نگاه به زندگی
گزیده هایی از افکار آذر درخشان
هر کسی از زندگی تعریف خاصی دارد، تعریف من هم این بوده که بالاخره همهی ما زندگی میکنیم، غذا میخوریم، میخوابیم، دوستانی داریم، ازدواج میکنیم، بچهدار میشویم و از این چیزها. امّا به نظر من زندگی این بخش کوتاه نیست، یک رد پا، یک چیزی از آدمها باقی میماند. من هم محرکم این بود که جای پایم در ساحل زندگی باقی بماند.
سعی کردم به عنوان یک واقعیت بيماری را بپذیرم و با آن کنار بیایم. هنوز که هنوز است جدلهای خودم را با آن دارم؛ جنگ و ستیزهایی بین ما هست، با هم قهر میکنیم، آشتی میکنیم. بعضی وقتها او پیروز میشود، بعضی وقتها من برنده میشوم. فعلاً اغلب وقتها من برندهام. چون او مجبور است به حرفهای من گوش دهد. آخر من کارهای زیادی برای انجام دادن دارم. برای همین به او هشدار میدهم که بهتر است کوتاه بیاید.
من خود را شاخه ای کوچک از جنگل سرسبز جنبش زنان ایران می دانم. من به سهم خود سعی کردم باری به این جنگل بیفزایم. من سعی کردم به وظیفه خود عمل کنم. تلاش کردم که دستاوردهای انقلابی جنبش زنان ایران را در مقابل یکی از خونریزترین و ارتجاعیترین رژیمهای منطقه برجسته کنم. آن هم در شرایطی که حاکمان جهان و مجیز گویان گوناگونشان تلاش میکنند در همهمههای ارتجاعی و امپریالیستی و هیاهوهای رفرمیستی این دستاوردها را گم و گور و مخدوش کنند. من سعی کردم سازش ناپذیری زنان انقلابی و کمونیست را با اتکا به کنکاشهای جدید و ایدههای نو در کتاب " زنان سال صفر" منعکس و ثبت کنم.
امیدوارم که این کتاب بتواند نقشی در پیشبرد مسایل نظری سیاسی جنبش انقلابی زنان ایفا کند و مورد توجه نسل جدید انقلابی قرار گیرد تا با مطالعه اش با تجارب انقلابی نسل ما آشنا شوند. نسل جدیدی که امیدوارم بر شانه های ما تکیه زنند و افقهای دور دست را بهتر از ما ببینند و بهتر از ما ترسیم کنند و بهتر از ما مبارزاتشان را در آن جهت پیش برند و شاهد فتح قله های جديد باشند.
زنان نسل ما
زنان نسل ما آرمانگرا بودند. آرمان آن ها ساختن جهانی دیگر بود! زنان این نسل هرگز حاضر نشدند در مقابل نظام حاکم که سنگ بنایش فرودستی زنان و سلب حقوق اولیه آحاد مردم بود، تسلیم شوند. بسیاری از آنان بر چوبه های دار جان باختند. برای این نسل، حق دادنی نبود بلکه گرفتنی بود. هر کلام این نسل، عملی جدی و خطیر را در پی داشت. برای پی بردن به اهمیت مبارزهی زنان نسل انقلاب، کافی است یک لحظه تصور کنید که اگر زنان نسل انقلاب بدون هیچ مبارزه و مقاومتی، تسلیم نظامی میشدند که سلب حقوق اولیه زنان از ملزومات تثبیت قدرتش بود، و ما هیچ پشتوانهی مبارزاتی از زنان این نسل نداشتیم، امروز جنبش ما در چه موقعیتی به سر میبرد؟
بی جهت نیست که هنوز نام بردن علنی زنان نسل انقلاب، عقوبتی سخت در بر دارد و هنوز دولت مردان حاکم بر ایران، از نام و یادآوری خاطرهی این زنان هراس دارند.
««««««««
نسل زنان انقلاب، از توفان جهانی دههی شصت میلادی زاده شدند. آنان زیر و رو شدن جوامع را به قدرت جنبشهای جوانان و زنان، کارگران و ستمدیدگان دیده بودند. آنان هنوز شکست آمریکا را در ویتنام به دست مردمی ريز نقش به خاطر داشتند. آنان هنوز نتایج انقلابات سوسیالیستی را حتی پس از واژگون شدنشان به یاد میآوردند و میدانستند که چین دورهی مائو به عنوان آخرین کشور سوسیالیستی، به فاصلهی چند سال، کشوری چند صد میلیونی را از بلایای اعتیاد، گرسنگی و فحشا رهانید و بر تارک جامعهاش نوشت: "حتا اگر یک زن در این جهان تحت ستم باشد به واقع کسی آزاد نیست."
