند.
فقدان او ضایعه ای جبران ناپذیر برای جنبش مترقی، عدالتخواه و سوسیالیستی زنان است. در نهایت تاسف ما دوزخیان زمین در مرحله ای از تاریخ بسر می بریم که این گونه انسانها در دوران حیاتشان آنچنان که شایسته آنها ست نه شناخته می شوند و نه حمایت سیاسی و اجتماعی لازم را از جامعه دریافت می کنند.
به امید روزی که زندگی و تجارب آذرها شمع روشنی بخش شبهای تاریک مبارزات زنان و مردان جامعه برای رسیدن به آزادی، دمکراسی واقعی و سوسیالیزم باشد و نام آذر ها آذری برخرمن جهل و جنایت و استثمار باشد.
« سینا احمدی
آذر، صدای زنان ایران
صدا و پیام آذر را از زبان زنان و مردان مبارز خواهیم شنید. غم نبودن او را به یاران هم رزم او رفقای حزب کمونیست ایران (مارکسیست لنینیست مائوئیست)، سازمان زنان هشت مارس (ایرانی ـ افغانستانی)، جنبش انقلابی انترناسیونالیستی، خانواده اش و مردمی که به نوعی او را می شناختند تسلیت میگویم.
همراه با تشکیل سازمان زنان هشت مارس و حضور علنی آذر درخشان در میدان مبارزه طبقاتی، روشن بود زنی آزموده چون جنگجوی تمام وقتی در حال مبارزه علیه ستم جنسی است. سرباز تمام وقت انقلاب بودن برای یک زن، به ویژه اگر ازدواج کرده باشد، تنها زمانی میسر است که بتواند به شکلی موثر با نهاد خانواده تعیین تکلیف کند، توانسته باشد اتوریته مردی را به نوعی شکسته باشد. قدرت آذر بهنگام گلاویز شدن با سیستم مردسالار و مدافعان آن بخشاً ناشی از سبکبالی او بود.
یازده سال جنگ و گریز علیه بیماری افسار گسیخته ی سرطان، تحمل زخم های متوالی چاقوی جراحی و بمباران شیمیائی و پرتوی در عین حال مبارزه ی ماهرانه علیه مرتجعین مردسالار بومی و جهانی، خود حکایت ها از تشکل و رفاقتی ریشه دار برای رهائی از بختک مردسالاری می کند. ادامه ی چنان مبارزاتی در این زمانه که هرچیز اسیر و زبون روابط کالائی است بدون داشتن رفقائی متحد باورکردنی نیست.
تاکید آذر بر کمونیست بودن در زمانه ی جنایات بنیادگرایان بومی و امپریالیست ها و تلاشش برای شرکت در جمعبندی از تجارب پرولتاریا و سهم دادن برای تصحیح و ارتقاء نگرش پرولتاریا در زمینه ستم جنسی شورانگیز و الهام بخش است.
آذر در کنار زنان مبارز سرشار از امید و انرژی می شد و خود عاشقانه برای اتحاد جنبش زنان به حول خطی پرولتری فعالیت می کرد.
آذر در زندگی و مرگش خرافه ی مذهب را به چالش گرفت و صدای اعتراض زنان ایران علیه مرتجعین جمهوری اسلامی و حامیان امپریالیست اش شد. چه پرشکوه بود حمل پرچم سرخ لبریز از دلنوشته های دوستان اش با غرش سرود انترناسیونال در روز وفات اش همراه با بسیاری از دوستداران کمون به مناسبت گرامیداشت مبارزین کمون پاریس در قبرستان پرل لاشز.
عزیز دل!
میبینمات آذر
در زنان پرولتر که گیسوان آتشینت را میبافند
طنابی باشد مرگ مردسالاری را، و در دختران شورشگر
که با نامت سنگرهای عصیان به پا میکنند
و در مردانی که با نگاهت جنبه ی زنانه خود را میبینند
« ناهید بهمنی
بدرود ای انسان خوب، آذر عزیز!
با کمال تاسف خبر مرگ مبارز خستگی ناپذیر، تلاشگر حقوق زنان و انسان شریف و صمیمی آذر درخشان را امروز از طریق رسانه ها شنیدم. خبر شوک آور بود و مرا در سوگ عمیقی فرو برد. آذر را از اواخر دهه 90 میلادی از طریق فعالیت های مشترک " جمعیت مبارزه برای آزادی زنان ایران" و "سازمان 8 مارس" شناختم.
شخصیت آذر و خصوصیات انسانی اش در پیشبرد کار مشترکمان همواره خاطرات و گذشته های شیرینی را برای من به جا گذاشته است. آذر انسانی سخت کوش، تلاشگری بی امان در راه آزادی و رهایی زن و دارای خصوصیات انسانی والایی بود . علی رغم به جان خریدن درد بیماری بی رحمش همیشه انبوهی از شکیبایی و چهره ای مملو از امید بود. از آن جمله انسانهایی بود که شاملو "شعبده بازان لبخند در شبکلاه درد" توصیف شان می کند.
فقدان وجود آذردرخشان را به خانواده و فرزندانش و نیز به فعالین سازمان 8 مارس تسلیت می گویم. یاد آذرعزیز و سنت هایش در به ثمر رسانیدن آرمانهای انساندوستانه پایدار.
6 ماه مه 2012
« مهری زند
جنبش فمینیستی ایران،کمونیستی پیگیر و جنبش کمونیستی، فمینیستی خستگی ناپذیر را ازدست داد. آذر با شادی انسانها شاد و از رنج آنان رنج میبرد و شکوفائی انسانها را میجست.عشق به عدالت اجتماعی و برابری و آزادی در عجین شده بود.
آذر، به جدائی دین از دولت و برچیدن بساط جمهوری اسلامی، بعنوان اولین گام تحقق حقوق زنان باور داشت.
« مهستی شاهرخی
آذر دیگر نمی خندد
صبح یکشنبه خبر را در سایت گزارشگران دیدم، و عکسی از روزهای بهروزی آذر. پس آذر دیگر نفس نمی کشد، پس دیگر آذر نمی خندد، پس دیگر آذر نمی خنداند، پس دیگر آذر نیست، پس رفته است برای همیشه. آذر را نمی شد باور کرد که رفتنی است. آذر را، از روزی که شناختمش سرطان داشت و گه گاه با عقربی لمیده در بدن، عقربی که مدام نیش اش می زد و جابجا می شد، با این همه بود و می ایستاد و می خندید و می خنداند و حالا دیگر نیست. امروز صبح دیدم، رزا احساس و نظر و برخورد و نگاهش را در مورد آذر نوشته که خوب کاری کرده است و جدا از مسایل حزبی باید به آذر نگریست، از انسانی که بود و حالا دیگر نفس هم نمی کشد، رزا روشن از آذر درخشان، زنی که وجود عقربی در تن، خنده را از لبانش گرفت و از نزدیک می شناختیمش نوشته است.
نکته مهم آذر، نرمی رفتار و سلیس بودن زبانش بود که خیلی ساده و راحت ارتباط برقرار می کرد و شاید این خصلت آذر از آنجا برمی خاست که با زنان و خانواده های روستایی یا کارگر و فقیر در تماس بود و دنیای ساده ولی شیله پیله آنها را می شناخت و یا شاید این روانی و سادگی را از کوهپایه های لرستان و از راه ترکیه تا آلمان و سرانجام به پاریس کشانده بود و با خود حفظ کرده بود.
آذر در زمینه موضعگیری خود در برابر رژیم روشن و درخشان بود، او نتوانسته بود مرگ برادر جوانش را ببخشد و مانند برخی از مهره های پر هیاهوی جنبش به ظاهر زنان، به یکی از مزدور دولتهای بیگانه در جهت سرکوب مبارزات زنان و ستم دیدگان و زحمتکشان تبدیل شود.
روشنی آذر در همین جا بود که خیلی درخشان و با طنزی غریب، مسایل را می شکافت و راز نگفته را با کمترین کلمات و نکته سنجی بسیار برملا می کرد. مقالاتش در سایت هشت مارس گویای طنز غریب آذر در افشای حربه ها و حقه های رژیم جنایتکار هزارچهره است. جای طنز و نکته بینی اش خالی می ماند. دیگر کیست که بیاید و از «هووهای مهاجرانی» و یا «خود را کشتاندن زهراها» بنویسد؟ جایش آذر درخشان خالی می ماند.
شناخت من از آذر محدود است، اما می دانم که اگر آذر می توانست مستقل باشد و مستقل عمل کند، یعنی این سر سپردگی رایج حزبی را نداشت، برای همه ما، منظورم از ما، امثال من یا رزا است، زنانی نچسبیده به پستان مادر-حزب، زنانی نچسبیده به پستان منافع مادی و یا شخصی، زنانی در آرزوی رهایی ستمدیدگان و زنان از هر گونه قید و ستم و استثمار، حضور آذر می توانست غنیمتی روشنگرانه و مفید باشد. در هر حال فقدان آذر، برای همگی ما. چه آنان که با او ارتباط حزبی داشتند و چه آنان که آذر را، آنگونه که بود می شناختند و رنج او را ارج می نهادند، ضایعه ایست عظیم.
نکته دردناک این است که آذر از لحاظ روحی فعال و محکم و استوار بود اما جسمش توان نداشت تا از زهر آن عقرب مرگ آفرین خلاصی یابد. آن سرطان وحشتناک در درون پیکر آذر، مانند آن رژیم مرگبار بود. هر دو با هم زهر به کام آذر ریختند و خنده را از لبانش گرفتند. فیلم اولین راهپیمایی کارزار را نگاه می کردم و مصاحبه آذر را، چگونه می شود حدس زد که در آن لحظه، عقربی دارد از درون به او نیش میزد و با این همه او به راه پیمایی آمده است و با این همه هنوز ایستاده است! فقدان آذر را به همگی تسلیت میگویم.
یادش گرامی و راهش پایدار.
« لیلا دانش
در دوران کوتاه آشنایی ام با آذر او را زن ثابت قدمی یافتم که موفق شده هر آنچه از حکومت سرکوب و تبعید و فرهنگ پدر/ مرد سالار بر او رفته را به بن مایه شخصیتی استوار و مبارز تبدیل کند. او در سال های بیماری با اتکا به همین تنها سرمایه زندگی اش توانست شوق زندگی را در پیکر بیمارش فروزان نگهدارد. آذر از آن دسته زنان کمونیستی بود که مبارزه برای رهایی زن نه تنها در اهداف استراتژیک که در ساده ترین عادات روزمره هم از دایره دید و درکش پنهان نمی ماند. یادش برای همیشه زنده خواهد ماند.
« نظام جلالی
آذر درخشان یادش گرامی باد
آذر درخشان (مهری علی ملایری)، فعال پیگیر و رادیکال جنبش زنان و از بینانگذاران سازمان زنان هشت مارس و کادر حزب کمونیست ایران (م ل م)، سحرگاه روز شنبه 26 مه (6 خرداد)، پس از 11 سال مبارزه با بیماری سرطان در بیمارستانی در شهر پاریس از میانمان رفت.
آذر درخشان کمونیستی مبارز و خستگی ناپذیر بود که تمام زندگی خود را تا آخرین لحظه مرگ صرف مبارزه کرد.با اینکه رفیق آذر در 11 سال گذشته درگیر بیماری بود اما هر جا که مبارزه ای جدی برای حقوق زنان و مبارزه با سرمایه داری جهانی و جمهوری اسلامی در جریان بود رفیق آذر نیز آنجا بود. آخرین باری که رفیق آذر را دیدم درتظاهرات و برنامه ای در مورد دفاع از حقوق زنان در بلژیک بود که بهزاد کاظمی هم یادش بخیر که او نیز هنوز زنده و فعال در آنجا شرکت داشت.
