از گام های اولیه تا جهش های بعدی
درباره پیدایش انسان ، سرچشمه ستم بر زن و راه رسیدن به رهائی
نویسنده: آردیا اسکای بریک
مترجم: رها جزایری
بخش چهارم:
رئوس مطالبی که تاکنون خوانده اید:
مقدمه این کتاب مصافی است با افسانه های مذهبی در مورد منشاء و پیدایش انسان. اما مهمتر از آن، فرضیات یا افسانه های جدیدی که تحت عنوان علم ارائه می شود را مورد بررسی و نقد قرار می دهد. مبنا و جهت گیری این فرضیات غلط این ست که نوعی«جبر بیولوژیک» بر رفتارهای اجتماعی بشر حاکم است و مشکلات موجود در مناسبات اجتماعی بشر حاکم است و مشکلات موجود در مناسبات اجتماعی (منجمله نابرابری جنسیتی)، نتیجه نحوه تکامل اولیه انسان است.
در شماره گذشته، بحث نویسنده به انجا رسید که فرضیه مورگان (یکی از زنان زیست شناس معاصر که از نظریات نادرست فوق الذکر پیروی می کند) به شکلی غیر علمی و سرسری برای اجداد میمون ما یک دوره زندگی آب - زیستی قائل می شود. بر مبنای بحث مورگان، بخش قابل توجهی از شکل و کارکرد بدن اعضای بدن و رفتارهای انسان ناشی از این است که آن نوع از میمون های پیش-انسانی برای یک دوران آبزی شدند و سپس مجددا به خشکی باز گشتند. در نتیجه اجزای بدن آن ها در پیروی از امر انتخاب طبیعی و خصوصیت انطباق یابی با محیط آب دستخوش تغییرات مهم شد.
در بخش زیر، نویسنده به تشریح اشکالات موجود در نظریات مورگان پیرامون مساله انتخاب طبیعی، انطباق پذیری و مسیر تکامل انسان ادامه می دهد.
_______________________________________
مضافا ،بسیاری از صفات (خصائل) ارگانیسم ها به طور غیرمستقیم یعنی بطور غیر مستقیم یعنی بدون اینکه نتیجه تبعیت از نیروهای انتخاب باشند، تولید می شوند. این صفات، تغییرات تکاملی ساده ای هستند که از تغییرات به وجود آمده در صفات مشخصه دیگر حاصل شده اند. همان صفاتی که وجودشان به نیرو های انتخاب وابسته بوده است. علتش این است که عملکرد انتخاب طبیعی بر روی ارگانیسم به مثابه یک کل صورت می گیرد، و نه به دلخواه بر روی قسمت های مجزای آن (اعم از شکل، فیزیولوژی و رفتار). یک علت دیگر هم هست و آن، اجبارهای تاریخی در امر تکامل است که مسیر تکاملی را کانالیزه و محدود می کند. (گولد و لوانتین 1979 ص 594)
به طور مثال در برخی از حشرات، رنگ زرد لوله های مالپیگی (لوله های درونی برای دفع فضولات و ترشحات از بدن - مترجم) نمی تواند نتیجه مستقیم یک انتخاب طبیعی باشد. از آنجا که این لوله ها از بیرون برای هیچ ارگانیسم دیگری قابل مشاهده نیست، ظاهرا این رنگ فقط محصول جانبی همان فعل و انفعالات متابولیکی است که چشم قرمز رنگ را در همان نوع حشرات تولید می کند. چشم قرمز رنگ می تواند عضوی باشد که در برابر انطباق پذیری (با محیط - توضیح مترجم) و در نتیجه انتخاب طبیعی بوجود آمده باشد. یک مثال دیگر در همین زمینه، چانه انسان است. چانه انسان برجسته تر از چانه سایر پستانداران نخستین است. اما این خصوصیت یعنی برجسته تر بودن، الزاما ناشی از انطباق پذیری نیست. بلکه به احتمال زیاد صرفا یکی از محصولات جانبی تکامل دو منطقه رشد در صورت انسان است . یعنی اندازه قسمت هایی دیگری از صورت که احتمالا بیشتر در معرض فشارهای انتخاب داشتند، کوچکتر شده است و(نتیجتا) چانه انسان نسبت به سایر اعضای صورت، برجسته تر از قبل شده است. (لوانتین 1979 ص 7)
مورگان هیچ یک از این چیزها را نمی فهمد: او هر یک از این خصوصیات را به مثابه یک هویت مجزا که در خلاء تکامل یافته، و گوئی الزاما نتیجه انطباق پذیری بوده، در نظر میگیرد و سپس می پرسد،«علت این انطباق پذیری چیست؟» قدم بعدی مورگان این است برای علت این انطباق پذیری، یک داستان جور می کند تا نشان دهد چرا فلان عضو بدن که ژن های مربوط به چنین خصوصیتی را داشت می توانست اخلاق بیشتری از خود بر جای بگذارد. بعد از این داستان سرائی فریاد میزند که: «اوره کا»! (یافتم! یافتم!) علت تکاملش به این شکل، همین بوده! اتخاذ چنین روشی، نتایج را پیشاپیش تضمین می کند. زیرا