نشریه شماره 10 تشکل زنان 8 مارس
چگونه سفید پوستان مرد سالاری را به میان سرخ پوستان بردند؟
بی شك قتل عام سرخ پوستان یكی از بزرگترین جنایات تاریخ بشری است. جنایتی كه بر تاریخ ظهور آمریكا مهر توحش و بربریت زد. سرمایه از میان خون و چرك و جنایت و جنون تولد یافت. كشف طلا در آمریكا یكی از محركهای نظام آدمخوار سرمایه داری بود. بهای حرص و آز مهاجمان سفید پوست اروپائی توسط نابودی یك تمدن بزرگ بشری و سلاخی یك نژاد و از بین بردن منابع طبیعی پرداخته شد.
كشتار این انسانها كه نقطه ضعف شان نداشتن سلاح گرم بود، به طرق گوناگون صورت گرفت. هدف نابودی بود اما راهها متنوع::تیربارانهای جمعی، كوچهای اجباری، آتش زدن مزارع و از بین بردن دامها، محرومیت در استفاده از منابع طبیعی و در معرض گرسنگی و سرمای مدام قرار دادن و پخش بیماریهای كشنده از طریق اهدای پتوهای آلوده همه و همه راههای طریق رسیدن به یكی از اوجهای تاریخی بربریت و توحش سرمایه داری بود. از بیش از یك میلیون سرخ پوست آمریكای شمالی در فاصله سالهای 1492 (یعنی از زمانی كه قاره آمریكا غصب شد) تا 1890 سیصدهزار نفری بیش نماند. و همچنین از پنجاه میلیون گاو وحشی «بوفالو» موجود در این منطقه چند صد راسی باقی نماند.
اما ابعاد «فاجعه سرخپوستان» به كشتن، سر بریدن، مورد تجاوز قرار دادن، مثله كردن، پوست سر كندن و از پوست سینه زنان كیسه پول درست كردن محدود نماند. سفید پوستان نظام خود را نیز بر آنان تحمیل كردند. نظامی كه یكی از مشخصه های اصلی آن مرد سالاری بود. همگام با این كشتارها، هئیت های مذهبی مسیحی با كمك دولتهای مربوطه، بطورسیستماتیكی تلاش کردند تا از طریق فریب، رشوه، زور و خشونت، نظام مادر تبار در میان رخپوستان قاره آمریكا را از میان برده و ارزشهای پدر سالارانه ای را كه با خود از اروپا به ارمغان آورده بودند جایگزین آن نمایند.
مقاله ای كه در زیر می خوانید به این مسئله اختصاص دارد. این مقاله گزیده و اقتباسی است از دو فصل انتهائی كتابی به نام «زن و سكس در تاریخ از الهه آسمان تا برده خانگی» اثر سیامك ستوده كه درسال 2002 در آمریكا انتشار یافت.
این مقاله نشان می دهد كه چگونه مالكیت خصوصی بر ابزار تولید محور ستم بر زنان را تشكیل می دهد.
دو پدیده ای كه همزاد هم بوده اند. اگر چه تقسیم كار اولیه ای كه بر پایه تفاوتهای جنسی میان زن و مرد وجود داشت، بذر نابرابری های ابتدائی را در بر داشت، اما تنها با ظهور مالكیت خصوصی بود كه این تقسیم كار اولیه به یك تقسیم كار اجتماعی ستمگرانه بدل شد. در این مقاله می بینیم كه چگونه سفید پوستان با محروم كردن زنان از حق مالكیت بر زمین و تقسیم آن بین مردان سرخ پوست و با به انقیاد در آوردن زنان، كل جوامع سرخ پوستی را به انقیاد در آوردند.