آری رفیق آذر نیز به خیل تبعیدیان کمونیستی پیوست که پیش از این در خارج از کشورجان سپردند ولی تسلیم جمهوری اسلامی نگشتند.
یادش گرامی و در خاطرههایمان زنده باد.
« مادر یکی از رفقای آذر
پیامی از سوی مادر یکی از رفقای آذر
افسانهی هستیاش اگر پایان یافت / خوشنامی و عزتش به پایان نرسید.
اولین بار که دیدمش چه لحظهی شیرینی بود. پاکی و صداقت در نگاهش و نفوذ کلام در بیانش همه به هم آمیخت. تصمیم گرفتم در جوار اطاقش جایگاهی داشته باشیم تا از مصاحبتش بیشتر لذت ببرم. بعد از دو روز آشنائی این همه گرمی کلام از کجا، مایه گرفته؟
آری او از سرزمین گرم خوزستان سخنها گفت و معلوم گشت اهل دزفول است. با صدای دلنشیناش آهنگی را خواند که سراپای وجودم را به آتش کشید. چرا که مرا به سالهای بسیار دور برد با کوله باری از خاطره همراه گشت. حدود 48 ساعتی از آغاز آشنائیمان گذشت دانستم که دردی جانکاه او را سخت آزار میدهد. او برایم گفت: مقاومت خواهم کرد، با این پدیده میجنگم تا تسلیمش نشوم. چه درست میگفت. همچنان که میدیدمش شادابتر از زمان قبل بود. حرفها همه حاکی از امید و امیدواری بود. با مطالعه و نوشتن مقاله سرگرم بود. به او انس گرفته بودم. به یاد دارم شبی از شبهای زندگیام را در خانه او خوابیدم. در همان اطاقی که جایگاه او بود. در تخت خوابی که او با افکاری متفاوت به صبح میرساند. نامش آذر بود. چه گویا بود اسمش. از زنان که میگفت و از ظلم و ستمی که بر این قشر در جامعه ما رفته یک پارچه آتش میشد گوئی که الان در جمع میلیونی ایستاده از سینه فریاد برمیآورد که «اف برشما حکومتیان». چه ظلم مضاعفی را روا داشتید. این نازنین صبور میتوانست در وطن باشد و بخش عظیمی از هموطنانش را که نیازمند او بودند راه گشا باشد و فریاد برآورد این زندگی برای ما زنانِ صبور و پر تحمل پایگاهی نخواهد داشت. افسوس و آه او در میان ما نیست.
چه به جا گفته زنده یاد منوچهر آتشی از خطهی جنوب:
هزار تیر یکی کارگر نشد از مرگ شکسته باد کمانش بدین نشانه زدن.
روانت شاد آذر عزیزمان
« فرشته بهاری
آذر نمُرد
مرگ را برای او باور نخواهم کرد.
در میان ماست و همیشه خواهد بود. آذر جاودانه شد.
رهنمودها، تئوریها و مبارزات خستگی ناپذیر کمونیستی اش در جنبش کمونیستی، جنبش زنان ایران و مبارزات پرولتری چراغ را همان خواهد بود.
باید بیاموزیم کمونیستی انقلابی چون آذر؛ به راحتی بدون زحمت و هزینه درخشان نشد .او با آگاهی، تلاش و زحمت پیگیرانه، شجاعت، سازش ناپذیری در برابر دشمن، گذشتن از منافع شخصی و پایداری بر اصول و آرمانهای انقلابی و کمونیستی اش بود که "آذری" شد چنین "درخشان".
راهش گرامی و پر رهرو
2012 may29
«فیروزه از تورنتو
بیاد رفیق آذر درخشان
دیدید رفیقان. شاهد بالهای درخشان گشوده اش که برفراز تاریک و گاه روشن خلأ رهبری جنبشی بس توانا و کلیدی در اوج فرود تاریخ مبارزات زنان به پروازی بلند در آمد. با اندک رفیقانی، یار رهبری فکری و عملی جنبش زنان شد. خستگی ناپذیر همه سدهای محکم و ایستاده در مقابل حرکت عظیم تاریخی جنبش زنان را صبورانه با دوستان ناروشن، و قهر آمیز با دشمنان مرتجع رهائی زنان یکی پس از دیگری شکست و کارزاری چنان فراموش نشدنی براه انداختند که دیگر امروز این آذر برافروخته را هیچ تاریکی خاموش نخواهد کرد.
به پشتوانه دانش تاریخی و آگاهی مارکسیستی سازمان زنان هشت مارس را به عنوان اولین سازمان دمکراتیک و انقلابی دوران اخیر تئوری مبارزه رهائی بخش زنان را در وسعتی جهانی، پرچم این جنبش شد و با آن هزاران هزار فانوس آذرین برافروخت که دیگر سر خاموشی ندارد. اما چنان که همیشه چنین بوده ، وقت رفتن فرا رسید.
بال های گشوده درخشان بعد از سال ها جدال با بیماری مرگبار سرطان در میان آذری خود از برافروختگانش بود نشست. اما کیست که نداند ققنوس وار از خاکستر خویش همواره به پرواز خواهد آمد. آنچه که هرگز فراموش نمی شود پرواز است. یادش همیشه تازه خواهد ماند و راهش پر ره رو. از همه دلتنگی های دوری از آذر درخشان یار و رفیق همه زنان رنجدیده و خصوصأ کارگران و زحمتکشان که دیگر حاضر به تن دادن به ستم جنسیتی و نابرابری های ناشی از جامعه طبقاتی نیستند، پرچمی یگانه بدست می گیریم تا راهش را تا پیروزی نهائی ادامه دهیم.
5 جون 2012
« ناهید
با قلبی مالامال از اندوه و درد، از دست دادن آذر درخشان عزیز (مهری علی ملایری) را به تمامی رفقا و خانواده عزیز و گرامیش و همه زنان همرزم این عزیز بزرگوار را که همواره قلبش برای رهاییزنان جامعه میتپید را تسلیت میگویم... و همانطور رفیق آذر درخشان در گفتگویی با یکی از یارانش میگوید: "هدف دراز مدتم کمونیسم است ولی هدف کوتاه مدتم در مبارزه با سرطان زنده ماندن تا روزی است که سقوط جمهوری اسلامی را ببینم...
ما نیز ارج مینهیم بر اندیشههای این عزیز و با ادامه دادن راه و اهدافش یاد عزیزش را گرامی میداریم.
« سوسن بهار
یاد آذر همیشه زنده می ماند!
آذر درخشان، دیگر در میان ما نیست، اما یاد او و فعالیت هایش، درخشش صمیمانه ی ذات انسانی او، جدیت و پیگیری او در امر رهایی انسان، در یادها، سالها و سالها زنده خواهد ماند. آذر را از نزدیک نمی شناختم، با او چون بسیاری دیگر در تماس نزدیک نبودم، اما برای او و صمیمیت و صداقتش در امری که پیش روی خود قرار داده بود ارزش و احترام خاصی قایل بوده و خواهم بود. آذر انسان زیبایی بود که فارغ از اختلاف نظر و عقیده می توانستی با او همکلام و هم قدم شوی، مسایل را فراتر از کلیشه ها می دید و به آنها می پرداخت، عاشق زندگی بود و برای زنده ماندن می جنگید، زنده بودن و تلاشش غیر قابل انکار است.
وقتی که در تظاهرات برای مسایل مصر در پاریس او را ملاقات کردم و به او گفتم: چه خوب که من موفق شدم شما را بالاخره ببینم، صمیمانه گفت: تو مرا دیده ای سوسن جان، من عوض شده ام، فقط ماه ها بعد او را به خاطر آوردم، دختری جوان بلند قد و صمیمی در میز کتاب. آه کشیدم. با شنیدن خبر از دست رفتنش هم آه کشیدم اما، به یادش لبخند میزنم برای تلاش بی وقفه اش، برای صدای زیبایش هر زمان که جان لنون را بشنوم و هر وقت که زمزمه کنم:
But I’m not the only one
غم دیگر در میان ما نبودنش را به همه ی دوستان و همکارانش صمیمانه تسلیت می گویم.
31 مه 2012
« حسین بهادری
بی شک خبر در گذشت رفیق اذر برای تمام انسانهای آزادیخواه، زنان و جنبش کمونیستی سخت است.یاد او همیشه در خاطره ها زنده خواهد بود.
« ساسان دانش
در سوگ آذر درخشان.
اخگری از جنبش زنان خاموش و آتشی در اندرون مبارزان شعله ور شد.
به درازای تاریخ، انسان برای رهایی خویش تلاش کرده است، نظام های حکومتی نیز برای چپاول جهان، ستم بر زنان را صد چندان رواداشته اند، اما به موازات این ستمگری، زنان آزاده از اعتراض گری فرونکاسته اند و حقوق خویش را فریاد کشیده اند و تا برابری انسان ها این نبرد تداوم خواهد داشت و همواری این مسیر پر سنگلاخ با کوشش روزمره ی زنان و مردان آزادیخواه میسر گشته است و درخشانی این راه، مبارزات آذر درخشان نیز هست. فعالان کارزار زنان، امروزه روز سوگوارند و مقاومت آذر و آذرخش های تاریخ را فراموش نخواهند کرد.
یادش گرامی باد و راهش درخشان تر
« لادن داور
رفقای عزیز سازمان 8 مارس
با سلام: درگذشت رفیق آذر درخشان را به شما و همه انسانهای آزادیخواه و زنان مبارز و همچنین به خانواده ایشان تسلیت می گویم.
سازمان رهایی زن ـ کلن
« ا. انیس
آذر ــ آزاده زنی از تبار انسان!
در آخرین لحظات شب بود که به نحوی کاملا تصادفی، از درگذشت رفیق آذر درخشان، با خواندن یادداشت مختصری به همین مناسبت که توسط "صبا راهی" به آدرس رفقای (بابا) گسیل شده بود، اطلاع یافتم. این خبر ناگوار، هرچند که خیلی ناگهانی و غیر مترقبه هم نبود، برای من بسیار تکان دهنده و بغایت دردناک بود.
چند سال قبل در جریان یک سمینار بمناسبت یادبود از قربانیان ترور جمهوری اسلامی موسوم به کشتار جمعی زنذانیان سیاسی سال 67 بود، که برای اولین بار از بیماری جانکاه آذر و آنهم از زبان خودش شنیدم. او که با نگرانی و حیرت از بیماری ناگهانی زنده یاد مینا حق شناس (رفیق نسرین) برایم تعریف میکرد، در کمال آرامش و خونسردی خاطرنشان ساخت، که خود او هم سالهاست با همین بیماری میباید دست و پنجه نرم و جدال نماید!
از طریق رفیق نسرین بود که با رفیق آذر هم آشنا شده و این آشنایی با همین سمبل های مبارزه و مقاومت، طی سالیانی دراز، بر بنیان استواری از یک همرزمی رفیقانه انقلابی بارور گردیده است. در اکسیون ها یا مناسبت های سیاسی متعددی همچون سمینارها، گردهمآییها و تظاهرات بود که همواره با آذر تلاقی نموده و به حرف ها و سخنرانیهای او با علاقمندی و اشتیاق وافر گوش فرا میدادم. باری هم در یک تظاهرات اعتراضی در واکنش به سفر سردمدار وقت دولت جمهوری اسلامی به برلین، چه بسا شاهد خشونت عریان ابزار های سرکوب امپریالیستی و در نتیجه، بازداشت آذر توسط پلیس آلمان بودم.
آذر از چهره های محبوب، متبارز و درخشان جنبش زنان آزادیخواه و انقلابی بود. اگر آذر بعنوان یک زن رزمنده انقلابی، عمیق ترین درد و رنج و انسانی ترین خواستهها حقطلبانه نیمه بیشتر جامعه را با آگاهی و درایت نمایندگی، و پرچم پراهتزاز آزادی و برابری میان زن و مرد در تمامی شئون زندگی را برافراشته نگه میداشت؛ بمثابه یک زن کمونیست بنیادی ترین ایده آل های بشریت مترقی را با داعیه برحق برپایی جامعه و جهان انسانی فارغ از هرگونه ستم، اجحاف، استثمار، تبعیض، نابرابری و ... در خویشتن خود پرورانیده، و با گزینش سلاح رزم انقلابی طبقاتی، در راستای نیل بدان، مجدانه با استقامت و پیگیری مبارزه میکرد.