همیشه می توان در نگاه به گذشته، داستان های مختلفی ساخت تا اینکه بلاخره یکی از آنها بتواند علت شکل گیری یک خصوصیت معین را توضیح دهد. این روش همیشه به نتیجه می رسد. به ویژه اگر توسط کسانی بکار گرفته شود که به دنبال پیدا کردن ریشه ها و اجبارات تاریخی موثر در وقوع احتمالی چنین تغییری نباشند. مساله اینجاست که تغییرات تکاملی، بر روی یک «لوح سفید دست نخورده» نوشته نمی شود. شکل ظاهری، فیزیولوژی و رفتار انواع مختلف موجودات، الگوی کنش واکنش آنها با محیط زیست، همگی عواملی هستند که مسیرهای گوناگون تکاملی که در برابر هر یک از این انواع گشوده می شود را مشروط و محدود میکنند. به طور مثال، استخوانهای بازوی ما، خصوصیاتی از استخوانهای اسلاف ما را حفظ کرده است (این خصوصیات نشان می دهد که اجداد ما میمونهایی بودند که در میان درختان با دو دست موانع مقابل را می شکافتند و جلو میرفتند). استخوان های بازوی میمون، مواد خام بازوان اصلاح شده امروزی ما را تشکیل می د اد. به همین ترتیب ، هیچ خصوصیتی شکل نمی گیرد مگر آنکه یک تنوع ژنتیک برای چنین خصوصیتی در یک گروه موجود باشد: برای مثال، هیچ یک از مهره داران هرگز بازو، ساق و بال نداشته اند. اما از این واقعیت نمی توان الزاما به این نتیجه رسید که این خصوصیات، مسائل انطباق پذیری آن ها را پاسخ نمی داده است. این مساله بیشتر نمایانگر فقدان تنوع ژنتیکی لازم برای شکل گیری چنین خصوصیاتی، در تاریخ تکاملی مهره داران است. (لونتین، 1979) مضافا، انتخاب طبیعی همیشه تمایل به خصوصیاتی دارد (و به رایج شدن آنها کمک می کند) که موجب تولید مثل هر چه بیشتر یک ارگانیسم شود. حتی اگر خصوصیاتی باشد که با (الزامات) انطباق پذیری کلیت این یا آن نوع از موجودات خوانایی نداشته باشد.(مثلا، اگر افزایش جمعیت با افزایش منابع همراه نگردد و یا موجب تشدید رقابت و غارت و غیره شود). نکته آخر: این واقعیت که امروز یک خصوصیت با برخی از ناملایمات محیط زیستی، قابلیت انطباق دارد به معنای آن نیست که از ابتدا بخاطر انطباق یافتن، شکل گرفته است. دلیلش این است که زندگی ساکن نیست. تمام پدیدههای مرتبط به هم، دائما در حال تغییرند. یک خصوصیت ممکن است در ابتدا به مثابه محصول جانبی انتخاب شدن یک خصیصه دیگر به وجود آمده باشد، یا اینکه توسط انتخاب طبیعی اما به خاطر یک عملکرد دیگر شکل گرفته باشد و در مقطع زمانی دیگری به اصطلاح تجدید سازماندهی شده و برای عملکردی جدید به کار گرفته شود که ابتدا علت انتخابش نبود. (گولد و وبرا 1982)
اما مورگان اصلا این واقعیت را که هر خصوصیتی، حتی بر حسب انتخاب طبیعی، می تواند توضیحات متعددی داشته باشد ،حتی در نظر هم نمی گیرد. برای مثال وی همه آن خصوصیات ما که به اصطلاح «آب زیستانی» هستند را به طور قطع «خصا ئل آب زیستانی » می پندارد. صرفا با این استدلال که این خصائل می توانند نتیجه انطباقیابی با محیط زندگی در آب باشند. با این استدلال که، این خصائل، شبیه برخی «متعارف» پستانداران دریایی هستند و غیره. اما واقعیت این است که از یک طرف ،انواع گوناگون گیاهان و حیوانات «پاسخ هایی» شکلی، فیزیولوژیک و رفتاری بسیار متفاوتی در مواجهه با ضرورتهای محیط زیستی یکسان ارائه می دهند؛ و از طرف دیگر، انواع متفاوت موجودات می توانند خصوصیات بسیار مشابهی داشته باشند، اما با مبداء تکاملی بسیار متفاوت، ودر خدمت به عملکردهای متفاوت.همچنین این فکر اشتباه است که انتخاب طبیعی، قسمت های مختلف یک ارگانیسم را، به «کمال میرساند»، یا اینکه چنین گرایشی دارد. باز هم تاکید می کنم، انتخاب طبیعی پروسه بسیار مهمی از تغییر تکاملی است. در این پروسه، آن خصوصیاتی که در نزد برخی اعضا یک نوع موجودند و قابلیت آن را دارند که تحت شرایط معین، توان بقاء و تولید مثل را تقویت کنند، گرایش به شایع شدن و عمومیت یافتن در کل نوع پیدا می کنند. اما معنایش این نیست که تغییر (ناشی از این انتخاب طبیعی)، «بهترین راه ممکن» برای «حل یک مشکل» را ارائه دهد.
