از گام های اولیه تا جهش های بعدی
در باره ظهور انسان، سرچشمه ستم بر زن و راه رسیدن به رهائی
نویسنده: آردیا اسکای بریک
مترجم : رها جزایری
بخش دوم:
بخش اول این کتاب در هشت مارس شماره 2 چاپ شده است.
قبل از هر چیز باید گفت که جهت انتخاب از پی تعیین شده نیست. جماعات گوناگون در هر یک از انواع گیاهی و حیوانی دارای ترکیب ژنتیکی متنوعی هستند. این تنوع ژنتیک، ماده خام تکامل یک نوع جدید بوسیله انتخاب طبیعی است. انتخاب، فرایندی «کور» است. انتخاب طبیعی، این یا آن ژن را نشان نمی کند؛ بکله یک موجود جداگانه را آماج قرار می دهد. در واقع، در چشم انتخاب طبیعی، ژن ها «نامرئی» هستند. زیرا آنچه انتخاب می شود و یا کنار زده می شود «فنوتیپ» یک ارگانیسم کلی است. (منظور از فنوتیپ، تبارز تغییرات بیرونی، فیزیکی و رفتاری ترکیب ژنتیکی آن ارگانیسم در کنش و واکنش خاصش با محیط خارج است). یک ژنوتیپ معین (یعنی یک ترکیب ژنیتکی معین) ممکن است تبارزات فنوتیپی متفاوتی داشته باشد؛ این بستگی به تفاوت های محیط پیرامونش دارد که با آن در کنش و واکنش است (این شامل کنش و واکنش با انواع دیگر هم هست).
از طریق تجربه و آزمون این مسئله به اثبات رسیده که ارگانیسم های جداگانه با ترکیب ژنیتکی مشابه، می توانند تحت شرایط محیطی متفاوت، تبارزات فنوتیپی مختلفی داشته باشند. مثلا تعدادی بوته لوبیا که از نظر ژنتیکی مشابه هستند و از طریق تخم پاشی طبیعی گیاه تولید شده اند، تحت شرایط متفاوت محیط (نور و آب و کود و غیره ای که به آنها می رسد) محصول یکسان نمی دهند؛ یکی لوبیای درشت تر می دهد و دیگری ریزتر. به همین ترتیب، داشتن ظاهر فنوتیپی یکسان هم لزوما به معنای داشتن زیر بنای ژنتیکی یکسان نیست. چرا که برخی مشخصه های ژنوتیپ می تواند «پنهان» باشد. این را مثلا می تواند در مورد افرادی دید که حامل و ناقل ژن یک بیماری موروثی اند، اما خود مبتلا به آن بیماری نیستند. در همه موارد، انتخاب طبیعی با تبارز فنوتیپی یک ارگانیسم کار دارد و ترکیب ژنتیکی زیر بنائی ارگانیسم را «نایده» می گیرد.
ضمنا روشن باشد که بحث من این نیست که کلیه تغییرات تکاملی تدریجی در سطح ارگانیسم ها است که رخ می دهد. من اساسا با این جهت گیری استیفن جی گولد موافقم که: هر چند «انتخاب تنها می تواند بر موجودات جداگانه ای که هر یک از آنها تدوام موروثی سلف به خلف است، اثر بگذارد» اما هر یک از موجودات (بطور مثال، ژن ها یا انواع) سطوع متفاوتی از سازماندهی ماده را تشکیل می دهند. یعنی می توانند شامل فرایند انتخاب طبیعی شوند که مشابه انتخاب طبیعی در سطح ارگانیسم های جداگانه است؛ (مشابه است اما همان نیست.) این تشابه می توانند «شبیه چیزی باشد که در انتخاب طبیعی میان گروه ها، به «تولد هر بار متفاوت» مشهور است.» تشریح بیشتر این نکته از حوصله این مقاله خارج است. اما مهم است بدانیم که بیولوژی تکاملی تا مدت های مدیدی اسیر مشکلاتی بود که از عدم تشخیص صحیح سطوح گوناگون و متمایز سازمان یابی ماده و صفات مشخصه و فرایند های هر یک از این سطوح برمی خواست. همانطور که لوانتین در مقاله سال 1979 خود نشان داد؛ امروزه این مشکل به خصوص در «حیات – جامعه شناسی» هویدا است که مرتبا «مشخصات یک گروه را با مشخصات آحاد آن گروه» یکسان می گیرد. گام مهمی که می توان برای رفع این اغتشاش فکری برداشت این است که چگونگی عملکرد انتخاب طبیعی در سطح ارگانیسم های جداگانه را خوب بفهمیم.