فقط با چنین دورنمایی بوده است که برایآذر، "تمرکز" بر داعیه متعالی آزادی زن بعنوان شاخصی اساسی از پراتیک اجتماعیاش، مفهوم گردیده و عینیت مییافت؛ و این رویهمرفته عمده ترین وجه تمایز آذر را با آن سنخ از جماعت زنان رزمنده میساخت، که آرمان آزادی زن و تحقق عملی آن را، در تنگنای حل تضاد جنسی محصور ساخته و میسازند.
آذر به این ایده داهیانه عمیقا باور داشت که اگر انسان محصول اوضاع و مناسبات محیط اجتماعی میباشد، لازم است که پیش از همه، محیط را انسانی کرد. در پرتو همین آموزه ژرف و پربار مادی تاریخی و تمکین عملی به رهنمود های آن بود که آذر هماره درخشیده و حقا که درخشان شد!
برخلاف عبارت پردازی های خودخواهانه و بی محتوای قافیه بافان بیعمل از هر نحلهای، آذر نمونه بارزی از رسالتمندی، تعهد و ایثارگری انقلابی بوده و بر چنین زمینهای، وحدت دانستن و عمل کردن را همچنین در خویشتن خود متحد میساخت، و چهبسا که کمتر میگفت، ولی بیشتر عمل میکرد. او بسیار ساده، بیآلایش، صمیمی و مزید بر آن، از منشهای نکوهیده اندویدوآلیسم خرده بورژوایی مبرا بود.
آذر مبارزی بود از نسل درد و رنج، نسل عصیان و انقلاب؛ او ثقالت "درد و رنج" را در هر دو بعد و مفهوم فردی و اجتماعی، سالیان متمادی در خویشتن خویش حمل، و در هریک از همین دو عرصه، مظهر درخشان مبارزه، مقاومت و پایداری بود. دریغا که یورش بی وقفه و ممتد یک بیماری جانکاه، تومار زندگانی پربار او را در غایت قساوت و بی مروتی درهم پیچیده و سرانجام، مرگ زودرس و نابهنگام نیز بیش از این مجال نداد، تا او شاهد زنده تحقق بسا از آرزو های به ثمر نرسیده انسانی خود باشد!
باری، آذر به جاودانگی پیوست!
بقول رفیق مائوتسه دون "همه میمیرند، ولی همه مرگها یکسان نیستند ..."؛ مرگ آدمهایی از سلاله ــ نسرین ها و آذر ها ــ بگونه زندگانی پربارشان، بیتردید برای بسیاریها منبع الهام، مقاومت، پیگیری و پایداری بوده و خواهد بود.
هنوز هم همان کلمات شمرده و بغض آلود آذر درخشان در گوشم طنین انداز هستند که در مکالمه تلفونی به مناسبت درگذشت همرزم انقلابیمان مینا حقشناس ــ رفیق نسرین ــ به زبان آورد. او در حالیکه با یک تلخی جانکاه خبر درگذشت نسرین را مخابره میکرد، با صفای دل و روان یک یار انقلابی متعهد و وفاکیش، براین ضرورت تأکید مینهاد، که آخرین مراسم وداع او را بایستی طوری باشکوه برگزار کرد، که سزاوار مرگ و زندگی با شکوه انقلابی او باشد.
آذر همواره و تا آخرین رمق به تعهدات خودش وفا داشت، و اینک بر یاران با وفای اوست، که با یادبود، با پایداری و پیگیری راه و آرمان او، وفا بعهد نمایند!
با اغتنام فرصت عمیقترین مراتب همدردی و غم شریکی خودم را با خانواده رفیق آذر درخشان، با رفقای حزبی و سازمانی آذر و باقی دوستان و علاقمندان رفیق فقید ابراز، و بدینوسیله برای همه تسلیت میگویم.
آذر هم بگونه نسرین، "رفیقی که از آغوش زمانه رفت، تا در بستر زمان جاودانه بماند!" نام، یاد، راه و رزم شان جاودان باد!
اول جون 2012
« کتایون
رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل
از کاروان چه ماند جز آتشی به منزل
آذر جان با سایت زنان هشت مارس، با کتاب زنان سال صفر، با کارزار زنان و صدای نوید دهنده و خوش آهنگت در ترانههای رهایی و در آخر، پیامت در بستر بیماری برای نشست زنان کمونیست و چپ ایران در آپریل 2012 ترا شناختم.
تو به زبانی شیوا و ساده همه رنج و ستم مضاعفی را که بر ما زنان رفته و همچنین افق و راه برون رفت از این مسائل را به رشته تحریر در آوردی و چه زیبا و پرتوان تا آخرین لحظه زندگی ات به مبارزه ادامه دادی.
آذرجان تو رفتی و دل ما غمین شد. تو رفتی و با رفتنت کوله باری سنگین بر دوش تک تک ما نهادی. به یقین می توان گفت گرچه تو رفتی ولی با اندیشههای ناب انسانی ات و ره توشههایی که در این راه برای ما گذاشتی آذرها در راه مبارزه برای رهایی انسان و همچنین جنبش زنان پروراندی تا در نبود تو راهت را به سرانجام رسانند.
تو با عمر کوتاهت به ما آموختی که در زندگی هر چند کوتاه می توان ستاره شد و درخشید همچون آذر درخشان.
تو با صبوری و قوی بودن در مقابل درد جانکاه بیماریت به ما آموختی که میشود همچون مبارزه علیه ستم جنسیتی، به مبارزه علیه بیماری و هر آنچه که لذت زندگی انسانی را از ما میگیرد به پا خاست.
تو با روحیه وصف ناشدنیات در دوران بیماری به ما آموختی که میشود با گریختن از درد هر چند برای لحظهای کوتاه، از زندگی لذت برد چرا که:
زندگی زیباست
ای زیبا پسند
زند ه اندیشان به زیبایی رسند
آنقدر زیباست این بی بازگشت
کز برایش می توان از جان گذشت...
همیشه به یاد تو هستیم آذرجان
« پروانه قاسمی - جابر کلیبی
یاد رفیق آذر درخشان گرامی باد!
بدون تردید با فقدان رفیق آذر، جنبش کمونیستی و انقلابی ایران یکی از رزمندگان پایدار خود را از دست داده است. این واقعیت برای رفقای حزب کمونیست مارکسیست- لنینیست- مائوئیست ایران نیز ضایعه ای بزرگ بشمار میرود.
با این همه جای خالی رفقای از دست رفته را نیروهای جوان و پرشور دیگری پر خواهند کرد و این دیالکتیک تاریخ مبارزه طبقاتی است.
یاد و خاطره آذر درخشان را در تشدید مبارزه علیه نظام سرمایه داری زنده کنیم!
27 ماه مه2012
« جمیله
خبر بسیار سنگین و ناگوار بود.
با دل پر درد رفتن آذر بسیار عزیز از میان مان را به شما و تمام فعالان جنبش زنان و چپ تسلیت می گویم.
یادش همیشه زنده باد!
«شهرزاد مجاب و امیر حسن پور
رفقا، یاران، دوستان،
غم از دست دادن آذر را باید به نیروی مبارزه تبدیل کنیم. مانند آذر زندگی را در مبارزه برای رهایی جستجو کنیم. مانند آذر لحظهای آرام نگیریم. مانند آذر از یادگیری و انتقاد و نو سازی زنده شویم. روزی را به یاد میآوریم، حدود ده سال پیش، که آذر از راه دور تلفن کرد و بعد از سلام و احوالپرسی گفت: «یک کار فوری دارم، میدانم سرتان شلوغ است، وقتتان را زیاد نمیگیرم». در صدایش شعف و کنجکاوی شنیده میشد و ادامه داد: «از تورنتو نامهای به نشریه هشت مارس رسیده، و انتقاد کرده. خیلی خوشحالم از توجهی که به نشریه شده و مشتاقم که با نویسنده نامه صحبت کنم. شما این شخص را میشناسید؟» آذر میخواست تلفنی با نویسندهی نامه به بحث بپردازد و از انتقادی که کرده بیشتر یاد بگیرد. سکوت و خندهی ما باعث شد که حدس بزند که نویسنده از اسم مستعار استفاده کرده و بزودی فهمید که نامه را امیر نوشته بود.
رفتار و کردار آذر نمونهی پراتیک انقلابی بود. در نوشتهها، سخنرانیها و مصاحبههایش گسستی را در برخورد کمونیستی به نظام پاتریارکی میبینیم، و همه جا او را در ناآرامی، غلیان و شورش مییابیم. میتوان همه جا احساس کرد که آذر میگوید: «شورش روا است!».
چه در بودنش و چه در نبودنش، از زندگی آذر الهام بگیریم.
« خسرو شهریاری
به یاد آذر درخشان که همیشه با ماست. آذر عزیز!
قرار گذاشته بودیم که شکسپیر بخوانیم و با تو و گیسو سفری دراز داشته باشیم و صعود کنیم به کوههای هیمالیا . به کوههای هیمالیا صعود نکردیم اما، صعود تو به قلهی عشق و پایداری، انگیزه ی هر رهروی است در صعود به قلهها
تصویر تو همیشه با ماست: خندان، پرتوان، امیدوار و صبور
5 ژوئن 2012
« آناهیتا رحمانی
آذرعزیزم، رفیق، معلم و راهنمای مهربان و دوست داشتنی ام را از دست دادم، از دست دادیم. آذر درخشان (مهری علی ملایری) ستاره درخشانی که در دل سیاه شب پرتو افکنی میکرد و شعله های فروزان شور زندگی، عشق و امید را در اعماق ظلمانی و درد آلود دوران شکست شعله ور میساخت از بین ما رفت.
اولین بار من آذر را در سال 2005 در پاریس ملاقات کردم. چهره خندان و مهربانش نشانی از درد نداشت اگرچه از انگشتانش به دلیل شیمی درمانی چرک و خون میآمد و درد فراوان داشت. بلافاصله گفت چه خوب شد آمدی میتوانی برای تایپ نوشته هایم به من کمک کنی. کمتر از چند دقیقه متوجه شدم که با زنی بسیار ویژه روبرو هستم. سراسر اتاق کوچکش مملو از کتاب و جزوه بود و یادداشتهایش روی رختخوابش و روی زمین در اطرافش پراکنده بود. نگاهش تا اعماق وجودت نفوذ میکرد. او نه تنها بدقت حرفت را گوش میداد بلکه حتی کلمات گفته نشده را نیز از درون ات میخواند.
زنی از تبار کلارا زتکین و روزا لوگزامبورگ.
زنی از تبار زنان سال صفر، زنان کمونیست انقلاب 57.
آذر، زنی آرمانگرا که برای ساختن جهانی دیگر، جهانی فارغ از هرگونه ستم و استثمار و تبعض میجنگید. او از درون انقلاب برخاسته بود و همواره متاثر از دستاوردهای درخشان انقلابات سوسیالیستی بود. او که دیده بود چگونه با پیروزی سوسیالیسم در ابعاد میلیونی مسئله اعتیاد و فحشاو گرسنگی رخ بر میبندد و پیشرویهای عظیم برای حل ستم جنسی صورت میگیرد. برای حل نهایی مسئله زن به کمونیسم میاندیشید. او که از درون زحمتکشان و از دل انقلاب 57 برخاسته بود هم طعم تلخ فقر و تبعیض را چشیده بود و هم قدرت معجزه آسای توده های بپاخسته را بر علیه سلطنت دیده بود. دیده بود که چگونه قدرت پولادی دستگاه سلطنت که متکی بر قدرتهای جهانی بود با طوفان خشمگین تودهها فرو ریخت و از هم پاشیده شد. او ایمان عجیبی به تودهها داشت و فشرده تمام این دانش و تجارب را دستمایه جهشهای بزرگ برای ادامه مبارزهاش کرد.
