وقتی زنان، زنان را سرکوب می کنند!
مقاله زیر ترجمه فارسی متنی است که توسط بيریوان در یکی از محافل زنان کرد ارائه شده است. اصل کردی این متن در همين شماره به چاپ رسیده است.
"زن، رفیق شیطان است!" این سخنی است که از زمانی که پا به سن عقل گذاشته ام و می توانم چیزها را بفهمم، به دهها شیوه گوناگون شنیده ام. از زبان مادربزرگ ها و زنان محل و آبادی، از توی چارچوب روابط سنتی خانواده ها گرفته تا روابط اجتماعی و عرف و عادت حاکم بر جامعه، تا صدها حدیث و روایت که از قول مردان بزرگدینی و آیینی، و چه بسا در بسیاری جاها با رجوع به آیات قرآنی نقل شده است.
اطمینان دارم که حاضران این جلسه هم به شیوه های گوناگون، این قبیل سخنان را شنیده اند. برای بحث امروز، تلاش کردم یکی از نوشته های خانم "بکری تمیزی" را پیدا کنم و برای شما عزیزان به زبان کردی ترجمه اش کنم تا با یکدیگر به ارزیابی این روابط مسموم بپردازيم، اما متاسفانه میسر نشد! از این رو به خاطرات و تجارب خودم رجوع می کنم و امیدوارم که کلمات برای بیان این مسئله مهم به یاريم بشتابند.
کاک محمد همسایه مان، دو زن و هشت بچه از آن دو داشت. یادم می آید هربار که زنای کاک محمد با یکدیگر درمی افتادند، هردو از خانه بيرون می پریدند و هریک برای بی ارزش کردن دیگری به زشت ترین کلمات و ناخوشایندترین شیوه ها متوسل میشدند. رکیک ترین فحشها و جملات ممکن که گاهی اوقات حتی شنیدنش از توان من خارج بود. بسیاری اوقات هووی بزرگتر،آغازگر معرکه بود. هوارکشان از خانه بيرون می پرید و با تمام وجودش فریاد می کشید که: "ای هوار مسلمانان!
بیایید و مرا از دست این مادرقحبه بی پدر و مادر نجات دهید! این بی ناموس بی شرف که دخترانگی اش را نتوانست نگه دارد، این پتیاره نجس که بزور خودش را به شوهر من تحمیل کرده است. قحبه فلان فلان شده اگر کسی راضی نمی شد بگيردت، راه حل دیگری برای راحت کردن خودت پیدا می کردی، چرا چپیدی تو بغل شوهر من؟!"
زن کوچکتر کاک محمد، رنگ می آورد و می برد و خون به صورتش می دوید،لبانش سفید می شد، تف در گلویش خشک می شد. به زاویه نگاههای سرگردان و به حالت لبانش و زبانش که له له م زد و کلمات و فحشهای مناسب می جست تا بتواند همتا و هم وزن فحشهای هوویش جواب دهد، عمیق نگاه می کردم.
نگاههای سرگردان و زندانیش، گردش ناآرام چشمانش و گرمای صورتش را روی شقیقه هايم احساس می کردم. با صدای جیغ مانندی می گفت: "عزیزم من چکار کنم که شوهرت ترا کهنه بچه هایش هم به حساب نمی آورد؟ به همين دلیل هم بود که هوو سرت آورد! خانم جان تو که دستمال بینی تمام مردان آبادی بودی..."
نگاهم را متوجه جمعیت حاضر در آنجا می کردم.گاه گداری لبخندی طعنه آمیز بر لبان زنان و مردان نقش می بست و گاهی هم پچ پچی به گوش می رسید که "هردوشان چقدر بی ارزش و بی ناموسند!" به دنبال حرفهای هووی کوچکتر، زن بزرگتر دیوانه می شد، به هووش حمله می کرد و با تمام قدرت موهای او را می کشید. هوو از خودش دفاع می کرد. مردم میانجی گری می کردند و آنها را از هم جدا می کردند. سکوتی غم انگیز خانه کاک محمد را دربرمی گرفت و زنا هرکدام با دو سه بچه قد و نیم قد آویزان، گوشه ای می خزیدند. بچه هایی که از اوان کودکی از چشمانشان آتش کینه و خشم زبانه می کشید و این خشم و کینه را با خودشان بزرگ می کردند. گویی با برق نگاههای سرگردانشان، توطئه و نقشه ای برای انتقام گرفتن در سر می پروراندند.