مضافا این مقاله بر خلاف دركهای رایج عامیانه، مذهبی و غیر علمی كه ستم بر زنان را تحت عنوان «تا بوده همین بوده!» توجیه می كنند، نشان می دهد كه «تا بوده چنین نبوده!» و در جوامع اشتراكی اولیه زنان از حقوق برابر با مردان برخوردار بودند. واقعیت این است که امکان زندگی به طریق دیگری هم هست. مسلما دستور كار تاریخ بازگشت به آن نظامهای بدوی نیست و اداره جهان امروز پیچیده تر از جوامع اولیه بشری است. اما واقعیت بزرگتر این است كه شرایط مادی از هر لحاظ برای آنكه جهانی شكل گیرد كه ملتی بر ملت دیگر، انسانی بر انسان دیگر و مردی بر زنی دیگر ستم نكند فراهم شده است. جهانی كه در آن دیگر زن مایملك مرد به حساب نیاید.
لازم به تذكر است كه كتاب فوق اساسا به پروسه نابودی مادر تباری در قبایل سرخپوستی چون "سنكا" و"چروكی" می پردازد. "سنکا" ها یکی از 5 گروه اتحادیه "ایروکوا" بودند که مدتها قبل از غرب "می سی سی پی" مهاجرت و در روستاهای شرقی نیویورک امروزی ساکن شده بودند. و "چروکی" ها در مناطق شمالی "جورجیا" و شمال شرقی" آلاباما" و جنوب شرقی "تنسی" و "کارولینای شمالی" سکونت داشتند. همانطور كه در كتاب اشاره شده، برخی قبایل سرخپوست (عمدتا در مناطق رو به جنوب مانند مكزیك) به مراحل بالاتری از تكامل اجتماعی و اقتصادی دست یافته بودند و نظام قدیم تقریبا دچار اضمحلال شده بود و برخی قبایل كوچكتر (عمدتا در آمریكا شمالی) به شكل تیپیك و دست نخورده تر باقی مانده بودند و تقسیم كار اجتماعی بر اساس مادر تباری بر آنها حاكم بوده است. برای اختصار از آوردن اسامی و منابع کتاب احتراز شده است. -اخگر فراهانی
موقعیت زنان در قبایل سرخپوست چگونه بود؟
جوامع سرخپوست بهنگام ورود اروپائیان و تا چند قرن بعد در مراحل نهائی نظام مادرتباری و نظام اشتراکی بسر می بردند. در آن جوامع مردان به کار شکار و جنگ و زنان به کار کشاورزی مشغول بودند. به دلیل نقش محوری زنان در کار کشاورزی کنترل و استفاده از زمینها تماما در دست زنان قرار داشت.
قبایل بومیان آمریکای شمالی هر کدام بطور متوسط حداکثر۴۰۰۰ نفر عضو داشتند. چنان که کل اعضای کنفدراسیون "ایروکوا" ها که از اتحاد ۵ قبیله بوجود آمده بوده اند تا حدود۲۰ هزار نفر بود. البته قبیله ای مانند" چروکی" نیز وجود داشت که به تنهائی نزدیک به ۲۶ هزار نفر را در بر می گرفت. عموما هر قبیله از چند کلان تشکیل می شد. روسا ی کلانها هر کدام از طرف تمامی زنان و مردان کلان انتخاب می شدند. در ضمن هر لحظه می توانستند توسط اعضای کلان بر کنار شده و در رده اعضای معمولی کلان قرار گیرند. روسای کلان قدرت و نفوذشان صرفا اخلاقی بود و هیچ قدرت اجرائی خاصی نداشتند.
زنان در این قبایل از ارج و قرب زیادی برخوردار بودند. فی المثل تاریخ اساطیری قبایل "سنکا" با خدای زنی شروع می شد که از آسمان به زمین افتاده بود تا اولین زن روی زمین را بدنیا آورد. این خدای زن به همراه خود دانه و ریشه هائی را به زمین آورده بود که درختان وحشی، میوه ها و گلها از آنها روئیده بودند.
عموما در این قبایل کنترل مواد اضافی در دست زنان بود. چنانچه آذوفه هر یک از خانه های مزبور توسط سالمندترین زن گروه میان آنها تقسیم می شد. کودکان نسب مادری داشته و از وی ارث می بردند. زن و مرد پس از ازدواج به خانوار مادری می پیوستند. روابط میان زن ومرد تک همسرانه بود، با اینحال زنانی که دو شوهر داشته اند کم نبودند.