آذر هرگز حاضر نشد در مقابل نظام حاکم و موج سهمگین سازشکاری و اصلاحطلبی که بسیاری از زنان چپ دیروز را با خود برده بود، سر تسلیم فرود آورد.
آذر تمام نیروی خود را در کلام و قلم آتشین اش فشرده کرد تا با فضا و روحیه بعد از شکست انقلاب و اشاعه یاس و ناامیدی در میان فعالین مقابله کند. روحیهای که به گرایشات رفرمیستی و پایین آوردن افق خواستههای آنها دامن میزد.
آذر با گرایشاتی که انقلابی بودن و انقلاب کردن را به هیجانات کودکانه منتسب میکردند و خواهان روشهای "معقول" و دنبال کردن استراتژی "هر آنچه ممکن است، مطلوب است!" بودند شدیدا مبارزه میکرد. و تاکید میکرد این استراتژی به تقلیل افق جنبش زنان میانجامد که در بهترین حالت اصلاحاتی در چارچوب قانون اساسی اسلامی نهایت اهداف آن است. قلم آذر همچون چاقوی جراحی با تیزی و برندگی به اعماق و ریشههای ستم بهویژه ستم جنسی نقب میزد و کالبد شکافی میکرد و خط رفرمیستی درون جنبش زنان را افشاء کرده، و افقهای سرخ کمونیسم و رهایی کامل زنان را به تصویر میکشید.
او همواره میگفت در ابتدا همیشه حقیقت توسط اقلیتی درک میشود و زمان میبرد تا درون تودههای وسیع نفوذ کند. و زیستن در اقلیت و متفاوت از دیگران بودن جسارت و شجاعت و پای فشاری و ایستادگی میخواهد که خیلیها فشار آن را تاب نمیآورند و در نیمه راه از لکوموتیو انقلاب پیاده میشوند.
آذر روحیهای بسیار آزاده و سرکش داشت هیچ محدودیتی را تحت هر عنوانی تاب نمی آورد. جزم اندیشی و سکتاریسم تشکیلاتی را بر نمیتافت. فارغ از ملاحظات سیاسی، تشکیلاتی، سنتی و فرهنگی بیمهابا و جسورانه بر هر ستم و بیعدالتی میتاخت. جسارت و برایی زبان و منطق قویاش در حمایت از حقوق زنان و تعمیق دانش فمینیسم مارکسیستی با متدولوژی ماتریالیسم دیالکتیک و بیان ساده و روشن مسائل پیچیده از او یک رهبر پرنفوذ و محبوب در جنبش رادیکال زنان ساخته است. آذر که در برابر دشمنان مردم بسیار سرسخت و قاطع بود در چالش با دیدگاههای مختلف درون جنبش بسیار متواضعانه و وحدت طلبانه عمل میکرد. برای متقاعد کردن مخاطباش هرگز از روشهای ارعابی و مرعوبکننده استفاده نمیکرد و همواره تاکید میکرد که روشهای غلط و افراطی از برندگی انیتمان میکاهد. زبان سرزنشآمیز نداشت بلکه مشوق و یاری دهنده بود.
همواره حس اعتماد بنفس و باور بخود داشتن را در زنان بر میانگیخت و مشوق آنها برای پیشرویهای بیشتر بود. آذر عاشق انسانها بود. فوج عظیم انسانهایی از اقشار و طبقات گوناگون با گرایشات گوناگون دور او حلقه زده بودند. و او این توانایی را داشت که نفاط قوت و برجسته انسانها را تشخیص داده و با اتکاء با این نقاط با آنها پیوند اتحاد ببندد.
او عمیقا به مخاطبیناش احترام میگذاشت و همیشه آماده آموختن بود. انتقادات را بدقت گوش میداد و در صورت درست بودن، میپذیرفت. میشد ساعتها از پشت تلفن نوشتهات را بشکافد و ترا در عمق بخشیدن به مطلبات کمک کند.
آذر بخوبی دریافته بود که برای پیشرویها بزرگ بسوی کمونیسم باید گسستهای بزرگ از جانب رهروان آن صورت گیرد او با عملی کردن این نظر و با گسستن از روابط سنتی خانه و خانواده توانست به عنوان یک انقلابی حرفهای در اوجها پرواز کند. او چنین گسستهایی را برای تمام زنان میخواست و معتقد بود مادامی که توده وسیع زنان زحمتکش بر علیه شرایط اسارتبار خود شورش و عصیان نکنند رهایی کامل متحقق نخواهد شد.
آذر که آگاهی سیاسی خود را در اتحادیه کمونیستها ایران کسب کرده بود و متاثر از جهشهای بلند حزب کمونیست ایران (م- ل- م) در تعمیق درک ستم بر زن و مبارزه علیه مردسالاری در جامعه و سازمانهای چپ بود خود توانست نقش تعیین کننده برای هر چه رادیکالتر شدن و پیشرویهای بیشتر این حزب در این زمینه داشته باشد.
آذر چون ستاره سرخی در جنبش زنان ایران و جنبش کمونیستی ایران درخشید. مرگ آذر ضایعه بزرگی هم برای جنبش زنان و هم جنبش کمونیستی است که پر کردن آن کار سادهای نیست. زندگی و آرمانهای آذر در سازمان زنان هشت مارس و در حزب کمونیست ایران (م- ل- م) همواره جاریست. آموزههای او همواره چراغ راه ما در رزمها و نبردهای بزرگی خواهد بود که در پیش رو داریم.
این شعر را به رفیق عزیزم آذردرخشان تقدیم میکنم:
در اوجها، در قلهها رقصیدی
تو شاداب و خندان، تو زیبا و عاشق، پایکوبان رقصیدی
تو در دل سیا ه شب با هر هجوم کرکسان، در موج خون رقصیدی
چه سرخ رقصیدی
تو با وجود سرکشات، آزاده و شورشکنان، بیانتها با طوفان رقصیدی
تو پرتوان؛ پر اشتیاق، با شر و شور، در اوج درد رقصیدی
تو با قلم، تو با نگاه؛ تو با کلام آتش ات؛ تا پای جان رقصیدی
تو چون عقاب، با بال باز، تیز پرواز، در اوجها، در قلهها رقصیدی
تو در ورای لحظهها، به وسعت روی زمین، در بام قرون بیانتها رقصیدی
« مهین شکرالله پور
بدون شک آذر درخشان یکی از چهره های برجسته و شاخص جنبش زنان ایران بود که با توجه به بیماری شدیدش پیگیرانه و خستگی ناپذیر تا واپسین لحظات زندگی به فعالیت های خود ادامه داد.
وی از فعالین پرتوان حوزه زنان و یکی از مدافعان خستگی ناپذیر زنان بود که هرگز فراموش نمی کرد جریانات انحرافی در جنبش زنان را نقد و به چالش بگیرد.
آذر درخشان انسانی تلاشگر و سخت کوش در راه آزادی و رهایی زنان، دارای خصوصیات والای انسانی و یکی از چهره های سخت کوش جنبش زنان ایران بود. جنبش رهایی زنان با فقدان و از دست دادن این زن توانا خسارتی جبران ناپذیر را متحمل میشود. درگذشت این زن مبارز را همه پوینده گان راه رهایی و برابری صمیمانه تسلیت می گویم.
« هادی جفرودی
یاد و خاطره آذر درخشان گرامی باد
آذر از تبار کمونیستهای مقاوم و صبور، اندیشهگر و پیگیر تا آخرین لحظات زندگی به آرمانهای سوسیالیسم و کمونیسم وفادارماند و زندگی سرشار از تلاش و مبارزه را بیوقفه ادامه داد.
من طی بیش از دو دهه آشنائی با مبارزات مستمر او در جنبش کمونیستی ایران و جنبش مترقی و آزادیخواه زنان کشور ما،به عزم و اراده و توانائیهای او ارج میگذارم. طبعا همرزمان آذر و همه آنفعالین کمونیست که با این عزیز از دست رفته فعالیت و همکاری داشتتند این ضایعه جبران ناپذیر را در خاطرهها خواهند داشت.
من به همرزمان آذر و اعضاء حزب کمونیست (مارکسیست- لنینست- مائوئیست) و رفقای دیگر تسلیت میگویم.
« میترا حق شناس
(خواهر مینا حق شناس)
من آذر را اولین بار در هامبورگ زمانی که به دیدن خواهرم مینا حق شناس رفته بودم ملاقات کردم: آن زمان چهره زیبای آذر و موهای بلند و پر پشتش توجه مرا به خودش جلب کرد. آذر را برای دومین بار در برلین در یک حرکت اعتراضی به حضور خاتمی ملاقات کردم. آذر یک زن مبارز، خستگی ناپذیر و پر انرژی بود. این ویژگی را در همین دو ملاقات در چشمانش میتوانستم ببینم. بیماری خواهرم مینا فرصتی را پیش آورد که بتواند از خاطراتش با آذر و از شجاعت و فعالیتهای شبانه روزی آذر برای حقوق زنان برایم بیشتر بگوید. شوق این را داشتم که با مینا ملاقاتی دوباره با آذر داشته باشم اما افسوس که هر دو آنها درگیر بیماری سرطان و معالجات طاقت فرسای این بیماری بودند با این وجود وقتی تلفنی با هم صحبت میکردند فقط از هم می پرسیدند "خوبی" و بد از آن به بحثهای سیاسی و تفسیر و تحلیل خبرهای سیاسی میپرداختند. گویی که بحث بیماری انها جای در بحثهای آنها نداشت. ملاقات سوم من با آذر در خاک سپاری مینا بود. به هیچ عنوان نمیتوانستم باور کنم که در آن زمستان سرد و طاقتفرسا آذر با تن رنجورش در حالی که با بیماری سرطان و شیمی درمانی جنگ و جدال میکرد برای خاک سپاری مینا که هم رزم انقلابایش و دوست صمیمی او بود حضور پیدا کند. حضور آذر در مراسم خاک سپاری مرهمی بر دل داغ دیده ما بود. انگار که مینا را در کنار خودمان داشتیم. آذر قوی بود قدرت آن را داشت که بغضش را در خود فرو برد و با صدایی رسا پیامش را به مینا برساند. آن هم در شرایطی که برای هیچ کس ساده نبود. آخرین دیدار من زمانی بود که عزم کرده بودم که در ماههای آخر زندگیش ملاقاتش کنم، اما متاسفانه زمانی او را ملاقات کردم که ساعتهای آخر زندگیش را سپری میکرد. آخرین فروغ چشمانش را شاهد بودم. زمانی که فهمید به ملاقاتش آمدم با یک نگاه و یک لبخند چشمانش را برای همیشه به این دنیا بست. کتاب زنان سال صفر به قلم آذر درخشان هدیهای بود که از او گرفتم. خوشحالم که یادگاری از او دارم، اما نام او جاودانه شد. او ستارهای شد در کهکشان مبارزاتی انسان به خصوص زنان تا راه را برای دیگر انسانهای آزاده روشن و هموار بسازد باشد که پرچم سرخ او جهانی و افزون گردد و با نام او مبارزه را به هدف آزادی و برابری برای تمام زنان دنیا ادامه دهیم. برای خانواده و یاران و دوستانش صبر و بردباری آرزومندم.