مفهموم انتخاب طبیعی این است که اگر کنش و واکنش یک فنوتیپ مشخص با محیط پیرامونش چنان باشد که محصوص تولید مثل آن فنوتیپ نسبت به فنوتیپ های دیگر در همان محیط دوام و بقای بیشتری داشته باشد، ترکیب مشخص ژن های آن در کل آن گروه از موجودات ازدیاد خواهد یافت. این به نوبه خود می تواند موجب تغییر جهت های مهم در تکامل گروه شود؛ طوری که آن جوانبی که به هر تولید مثل، «محدویت» می بخشد، به کل گروه عمومیت یابد. بنابرین خیلی ساده می تواند گفت که، « انجام یا عدم انجام انتخاب طبیعی با موافقیت در عرصه تولید مثل سنجیده می شود.» (دابژانسکی)، نقل شده در کتاب تنر 1981، ص 161) انتخاب طبیعی یک فرایند مداوم در کلیه موجودات زنده بوده، در تجربه و آزمون به نمایش در آمده است. انتخاب طبیعی مطمئنا مکانیسم عمده تغییرات تکاملی بیولوژیک در کره ارض است. (البته مکانیسم های دیگر هم وجود دارد.) این فرایند بطور مکرر موجب ظهور اشکال انطباقی جدید و مشخص در انواع گیاهان و جانوران می شود.
معذالک، انتخاب طبیعی به این صورت نیست که تغییر جهت تکاملی یابد با کل یک نوع مشخص از گیاهان یا جانوران قابل انطباق باشد. (1)
گرایش انتخاب طبیعی این است که با انتخاب صفات مشخصه اعضای یک گروه از موجودات گیاهی یا جانوری که تولید مثل با دوام تری دارند؛ جمعیت آن گروه را در مجموع افزایش دهد؛ بدون توجه به اینکه آیا این تولید مثل فزاینده تحت شرایطی که دارد برقرار می شود، برای کل گروه مفید است یا خیر. بدون توجه به اینکه آیا جوانبی که این انتخاب با خود به همراه دارد در دراز مدت به بقای انواع گوناگون موجودات ضربات جدی می زند یا خیر. تاکید می کنم که فرایند انتخاب طبیعی کور، است. نه یک سویه است و نه اصولا جهتی دارد. انتخاب طبیعی در هیچ سطحی به قصد انطباق یابی به راه نمی افتد.