زن و انقلاب
ستم بر زن با پيدايش مالكيت خصوصی به وجود آمد و رهایی نهایی زن نيز در گرو محو مالكيت خصوصی است. بنابراين اگر تحولات دمكراتيك در زمينهی حقوق زنان با چشمانداز سوسياليسم پيوند نخورد، اشكال ديگری از ستم بر زنان میتواند ظاهر شود؛ يا حتی اشكال قبلی ستم جنسيتی دوباره جان بگيرد. فقط با اين چشمانداز است كه میتوان جامعه را به عميقترين و راديكالترين شكل دمكراتيزه كرد و برابری حقوقی ميان زن و مرد را بهطور واقعی تامين كرد. از طرف ديگر اگر اين تحولات دمكراتيك انقلابی انجام نشود و در جايگاه زنان يك تغيير ريشهای صورت نگيرد راه تحولات عميقتر و محو هرگونه ستم بر زن گشوده نخواهد شد.
هنوز کم نیستند افراد و جریاناتی که خود را طرفدار تغییرات بنیادین اقتصادی و اجتماعی میدانند اما اصلا مسالهی زنان و جنبش زنان را بهرسمیت نمیشناسند. در قرن گذشته هم کم شاهد چنین جریاناتی نبودیم. کم نبودند و نیستند طرفداران "انقلاب اجتماعی" که بهجای اینکه مسالهی زنان را یک نیروی محرکهی مهم انقلاب سوسیالیستی بدانند، آن را یک مساله بورژوائی میدانند و معتقدند که تاکید کردن بر سر آن به تفرقه بین صفوف طبقهی کارگر دامن میزند. کم نیستند و نبودند کسانی که خود را طرفدار انقلابِ اجتماعی میدانند و اما هم تئوری و هم پراتیکشان در این زمینه افتضاح است. کافیست کمی به درد و دل بسیاری از زنان انقلابیِ فعال که در بسیاری از سازمانهای چپ در گذشته یا امروز فعالند گوش دهیم تا عمق مشکل را بفهمیم.
بیاییم تمرکز بحث را بر سر رابطهی انقلابِ اجتماعی مدِ نظرمان با مسالهی زنان بگذاریم و بگوییم چگونه قرار است این انقلابِ اجتماعی زنان را رها کند و و زنان چه نقشی قرار است در این انقلاب داشته باشند. به عنوان کسانی که از سر منت، حقوقی برابر بهشان داده میشود یا اینکه به عنوان نیروی اجتماعی که میخواهد نقش سیاسی بزرگی در تحولات جامعه ایفا کند و مُهر زنانهی خود را بر آن بزند. مساله این است!
اگر چنین نقشی برای خود ببینم آنوقت به نظرم درک دقیقتر و همه جانبهتری از مسئولیتهایمان هم در قبال یکدیگر هم در قبال جامعه خواهیم داشت. اینکه نه تنها باید زنان را متحد و متشکل کنیم چرا که رهایی زنان هم بهدست خود زنان امکانپذیر است بلکه مسئولیت متحول کردن کل جامعه را در این زمینه نیز بر دوش خود میبینیم و تلاش خواهیم کرد کلیهی کسانی را که بتوان متحد کرد حول اهداف و برنامههای خود متحد کنیم. مگر میتوان بدون متحد کردن اکثریت جامعه و متحول کردنشان انقلاب اجتماعی سازمان داد.
زن و کمونیسم
جامعهی کمونیستی جامعهای است که دیگر روابط تولیدی استثمارگرانه در آن وجود ندارد، روابط اجتماعی ستمگرانه در آن نیست، تمایزات طبقاتی که مبتنی بر این روابط تولید استثمارگرانه و روابط اجتماعی ستمگرانه است، وجود ندارد و ایده و افکاری که از این روابط اجتماعی حمایت می کند، وجود ندارد.
«««««
زنان کمونیست روابط اجتماعی که زنان را به بند کشیده را به مصاف میطلبند. این زنان تلاش می کنند به زنان ستمدیده توضیح دهند که راز این روابط اجتماعی چیست که در آن جایگاه او اینقدر فرودست است و اینکه این روابط اجتماعی چطوری متصل به یک روابط تولیدی استثمارگرانه میباشد که همان نظام سرمایهداری است. آنان توضیح میدهند که چطوری تمایزات طبقاتی درجامعه، متصل به این دو تا فاکتور، به ایده و افکاری منتج میشود که حافظ جایگاه فرودست زن است. در واقعیت امر زنان کمونیست رازگشائی میکنند و به این طریق آگاهی توده وسیع زنان را بالا میبرند که وقتی وارد صحنهی مبارزه میشوند برای رهائی و برابری واقعی بجنگند نه برای یک افقی که حالا یک ذره کمتر و یا کمی بیشتر در همین نظام ستمگرانه به زندگی ادامه دهند.
جنبش کمونيستی بينالمللی از بدو پيدايش خود انقلابیترين جريان فکری و عملی تاريخ بشر در همهی عرصههای اجتماعی، از جمله مسالهی زنان، بوده است. تاریخ جنبش کمونیستی در این مورد به طور غالب موجب سرافرازی است اما در برخی جوانب مهم باعث تاسف است که باید به بازنگری آن بنشینیم زیرا ما نیز از تاریخ خود درس میگیریم و پیشرفت میکنیم.