یادش گرامی و را هش پر رهرو باد
سوئد - 3 ژوئن ۲۰۱۲
« آرمان کوشا
وقتی خبر فوق، درگذشت رفیق آذر درخشان، را خواندم حقیقتاً قلبم به شدت گرفت. نه او را دیده بودم (احتمالاً) و نه از نزدیک با او آشنا بودم. اما چند بار به صحبتها و بحثهایش در پالتاک گوش داده بودم. کشش خاصی به او در من ایجاد شده بود. احساس غریبی به من می گفت وجودش آکنده از صداقت و خلوص نیت است. (چیزی که در این دوره کمتر دیده می شود).
یادش همیشه گرامی و راه او پر ره رو باد
« گیسو شاکری
برای رفیق آذر درخشان
آذر عزیز نامی جاودانه داری در تاریخ مبارزات زنان بر علیه ستم و نابرابری و ارتجاع مذهبی.
تا این رود خروشان مبارزه ادامه دارد تو در آن جاری هستی. صدای رسایت در هر جمعی که برای آزادی و برابری زنان مبارزه میکنند طنین انداز است و همچنان یک دوست، رفیق، هم رزم و هم زبان برای هر زن مبارزی هستی.
یادت، خاطرهات و چهرهی صادقت با آن لبخند شیرین همیشه با من است.
« حمید حق شناس
فقدان رفيق كمونيست آذر درخشان (مهری علی ملايری) را به خانواده، بازماندگان و رفقای حزب كمونيست ايران تسليت میگويم.
« مونا امیری
"بر مزار من گریه مکنید!
سازماندهی کنید!"
آخر شب بود تلفن راه دور زنگ خورد گوشی را که برداشتم صدای هق هق گریه رفیقی در بیمارستانی در پاریس که بر بالین آذر بود را شنیدم، دانستم که آذر را از دست دادیم گریه امانم نداد، به بلندای تمام مبارزات زنان ایران و جهان برای آزادی و برابری، دنیا بر سرم آوار شد. تمام شب را با خاطرات او بحثها، صحبتهای صمیمی، شوخیهایش و تصویرش به صبح رساندم.
رفیقی از واشنگتن تلفن زد و با تأثر فراوان و همدردی زیاد، خاطرهاش را از نشست بنیاد پژوهشهای زنان در واشنگتن گفت: که جو ناامید کننده و یأسآلود ناشی از سخنرانهای قبل از خود را، چطور آذر با سخنان پرشور و انقلابی توانسته بود بشکند و چگونه همچون یک کمونیست انقلابی و یک سخنور خبره با انرژی فراوان جو سالن را تغییر داده و امید ایجاد کند، و این از ویژگیهای برجسته آذر بود. در روزهای اخیر با دوستان زیادی بیاد رفیق آذر صحبت کردم که هر کس از منظری به آذر مینگریست ولی آنچه که بین این صحبتها و خاطرهها مشترک بود:
پایداری او براصول و آرمانهای انقلابیش، سازش ناپذیریش در برابر دشمن، خستگی ناپذیریش در مبارزه، عشقش به زندگی،کلام پرنفوذش و نگاه نافذش و البته محبوبیت، صمیمیت و صداقتش در میان مردم بود.
باشد که زندگی این رفیق رزمنده کمونیست الهامبخش زندگی ما باشد.
راه سرخش پایدار و یادش ماندگار
« فرخ یونی
خبر درگذشت رفیق آذر درخشان(مهری علی ملایری)
ساعت سه و سی دقیقه بامداد است در غم بسیار بزرگی فرو رفته ام. نیم ساعت پیش در سایت حزب خبر فوت رفیق عزیز را خواندم. زنی شجاع و مبارزاز نسل سرخ، از مبارزان خستگی ناپذیرو مقاوم و رفیق عزیزی را از دست دادیم!
وجودم پراز خشم و نفرت است. غم از دست دادن رفیق آذر و نفرت از سرمایه و ستمش!
رفیق آذر، مثل همیشه و برابر با همان عهد و پیمانی که بسته ایم که راه را ادامه دهیم! ادامه خواهیم داد! همیشه شهامت ها و سخت کوشی های تو را به یاد خواهیم داشت و خواهیم آموخت!
بار آخر در مراسم خاکسپاری رفیق مینا حق شناس تو را دیدم و از تو سئوال کردم که خیلی آرام هستی و خیلی راحت و خونسرد گفت من هم سرطان دارم و رفتنی هستم. آنروز در روز غم خاکسپاری رفیق حق شناس غمی سنگین وجودم را گرفت و اشکم را پنهان و فقط کارهای که کردی جلوی چشمانم رژه رفتند. به خود گفتم مگر مینا حق شناس مرد که یک روز آذر بمیرد. به خود گفتم همیشه با ما خواهند بود. و امروز همان روزی است که می دانستم که یکروز هم آذر به سفر خواهد رفت.
یاد تمام رفقا و تمام مبارزان برای رهایی انسان گرامی باد! چقدر سخت است که یک رفیق را از دست دادن و چقدر سخت است که جای آن را پر کردن. چاره ای نیست! همه می دانستیم آذر ما را ترک خواهد کرد، گرچه باورش سخت است.
« الهه امانی
با آذر درخشان از نزدیک آشنا نبودم اما با مسیر فکری وی و نگاهش به مسائل اجتمایی بسیار آشنا و اگر چه دیدگاه های کنونی من در زمنیه تحقق برابری جنسیتی، عدالت اجتمایی و نقش جنبشهای نوین اجتماعی با دیدگاه های آذر زاویه داشت، اما احترام عمیقی برای وی قائل بودم و کار هایش را دنبال میکردم.
در این دوران که جنبش های اجتمایی و مبارزه در برابر چالش های عدیده و توهم های رنگارنگ و کنترل صاحبان قدرت میباشد، انسان هایی که همچنان به اصالت مبارزه برای جامعه ای که از طراوت عدالت، حقوق انسانی و برابری برخوردار باشد، با تکیه بر ایمان گام برمیدارند، نگاهشان برای تغیر به قدرت مردمی میباشد و از شفافیت و عشق برخورداند، بسیار با ارزش میباشد. آذر در راهش صادق و پویا بود و دلش نه تنها برای زنان و مردان ستم دیده سرزمین خود میتپد بلکه جهان وطن بود. رفتن نا به هنگام وی دلم را به دارد آورد و به غم نشاند.
یادش زنده و پایدار بماند.
« نهیه خوشكلام
آذر عزیز
عهد بسته بودیم كه شكوفه كردن گلها را در بهار كردستان، در آیندهی نه چندان دور با هم به نظاره بنیشینیم. پیمان بستیم كه طلوع شكوفه گل خورشید را بدون دلهره از افراشته شدن چوبههای دار از فراز كوههای سر به فلك كشیده دیار غم با هم پیشوازی كنیم و قرار بود كه زمزمه آزادی این سرزمین ماتم را با هم نجوا كنیم، همانگونه كه با هم گذر شبهای بلندقامت این دیاڕ را تجربه كردیم، شبهای دختران دیار من كه به مانند سروهای سوخته در حاشیه زندگانی در ژرفا و عمق سیاه شب چهرهایشان را میپوشانند و آرزوهایشان را از تار و پود غمهایشان میبافند و با نگاهی سرگردان و بیرمق گویه میكنند فاصله كوتاه میان اوج امیدها و آرزوهایشان و ژرفا و عمق ناامیدیهایشان را.قرار بود كه امید بدهیم و پرواز كبوتر را نقاشی كنیم و با لبخندی از نور و روشنایی پایان عمق تاریكیها و پایان پیشروی مرگ در سكوت را در كابوسهای شبانه دختران دیارمان نوید بدهیم.
عزیزم جای خالی تو را هیچ كس نمیتواند پر كند و در خانه قلبم تصویر ترا هم در كنار عزیزان دیگر از دست رفته برای همیشه قرار دادم. نمیدانم چرا با دیدن این شعر بیاد تو افتادم.
در جنگل
تاریکی که فرا رسید
شیر با خود گفت
فردا پلنگ را از هم خواهم درید
پلنگ هم با خود گفت...
فردا روباه را شکار خواهم کرد
روباه نیز گفت...
کبوتر آخرین سهم فردای من است
و کبوتر با خود اندیشید
چگونه میتوان همهی زندگان این جنگل را با هم
همدل و هم آواز کرد
راستی چگونه میتوان ...؟
آذر عزیز كبوتر شعر زندگی و باورهایت پرواز میكند و با پیام و اندیشهی هم آواز كردن، جهان را در بر میگیرد و تو در اعماق باورهای انسانی برای همیشه زنده خواهی ماند. - شعر از شیركو بیكهس میباشد.
06-06-2012
« نادر ثانی
آذر درخشان را از دست دادیم.
سحرگاه روز شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۱ (۲۶ مه ۲۰۱۲) آذر درخشان از کادرهای "حزب کمونيست ايران (مارکسيست لنينيست-مائوئيست)" و همچنین از بنيانگذاران "سازمان زنان ۸ مارس"، پس از سالها مقاومت در برابر بيماری سرطان در بيمارستانی در شهر پاريس درگذشت.
بیشک درگذشتن هر مبارز به سود سرمایه جهانی و دشمنان تودههای ستمدیده جهان است و از این رو از دست دادن آذر درخشان نیز چون محروم شدن از هر مبارز دیگر ضربهای به مبارزه بوده و دردآور و اسفناک میباشد. از دست دادن او را به تمامی مبارزان و به ویژه به افراد خانواده، رفقا، همرزمان، یاران و دوستان او تسلیت گفته و خواهان آن هستم که بتوانند این بار اندوه را تحمل نمایند.
استکهلم، چهارشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۱
« م - تهران
رفیق عزیز: با سلام و احترام
و با اعتذار از این که به دلیل اقامت در ایران نتوانستم نسبت به در گذشت رفیق کمونیست و مبارز آذر درخشان عزیز حتا یک پیام ساده برای شما و سایر رفقا منتشر کنم. این دشواری امنیتی اما مانع از آن نمی شود که بدین طریق مراتب همدردی خود را به سبب فقدان رفیق به حضور شما از این طریق اعلام نکنم یاد رفیق در دل همه ی ما زنده خواهد ماند. بی شک جای او همیشه خالی خاهد بود.
اما راهش پر رهرو با احترام در برابر یاد و خاطره رفیق آذر برمی خیزم. حالا دیگر هدایت و ساعدی ما در پرلاشز تنها نخواهند بود ساعدی مهمان دارد و چه مهمان عزیزی
« بانو هفت لنگ
با احترام: دوستان گرامی: خبر در گذشت رفیق عزیز آذر د رخشان را شنیدم . این خبر نه تنها من بلکه تمای نیروهای آگاه و مسئول جنبش کارگری را افسرده کرد. بدینوسیله از میان رفتن این رفیق گرامی را به خانواده او، رفقا و اطرافیان تسلیت عرض کرده.
استقامت را برای همگی آرزومندم.
« عزیزه شاهمرادی
آذر ازمیان ما رفت!
خبر کوتاه بود و درد عمیق. دردی که چرخش قلم را ناگزیر کرد برای اندکی تسلی. با آذر در استکهلم سوئد آشنا شدم. در کنفرانس سال 2001 بنیاد پژوهشهای زنان ایران.
همان جایی که کنشگران و علاقهمندان به جنبش زنان ایران از چهار گوشهی کره خاکی گرد آمده بودند. تا یافتههای نظری و پژوهشهای انجام یافتهشان را با هم به گفتگو بنشینند. پر شور و خستهگی ناپذیر. بخشی از آن جمعیت 700-800 نفری کسانی بودند که دل در گرو ایجاد جهانی داشتند که ممکن بود.
آذر از پاریس آمده بود و من سخنرانی از ایران بودم. هر دوی ما با کمی اختلاف نظر در یک مکان ایستاده بودیم. آذر و من علیرغم مکان جغرافیایی در بسیاری از مباحث مربوط به مسایل زنان با هم نزدیک بودیم. به واقع رشتهی دوستیمان از پیش ترها تنیده شده بود و پیشینهیی تاریخی داشت. تاریخی به درازای مبارزه علیه ستم و استثمار. درست بود اندیشه مرز جغرافیایی نمیشناخت و در آن مقطع که بخش غالب اپوزیسیون در تب و تاب فضای سیاسی پس از دوم خرداد فرو رفته بود و گرایش راست ترکتازی می کرد آن دوستی پر بها بود.
