نشریه شماره 9 تشکل زنان 8 مارس
گزارشی از مراسم گلزار خاوران
سرور پارسا
بر گرفته از سايت اينترنتی پيک ايران فروردين 1383
پنجشنبه خودم را به تهران رساندم. با چند تن از مادران ديگر صبح زود جمعه بسمت گلزرا خاوران حركت كرديم. وقتی وارد جاده گورستان شديم من واقعا دگرگون شدم. همش فكر ميكردم پيکرهای بچه های مردم را از اين مسير بردند و داشتم از بغض خفه ميشدم. به گلزار كه نزديك شديم جمعيت زيادی را ديديم.
واقعا گلزار است. با يك راه از گورستان بهائی ها سوا ميشود. جمعيت شايد بيشتر از دو هزار نفر بودند. همه ميگفتند بيشتر از هر سال است. سرتاسر زمين پر از گلهای سرخ و ارغوانی و سفيد و ...تمام سوراخ سنبه های ديوار دورادور، با شاخه های گل پر شده بود. جوانان بغل بغل گل داشتند و همه جا را پر ميكردند. گورستانی حيرت انگيز. خاك. گورهای بی نام و نشان. گورستانی آنچنان بی مرز.... و گلباران. ميخوای منفجر بشي. جمعيت بزرگی يكجا كنار يك گور دسته جمعی اجتماع كرده بودند. روی زمين جلوی گور مادران چمباتمه زده بودند و مادر انوشيروان لطفی وسطشون بود. يكی دو مادر جوانتر مراسم را می گرداندند. همه مدام سرود می خواندند. آفتابكاران جنگل، موجی در موجی می بندند، بهاران خجسته باد و... جوانترها قطعاتی يا اشعاری را ميخواندند كه راديكال بود و برای رژيم خط و نشان داشت. جوانترها معلوم بود عمدتا فرزندان هستند. يك مادر شروع كرد شيون كردن و فرياد زدن و مدام ميگفت: «ای ظالم مرگ بر تو.....» از توی جمعيت كسانی گفتند مادر را بگيريد حالش خوب نيست. اما بنظر من حالش خيلی روبراه بود فقط برخی نميخواستند فضا راديكال شود. فريبرز رئيس دانا هم حضور داشت. در اين مراسم ها هميشه شركت ميكند. يكی از مادرها از او پرسيد چطور ميتوانند برای فرزندشان سنگ قبر بگذارند. و يكی ديگر زير لب با تمسخر گفت «مگر ايشان متولی خاوران هم شده اند ؟ !» يك مادر لر دايه دايه را خواند و مدام مشتهايش را گره ميكرد. جوانها هی گل پر پر ميكردند و فضا را گلباران ميكردند. اشعار شاملو مشخصا هرگز از مرگ نهراسيده ام و كاشفان فروتن چند بار دكلمه شد. مراسم كلا دو ساعت بطول كشيد. فضای همبستگی و صميمانه ای بود. كلی هم شيرينی های خوشمزه بخاطر عيد در ميان جمعيت پخش شد. جوان ها يك صندوق گرداندند برای كمك به سبز كردن فضای گورستان.
به نظرم بايد مردم را قانع كرد كه اينجا را دست نزنند. بايد همينطور باقی بماند. گلباران. اما بدون سنگ. خاكي. با گورهای گمنام. اينطوری خيلی تكاندهنده است. و نشان ميدهد كه بر مردم ما چه رفته است. من همانند ديگر مادران تمام مدت اشكم جاری بود. و خيليهای ديگر نيز. انگار واقعه ديروز رخ داده است. الان هم كه دارم اينها رو مينويسم گريه ام گرفته. کاشکی در شهر ما هم چنين جايی برای بچه هايمان داشتيم.
گوشه كنار برخی خانواده ها يكجا را نشان كرده اند كه گور فرزندشان هست. گوشه كنار بر سر خاكی خانواده ای ايستاده و برای ديگران حكايت رنج ميكرد و داستان تابستان شوم 67 را ميگفت كه چطور از مرگ عزيزانشان خبردار شدند. عكس گرفتن ممنوع بود. فقط يك نفر كه اونو می شناختند، می توانست عكس بگيرد. اونهم فقط از مادرها وقتی جمع بودند و از زمين و گلها عكس ميگرفت. يا اگر كسی ميخواست فقط از اقوام خودش در كنار گور عكس بگيرد. كه اين قسمت هم ديدنی بود. مثلا جوانهائی كه تا يكدقيقه پيش اشك ميريختند و سرود ميخواندند وقتی مادر بزرگ بهشون ميگفت بيائيد با تصوير پدر عكس بگيريد ميگفتند كه زلفهايم نامرتب است. يا روژ لبم كمرنگ شده. و وسط خنده و گريه روژ لب را درست ميكردند. يكجا يك مادر با لهجه تركی مويه ميكرد و ميگفت آخرش نفهميدم كجا خوابيده است. يك مادر ديگر او را بغل كرد و بهش گفت چه فرقی ميكند ؟ در زندگی در كنار هم بودند و برای خواسته های بزرگ جان دادند و حالا در مرگ كنار هم قرار گرفته اند. بهش گفت اينقدر غصه نخور كه فرزند تو كجا خوابيده. فرقی نميكند. همشون يكی هستند و .....اين مادر شروع كرد به بوسيدن ديگری و ميگفت چه حرفهای خوبي! اما با وجود اين توصيه ها همه به دنبال كسانی ميگشتند. واقعا داشتم می تركيدم.
در انتهای برنامه بياد كشته شدگان بم يكدقيقه سكوت دادند. بعد بهاران خجسته باد را خواندند. بعد گفتند حالا ميريم سر خاك خانم رياحي. اين خانم تمام اين سالها از مادران فعال بوده و چند پسرش هم اعدام شده اند. او چندی قبل فوت كرد و خواسته بود همينجا دفنش كنند.
يك واقعه خنده دار در آخر برنامه
يكی از سخنرانان گفت كه بايد از مادران هم قدردانی كنيم كه اينهمه مقاوم بودند و .....يك زنی از توی جمعيت گفت بايد از همسران هم قدردانی كنيم كه بار سالهای سخت را كشيدند و .....يك مادر با لحن طنز گفت: «نخير. همسران هم مثل اين رفتگان بودند. شانسی زنده موندين. برای همين اهميت ويژه ندارين كه قدردانی بشه. بايد فقط از مادرها قدردانی بشه. و...» معلوم بود داره شوخی طی کند. اما آن زن نكته را نميگرفت و بر حرفش پافشاری ميكرد. چند دقيقه گفتگو بود كه از همسران هم تشكر بشه يا نه. اما فضای خيلی خنده داری بوجود اومده بود. و همه هم خنديدند.
سراغ مزار بهائی ها هم رفتم! يكيشون گفت بما گفته اند اگر زمين برای مردگانتان كم دارين ببرين اونور (يعنی جائی كه بچه ها دفن هستند) خاك كنيد. گفت ما بهشون گفتيم اينكار را نميكنيم. ما و بقيه مردم را بجان هم نيندازيد. حرفهای خوبی می زد. با آنها هم همدردی كردم. متاسفانه هيچكس به آنها اعتنا ندارد.
به نظرم شكل اينجا را نبايد دست زد. همينطور بايد بماند. دقيقا همينطور كه هست. خود شكلش هم عمق فاجعه را با قدرت بسيار بيان ميكند. بايد مردم را قانع كرد كه شكل اينجا را دستكاری نكنند و به دنبال گذاشتن سنگ مزار برای تك تك فرزندان خود نباشند.