««««««
زنان کمونیست باید بتوانند با اتکا به نقاط مثبت جنبش کمونیستی در قرن گذشته و با درسگیری از اشتباهات و تر و تازه کردن تئوریها در مورد رهایی زنان، آگاهی کمونیستی را در بین زنان ببرند.
کمونیستها تنها نیروی اجتماعی هستند که نه تنها از ابراز عقاید خود نمیترسند بلکه سلاح نقد را متعلق به علم خود میدانند. مارکسیسم از درون نقد علمی مناسبات طبقاتی سرمایهداری زاده شد. مارکسیسم علم است و برای همین دارای سرزندگی و پویایی است و نمیتواند ایستایی را تحمل کند. پابپای پیشرفت جامعهی بشری به مثابه یک علم رشد کرده است. جنبش کمونیستی از بدو پیدایش خود از درون پروسهی نقدِ هرآنچه موجود است پیشروی کرده است.
به طور ویژه جنبش کمونیستی ایران بر سر مساله زنان وضعش وخیم است پاشنه آشیل جنبش کمونیستی ایران مساله زنان است و اگر خود را در این زمینه بازسازی نکند میرود تا یک دور دیگر در حاشیه تحولات قرار گیرد. آن هم در شرایطی که نیروهای مختلف اجتماعی سیاسی در جامعه ایران نشان دادند که ناتوان از کوچکترین تحول در جامعه هستند و بدون یک نیروی قدرتمند کمونیستی جامعه ایران روی پیشرفت و تحول و عدالت اجتماعی را نخواهد دید.
جنبش کمونیستی و چپ ایران هم جدا از بحرانی که در سطح جهانی در جنبش کمونیستی عمل میکرد، نبود. وجود انحرافات ایدئولوژیک ـ سیاسی به طور کل و در زمینهی زنان بهطور خاص باعث شد که نتواند نقش درستی را برای رهایی زنان در جامعه ایفا کند. به خاطر وجود همین انحرافات است که میبینیم در دوران تظاهرات زنان علیهی حجاب اجباری پس از قدرتگیری رژیم جمهوری اسلامی سازمانهای کمونیستی از آن مبارزه دفاع نکردند و آن را به یک کارزار مبارزاتی علیه رژیم مبدل ننمودند. خوب حالا به هر حال یک سری اشکالات، ضعفها، نارساییها، دید غلط هم اینها در جنبش کمونیستی باعث شد که بسیاری از زنان از این جنبش کنار بروند و جنبش کمونیستی ضعیف بشود. دیگر جنبش کمونیستی آن نیست که در آغاز قرن بیستم گفت که من به صحنه آمدهام برای رهایی بشریت. خوب این جنبش کمونیستی و زنان کمونیست برای اینکه بتوانند دوباره نقش اصلی و واقعی خودشان را در صحنه بگیرند خیلی مهم است که دیدگاهشان را سر رهایی زنان و مساله زن باز تعریف کنند.
اینهم برمی گردد به این که جنبش کمونیستی چقدر نبض جنبش زنان در دستش هست. چطور مکانیزم مناسبات اجتماعی تولید آن جامعه خاص را میشناسد. چطوری تشخیص میدهد که این فورانهای آتش در سطح نشان از آن است که در زیر یک فعل و انفعالات دیگر دارد به آن شکل میدهد. کار ما تشخیص آن فعل و انفعالات است نه اینکه بیاییم بگوید آهان بیرون شلوغ است و مردم در جوش و خروش اند. دیدن اینکه مردم در جوش و خروش اند هنر نیست و کار سختی هم نیست. تحلیل اینکه چرا در جوش و خروشاند اهمیت دارد. بسیاری از تودههایی که میآیند توی خیابان و اعتراض میکنند دقیقا نمیتوانند بگویند چرا؟! این کار ماست، یعنی بردن آگاهی سوسیالیستی و سمت و سو دادن به مبارزه و تغییر جهت مبارزه.
مرد کارگر به زن کارگر ستم میکند. اول باید این را به رسمیت شناخت. مرد طبقهی کارگر باید یاد بگیرد و آگاه شود و بگوید این نظام به من این امتیاز را داده در ستم کردن برای اینکه خودش را حفظ کند و من این امتیاز را نمیخواهم و علیهاش میجنگم. کار جنبش کمونیستی و احزاب کمونیستی هم همین است. نه اینکه چشم ببندند در برابر ستم مرد کارگر به زن کارگر. یا تئوریهای بدتر این که اصلا مردهای کارگر به زن کارگر که ستم نمیکنند. فقط دولت است که ستم میکند. مساله این است که جنبش کمونیستی چطوری تلاش میکند هم در تئوری و هم در پراتیک این شکاف استراتژیک را از بین ببرد، شکاف استراتژیکی که همه جا دیده میشود. در کارخانه، در خانواده، در خانه، مرد کارگر به زن کارگر ستم میکند. خانه جایی است که سلول جامعهی طبقاتی و روابط قدرت و ستم بر زن شکل میگیرد.