سازماندهی کشاورزی منجمله، تقسیم موقت زمین برای کشت میان خانوارهای مختلف و سازماندهی کشت جمعی بر روی زمینهای مزبور توسط زنان انجام می گرفت. در این سازماندهی، گروههای زنان بدون ناظر و بطور دسته جمعی و آزادانه، در حالیکه بچه هایشان در کنارشان بودند، کار می کردند و با هم غذا می خوردند. نه تنها شرکت در کار بلکه شرکت درجنگ نیز امری داطلبانه بود. زنان با مردان در برابری کامل بسر برده و در همه تصمیم گیریها بطور مساوی با هم شرکت داشتند.
یکی از سفید پوستان در خاطرات خود در ۱٩۰۴ در رابطه با "سنکا"ها می نویسد : زنان در"برابری کامل" با شوهرانشان بسر میبرند. آنها از روی عشق است که با شوهرانشان زندگی می کنند، چرا که وسائل معیشت شان را خودشان و حتی بهتر از شوهرانشان تامین می نمایند. "سنکا" ها هنوز نسب مادریشان را دنبال می کنند و بسیار پر احساس، مهربان، دقیق و در مراقبت از فرزندان کوچکشان بسیار سخت کوش اند. در میان آنان، زن و مرد" کاملا برابر و همچنین در همه چیزهائی که به هر دوی آنها مربوط می شود مستقل اند.
در میان "سنکا" ها، همچنان که در میان سایر بومیان رایج بود، تصمیمات در مورد همه مسائل از طریق رای گیری عمومی که همه زنان و مردان در آن شرکت می کردند انجام می گرفت و تا وقتیکه همه افراد در مورد چیزی به توافق نمی رسیدند آنرا به مرحله اجرا نمی گذاشتند.
هنگام ورود اروپاِِِِِییان به قاره آمریکا، بومیان آمریکا از نظر سطح تکامل اجتماعی و مناسبات تولیدی، در همان وضعی بسر می برند که فاتحان آنها در چندین هزار سال قبل داشتند. از این رو جای تعجب نیست که این تازه واردین "متمدن" که مدنیت شان بر استثمار و بردگی انسان و سرکوب زنان پایه گذاری شده بود، اکنون، هر چند از لحاظ تاریخی چندین هزار سال در مرحله جلوتری قرار داشتند، ولی از لحاظ انسانی و حقوق و آزادی های دمکراتیک و روابط میان زن ومرد، از بومیان این قاره یا به قول خودشان "وحشی های غیر متمدن" بسی عقب افتاده تر بودند. اینها اروپائیانی بودند که همچنان که در اعتقادات مسیحی اشان مشهود بود، نه تنها برای زنان هیچگونه ارزشی قائل نبودند، بلکه آنان را در ردیف کودکان و دیوانگان قرار می دادند. وحشیانی که جنگ، خونریزی و غارت" متمدنانه" ، کار دائمی شان بود و مالکیت خصوصی و بردگی و استثمار دیگران، وسیله ترقی شان.
از اینرو، هنگامیکه اروپائیان با بومیانی که در برابری و روابط انسانی با یکدیگر زندگی می کردند مواجه شدند، در هم شکستن این روابط و بخصوص خلع زنان از موقعیت بالایشان را به عنوان شرط ضروری اضمحلال و بردگی آنان، وجه همت خود قرار دادند، و این کار خود را متمدن نمودن بومیان وحشی نام نهادند.