پیدایش یک نوع جدید معمولا زمانی رخ می دهد که تولید مثل یک گروه منفرد و معمولا کوچک بنوعی مجزا از گروه نوعی بزرگتر و قدیمی تری که به آن تعلق دارد انجام می گیرد. سپس این گروه آنقدر از بقیه همنوعان خود «جدا می شود» که دیگر نمی تواند بطور موفقیت آمیز با آنها آمیزش و تولید مثل کند. در این حالت، می توان گفت که یک نوع جدید به وجود آمده است. هر چند تغییر هیچ وقت کاملا متوقف نمی شود و نوع جدید به تکامل خود ادامه می دهد، اما ممکن است تا مدتها هویت نسبی جدید خود را حفظ کند؛ یا ممکن است سریعا دستخوش جهش های کیفی شود. مثلا، کاملا از بین برود یا به نوع جدید دیگری تبدیل شود. داشتن درک صحیح از فرایند انتخاب طبیعی و پیدایش انواع جدید حائز اهمیت فوق العاده زیاد است. زیرا بسیاری از الگوهای بیولوژی تکاملی (منجمله بسیاری از افراد که به منشاء و روند تکاملی نوع بشر می پردازند) ظاهر داروینی دارند، اما تئوری هایشان را بر یک سلسه مفروضات دورغین استوار کرده اند؛ مفروضاتی که واقعیت قلمداد می شود. در حالی که، هیچ گواهی برای اثبات آنها نیست و حتی برخی اوقات شواهدی علیه این «فاکت ها» موجود است. در واقع، امروزه در عرصه بیولوژی تکاملی، جدال حادی بر سر این مفروضات دورغین در جریان است. این مفروضات، شالوده یک رشته علمی دورغین و ارتجاعی است که سوسیو- بیولوژی نام گرفته است. (یعنی تبیین تحولات و خصوصیات افراد جامعه بشری بر اساس عوامل بیولوژیک- مترجم) استیفن جی گولد، بدرستی سیاهه افسانه های طول و درازی که در مورد عوال تعیین کننده بیوژیک در رفتارهای اجتماعی انسان ساخته و پرداخته اند را یک مشت «حدسیات بی پایه که پشت اش مقاصد سیاسی خوابیده» می نامد.
متاسفانه کتاب الین مورگان بر یک درک صحیح علمی از فرایندهائی مانند انطباق یابی، انتخاب، و پیدایش انواع جدید متکی نیست و همانطور که خواهیم دید مجموعه نخراشیده ای از بدترین اشتباهات اخیر است. (2)
به الگوی مورگان باز گردیم. او مصمم است ما را قانع کند که مراحل ابتدایی تکامل انسان از یک مرحله انطباق یابی با آبزی بودن گذر کرد و سپس انسان دوباره به صورت پستاندار خاک زی در آمد. این واقعیت که هیچ پستاندار خاکی دیگری موفق به انجام چنین سفر رفت و برگشت حیرت آوری نشده، اصلا فکر مورگان را مشغول نمی کنند. (او می گوید ممکن است فیل ها هم همین مسیر را طی کرده باشند. اما چنین فرضیه ای قانع کننده نیست. او فکر می کند برخی از ویژگی های فیل مربوط به دوران «انطباق یابی با آب زی بودند» است. در حالی که بدن بزرگ، بی مو بودن، توان شنا کردن با استفاده از خرطوم به مثابه لوله تنفسی مخصوص زیر آب، و عاج های بیل وار برخی از اجداد فیل ها، لزوما صفات مشخصه یک جانور آب زی نیست، در واقع بعضی از اینها، مثلا عاج های بیل وار که در فسیل ها مشاهده شده، بیشتر مشخصه جانورانی است که در مرداب و لجن زار می زیستند تا مشخصه آبزیان. اما مورگان معتقد است که اجداد ما تقریبا در حال تبدیل شدن به موجودات کاملا آبزی بودند، و در حالی که هنوز شباهت های حیرت آور خود با میمون های خاک زی را حفظ کرده بودند، ویژگی های انطباقی مختص زندگی آبی را نیز تکامل داده بودند. اما دوباره به زندگی خاکی روی آوردند. فرضیه مورگان این است که محرک چرخش اول، 1 «اضطرار بیوژیک» بود که در نتیجه خشکسالی و کوچک شدن جنگل ها و خصمانه بودند محیط دشت پیش آمد. اما برای چرخش دوم دلیلی نمی آورد، بغیر از این واقعیت که باران دوباره باریدن گرفت.( آیا اجداد ما که قریب به ده میلیون سال در آب ها جست و خیز می کردند، با دیدن اولین بارقه های آسمان، یکباره دلشان برای آبا و اجدادشان تنگ شد و تصمیم گرفتند به خانه باز گردند؟)
متاسفانه این فرضیه به درد نمی خورد. در واقع کتاب مورگان آنقدر مسخره است که خیلی راحت می توان آن را به آشغال دانی انداخت. اما بنظر می آید در میان افرادی که نظیر خودش به درستی مایلند نقش جنس مونث در تکامل اولیه انسان را مورد بازبینی قرار دهند. و ارسطورهای مرد محوری را سرنگون کنند، محبوبیت یافته است. متاسفانه، متدولوژی مورگان آنقدر عیب دارد که تنها می تواند تلاش های ضروری که در این زمینه صورت می گیرد را تضعیف و منحرف کند. بگذارید به مشکل عمده این متدولوژی بپردازیم.