در راهپیمایی پنج روزهی زنان، هم زنان فمینیست بودند و هم احزاب چپ و کمونیست که کنار هم گام بر میداشتند. گرچه هنوز یخهای میان این دو جنبش کاملا شکسته نشد اما میتوان این حرکت را برای پیوند بین جنبش زنان ایران و جنبش کمونیستی به فال نیک گرفت و همهی اینها محصول تلاشهای بی وقفه زنان چپ و کمونیست و انقلابی دستاندرکار این راهپیمایی بود . شاید آغازی باشد برای این که نیروهای چپ و کمونیست به اهمیت جنبش زنان در زیر و رو کردن مناسبات کهن به درک عمیقتری برسند، استانداردهای درون حزبی خود را در رابطه با مساله زنان بالا ببرند؛ تا نیروهای چپ و کمونیست شاخص و قطب اصلی ترقی خواهی و آزادی زنان در جامعه ایران شوند.
فرصتهای بزرگی در مقابل ماست که امکان پرورش یک نسل جدید از عناصر انقلابی کمونیست را در درون جدالهای سیاسی امروز فراهم کرده است. در عین حال خطر این هم هست که جنبش کمونیستی ایران به جای تولد و خیزشی دوباره، شکستی دوباره را در پیچ و خمهای سیاسی تجربه کند. به همین جهت، بحث و تبادل نظر در مورد قطبنمای ورود ما به این دورهی دشوار و پیچیده، مهمتر از هر بحث دیگری است. قطبنمایی که به شکوفایی فرصتهای انقلابی یاری رساند و قطبنمایی که به پرهیز از خطرها، ریسکها و خیانتها خدمت کند و سرانجام یک قطبنمای سیاسی شفاف که هر گام و حرکت و کنش ما بر پایهی آن تعیین شده و مورد سنجش قرار گیرد.
پیکار شورانگیز هزاران هزار زن و مرد جوان که با اشتیاق دست یافتن به جامعهای نو، عاری از هرگونه سرکوب و چپاول مذهبی و غیرمذهبی جان خود را مایه گذاشتهاند بار دیگر مسئولیت تاریخی ما را هشدار میدهد: این جانهای شیفتهی آزادی و برابری که طی هفته های گذشته بر زمین فرو افتادند، مرواریدهای گرانبهای جامعهی ما هستند که نباید بگذاریم پشتوانهی تداوم نظام پوسیده اسلامی شوند. ما مردم در همین روزها است که هیبت جمهوری اسلامی را شکستیم، پس میتوانیم و باید دار و دستهی حاکمانِ اسلامی را که با انقلاب 57 از فراموش خانهی تاریخ بیرون جهیدند دوباره به جای خود بازگردانیم. آیندهی نبرد ما بستگی به این دارد که آیا دولت مردان نظام جمهوری اسلامی موفق میشوند این بار هم شکافهای خود را با فداکاری و مبارزات ما پر کنند و یا اینکه این بار ما قادر خواهیم شد نظام جمهوری اسلامی را در شکافهای جامعه دفن کنیم.
زن و حجاب
حجاب در حقیقت پرچم سیاسی، نظامی است که اسمش جمهوری اسلامی است.
سران جمهوری اسلامی با اعلام حجاب اجباری هویت حکومت خود را که بر پایهی زنستیزی و سرکوب زنان است، اعلام کردند. آنها با حجابِ اجباری مناسباتی نابرابر بین زن و مرد را بهعنوان پایهای که این حکومت بر آن قرار خواهد گرفت، اعلام کردند. در حقیقت آنان اعلام کردند که حکومت اسلامی بر پایهی سرکوب، تبعیض و نابرابری زنان استوار است. خمینی با این کار اعلام کرد که حافظ نظم کهن است و اولین کار برای حفاظت از نظم کهن، برگرداندن کسانی بود که در پروسهی سرنگونی به صحنه آمده بودند. زنانی که در وسعت میلیونی به صحنهی سیاسی آمده بودند، از نظر آنان غولی بود که از بطری بیرون آمده بود و میبایست دوباره به بطری بازگردانده میشد.
از سوی دیگر سرکوب زنان، فقط مربوط به انسجام بخشيدن روابط قدرت و حفظ نظامِ اسلامی در داخل کشور نیست. نظامِ جمهوری اسلامی از بدو پیدایش خود ادعای تشکیل امتِ اسلامی و صدور انقلاب اسلامی را داشته است. اعمال اقتدار جمهوری اسلامی بر جنبشهای بنیادگرا در خاورمیانه فقط رابطهی سیاسی ـ مالی ـ نظامی نیست بلکه همچنین رابطهای ایدئولوژیک است .برای این جنبشها، ایران الگوی حکومتِ اسلامی است. حکومتی که پرچم آن حجاب زن است. به همین دلیل سرکوب زنان علاوه بر مصرف داخلی، نقش مهمی در حفظ رابطهی دولت جمهوری اسلامی با جنبشهای بنیادگرای اسلامی در منطقه دارد. جلب حمایت و پشتیبانی جریانات بنیادگرای اسلامی در منطقه، وسیلهای برای چانهزنی ایران بر سر میز مذاکره و امتیازگیری از دول غربی است که خاورمیانه مرکز تاخت و تازشان است. بنابراین بدن زن از همان ابتدا مرکز کشمکش برای استقرار و تحکیم قدرت روحانیون بر ایران و شکلگیری حکومت اسلامی بود و همچنین وسیلهای برای تنظیم روابط قدرت این حکومت با جریانات بنیادگرای اسلامی در منطقه و کل نظام سرمایهداری امپرياليستی حاکم بر جهان.