در اولین سفر به خارج از کشور که برای شرکت در سمیناری در رابطه با حقوق کودکان به سوئد رفتم با سلطهی گرایش راست در اپوزیسیون روبرو گشتم. در سفر دوم بود که با بخش بزرگتری از اپوزیسیون به ویژه با کنشگران جنبش زنان آشنا شدم. باورم نمیشد که بخش وسیعی از جامعهی روشنفکری ایران تا آن درجه دچار آلزایمر سیاسی شده باشد و از انقلاب؟! 57 نیاموخته و هم چنان دین زده در پی تئوری استحاله نظام اسلامی باشد. اگرچه این بار اما با به عاریه گرفتن واژه های مدرن؟! آن هم در خارج از مرزهای ایران که سرکوب و سانسور نمیتوانست توجیهگر تئوریهای وادادهگی باشد.
پس از سمینار به ایران بازگشتم شادمان از دیدار و یافتن یارانی همراه. آشناییمان (من و آذر) دیرترها پس از مهاجرتم بستر همکار ی در ظرفی مشترک شد. "کارزار زنان". من که روزهای خون و مبارزهی جنبش دانشجویی دههی هفتاد را از نزدیک تجربه کرده بودم به اهمیت و ضرورت سازمانیابی گرایشی که در پی تغییرات بنیادین جامعه باشد و برای آزادی و سوسیالیسم بجنگد بیش از پیش آگاه بودم.
ایمان داشتم که چنین گرایش سازمان یافتهای تاثیری بسیار رژف بر جنبش زنان در داخل دست کم در حوزهی نظر خواهد داشت که زیر تیغ سانسور و سرکوب امکان بیان و سازماندهی خود را ندارد. از این رو بود که با همه رهروان این راه که امکان تماس بود این ضرورت را در میان گذاشتم.
ساعتها با هم در این مورد تلفنی گفتگو کردیم از شرق تا غرب و از جنوب تا شمال. قرار بود یک گردهمایی در کانادا برگزار شود. نشد. در سمینار زندانیان سیاسی به سال 2005 در کلن آلمان در جریان شکلگیری "کارزار زنان" قرار گرفتم. علیرغم نقد به نحوهی شکلگیری – که مکتوب کردم- به دلیل اهمیت ضرورت سازمانیابی با "کارزار" همراه شدم. جدل و کشاکش فکری/ سیاسی در درون کارزار شکل گرفت و پیش رفت و قرار بر آن شد که بن مایهی حرکت کارزار زنان نه باشد هم به ج.ا و هم به دخالت قدرتهای غربی در امور داخلی ایران که شد. "کارزار زنان" با نقد قدرت از جایگاه روشنفکر پرچم استقلال از قدرت وسلطه را به دوش گرفت و در 8 مارس 2006 یکی از گستردهترین فعالیتهایش یعنی راهپیماییی را سازمان داد که با تاسف من به دلیل مشکل ویزا نتوانستم در آن شرکت کنم. اما آذر که یکی از سازمان دهندهگان آن حرکت بود حضوری فعال در آن داشت. پر شور و بی محابا. راهپیمایی که میرفت تا از همان ابتدا به دلیل تنگ نظریها علیرغم تلاشهای گستردهی دستاندرکاران تحقق نیابد. با تاسف بسیار راهپیمایی اما پایان حیات "کارزار" بود. که یاس و پراکندهگی بر جای گذاشت.
از آذر اطلاع چندانی نداشتم تا این که در دومین گردهمایی زندانیان سیاسی در آگوست 2007 او را در پنل زنان دیدم. صمیمی بود و آرام و شکیبا. این بود که به عنوان گردانندهی پنل توانستم براحتی مشکل پیش آمده از سوی یکی از شرکت کنندگان پنل را با او در میان بگذارم. با من همرای بود و همراه.ضرورت طرح مطالبات زنان زحمتکش و کم در آمد دغدغهی خاطر هر دویمان بود.
چرا که ما به فراگیر شدن جنبش اجتماعی زنان باور داشتیم در نتیجه به تحقق مطالبات 99 در صدیها. قلم او نیز براین ضرورت بارها تاکید کرده بود و خود نیز پای در این راه داشت.
آذر علیرغم بیماریش هرگز صحنه را ترک نکرد. شاداب بود و سرزنده. آن هیولایی که جانش را میفرسایید از درون به چشم نمیآمد. 11 سال با بیماریش مبارزه کرد و مرگ را پس راند با عشق به زندگی. تا آن جا که میدانم باورهایش را زندگی کرد. چرا که ما فمنیستها عرصهی خصوصی را از عرصهی اجتماعی جدا نمیدانیم.
کارنامهی آذر را فقط میتوان با گامهای پیمودهش برای هموار سازی ایجاد دنیایی بهتر محک زد. که درخشان است. او در این عرصه به راستی خوش درخشید و کم نیاورد.
یادش گرامی - جون 2012 برکلی
« پـویـان انصـاری
سـلامی دوباره، به آذر درخشـان که دیگـر، در بیـن مـا نیست.
عاقبت بنـد سفـر سراغ اش آمد و او هم رفت، او رفـت خسته از بیماری، سرشار از شـادابـی، او رفـت بـه آن دیـاری، که جای من و تو هم هست، او رفت با تمام آرزوهایش، آرزوهای شیـریـن رهایـی انسان هـای دربنـد، آرزوهایی که سالهـای طـولانـی برای آن مبـارزه کـرد، او رفـت ولـی، فـریـاد او علیه نظام چپاولگر سرمایههای مردمی، فراموش نمیشود، او رفت ولـی، غُـرش و خشـم اش علیـه رژیـم زن سیـز جمهوری اسلامـی در چهـره دوست داشتنـی اش، بـرای من و تـو یـادگـاریست، او رفت ولی، غُنچـه شادی در صـورتِ فـروتـن اش، برای من و تـو، فراموش نشدنیست، او رفت امـا، سُرود زیبـای رهایـی زن، از زبـان شیرین اش، در هیاهوی شمشیـر استبداد، در خاطره ها میمانـد، او رفت ولی، مبـارزه اش همچنـان ادامه دارد.
دوشنبـه 28 مه 2012 ـ استکهلم
« صبا راهی
مرگ تلخترین واقعیت است. مرگ انسان های مبارز در راه نابودی ستم و نابرابری طبقاتی تلختر است.
با نظرات آذر در کارزار زنان آشنا شدم، از همان ابتدا با پلاتفرمی که تهیه کرده بودند. اختلاف نظر داشتم، متاسفانه بیش از یک ماه نشد که از کارزار جدا شدم، اما در مان یکماه خبر تلخ بیماری او را شنیدم و بسیار متاسف!
« اشرف
آذر رفیقم، دخترم، عزیزم
زنی مبارز، توانا، دوست داشتنی به عظمت کوه و به افتادگی سرو.
آذر رفیق و دوست خوبی برای من بود با وجودی که بیش از یک نسل فاصله سنی داشتیم درد مشترکمان را درک کرده بود و کودکی اش مثل کودکی من توام با فقر و کار سخت بود .
آذر میدانست ستم به کودکان کار یعنی چه، با تمام وجودش کار توانفرسا را تجربه کرده بود. یکی از دلایلی که نیاز به مبارزه مثل آتشی در درونش را میسوزاند و یک لحظه آرامش نداشت ، تاریخچه اش بود که او را هک کرده بود. آذر معلمی بود برای من که با زبانی شیرین و گویا به سادگی زبان یک کارگر کارخانه مسائل پیچیده سیاسی را بیان میکرد و طوری که حتی کسانی که فقر را تجربه نکرده بودند هم تحت تاثیر او قرار میگرفتند و بفکر فرو میرفتند.
آذر ستاره درخشانی بود که با روشنائی افکارش تمام نابرابری های اجتماعی و سیاسی را که قدرتمندان سعی در پنهان نگه داشتنش دارند را عریان میکرد. او از ستم زنان میگفت که در چهار چوب خانواده مجبور به تحمل خفت و تحقیر و آزار جسمی بودند. که چاره ای برای رهائی جز خودسوزی نداشتند. از بچه هائی میگفت که بجای اینکه به مدرسه بروند مجبور به دستفرشی در خیابانها هستند و هنوز گرسنگی میکشند و به دنبال غذا در زباله ها روزشان را میگذرانند.
از دختران جوانی میگفت که برای تامین معیشت خود مجبور به تن فروشی میشوند و در این دنیای کثیف جمهوری اسلامی حتی گاهی هم آن پول هم نمیتوانند بگیرند.
وقتی از دهقان ایرانی که میگفت همه مرغهایمان را فروختیم چون نان آنقدر گران شده که خرده نانی برای مرغها نمیماند بچه هایمان را هم نمیتوانیم با نان سیر کنیم. برای همان سیب زمینی هائی است که احمدی نژاد بخاطر جمع آوری رای در دهات پخش کرده بود کلی خوشحال شان کرده بود. برایش گفتم، خیلی ناراحت شد. گفت: آدمها باید خیلی بی وجدان باشند که با بی تفاوتی به این چیزها فقط به زندگی خود تنها فکر کنند.
آذر از میلیونها جوانان پرشور میگفت که عناصر جمهوری اسلامی به خاطر منافع اقتصادی و سیاسی خود آنها را معتاد کرده بود. از پسر جوانی که از خانه خاله اش دزدی میکرد تا پول مواد مخدری که شیشه میگویند، را در بیاورد.
آذر برایم از زنانی میگفت که نه فقط در جامعه ایران بلکه در همین اروپای به اصطلاح ،آزاد در خیابان، اداره، زندان، کارخانه و در خانه به آنها تجاوز میشود و هیچ حقوقی برای دفاع از خود ندارند و خیلی شان به مرور زمان این بی حقوقی را میپذیرفتند. چرا که در این جامعه سرمایه داری بعنوان جنس دوم دیده میشوند.
آذر از درد اجتماعی دنیا میگفت دردی که همه ما اسیرش هستیم و بخاطر از بین بردنش میجنگیم. جای پای آذر همه جای میماند بخاطر شیوه رفتارش و شخصیتش و دانشی که داشت دنیا اطرافش را ناخوداگاه تحت تاثیر میگذاشت و کسانی که فقط یکبار با او برخورد داشتند، احساس میکردند که یک دوست نزدیک شان را دیدند. با اینکه 11 سال با بیماری سرطان میجنگید، هیچوقت عشقش به زندگی کم نشد و در تخت بیمارستان خودش را مثل یک زندانی میدید اما اخبار را دنبال میکرد و دلش میخواست مقاله بنویسد و سخنرانی کند و دنیا را تغییر دهد. هرکس به ملاقاتش می آمد به او توصیه میکرد که درباره چه مسائل روزی توجه کنند و مطلب تهیه کنند.
در یکی از مصاحبه های تلویزیونی از او بسیار تعریف و تمجید شد و او در جواب گفت: درست است که من آذر درخشان فعال جنبش زنان و کمونیست هستم اما من بدون تشکل در سازمان هرگز نمیتوانستم آذر درخشان باشم نقش تشکل و سازماندهی در پیشبرد کارها بسیار تعیین کنند است. من فعال سازمان زنان هشت مارس هستم و عضو حزب کمونیست ایران مارکسیست- لنینیت- مائوئیست هستم.