غروب که می شد، کاک محمد به خانه بازمی گشت. زن بزرگ، در را باز ميکرد، زن کوچک کفش هایش را برایش جفت می کرد. یکی حوله در دست می ایستاد تا کاک محمد دستهایش را می شست و دیگری برایش چای می ريخت. بهترین سهمغذا جلوی کاک محمد گذاشته می شد. اگر احیانا چیزی به مذاق کاک محمد خوش نميآمد، هردو زن را باد کتک می گرفت.
در این جور مواقع من یک علامت سئوال بزرگ کنار این حرف مادربزرگ که م گفت: "مرد دوزنه، دلش سوراخ سوراخ است!!" می گذاشتم. سخنی که کاملا عکس آن را در پروسه زندگیم به اشکال گوناگون تجربه کرده بودم. مرد دوزنه، شاه خانه است. مرد دوزنه، لازم نیست هیچ زحمتی برای نگه داشتن دل زنایش بکشدچون زنایش خودشان به بيرحمانه ترین شکل ممکن با یکدیگر به جنگ برمی خیزند و یکدیگر را سرکوب می کنند. به همين دلیل چیزهای زیادی که در جامعه رایج است و به اشکال گوناگون روایت می شود برايم زیر سئوال می رفت.
زمانی که بشر، بشر کنونی نبود و چیزی به نام شعور شناخته نشده بود، زمانی که بشر در عصر حجر زندگی میکرد، بين زن و مرد تفاوت عظیمی وجود نداشت. هیچ یک نه لباسی داشتند و نه خانه ای. بر اساس نیاز بشر به گرما، آتش، و بر اساس نیازهای دیگرش، لباس، خانه و... درست شد. قدم به قدم و مرحله به مرحله بشر پیشرفت کرد تا اینکه امروز این تصور از بشر در ذهنها نقش بسته است. اما این تصور و تعریف، تاريخی طولانی را پشت سرناده اند. زمانی که بشر به تفاوت میان خودش و حیوان پی برد، زمانی که چگونگی استفاده از شعور شناخته شد و بشر یاد گرفت که چگونه از فرصتهایی که پیش می آید استفاده کند، نام "مرد" کم کم به شکل کنونی جاافتاد و در اذهان معنی پیدا کرد. سرکوب زنان از طریق زنان نمی تواند فصلی جدا از این تاریخ باشد و با تاریخ تکامل انسانها گره خورده است و باعث شده است که زنان بدون اینکه خودشان متوجه شوند با سرکوب کردن یکدیگر، مایه قدرت گرفتن قدرتمندها شوند.
در کشورهای در حال توسعه (کشورهای جهان سوم) هنوز مثل قرون وسطی، از بی رحمانه ترین شیوه ها برای رسیدن بهاهداف ارتجاعی شان، استفاده می کنند. از جمله با استناد به سنت و فرهنگ رایج در جامعه، به قوانين ارتجاعی شان مشروعیت می بخشند و با تمام نيرو برای متوقف کردن تاریخ پیشرفت و ترقی انسانها می کوشند.
زنان از بچگی یاد می گيرند که زبان طعنه و تشر را بشناسند. یاد می گيرند که چطور با این زبان حرف بزنند، چطور از هم جنس خود کینه به دل گيرند و برای جلب نظر جنس مخالف، خود را زینت و آرایش کنند، خود شيرینی و دلبری کنند. بدتر از همه مسائلی که ذکر شد این است که زنان خیلی کمتر روی این مسئله می روند که این روابط، ساخته و پرداخته جامعه مردسالاری است. اینکه زنان وسیله ای برای معامله و بازارگرمی بازار کاسبی هستند، یکی از نتایج جامعه به اصطلاح مدرن امروزی است. این بازار با سوء استفاده از احساسات و عواطف زنان، گرم می شود.
زمانی که دختر در خانه پدری است یاد می گيرد که چطور زن برادر را بچزاند، زن برادری که او هم در کلاس زنان آموزش دیده و تار و پود این روابط را می شناسد. زمانی که همين دختر ازدواج می کند اینبار در جایگاه یک عروس یاد می گيرد که چگونه خواهرشوهر را بچزاند. خواهرشوهر دیروزی و عروس امروزی، مادرشوهر می شود. مادرشوهری که در تمام مراحل زندگیش به او ستم شده است یا به دیگران ظلم و ستم کرده است و لبریز از کینه و تلافی جویی، تمام ناکامی های گذشته اش را سر عروس خالی می کند. این روند و سير طبیعی رشد زنان و دختران در جوامعی است که هر زنی از زمان کودکی تا جوانی و پيری، مرحله به مرحله پشت سر می گذارد و در تمامی مراحل زندگی به بيرحمانه ترین شیوه های ممکنه به تحقير و سرکوب هم جنسان خود می پردازد. چه بسا، بسیاری اوقات دشنام ها و ناسزاهایی به همدیگر می گویند که صدها بار زشت تر از ناسزاهای مردانه است. چون زنان در کلاس زنانه آموزش دیده اند و خود زن هستند و نقاط ضعف همدیگر را خوبتر می شناسند؛ در این کلاس یاد گرفته اند که چطور همدیگر را خورد و خمير کنند و در اعماق زمين فرو ببرند.