حجاب اجباری، روابط قدرت میان مرد و زن را تضمین میکند. حجاب اجباری، جو تسلیم را در میان نیمی از مردم دامن میزند.
حجاب برای نشان دادن سلطهی مالكيت خصوصی است، برای تثبيت سلطهی طبقات استثمارگر بر طبقات استثمار شونده، حجاب سمبل سلطهی مرد بر زن است. اگر این سلطه در گذشته توسط محبوس کردن زنان در اندرونی میسر بود امروز حجاب، نقش اندرونی متحرک را بازی میکند.
حجاب با زنان همان كاری را میكند كه نماز و دعا با كليهی ستمديدگان میكند يعنی تمرينی روزمره است برای عادت كردن به عبوديت و اطاعت. زن با حجاب اجباری خود را عادت ميدهد كه از مردانی كه صاحب وی هستند اطاعت كند، تابع جامعهی مردسالار مستبد شود. زن با تمرين اطاعت از مردِ خانه در واقع به تمرين اطاعت از حكومت و تن دادن به اشكال گوناگون بردگی میپردازد.
مسلما زمانی که قدرت دولتی و قوانین آن در دست مردم زحمتکش باشد این قدرت، نقشِ تعیینکنندهای در از بین بردن پایههای سیاسی ـ اقتصادی ستم بر زن خواهد داشت. دولتِ انقلابی پس از به قدرت رسیدن، قانونی مبنی بر منع حجاب تصویب نخواهد کرد اما قانونی مبنی بر آزادی پوشش تصویب خواهد کرد و تجاوز هر فرد به آزادیهای مقرر در قوانین اساسی کشور را ممنوع اعلام خواهد کرد. اما مهمتر از تصویب هر قانونی، پرولتاریا با دامن زدن به مبارزهی ایدئولوژیک علیهی خرافه و مذهب و باورهای سنتی و بالا بردن آگاهی مردم با این پوشش مبارزه خواهد کرد. یعنی از طریق مشی تودهای (که دو جنبه دارد: یکم سازش نکردن با عقبماندگیهای تودهها، دوم آگاهی دادن به آنان و با اتکا به خواست و آگاهی و ابتکار عمل خودشان) زنجیرهای خرافه و سنت را از ذهن شان پاره میکند. این مبارزهای است که پرولتاریا در راه ساختمان سوسیالیسم و رسیدن به کمونیسم باید انجام دهدمارکس میگوید، گسست از مناسبات مالکیتِ کهن، نیازمند قطعیترین گسست از افکار کهن است.
خلاصه این که روش اساسی برای از بین بردن عقبماندگیهایی مثل حجاب، بسیج و آگاه کردن تودههای زن است. فقط از طریقِ زنان است که حجاب به عنوان یک پدیده به موزهی تاریخ خواهد رفت و این امر با این درک منطبق است که رهایی زنان به دست خود زنان ممکن است.
زن و مذهب
در شرایطی كه آشكار شدن مویِ زن، ايدئولوژی حاكم را به زير سوال میكشد؛ آزادی عشق، اخلاقيات حاكم را متزلزل میكند؛ صحبت از حقِ طلاق زنان شريعت را تضعيف میكند؛ دفاع از حق برابر زنان با مردان نظام سياسی را به لرزه در میآورد؛ جنبش زنان نمیتواند به رويارویی آشكار با قدرتِ سياسی حاكم و بهطور خاص پایههای ایدئولوژیک آن یعنی مذهب اسلام کشانده نشود. کتمان این حقیقت عوامفریبی محض است.
با توجه به اینكه اسلام یك دین مردسالار و زنسیتز است، مانند سایر ادیان، روشن است كه میان آن و فمینیسم هیچ قرابتی موجود نیست. به همین دلیل، «فمینیسمِ اسلامی» را باید در گیومه گذاشت. بهعلاوه، پدیدهی «فمینیسمِ اسلامی» كه امروز به ویژه در كشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا شاهدش هستیم، در ایران مترادف با «فمینیسمِ دولتی» است. یعنی به گرایشی اطلاق میشود كه توجیه كننده وضع موجود است و به طور عمده زنان حكومتی را در بر میگیرد. آنها تلاش میكنند اسلام را «فمینیزه» كنند، یعنی با ذرهبین در قرآن دنبال آیههایی میگردند كه به زعم آنان اشاراتی به حق و حقوق زنان داشته باشد؛ كه البته تلاش عبثی است. «فمینیستهای اسلامی» بر «نقشِ الهی و قرآنی زن» تاكید میگذارند كه چیزی جز «مادر خوب، همسر مطیع و وفادار، و تابع و فرودست در مناسبات خانوداگی و اجتماعی» نیست.