آذر با تمام وجودش زندگی را دوست داشت و عشق از وجودش فوران میزد.این چنین انسانهائی هستند که بخاطر عشقشان به زندگی خوب قادر به تغییر دنیا هستند. او برای بی حقوقترین انسانهای این جامعه که زنان بخش بزرگی از آن هستند، مبارزه میکرد و زندگی میکرد. تمام عمر اذر مبارزه برای دنیائی بود که در آن هیچ ستم و نابرابری وجود نداشته باشد.
آذر؛ آذر من؛ آتش من؛ ستاره درخشان من؛ یادت گرامی و راهت جاودان باد.
هشتم ژوئن 2012
« زمان مسعودی، نصرت تیمورزاده
آذر درخشان، رفیقمان، همرزم مان، همدلمان از میان ما رفت!
لحظهای که در پگاه صبح، بیست و ششم ماه می زنگ تلفن برخاست، یقینمان بود که خبر رفتن آذر است. چرا که میدانستیم آخرین مقاومتهایش را میکند.
این رفتن برای تو آذر ـ شاید رهایی از درد جانکاهی بود که بخصوص در روزهای آخر رهایت نمیکرد. اما برای ما در بند شدن به ماتم عمیقی که راه گریز نمیگذاشت. آخر تو برای ما فقط این نبودی که نوشته هایت رامیخواندیم، با تو در جلسات شرکت میکردیم، در کارزار زنان در کنارت بودیم و... بیش از همه گرفتار مهر و صمیمیت تو بودیم.
وقتی در تناوب شدت و ضعف بیماری چند روزی مجال می یافتی که نفسی بکشی و راه طولانی پاریس-هامبورگ را طی میکردی تا چند روزی با هم باشیم و مهربانی و ملاطفت را با ما تقسیم کنی، نمیتوانستیم تصور کنیم که چه زود قطار پاریس-هامبورگ زوزه خواهد کشید، بدون این که ما چشم به راه توباشیم. و این صد البته اندوه پایداری خواهد بود.
دریغ و درد که قافله سالاری رخت بربست که نیاز به او بیش از هر برهه ای احساس میشود.ایکاش، ایکاش، در اردوی پیکار رهایی نیمی از جامعه تنها به اندازۀ انگشتان دست آذر داشتیم. امید این که آرزویی دست نیافتنی نباشد. این را بارها بخودش هم گفته بودیم و او که جوابش همواره لبخندی مهرآمیز بود و شرمی که چهرهاش را گلگون میساخت. تردید نداریم که آن لبخند و این شرم تصویر همیشه ماندگار آذر در ذهن ما خواهد بود.
هامبورگ، 24 مه 2012
« آلیسه
با تاسف فراوان فقدان آذر عزیز زن کمونیستی که تمام عمر خود را صرف مبارزه علیه ستم و رهائی زن کرد تسلیت می گویم. جایش در این برهه از زمان که وجودش الهام بخش مبارزه زنان است خالی است. برای من آذر همیشه زنده ست و کلام و رفتارش و منش خاصش الهام بخش من است. فقدان این بزرگ زن تاریخ به پریوش عزیز، مهربان خواهر و تمامی زنان مبارز، خانواده محترش و به لیلای عزیز که این روزها جای همراه، همیار و همفکرش، بسیار خالی است تسلیت می گویم. باشد تا راهش پرتوان. با آرزوی صبر و توانایی برای ادامه راهش.
«شیلان همیشه بهار
خبر بسیار سنگین و ناگوار بود و باورش دردناک. با دل پر درد رفتن آذر بسیار عزیزمان را به شما و تمام فعالین جنبش زنان و چپ تسلیت می گویم.
« استی پیروتی
غم از دست دادن زنی کمونیست و فعال جنبش زنان را فقط با ادامه راهش می توان تحمل کرد، پرواضح است که یاد آذر عزیز همیشه در دلهایمان زنده خواهد بود.
واقعهای بس سنگین و ناگوار بود علیرغم اینکه میدانستم که یک روز به زودی این خبر را میشنوم اما باورش باز برایم سنگین و دور از واقعیت بود. آذر؛ آذری که همیشه با روحیه مقاوم و تاثیرگذار خود ما را به پیش سوق میداد. آذری که آذرخشی بود در جنبش زنان کمونیست و انقلابی اکنون تنهایمان گذاشت. با قلبی مملو از درد رفتن آذر درخشان عزیز را به خانواده عزیزش و یاران و همراهان او تسلیت میگویم. به جنبش زنان از دست دادن این عزیز را صمیمانه تسلیت میگویم.
یاد عزیزش را گرامی میداریم!
« سوسن
با دورود به دوستان و رفقا
قبل از هرچیز همدردی خود را از فقدان رفیق مبارز و کمونیست آذر عزیز، به همه رفقا ابراز مینمایم و کلامم در گفتن احساسم ناتوان شده و شب گذشته تا صبح از درد سرو گردن به خود میپیچیدم و سرگردان و مبهوت از درد بی خبر از همه جا که یکدفعه صفحه فیسبوک را که باز کردم تمام اندامم بی حس شد و مات و مبهوت ماندم نه میخواهم باور کنم و نه میخواهم بپذیرم. اما واقعیت همیشه با بیرحمی بر وجود ما ضربهاش را میزند.
آرزو داشتم در حال حاضر در کنار شما باشم. درد را با یاد او و صحبتهایش و نظراتش، تسکین بدهیم. باشد تا راهش رهرو راه ما زنان باشد و از او برای تمامی مبارزاتی که داشته بیاموزیم. باسپاس
« ماریا رشیدی ـ سوئد
آذردرخشان زن مبارز، آزادیخواه و فمینیست امروز بعد از ۱۰سال مبارزه با بیماری سرطان از میان ما رفت. من از طرف خودم و انجمن حق زنان این ضایعه را به تمامی کوشندگان راه آزادی و زنان تسلیت عرض میکنم و یاد عزیز آذر درخشان را گرامی میداریم.
یادش گرامی باد .
« بیژن جلالی
رفقا، یاران، و به تمامی مبارزین راه انقلاب و سوسیالیسم
با کمال تاسف من فرصت و افتخار آشنایی با رفیق آذر را نداشتم ولی سحرگاه روز ۲۶ می (۶خرداد)، قلب رفیق مبارز و کمونیست ما پس از ۱۱ سال نبرد با بیماری سرطان، در بیمارستانی در شهر پاریس از حرکت باز ایستاد و رفیق آذر از میان ما رفت، از گفتگوهای مختلف با رفقایی که افتخار دوستی و آشنایی با رفیق آذر داشتند و از نوشته های رفیق آذر بخوبی میتوان پی برد جنبش کمونیستی ایران و جهان رفیق مبارز و والایی را از دست داد.
به یاد مانده آذر درخشان (مهری علی ملایری) از برازندهترین مبارزان راه آزادی، اسقلال و عدالت اجتماعی و از مبارزین شاخص جنبش واقعی زنان در ایران و جهان بود از دست دادن رفیق آذر درخشان لطمه سنگینی به تمامی مبارزین راه انقلاب و سوسیالیسم میباشد .درگذشت رفیق آذر را به همۀ بستگان، یاران و رفقا و نیز به اعضا و رهبری حزب کمونیست ایران (م- ل- م) و سازمان زنان 8 مارس (ایران- افغانستان) و طبقه کارگر ایران تسلیت عرض میکنیم.
راهش، یادش و پیامش را فراموش نمیکنیم!
« جمیله ندایی
نبودنت را باور نمیکنم.
فقط دوباره از من دور شدهیی که نتوانم ببینمت. دوباره و چندباره تبعید. نمیدانم فیلمی را که دیدهام، تئاتر پریشب، جلسه زنان، کمسوادیها، بدفهمیها، همه چراهایم را به که بگویم. به خودم میگویم توهم با من قهر کردهیی. همه آنهایی که دوستشان دارم هستند، اما با من در تبعید قهرند.
آذر عزیزم تو ... یاد من باش
« اعظم کم گویان
درگذشت رفیق آذر درخشان از فعالین سوسیالیست جنبش حق زنان و مبارزه برای آزادی و برابری را صمیمانه به رفقا و خانواده ایشان تسلیت می گویم و برایشان در تحمل این غم بزرگ صبر و شکیبایی آرزو میکنم. با احترام در گذشت آذر درخشان را به اعضای خانواده اش، رفقا و دوستان نزدیکش از صمیم قلب تسلیت می گویم.
مرگ انسانهای مبارز تلخ تر است!
اما چه شیرین است مرگ سرمایه داری جهانی با تمام ابراز ظلم و ستم استثمارش
و تمام زالوهای قلدرش که روز و شب شیره جان کودک و زن و مرد را در جای جای جهان میمکند...!
« نادر
به یاد رفیق آذر درخشان
متاسفانه سحرگاه روز 26 ماه می رفیق آذر درخشان (مهری علی ملایری) پس از 11 سال مبارزه در مقابل بیماری سرطان در بیمارستانی در شهر پاریس درگذشت. جنبش زنان و طبقه کارگر با مرگ آذر یاری برجسته و رهبری درخشان را از دست داد.
اولین بار در تظاهرات برلین بر علیه آمدن خاتمی مرتجع به آلمان با آذر آشنا شدم و ساعتها در ماشینی که قرار بود ما را به زندان منتقل کند به صحبت نشستیم. آخرین باری که او را ملاقات کردم در مراسم تدفین مینا بود. از او سوال کردم که حالت چطور است؟ با تبسمی در چهره و شکیبایی جواب داد بد نیستم. من از او به عنوان یک زن کمونیست در رابطه با مسایل زنان خیلی چیزها یاد گرفتم. در مبارزه بر علیه ستم و استثمار طبقاتی و ستم جنسییتی تیز و رادیکال بود. خاطراتش همیشه در کنار مبارزاتمان بر علیه امپریالیسم و ارتجاع خواهد ماند. امیدوارم در آینده آذرهای بی شماری جنبش کمونیستی در پروسه مبارزه انقلابی در ایران پرورش دهد. از صمیم قلب به جنبش انقلابی زنان، جنبش کمونیستی و تمامی رفقا، خانواده عزیزش تسلیت می گویم. مبارزات ما برای به ثمر رساندن انقلاب راه آذر ها را ادامه خواهد داد.
یادش گرامی باد. 26 ماه می
« ستاره از ايران
چندی پيش با خبر شديم كه ستاره ای ديگر خاموش شده است. اما ستاره ما با ديگر ستارگان تفاوت داشت.
او بزرگترين، پيگيرترين و يكی از مهمترين رهبران در جنبش كمونيستی بود و آرمان رهايی زنان را فرياد میكرد. درخشش آرمان و تئوريهای او همواره جهان ما را روش می سازد. ياد و خاطره،
آرمان و تئوريهای او همواره جهان ما را روشن می سازد. ياد و خاطره، آرمان و تعاليم اين ستاره از دست رفتنی نيست و ما عهد بسته ايم روشنايی اين ستاره را تا تحقق كامل اهدافش پا برجا نگاه داريم.
همانگونه كه آذر تا پای جان برای اهدافش جنگيد و برای رهای از جهان از قيد ستم و استثمار مبارزه كرد.
هر جا كه مبارزه باشد آذر برای من زنده است و يادش شعله ای برای تداوم مبارزه خواهد بود.
« كامران اميری
خبر رفتن آذر نه تنها برای ما بلكه برای كل جنبش انقلابی و كمونيستی ايران و حتی فراتر از آن خبرجانگدازی است.
آذر رفيق دوران سخت ضربات و عقب نشينی های ايدئولوژيك دهه ۶۰ بود.
آذر، رفيق دوران مقابله با كارزار بين المللی ضد كمونيستی دهه ۷۰ بود.
آذر، رفيق دوران مبارزه بر عليه موج سازش طبقاتی و رفرميسم ”دوم خرداد“ بود. آذر رفيق دوران مبارزه برعليه موج سبز بود.