در بسیاری مواقع، زنان مدافع حقوق مردان می شوند، زنان برای جلب توجه مردان از هیچ کاری فروگذار نمی کنند و این مسئله رگ و ریشه در پایه و اساس شکل گيری جامعه مرد سالار دارد. در جوامع سرمایه داری، این مسئله روند دیگری را طی می کند و به شکلی دیگر به پیش برده می شود. یکی از خصوصیات ویژه بازار سرمایه، این است که به قیمت بهره برداری و سوء استفاده از احساسات و عواطف زنان، بازار خود را گرم می کند. رقابت زنان با یکدیگر برای رسیدن به زیبایی بر اساس معنا و تعریف بازار سرمایه، نوعی گرم کردن بازار سرمایه است. هرروز این زیبایی به یک شکل تعریف شده و با تمام وجود و تا حد ممکن برایش تبلیغ می شود. روزی زن زیبا، چشم عسلی و مو بور است، روزی سبزه و چهارشانه، روز دیگر سیاه چرده و لب کلفت، روزی لپ های گود و روزی پستان های بزرگ و کمر باریک و ....
هرروز یک نوع زیبایی مدل و نمونه می شود و روزنامه و تلویزیون هم با تمام انرژی برایش تبلیغ می کنند. طوری که حتی از طریق درست کردن پیکره هایی که مظهر زیبایی به حساب می آیند، به شکل و قالب عروسک های اسباب بازی بچه ها، از همان ابتدا معیارهای زیبایی را بر اساس تعریف این جامعه در مغز و اندیشه کودکان جایگزین می کنند و آنرا شکل می دهند.
زنان باید برای پیدا کردن کار و نگهداشتن کارشان، برای جلب توجه مردان، برای اینکه ارزش گذاری شوند، برای بدست آوردن دل مردشان، برای رسیدن به ایده آل زندگی بنا به تعریف جامعه سرمایه داری، باید با یکدیگر به رقابت بپردازند و با یکدیگر در بیافتند. باید برای رسیدن به این اهداف همه گونه آزمایشی برای آرایش و پيرایش خود، برای به نمایش گذاشتن خود، بکنند. انواع عملیات جراحی زیبایی،بزرگ و کوچک کردن پستان، باسن، باریک و کلفت کردن لب ها و ده ها و صدها چیز دیگر که من اسمشان را نمی شناسم. و بدینگونه، روزانه میلیاردها دلار به جیب سرمایه داران بازار سرمایه ريخته می شود و این بازار هم به بيرحمانه ترین شیوه ها زنان را آلت دست می کند و بازار سکس را بدین طریق گرم می کند. بطوری که حتی برای تبلیغ ابتدایی ترین چیزها یک زن لخت و عور را بغلش می چپانند.
دلم می خواهد که ما بعنوان زن، معنای زن بودن را برای خودمان تعریف و تعبير و تحلیل کنیم. و بدانیم که جایگاه ما در این جهان درهم و برهم، در این جوامع متفاوت کجاست و برای اینکه جهان ما را به رسمیت بشناسد، و برای شناخت توانایی ها و نیازهای خودمان راه های قدم نگذاشته و ناشناخته را بشناسیم، به عنوان یک انسان و یک زن از خودمان سوال کنیم که جایگاه ما در کجای این دنیاست؟ بپرسیم جایگاه ما در این جوامع و در خانواده هايمان کجاست؟
در خاتمه امیدوارم که این بحث و گفتگو را ادامه دهیم و این نوشته زمینه ای برای بحث ها و گفتگوهای آینده ما باشد. این خمير آب زیادی می خواهد و بیان آن از قدرت چندین صفحه خارج است. بحثی هنوز آغاز نکرده را با این امید که در آینده «خميره بحث های» دیگرمان باشد به پایان می برم.