اینكه چنین پدیدهای در ایران ظهور یافته و پر و بال گرفته، نشانگر حدتیابی مساله زن است. رژیم جمهوری اسلامی در مواجهه با جنبش رو به رشد زنان، مجبور شده به ترفند «فمینیسم اسلامی» چنگ اندازند. نقش اجتماعی و سیاسی «فمینیسم اسلامی» تلاش برای كنترل و مهار و منحرف كردن حركت مبارزاتی زنان است.
یک فعال صادق جنبش زنان در نهايت باید بتواند به آن تودهی زنانی که از ناچاری مذهبی هستند بياموزد که نقش دين و اسلام در ارتباط با سرکوب و فرودستی زنان چيست و برای رهايی کامل چرا بايد از اين تفکرات گسست کنند. اما زمانی که برخی زنان فعال که خود را سکولار نيز میدانند با چسباندن خود به مذهب عملا به تحکيم آن ياری میرسانند؛ زير پای خود را خالی میکنند. مساله مخالفت با اسلام، صرفا از زاويه تبليغ روشنگری علمی نيست (هر چند که اين کار برای پيشرفت جامعهی ما امری ضروری است) بلکه مساله آن است که احقاق هر حقی در رابطه با زنان، به طور عينی در مقابل اسلام و حکومتِ مذهبی قرار دارد. از اين امر گريزی نيست. يعنی کليهی قوانين نابرابر و تبعيضها در کشور ما ريشه در اسلام و قوانين ويژه آن برای زنان دارد.
زن و سياست
اختلاف میان سیاستهای فمینیستی گوناگون بر سر تعیین "فمینیستیترین"، مثل اختلاف میان پزشکان بر سر روشهای مختلف درمان است. با وجود اختلافاتی که پزشکان با یکدیگر دارند اما همگی با جادو و جنبل بهعنوان راهِ درمان یک بیماری ضدیت دارند و علیه آن اعلام جرم میکنند. جنبش فمینیستی باید علیه طرح دوم خرداد اعلام جرم میکرد و باید علیه طرح رفراندوم هم اعلام جرم کند. مساله این است.
ميان اهداف و روشهای مبارزهی ما باید سازگاری باشد؛ "بگو با کی متحد میشوی تا بگویم هدفت چیست؟" درست است، نیروهای چپ و انقلابی در جامعهی ما ضعیفاند. برخی، این ضعف را میتوانند بهانه کنند که چارهای جز اتحاد با برخی جناحهای بریده از حاکمیت و یا جریانهای لیبرال ندارند. در حالی که اتفاقا برای گذر از پروسهی ضعف به قدرت، لازم است بیش از هر زمان بر هویت سیاسی و کمونیستی و انقلابی خودمان و بر بزرگترین نقطهی قوت خویش تاکید کنیم تا بتوانیم چشماندازی روشن و امیدبخش به مردم بدهیم و آنان را یاری رسانیم. نقطه قوت ما دفاع از منافع مردم است و این را باید پایه و شالودهی اتحادها و فعالیتهای خویش بدانیم. تفاوت خود را با آلترناتیوهای دیگر برجسته کنیم، طوری که مردم تمایز ما با دیگران را دریابند.
درهم شدن جریان فعالیت زنان طبقات حاکم (و زنانی که حرکات آمریکا در منطقه را پشتوانه فعالیت خود کردهاند) با جریان جنبش زنان، مانند درهم شدن آب فاضلاب با جریان آب گواراست. هرچند جریان آن را به ظاهر تقویت میکند ولی خصلت گوارا بودن آن را میگیرد. چرا باید اجازه داد که چنین شود. آیا این حقیقت ساده نیاز به تئوری دارد؟
ما به تشکیلاتی نیاز داریم که زنان کاردان و متعهد این جنبش بتوانند تجاربشان را همگانی کنند. تشکیلاتی که ارتقاء آگاهی زنان، تعمیق دانششان، بسیج و متحد کردنشان علیه مناسبات مردسالارانه، در دستور کارش باشد تا زنان آگاه و توانمند بیشتری داشته باشیم تا تعداد "نخبه"ها آن چنان زیاد شود که دیگر جایی برای سلطه جویی بی قید و شرط "الیت ها نباشد.
شرایط برای جنبش زنان بیش از هر زمان دیگری مهیا شده تا اولین سرکوبشدگان این نظام، آخرین میخ را بر تابوت حکومت دینی بکوبند و نقشی تاریخی در منطقهی خاورمیانه ایفا کنند. وقت آن رسیده که جنبش زنان خود را تکانی دهد و با قطع شاخه های سمج و کج تابیده اندیشه و تطهیر در زیر باران، با رختِ نو و تمام قامت با حفظ ریشهها و تکیه به تنه تنومند تجربهی چند نسل، آغاز دیگری داشته باشد.