طرح سفیدپوستان برای متلاشی کردن نظام اشتراکی و مادرتباری چه بود؟
ایدئولوگهای سفید پوست بر این نظر بودند که بومیان را باید بزور وادار بکار کرد و اینکه هر کوششی برای تغییر آنان باید از زنان آغاز شود، از زنان که سُنتا کشت کنندگان زمین، تهیه کنندگان لباس و اداره کنندگان امور خانگی و اقتصادی خانواده بودند. آنها براین عقیده بودند که در قدم اول باید زمین را که تا آن موقع به طور اشتراکی توسط زنان کشت می شد، از دست آنان خارج و میان مردان قبیله تقسیم کرد و به مالکیت خصوصی آنان در آورد تا مانند آنچه که در میان سفید پوستها رایج است بعدا بتواند به فروش یا به ارث رفته و از اینطرق نهایتأ به چنگ سفید پوستان بیافتد. از نظر آنها نمایندگان مالکین می بایست جایگزین مردم در تصمیم گیریها بشوند. آنان وسایل عمده تولید مانند زمین، گله و شخم را به مردان و وسائل کار مانند بیل و کج بیل و شن کش را به زنان دادند تا با آن برای مردان کار کنند.
باید توجه داشت که بومیان از گله داری و گاو آهن و وسائل دیگری که بازدهی تولید بالا می برد کاملا بی اطلاع بودند . این خود دلیل عمدة ادامه نظام اشتراکی اولیه در میان آنان بود. از اینرو اروپائیان که در اصل، در پی در هم شکستن مناسبات موجود در میان بومیان، و جایگزین کردن نظام مالکیت خصوصی، و استقرار واحد اقتصادی خانواده بجای واحد اشتراکی کلان، و قرار دادن پدر در راس آن بودند، اصرار به این داشتند که مردان با گرفتن زمین از دست زنان و تقسیم آن میان خود، آنها را وادارند تا مانند سفید پوستان، بجای کار روی زمین قبیله، روی زمین خودشان کار کنند. تنها به این شرط حاضر بودند به مردان سرخپوست گله بدهند. این نه تنها نظام اجتماعی اقتصادی سفید پوستان را جایگزین نظام موجود بومیان می کرد، بلکه زنان را نیز از موقعیت ممتازی که داشتند ساقط و به تبعیت مردان در می آورد، و این همان جایگزینی نظام پدرسالاری بجای مادرتباری بود که با نظام مالکیت خصوصی و نابرابری اجتماعی و بردگی زن عجین بود.
بعلاوه طرح جایگزین کردن مالکیت خصوصی بجای مالکیت اشتراکی درمیان بومیان، طرح متعلق به همه سفید پوستهای مهاجر به قاره آمریکا نبود. این طرح، توطئه بخشی از سفید پوستان بود. سفیدهای مالک و سرمایه دار، که برای آنها، مالکیت خصوصی شرط اول استثمار دیگران و بالارفتن از نردبان مال اندوزی و سلطه بر دیگران را تشکیل می داد. آنها نه تنها از این طریق بر جمعیت کارگر و زحمتکش خود مسلط شده بودند، حالا هم، در مواجهه با جامعه اشتراکی سرخپوستان، قصد بکار انداختن همان وسیله را داشتند.
آنها برای بلعیدن قاره ای که درپیش روی خود داشتند می بایست اول آنرا برای بلعیدن آماده کنند و برای این منظور، باید در قدم اول، بومیان را که چند هزار سال از تاریخ وحشی گری و جنگ و خون و در یک کلام مالکیت خصوصی عقب بودند به جلو بکشانند و معاصر خود کنند و در این راه کاملا مصمم و متفق القول بودند.
در واقع نیز اصرار به تقسیم زمین میان مردان و دادن گله و خیش به آنها، چیزی جز رشوه دادن به آنها، برای همراه کردنشان با خود بر علیه زنان و مالکیت اشتراکی نبود.
به این ترتیب، همانطور که در تاریخ گذشته، ننگ مالکیت خصوصی، طبقات و نابرابری اجتماعی با نام مردان و سلطه آنان گره خورده بود، در اینجا نیز زندگی و مالکیت اشتراکی و افتخارات آن، چنان با نام زن و نظام مادرتباری در هم تنیده بود که نابودی یکی بدون دیگری امکان نداشت. برای همین بود که اولین گام در راه ساقط کردن زنان از موقعیتی که داشتند، نابودی مزارع اشتراکی و تقسیم آن به مالکیتهای خصوصی و خانوادگی بود.