در واقع، اغلب ان خصوصیات در نوع بشر که به قول مورگان «خصوصیات آب زیستانی» هستند، می توانند نتیجه تکامل نئوتنی باشند. این سناریو خیلی معقولتر است (برای مثال رجوع کنید به گولد 1977 ص 75 ـ63) . طبق تئوری نئوتنی، تکامل انسان از طریق پروسه حفظ بسیاری از خصوصیات دوران جوانی اجداد میمون ما عملی شد؛ که این با کاهش در نرخ رشد کلی افراد انسان همراه شد. چنین پروسه ای می تواند توضیح دهد که چرا انسانها از نظر شکل ظاهر خیلی شبیه دوران جوانی و نه بلوغ پستانداران اولیه دیگرند؛ به لحاظ جنسی دیرتر بالغ می شوند؛ مغزشان پس از تولد بسط می یابد؛ و دارای انعطافپذیری و طرفیت یادگیری بسیار بیشتری نسبت به پستانداران اولیه هستند. احتمالا، قابلیت حفظ خصوصیات جوانی در موجودی که از اجداد میمون ما منشعب شد، از طرق انتخاب تکامل یافت و سپس به طور گسترده تعمیم پیدا کرد. زیرا، تغییر شکل در حالت قرار گرفتن ستون فقرات، دیر بسته شدن درزهای کاسه سر و غیره احتمالا هم ناشی از افزایش قابلیت راست قامت شدن و روی دو پا ایستادن بوده و هم افزایش ظرفیت یادگیری بیشتر و انعطاف پذیری رفتاری بیشتر. همانگونه که بعدا خواهیم دید، این خصوصیات در شماری از محیط زیست های متفاوت، و به خصوص در محیط زیست های متغیر، احتمالا در عرصه تولید مثل باعث یک امتیاز مشخص شدند. با توجه به شرایط محتملی که در آن اجداد ما از اجداد میمون مان منشعب شدند (دوران تغییرات جوی و جغرافیایی عظیم، مهاجرت احتمالی به دشتهایی که تقسیم ناموزون منابع، وقایع غیر قابل پیشبینی و غیره از مشخصاتشان بود) به نظر می آید که اگر دچار زمختی و تغییرناپذیری فینوتیپی بودن به احتمال زیاد نابود می شدند.
آیا تئوری تکاملی نئوتنی صرفا یک «داستان انطباق یابی» دیگر مانند تئوری آب زیستانی مورگان نیست؟ شاید، اما به احتمال غریب به یقین خیر. نئوتنی صرفا یک تفسیر معقول تر در مورد پروسه های تکاملی مربوط به انشعاب نیست. این تئوری پایه های مادی موجود در اجدادمان که مواد خام شروع شکل گیری انسان بود و همچنین خصوصیات متمایز و قابل رویت هموسپینها نسبت به نزدیکترین اقوام میمون ما که امروز زنده اند (تفاوت های شکلی، انعطاف پذیری بیشتر، طول عمر بیشتر، ظرفیت بیشتر برای یادگیری و غیره) را در بر می گیرد. علاوه بر اینها تئوری نئوتنی متکی بر این واقعیت است که بسیاری از خصوصیات به ظاهر معماگونه انسان، در حیات جوانی یا جنینی دیگر پستانداران اولیه یا پستانداران دیده می شود، اما در دوران بلوغ آن موجودات به چشم نمی آید. از میان آنها می توان اشاره کرد به بی موئی نسبی، جمجمه گرد، فک نسبتا کوچکتر، محل «فوامین مکنوم» (سوراخ ورود ستون فقرات به جمجمه) که در انسانها شبیه جنین چارپایان است. و بر خلاف بقیه پستانداران زیر جمجمه قرار دارد و نه پشت آن، زیر شکم قرار گرفتن واژن (که مشخصه جنین همه پستانداران در مراحل اولیه تکاملشان است)، انگشت شصت پیچ نخورده پا که این هم مشخصه جنین کلیه پستانداران اولیه است و برای بالا رفتن از درخت خوب نیست اما برای راه رفتن خوب است و غیره. بنابراین شواهد زیادی موجود است که نشان می دهد که «میمون لخت » (انسان ـ مترجم) در واقع خیلی بیشتر شبیه پستانداران اولیه در مورد جنینی یا جوانی است تا یک پستاندار دریایی که خصوصیات ویژهای یافته است. با توجه به همه این ها با توجه به اینکه اجداد ما کیستند و با توجه به این واقعیت که کماکان ما فوق العاده به میمونهای آفریقایی کنونی شبیه هستیم، به واقع دلیلی ندارد که اخذ خصوصیات آب زیستانی را یک مرحله از تاریخ تکامل اولیه خود معرفی کنیم.
بخش سوم این کتاب در هشت مارس شماره 4 چاپ شده است.