مسلما در آیندهای نه چندان دور، تاریخ در مورد فعالیتهای همهی ما قضاوت قطعی را خواهد کرد و بهتر است فراموش نکنیم که تاریخ را در نهایت نه مرغان خانگی که عقابها رقم میزنند.
زن و خشونت
خشونت علیه زنان، جزئی از یک نظام طبقاتی مردسالار است که در آن اعمال قهر طبقات استثمارگر علیه طبقات تحتِ ستم و استثمار به اشکال گوناگون اجرا میشود. در زمینهی زنان این مساله اشکال وسیع و متنوعی به خود میگیرد. وقتی میگوییم خشونت علیه زنان بخشی از اعمال قهر دولت طبقات استثمارگر علیه بخشی از محرومین و محکومین است، بهمعنای آن نیست که این خشونت فقط توسط دولت انجام میشود. خشونت روزمره علیه زنان توسط مردان خانواده و مردان جامعه و عشیره و طایفه، بخشی از ساختار کلی این نظام است. اعمال خشونت علیه زنان از سوی طبقات حاکم فقط از طریق قوای دولتی و قوانین دولتی انجام نمیشود بلکه در خود جامعه و در مناسبات اجتماعی بین انسانها نیز شاهد اعمال خشونت بر زنان هستیم. خشونت علیه زنان توسط جامعه و بهطور خاص توسط اکثریت مردان در واقع بخشی از اعمال قهر طبقات استثمارگر است که عامل اجرایی آن خود مردم هستند. خشونت علیه زنان چه به شکل تجاوز و چه به شکل کتک و غیره منجر به فرودستی زن است. خشونت علیه زنان بیان سیاست، فرهنگ و تفکر فرودست بودن زن به شکل قهرآمیز است. این خشونت قابل مهار نیست مگر اینکه فرودستی زن سرنگون شود. فرودستی زن با اقدامات نرم و نازک از بین نخواهد رفت، زیرا ریشه در روابط قدرتی نابرابر دارد که توسط خشونت و قهر از آن محافظت میشود. به همین دلیل رهایی زن، وابسته به سرنگونی کل این نظام طبقاتی مردسالار در ایران و جهان است که بر اعمال قهر و خشونت سیستماتیک علیه مردم استوار است.
خشونت خانگی علیه زن به طور سمبلیک از همان اولین شب ازدواج که شب زفاف نامیده میشود و قرار است نهادِ خانواده تشکیل شود آغاز میشود. در این شب باید خونی بر زمین ریخته شود، تا قدرتی تثبیت شود، یا دقیقتر خونی بر دستمالی سفید باید رویت شود تا بر همه، برتری قدرت مردانه ثابت شود و زن به تصرف مرد در آید. این تصرف در این ضربالمثل معروفِ مردسالارانه نیز فشرده شده که "گربه را باید دم حجله کشت!" گربه در حقیقت همهی شأن و حقوقِ انسانی زن است.
زن و زندان
تعداد زیاد زنان زندانی سیاسی ایران در جهان کمنظیر است. این یکی از برآمدهای پتانسیل انقلابی عظیم زنان است. ما باید بتوانیم موضوع زندانیان سیاسی را در جنبش زنان برجسته کرده و آن را به خدمت رشد و تکامل جنبش انقلابی زنان در آوریم. زنان زندانی سیاسی که هنوز به آرمانهای رهاییبخش و مردمی خود تعهد دارند میتوانند نقش مهمی در این زمینه ایفا کنند. فعالین جنبش زنان میتوانند به تودههای وسیع در مورد این بخش از میراث مبارزات زنان آگاهی دهند. این یک نقطهی قوت گرانبها برای جنبش زنان ایران است.
موضوع زندانیان سیاسی مستقیما به مسالهی قدرت سیاسی حاکم و عملکرد آن برای حفظ خود مربوط میشود. این موضوع ظرفیت آن را دارد که خط تمایز میان دوستان و دشمنان مردم را به روشنی ترسیم کند. مردم نباید مسالهی زندانیان سیاسی و کشتارهای عظیم یک دهه را به سادگی فراموش کنند. موضوع زندانیان سیاسی مستقیما به مسالهی قدرت سیاسی حاکم و عملکرد آن برای حفظ خود مربوط میشود. این موضوع ظرفیت آن را دارد که خط تمایز میان دوستان و دشمنان مردم را به روشنی ترسیم کند.
موقعیت زنان در زندانهای جمهوری اسلامی، فشردهی موقعیت اکثریت زنان در جامعه بود. جمهوری اسلامی جامعهی آرمانی خود را در زندانها تحقق بخشید. وقتی دسته دسته زنان و دختران نوبالغ در زندانهای اوین سلاخی میشدند، در زندانی به بزرگی ایران نیز زنانگی و جنسیت زنان شلاق میخورد و به قتل میرسید.