اولا، کل ساختمانی که مورگان از تکامل نوع بشر ارائه می دهد بر مرحله به اصطلاع آکوآتیک (آب زیستانی) استوار است. اگر این ستون بیفتد، تمام ساختمان فرو می رسید علاوه بر دلایلی که در بالا شمردم، چند نکته دیگر هم هست که غیر متحمل بودن این مرحله را آشکار می کند. مورگان تاکید زیادی بر وجود یک «شکاف» فسیلی 12 میلیون ساله میان فسیل هایی که ظاهرا متعلق به میمون های جنگل نشین و اولین نمونه های فسیلی آشکار هومینیدها (میمون – انسانها) دارد. او مدعی است که چنین «شکافی» را تنها می توان با این فرضیه توضیح داد که اجداد ما در این فاصله، آبزی شدند. و به همین دلیل نشانه قابل حفاظتی از خود بر خاک باقی نگذاشتند. این فرضیه چندین مشکل دارد. اولا واقعیت این است که بقایای فسیلی در لایه های رسوبی گل و لایی اقیانوس ها و دریاچه های کهن نیز یافت می شود. بعلاوه، مورگان یک فرضیه غلط جلو می گذارد که بسیار هم رایج است. او می گوید تغییرات تکاملی عمده همیشه بلا انقطاع و بر یک خط سیر مستقیم صورت می گیردند و بنابرین باید بتوان یک توالی منظم و بلاانقطاع از حلقه هایی که اجداد میمون ما را از طریق انواع هومینیدها به انسان مدرن وصل می کنند. اما گسست ها، یا شکاف افتادن در توالی فسیل ها انعکاس یک واقعیت است. یعنی انعکاس گسست ها و جهش های کیفی در پروسه تغییرات تکاملی است. از نظر متدلوژیک مقاومت در برابر این گرایش که گویا همیشه تغییرات تکاملی بزرگ الزاما نیتجه انباشت تدریجی تغییرات جزئی بوده، بر یک مسیر صاف و بلاانقطاع انجام گرفته اند، امری اساسی است. (گولد و الدریج 1972) در واقع، یکی از ویژگی ها شناخته شده سوابق فسیلی این است که اغلب بنظر می رسد انواع جدید «ناگهان» ظاهر می شوند و فسیل های زیادی از آنها در جایی که پیدا می شود که هیچ ردی از گذشته شان نیست. در مورد فرایندهای بزرگ تکاملی، مانند پیدایش یا نابودی انواع، کماکان بحث و جدلهای زیادی جریان دارد. (3) یکی از توضیحات احتمالا درست برای «ظهور ناگهانی» یک نوع مشخص در سوابق فسیلی این است که در نتیجه تغییرات سریع در یک جمع نسبتا کوچک دور افتاده از جماعت خود، در یک نکته محلی، روند منشعب شدن یک موجود جدید رخ می دهد. اگر این واقعه منجر به اشاع یا گسترش عظیم و سریع نوع جدید شده بوده، بر صفحه سوابق فسیلی با «ظهور انفجارآمیز» آن روبرو می شویم؛ بدون آنکه رد پایی از گذشته او موجود باشد. بنابرین جایی که نمی توان «حلقه رابط» روشنی میان فسیل یک نوع و اجداد بلافصل مفروض ولی پیدا کرد، نشانه یک جهش تکاملی یا انشعاب بزرگ و نسبتا ناگهانی (ناگهانی بر حسب تاریخ زمین شناسی) از نوع سلف خویش باشد. و ممکن است صرفا نشانه آن باشد که فسیل جد بلافصل وی هنوز پیدا نشده است. جالب است که اخیرا «ریچارد لیکی» و «آلن واکر» یک فسیل میمونوار به 17 میلیون سال پیش را در شمال کنیا پیدا کرده اند. ممکن است این فسیل متعلق به نمونه نادر اجدادی باشد که هم انسان از آن منشعب شده و هم میمونهای بزرگ. در هر حال باید توجه کرد که فسیل های سالم آنتروپوید مربوط به چند میلیون سال قبل زیاد پیدا نمی شوند. در واقع؛ اگر دوره «پلیوسین» (4) که از قرار طی آن جدائی میمون – انسان رخ داد، با تغییرات جوی شدید و کم شدن مناطق جنگلی همراه بود، به احتمال زیاد اجداد ما نیز در شمار زیاد از بین رفتند، جمعیت شان کم شد و حتی در مناطقی کاملا نابود شد. بنابراین می توان انتظار داشت که فسیل های آن دوران در برخی مناطق معین بسیار نادر باشد.