مورد "سنکا" ها و مقاومت زنان سرخپوست
تجربه بومیان "سنکا" نمونه برجسته ای از این واقعیت تلخ بود. پس از قتل عامهای وحشیانه، نابودی مناطق مسکونی و مزارع و محصولات و مرگ درصد بالایی از جمعیت در اثر بیماری سرخک که اروپاییها برای شان به ارمغان آورده بودند سرخپوستان روحیه شان را در مبارزه با سفیدها از دست داده و دچار یاس شدند. آنان تحت چنین شرایطی از استیصال و ناامیدی روحی بودند که هنگامیکه پیشنهاد دولت آمریکا در۱٧٩۱ برای مذاکره توسط مردان "سنکا" رد می شود، زنان، از روی استیصال، برای قبول مذاکره، نمایندگان خود را نزد نماینده دولت فرستاده و اعلام می کنند:
" شما باید همانطور که به رهبران مرد گوش می هید به آنچه که ما زنان می گوئیم هم گوش دهید. زیرا مائیم که صاحبان این سرزمین هستیم و این زمینها مال ماست. مائیم که آنها را برای مصرف خود و آنها می کاریم. بنابراین به ما گوش دهید، زیرا این مائیم که از منافع همگانی صحبت می کنیم، و آنچه را که مردان به شما می گویند، چیزیست که ما به انها گفته ایم."
۳ سال بعد در چنین جوی است که زنان با آنکه قبلا پیشنهاد خرید زمین توسط سفیدپوستان را با قاطعیت رد کرده بودند، مجبور به پذیرش آن می شوند. این بار زنان که در نگرانی شدیدی از آینده خود و کودکانشان بسر می بردند پیشنهاد سفید پوستان مبنی بر گذاردن پول در بانک، برای استفاده از آن به هنگام استیصال و کمبود مواد غذائی را، می پذیرند و به این ترتیب زنان از بخشی از زمینهای خود دست می کشند.
برای سفیدها خارج کردن زمین از چنگ زنان از طریق خرید آن، راحت ترین وسیله ساقط کردن زنان از موقعیت بالای اجتماعی شان و در نتیجه متلاشی کردن نظام اجتماعی سرخپوستان و جایگزینی الگوی مردسالارانه خود بجای آن می باشد.به این تربیب است که با خرید زمین راه برای اقدامات بعدی سفیدها بازمی شود قدم بعدی ارسال معلم و هیئت های مذهبی به میان بومیان برای آموزش کشاورزی و یاد دادن شخم زدن به مردان و نخ ریسی و بافندگی به زنان می باشد.
در ابتدا این امر با بی علاقگی "سنکا" ها روبرو می شود و در مناطقی به آنان اجازه ورود نمی دهند و حتی پیشنهاد هیئت های مذهبی را برای مذاکره رد می کنند. اینبار هیئت های مذهبی به حیله جدیدی متوسل می شوند. آنها به مردان وعده می دهند که اگر کشاورزی کنند به آنها پول نقد می دهند و همین پیشنهاد را به زنان در صورتی که حاضر به کار نخ ریسی و بافندگی شوند می نمایند. نماینده هیئت فریب کارانه می گوید: این منطقی نیست که زنها، مادرها و خواهرها تمام روز را در مزارع و جنگلها کارکنند و آن وقت مردها با تیر و کمان هایشان بازی کنند.
در اثر این تطمیعات و حیله ها است که سرانجام بخشی از زنان و مردان "سنکا" دست از مقاومت برداشته و تقسیم کار پدرسالارانه سفیدها را قبول می کنند. بدنبال این امر است که یکی از رهبران "سنکا" با ارسال معلم به روستاهای "سنکا" موافقت می کند.