خادمان زمینی خدا از چنین زنانی ترس و تنفر داشته و دارند. زنان سرکشی که نه فقط تن به حقارت و فرودستی اسلامی نمیدادند، بلکه ادعای تغییر جهان را داشتند. چگونه میشد زنانی را که به خدای آسمانی باور ندارند و از خدای زمینی نیز هراسی ندارند به زانو درآورد؟ پس زنان زندانی سیاسی را به شلاق و تازیانه کشیدند سیاهچال های تو در توی اوین، قزل حصار، گوهردشت و عادل آباد و ... صحنهی نبردی بزرگ و بس نابرابر بود. زنان زندانی سیاسی چه مقاومت باشکوه و باور نکردنی را به نمایش درآوردند. در فاصله سالهای 60 تا 64 هزاران زن پیچیده در پتو شلاق خوردند و پیچیده در حجاب سیاه تیرباران و حلق آویز شدند.
مردم نباید مسالهی زندانیان سیاسی و کشتارهای عظیم یک دهه را به سادگی فراموش کنند. ما باید آنچنان قاطعانه و ریشهای با این جنایات تصفیه حساب کنیم که دیگر در تاریخ تکرار نشود. مسالهی زندانی سیاسی چاقویی است در دست مردم برای شکافتن قلب مناسباتی که پر از چرک و خون و تعفن و بیعدالتی و سرکوب و کشتار است. کشمکشهای طبقاتی کنونی بر سر کشتار دههی 60 و اوج آن در سال 67، یا این چاقو را تیز میکند یا کند. نیروهای انقلابی و رادیکال باید به تیز کردن این چاقو خدمت کنند.
نسل جوان کنونی برای اینکه بتواند پرچم پیروز مبارزات مردم باشد باید را ه خود را آگاهانه بیابد. همانگونه که جانبختگان سال 67 زندگی خود، راه خود و مرگ خود را اگاهانه انتخاب کردند. نسل جوان بايد پيگيرانه با نسل مبارز پيش از خود پيوند برقرار كند. تجارب و آگاهی اين نسل را كه زير خاك مانده است بيرون كشد. بايد بار ديگر گلزار خاوران و صدها گور جمعی ديگر ميعادگاه شوند. نسل جوان كنونی بايد تاريخ نسل پيش از خود را جستجو كند، به آن اتكا كند. ببيند كه نسل قبل فشرده چه آمال وآرزوهای انقلابی بود. چگونه راه خود را آگاهانه انتخاب كرد.
نسل جوانی كنونی و مبارزين قديمی بايد با پشتكار و سنجيده يكديگر را جستجو كنند. يك بخش مهم آگاهی دانستن تاريخ است. بخش مهمی از آگاهی نسل كنونی آگاهی از تاريخ نسل قبلی خود است تا بتواند در صحنه پرپيچ و خم مبارزات سياسی محكم و با اطمينان گام بردارد..
خطاب به دشمن
مادران و خواهران و دخترانمان را در زندانهایتان شکنجه کردید، مورد تجاوز قرار دادید و به دار آویختید چون به رژیم شما تن ندادند. بسیاری از زنان ايران را سنگسار کردید و بسیاری دیگر را در راهروهای مرگ، به انتظار اجرای حکم سنگسار نگاه داشتهاید. زنان را شلاق میزنید تا تابع اخلاقیات منفور شما شوند. از سایهی شما، بر خود بلرزند. دخترانشان را به شیوهی شما، با اخلاق و ارزشهای اسلامی تربيت کنند. هشدار که این سر خمکردگان میجهند و صورت شما را خونآلود خواهند کرد. حيف از زنانی که در شعلههای قوانین ارتجاعی و زنستیز شما سوختند و رفتند. حيف از میلیونها زن که هر روز طعم تلخ تحقیر و فرودستی را در نظام شما با خشم، تجربه میکنند.
ما از توفان گذشتیم و آبدیده شدیم. بذرهایی کاشتیم که به درختان سرسبز و سربلند تبديل شدهاند. شما چه کرديد؟ منفور و بیپایه. پير و جوان از شما رویگردان. باد کاشتید، توفان درو میکنید. پارسال گفتیم، نیرویی در جنبش زنان متولد شده است که آخرین میخهای تابوت شما را خواهد کوبید. امروز به شما میگوییم که بذرهای این جنبش به نهالهای استواری تبدیل شده تا بار سالها ناامیدی و انتظار را از دوش میلیونها زن بردارد و بر زمین بگذارد تا به پرواز در آیند و با شهامت میخهای تابوت شما را بکوبند. شما نظامی را بر قرار کردید که سنگ بنایش سرکوب زنان، بیحقوقی و بردگی زنان، زنستیزی، هویت ملی و بینالمللی آن است. اما ما در پی خلق جهانی هستیم که رهایی و آزادی زنان سنگ نوشتههای پاک نشدنی آن است؛ جهانی که برای اولین بار در تاریخ بشر، زن و مرد در رابطهای برابر و انسانی و تعاونِ داوطلبانه جامعه را سازمان میدهند.
اینک مائیم در صفوف میلیونی، با رشته پیوندهای محکم برای در هم شکستن زنجیرهای ستم و بردگی تاریخیمان و بنا نهادن جامعهای بدون ستم و استثمار. بر سرعت گامهای خود بیفزاییم، دیر کردهایم. آینده کوبه بر در زمان میزند.■