___________
توضیحات
1) کلمه «انطباق یابی»(آداپتاسیون) عموما به تغییر جوانب ظاهری و رفتاری مشخص ارگانیسم ها که بنظر می آید احتمال بقاء و امکان تولید مثل آنها در یک محیط معین را تقویت کرده اند، اطلاق می شود. فرض این است (یا می تواند نشان داد) که این طریق جوانب ظاهری و رفتاری، نتیجه انتخاب طبیعی است که در گذشته در ارتباط با برخی ویژگی های محیط پیرامون رخ داده است. رنگها و خالهای استتار به بسیاری موجودات اجازه می دهد که بر زمینه محیط پیرامون خود «پنهان» شوند تا مورد شناسائی موجودات دیگری که می توانند نابودشان کنند، قرار نگیرند. یک نمونه کلاسیک از انطباق یابی است.«ارگانیسم ها محکوم به نابودی اند مگر اینکه مرتبا تغییر کنند تا با محیط طبیعی و زنده پیرامون که در حال تغییر مداوم است، هم گام باشند. چنین تغییراتی دائمی است زیرا هوا تغییر می کند، رقبا به منطقه حمله می کنند، آنها که زمانی مرگ آفرین بودند خود به دائم مرگ می افتند منابع غذایی ثابت باقی نمی ماند. و در واقع هیچ یک از مولفه های محیط پایدار نیست.» (مایر1982 ص 484).
شک نیست که انطباق یابی نسبت به محیط پیرامون، در طبیعت عمومیت دارد. اما کلمه انطباق یابی خیلی وقت ها بی جا استفاده شده، در مورد پدیده های متعدد و متفاوت بکار گرفته شده است. این واژه هم برای تشریح یک پرسه ادامهدار دیالکتیکی (یعنی تداخل دائمی میان ارگانیسم های در حال تغییر و محیط متغیر پیرامون آنها) استفاده می شود، و هم در مورد آن جوانب هویتی که نسبی هستند. (یعنی صفات مشخصه ای که خود نتیجه عمومیت یافتن انتخاب طبیعی و «تثبیت» آن ویژگی هایی از ارگانیسم است که به دائم و تولید مثل کمک میکند.) اخیرا این پیشنهاد مطرح شده که کلمه «انطباق یابی» بهتر است فقط در مورد جوانبی بکار برده شود که در گذشته بر اثر عمل مستقیم انتخاب طبیعی بوجود آمده و عمل کرد کنونی آنها حاصل آن انتخاب طبیعی است این تعریف، مشخصا آن جوانبی از ارگانیسم که ممکن است در حال حاضر یک امتیاز در حیطه تولید مثل آن ارگانیسم محسوب شوند، اما معلوم نیست که محصول انتخاب طبیعی در گذشته هستند یا نه را در بر نمی گیرد. (برای درک بیشتر پیچیدگی ها و جدل های مربوط به تعریف انطباق یابی و مفاهیم بیولوژیک و اجتماعی آنها، رجوع کنید به گولد و لوانتین 1979؛ گولد و وبرا 1982)
2) کانراد لورنز خدمات زیادی به علم اتولوژی (جانور شناسی) کرد. یکی از اولین کسانی بود که نشان داد برخی الگوهای رفتاری ساده جانوران محصول کنش و واکنش برنامه ژنتیکی موروثی و محرکه های خارجی معینی است که برای فعال کردن آن برنامه ضروری است. «نشانه دار شدن» یکی از مثل های کلاسیک لورنزی در مورد چنین کنش و واکنشی است: جوجه غازها به لحاظ ژنتیکی برنامه ریزی شده اند تا