آذر انقلابی كمونيستی بود كه تمامی اين دوران چشم از آرمان رهايی كل بشريت برنداشت. آذر كل زندگيش را خلاف جريان شنا كرد. خلاف جريان مناسبات و سنتهای حاكم و ايده هايی كه از اين مناسبات و سنتها برخاسته و تحكيم شان می كرد.
آذر، روشنفكر كمونيستی بود كه سخت مطالعه و فكر می كرد. آذر، زن عمل آگاهانه بود. تعهد، درك و كسب اين خصوصيات در پروسه مبارزه، آذر را به شخصيت برجسته جنبش رهائی زنان و انقلاب كمونيستی تبديل نمود.
آذر، در پروسه مبارزاتش، اندوه از دست دادن بسياری از رفقايش را از سرگذرانده بود!
رفقای سربداران، رهبران و كادرهای شورای چهارم اتحاديه كمونيستهای ايران، رهبران كمونيست اعتصاب زندانيان سياسی و بسياری از انقلابيون و كمونيستهای كل جنبش ... و در اين ميان هنگام خبر ترور رفيق برجسته كمونيست كامران منصوردر سال ۱٩٩۲ من و آذر در يك محل بوديم. آذر تمامی تلاش خود را نمود تا خبر از دست دادن كامران كمترين ضربه روحی را به من زند. بعد از اعلام خبر همديگر را آغوش گرفته و بعد از اشكهای غم از دست
دادن رفيق كامران درباره زندگی و مبارزه او بحث كرديم.
افسوس كه اينبار جبر تاريخ مجبورمان ساخته درباره زندگی و مبارزه آذر سخن بگوييم. آن روز آذر به من گفت تا كنون داشتيم با ناخن چاه می كنديم، حال كه رفيق كامران را از دست داده ايم، مجبوريم با ناخنی كه روی آن ضربه چكش سختی خورده به چاه كندن ادامه دهيم.
آذر به قولش وفادار ماند و به الگو و سمبلی برايمان تبديل شد. با اين قول كه اندوه از دست دادن رفيق آذر را به خشم و آگاهی بيشتر برای پيمودن راهی كه سالها با هم پيموديم بدل كنيم.
« صدیقه محمدی
دارم میام دیدنت آذر جان، اما این بار... در بسترت آرام غنودهای، دیگر درد نمی کشی. اما دیگر جوابم را نمی دهی.
رفیق بسیار گرامیم، سنگ صبور همه، امید دهنده، مشوق، رهبر. نمیخواهم باور کنم که کوچ کردهای. شب و روزت، مشغلهات، همه زندگیت، فقط و فقط مبارزه بود. آیا تو هیچوقت استراحت داشتی؟
کولهبارت بسی سنگین بود. پروانه وجودت تحمل آتش عشق عمیق درونت را نیاورد. عشق به رهایی زحمتکشان، عشق به انسان، عشق به برابری و رستگاری از ستم و استثمار. کارهای ناتمامت را برای ما گذاشتی و پرکشیدی عزیز دلم. دل پرامیدت بیش از این درد و بیماری را تاب نیاورد. اما تو بیش از هرکسی مقاومت کردی، تو نمونه پایداری و سرمشق استواری و امیدواری برای همه ما رفقایت بودهای و هستی.
ای رفیق واقعی، ای دلسوز و ای عزیز همه ما، نمیدانی بی تو ما چه حالی داریم، اگر میدانستی، و میتوانستی مطمئنم ما را اینگونه به غم نمینشاندی. نمیدانی تو با دلهای ما چه کردهای.
اما یک چیز را میدانم. پرچم سرخی که در دست داشتی بر زمین نخواهد افتاد. جوانان ما عزم کردهاند ادامه دهنده راهت باشند.
هیچ کداممان نمیتوانیم جای تو را پر کنیم، اما نگران نباش. همه مسئولیتی را که بر دوش خود احساس میکردی، ما میان خود تقسیم میکنیم. با تو پیمان می بندیم که نمیگذاریم کارهایت نیمه تمام بمانند. راهت را ادامه میدهیم و تو همواره پیشاپیشمان، در یادهایمان، در دل هايمان هر لحظه بامایی.
6 ژوئیه ٢٠١٢
« گلاویژ رستمی
پیام همدردی: آه چه دردناک است از دست دادن این زن مبارز و کمونیست!
آه چه دردناک است از دست دادن این زن مبارز و کمونیست!
در کمال تأسف با خبر شدم که رفیق آذر درخشان دیده از جهان فرو بست و برای همیشه دار فانی را وداع گفت. این ضایعه بزرگ را به خانواده عزیز ایشان و همه رفقا و همرزمانش تسلیت عرض می نمایم و خود را در غم و اندوه بیکران مرگ نابهنگام آذر عزیز شریک میدانم. هنوز زود بود!
بدون شک مرگ نابهنگام رفیق آذر، این زن کمونیست و خستگی ناپذیر برای جنبش زنان سوسیالیست و برابری طلب و همرزمانش بسیار تکان دهنده و دلخراش بود. فقدان این زن همیشه در صحنه مبارزه برای آزادی و رهایی نهایی همه استثمارشوندگان از قید زنجیر و بردگی، لطمه بزرگی است بر پیکر جنبش زنان چپ و سوسیالیست. امیدوارم که راه سرخش با عزمی راسختر از پیش تا پیروزی و تحقق آروانهای والا و انسانی اش ادامه یابد. آذر عزیز یکی از چهره های شناخته شده و محبوب در میان توده های کارگر و ستمدیده و جنبش کمونیستی بود. آذر درخشان، زنی مبارز و خستگی ناپذیر، همچو ستاره ای همیشه درخشان بود بر آسمان جنبش پر از فراز و نشیب کمونیستی، بخصوص جنبش زنان کارگر و ستمدیده. رفیق آذر از تبار خون و فریاد بی صدای زنان ستمکش و برابری طلب بود.
رفیق آذر گرچه در جسم خود فانی، اما در عمل و کردار خویش جاویدان گشت! با ادامه راه سرخش گرامی بداریم یاد و خاطره هایش....
یادش گرامی و راه سرخش پررهرو باد!
« مینا احدی
به ياد زن آزاده و کمونيست، آذر درخشان خبر تلخ درگذشت آذر را در ايتاليا شنيدم. او زنی آزاده بود که در مقابل حکومت فاشيست اسلامی و جناح های رنگارنگ و متعدد و مدافعين خجول و آشکار اين حکومت ايستاد و همواره از آزادی و حقوق انسانی و از حقوق و حرمت زنان دفاع کرد.
آذر درخشان را در کنفرانسهايی بين المللی ملاقات کرده بودم و با وجود اينکه ما اختلاف نظراتی باهم داشتي ولی در يک نقطه مشترک بوديم حکومت اسلامی دون شان بشر است و بايد برود.
از چنين انسانهايی که در تمام عمر برای دفاع از حقوق انسانی و بر عليه يک حکومت فاشيست و ديکتاتور مبارزه کرده و کوتاه نيامدند بايد با تمام قوا دفاع کرد. ادای احترام به آذر درخشان و حضور در مراسمی که از سوی سازمان زنان هشت مارس برای وداع با آذر درخشان سازمان يافته بايد اين مراسم را به يک گردهمايی بزرگ همه آزاديخواهان و مدافعين حقوق زنان تبديل کند. يک گردهمايی عليه حکومت اسلامی و در گراميداشت ياد زنی آزاده که تا آخرين لحظات زندگيش عليه اين حکومت ايستاد و مبارزه کرد.
من بنوبه خودم از همه فعالين مدافع حقوق انسانی و مدافعين حقوق زنان دعوت ميکنم که در اين مراسم حضور بهم برسانند. ما بايد نشان دهيم که به فعاليتهای ارزنده يک زن کمونيست و انقلابی در دفاع از حرمت زنان و در مقابله با يک حکومت جنايتکار و فاشيست اسلامی احترام ميگذاريم و با آرمانهای اين کمونيست انقلابی تجديد عهد مي کنيم که تا سرنگون کردن اين حکومت ضد زن و ضد انسان از پای ننشينيم.
گرامی باد ياد آذر درخشان
مرگ بر حکومت اسلامی
کلن ۱ ژوئن ۲۰۱۲
« مینا اسدی – استکهلم
دلم برایت تنگ می شود
خبر مرگ در راهت را خودت به من دادی... چند روز پیش در آخرین گفتگوی مان. با صدایی که به زحمت شنیده میشد. گفتی که دیگر از کسی کاری بر نمی آید... و من بر سر زنده ماندنت با تو چانه زدم: تو که این همه سال توانستی باز هم می توانی.: نه این بار شوخی بردار نیست... همه جایم را سوراخ کرده اند و همه ی تنم لوله کشی ست... این آخرین باریست که با هم حرف میزنیم... باید بروم با همهی عشقی... که به ماندن دارم. از اولین روزی که ترا دیدم نه به حزب و سازمانت نگاه کردم و نه به نوع مبارزه ات... خود خودت را دیدم و به تو اعتماد کردم. نوشتن درباره ی ترا که چه کسی بودی و چه کردی به دیگران وا میگذارم و به سود و زیانشان... و خود خواهانه به خودم فکر میکنم که دیگر ترا ندارم... میخواستم زنده باشی... باشی و نفس به کشی... با آنهمه زخم که بر جان و تنت داشتی. عزیزی بودی که بودنت برایم بهایی گران داشت... پیش از تو کسی را ندیده بودم که این چنین با خاموشی جدال کند. و برای هر لحظهی زیستن، به مرگ، چنگ و دندان نشان دهد. فکر میکردم که اگر تو باز هم بایستی و تن ندهی راهی برای رهایی تو از این درد جانکاه پیدا میشود...
دریغا که مرگ، آن راه بود.
آذر جان دلم برایت تنگ می شود .
« ثریا شهابی
درگذشت زودرس رفیق آذر درخشان را به خانواده، همرزمان، دوستانش از صمیم قلب تسلیت میگویم. یادش گرامی باد - ژوئن 2012
« گیل آوایی
دوستان گرامی ؛ درود بر شما
در این سالها، وانفسای نفسگیری برهمه یاران و همراهان و هم فریادهامان در مبارزه برای آزادی و برابری انسان، آوار شده و میشود هنوز.
اما اندوهبارتر پرکشیدن یاری از میان ما بوده است چه گاهان بر دار شدن یاران سربدارمان و چه از این دست که آذرمان از میان ما رفت. و ما با همه کمر شکن بودنِ داغهایی که بر دل داشته و داریم با سخت سرانگی همارهمان بر درستی راه و خواست و آرمانهایمان پا کوبیدیم و همین فریادها و مبارزه پیگیرانه مرگ را حقیرتر از آن کرده است که باور کنیم یارمان را از ما گرفته است. تا زمانیکه حتی یک صدا از ما در کارزار مبارزه برای آزادی و برابری هست، همه یاران سربدار و همراهان و هم فریادهایمان زندهاند و مرگشان را باور نیست مگر آنکه از تب وهن دق کرده باشند کسانی که بباورانند و بباورند که نیستند اینان. باری، آذر در هر فریاد و مبارزه و حق خواهی ما حضور دارد و با ما نفس می کشد. پاس داشت آذرهایمان را با ادامه راه وُ آرمانهایشان عینیت دهیم. با مهر و احترام -نهم خرداد 1391/29مه2012
« هادی خرسندی ـ لندن
آذر درخشان، آرمانی زن کوشا
آذر مبارزه! بانوی بزرگ پویائی. قلمزنی آگاه و گوینده ای آزادیخواه، که در کوچکترین آپارتمان شهر پاریس می زیست بَزرگترین آرزوها را برای مردم دنیا داشت. پژوهنده و جستجوگر، می پرسید و می خواند و می گفت و می نوشت. آذر، همیشه با ماست. نوشته هایش پیش شم است و کلامش در گوش و یادش در ان ما. برای همرزمانش آرزوی پیروزی و رستگاری داریم.