هیئت های مذهبی برای درهم شکستن مقاومت بقیه، با دادن گاو، خیش و آموزشهای کشاورزی و وسائل تکنیکی بالاتر به مردان، کاری می کنند که آنها نسبت به زنانی که حاضر به دست کشیدن از کشاورزی نشده اند محصولات بیشتری تولید کنند.
تا این زمان و در اثر این حیله ها و فشارها، بخشی از خانوارها حاضر شده بودند که با حصارکشیدن دور زمینهایشان، مثل سفیدها، بطور فردی به کار کشاورزی و گله داری پرداخته و ساختار پدرسالارانه خانواده تک همسری را بپذیرند.
با وجود آنکه بخشی از زنان زیر فشار سفیدها تسلیم می شوند، با اینحال، در میان زنان "سنکا"، دو دستگی و اختلاف وجود دارد.بعضی زنان سالخورده تر هوشیارانه تغییرات مزبور را تهدیدی برای موقعیت زنان در روستا دانسته و با اقتصاد فردگرایانه و تفرقه افکنانه جدید که آنها را به واحدهای کوچک و رقیب تقسیم نموده، و با جدا کردن آنها از یکدیگر، حلقه های همبستگی و دوستی سنتی میان آنان را از میان می برد، به شدت مخالفت می ورزند.
آنها به دختران توصیه می کنند که شوهرانی را که راه و روش جدید را پذیرفته اند ترک نمایند. آنها فراکسیون رقیبی را در مقابل رهبران مرد سرخپوستی که حامی رفرمهای هیئتهای مذهبی بودند تشکیل می دهند و علیه آنها مبارزه می کنند. این مبارزه با پیشروی تدریجی سفیدها دائما شدت می یابد، کار به جائی می رسد که مخالفین زنان دست به اعمال خشونت و حتی اعدام و قتل زنان مقاوم می زنند. بعضی زنان پیر، توسط رهبران مرد قبیله که چشم به امتیازات و برتریهای نظام مردسالاری ومنافعی که از این طریق عایدشان می گردد دوخته اند، به اتهامات واهی مانند جادوگری متهم و محاکمه و اعدام می گردند و به این طریق محیط آزاد قبیله که در آن ترس از دیگری معنا نداشت به محل ترس و ترور تبدیل می گردد. در یک مورد پیر زنی را پس از محاکمه در جا اعدام می کنند و پیرزن دیگری، در جایی دیگر، هنگام کار در مزرعه خودش، به شکل مرموزی کشته می شود.
البته این اقدامات خود نشانگر آنست که آنان نمی توانند اهداف خود را براحتی و فارغ از مقاومت سایر افراد قبیله پیش ببرند. چنانچه در یک مورد دیگر، به هنگام اعدام چهار تن از زنانی که در میان اقوام سرخپوست " ایروکوا" به بهترین زنان معروف بودند، مجریان اعدام که از مردان معمولی قبیله بوده اند از اجرای حکم دادگاه سر باز می زنند و به این ترتیب طرح رهبران مردسالار را بی نتیجه می گذارند.
با این وجود،هیئت های مذهبی و همدستان شان، به محیط رعب و هراسی که از این طریق به وجود می آورند، بسنده نمی کنند و با متهم کردن زنان مقاوم به جادوگری با کمک رهبران مرد قبیله تقاضای محاکمه و اعدام آنان را می نمایند و در بسیاری از موارد هم موفق می شوند. در مناسبات جدید، مردان معیشت خانواده را تامین می کردند و زنان عهده دار کار خانه می شدند.
در۱٨۲۱از طرف اولین مدرسه ای که برای آموزش به "ایروکوائی" ها تاسیس می شود، به منظور تبلیغات، جعبه ای درست می کنند که بر آن تصاویری از دختران "سنکا" در حال نخ ریسی و بافندگی نقش بسته است، و بر بالای آن تصاویر مزبور، نقل قولهائی از "انجیل" به این مضمون حک شده است: " او دستانش را بر دوک نخ ریسی گذاشته بود و چرخک آن را در دستش گرفته بود..... او به خوبی از شوهرش تبعیت می کرد و نان بی عاری می خورد."