خود را به اولین نشانه ای که پس از سر از تخم در آوردن مشاهده کردند (یعنی معمولا مادرشان) چفت کنند. از آن پس، این نشانه هر جا که برود دنبالش می روند. زمانی که چند جوجه غاز از سر تخم بیرون آورده اند و اولین نشانه ای که دیدند چهره لورنز بود، او را هر جا که رفت دنبال کردند، بنظر می آید که این وابستگی متقابل نقشه ژنتیکی (که برای آحاد هر نوع مشترک است) و اشارات محیط پیرامون، ظاهرا مشخصه بسیاری از الگوهای رفتاری ساده ای است که توسط لورنز و همکارانش مورد آزمایش قرار گرفت. بطور مثال می توان از جهت یابی یا آداب جفت یابی پرنده گان نام برد.
متاسفانه، لورنز بطور مکانیکی از این کار خود نتیجه گرفت که گویا می توان این اصل را در مورد رفتارهای اجتماعی بسیار پیچیده تر و متنوع نیز بکار بست. وی در کتاب خود به نام «تجاوز و تعرض» منتشره به سال 1966 چنین استدال کرد که رفتار تجاوزگرانه و تعرضی انسان یک مبنای ذاتی دارد. میان آثار جانور شناسی دوره لورنز و آردری و موریس و غیره با آثار سوسیو- بیولوژیست های دوره اخیر فصل مشترک های زیادی وجود دارد. هر دو اینها از یک روش تقلیل گریانه مکانیکی پیروی می کنند. و حتی رفتارهای بسیار پیچیده را طوری در نظر می گیرند که گویی این رفتارها مجموعه ای از اعمال رفتاری افراد مجاز است؛ و انکار ضرورتا هر یک از این اعمال وابسته به برنامه های ژنتیکی معینی است. هر دوی این مکاتب از کنار این واقعیت می گذارند که برنامه ژنتیکی در بسیار از موجودات می تواند در تداخل با اشارات محیطی متفاوت به الگوهای رفتاری متفاوت منجر شود. گرایش زننده هر دو این مکاتب این است که از برخی الگوهای رفتاری بسیار محدود و ثابت در طبیعت (بطور مثال، پرندگان لورنز، حشرات اجتماعی ویلسون و امثالهم) برای تشریح رفتارهای موجودی استفاده می کنند که همه می دانند بیش از هر چیز وابسته به معرفت اکتسابی و متاثر از تغییرات متداوم و تکان دهنده غیر بیولوژیک در ساختارهای اجتماعی خویش است: یعنی نوع بشر.
3) بر سر اینکه فرایندهای تکاملی تا چه حد بطور تدریجی و بر یک مسیر صاف و بلاانقطاع جریان دارند، یا تا چه حد با جهش های کیفی فشرده ای رقم می خورند که فاصله میان آنها را دوره های طولانی سکون نسبی پر می کند، بحث و جدل های حادی جریان دارد. برای آشنایی با نظریه دوم که معتقد به الگوی جهش های کیفی فشرده در تغییرات بزرگ تکاملی است، رجوع کنید به الدریچ و گولد 1972؛ گولد و الدریچ 1977؛ گولد 1983.
4) مورگان، پلیوسین را یک دوره حدودا 12 میلیون ساله می بیند که نقطه آغاز آن 18 میلیون سال قبل بود. اکنون دوره پلیوسین کوتاه تر می دانند و تخمین می زنند که از 5 میلیون سال پیش آغاز شد. و 8/1 میلیون سال پیش ادامه یافت. ( به نقل از تنر 1981 ص 44).