در مدارسی که با پول دولت امریکا ایجاد می گردد، آموزش کشاورزی به پسران و نخ ریسی و بافندگی به دختران آغاز می گردد. ولی این امر با مخالفت دختر بچه ها مواجه می شود و وقتیکه آنها را تنبیه می کنند، دخترها نزد والدینشان شکایت می برند. سرانجام قرار می شود که مدرسه دخترها را به جای تنبیه ابتدا تشویق به یاد گرفتن نخ ریسی و بافندگی نماید و چنانچه این کار نتیجه نداد، آنها را بدست والدین شان بسپارد و اگر همه این اقدامات بی نتیجه ماند آنوقت کودک بعنوان کافر و بی دین از مدرسه اخراج شوند. با این حال، یکی از مقامات مسیحی در دفتر خاطراتش می نویسد این روش آموزشی غیر قابل قبول است چرا که استفاده از "ترکه روشی است که خود خداوند قرار آنرا گذاشته است."
مورد "چروکی" ها و مقاومت زنان سرخ پوست
متمدن کردن بومیان "وحشی" چیزی جز شکاف انداختن میان آنان از توطئه و زور و رشوه، بیرون آوردن زمین از چنگ زنان و تقسیم آن میان مردان، و از میان بردن نظام اشتراکی و مادرتبار کلان و جایگزینی آن با نظام مرد سالار و نابرابر سرمایه داری و فقر و فلاکتهای ناشی از آن نبود. در واقع ، هدف اصلی سفیدها ، در آوردن زمین از چنگ بومیان "چروکی" بود. سفید پوستان قصد کوچاندن آنان را داشتند اما همین که با مقاومت "چروکی"ها مواجه شدند ترجیح دادند که این کار را ابتدا، با خریدن زمینهای آنان، که راه ساده تری به نظر می رسید، انجام دهند. ولی خرید زمینها بطور یکجا ممکن نبود، زیرا "چروکی" ها و بخصوص زنان حاضر به فروش و از دست دادن زمینهای خود نبودند. آنها سالها از طریق شکار و کشاورزی به روی این زمینها ارتزاق می کردند و به هیچ وجه حاضر نبودند این تنها وسیله معیشت خود را از دست بدهند. از این رو مانند مورد "سنکاها" به شدت با فروش زمینهای خود مخالفت می کردند.
در ۱٨۱٨ ، گروهی از زنان چروکی در مخالفت با فروش زمین این پیام را توسط نماینده خود به شورای ملی "چروکی" ها که متشکل از روسای ٧ قبیله و همه از مردان بودند، ارسال می دارند:
"زنان چروکی با حضور در شورای روسا و جنگجویان فکر می کنند که این وظیفه آنان به عنوان مادر است که روسا و جنگجویان محبوب خود را که اکنون گرد هم آمده اند از نظرات خود مطلع سازند."
با اینحال، شورای ملی در همان سال ۱٨۱٧، بر سر معامله بخشی از زمینها، با دولت آمریکا توافق می کند. ولی هنگامیکه در ۱٨۱٨ قصد معامله زمینهای بیشتری را دارد، با مخالفت عمومی "چروکی"ها مواجه می گردد.
با سد شدن این تلاش، دولت آمریکا ناچار می شود تا هدفهای خود را از طریق طرح شناخته شده دیگر خود، یعنی تقسیم زمین های اشتراکی میان بومیان به پیش برد. تا زمانیکه در میان بومیان نظام اشتراکی برقرار است و کسی شخصا حق فروش زمین را ندارد، بدست آوردن زمین لازمه اش رو در رویی با کل قبیله است. در حالیکه طرف شدن با فرد و در آوردن زمین از چنگ تک تک افراد کار را بسیار آسانتر می کند. اما مانع اصلی در این مورد زنان می باشند. چرا که آنها هستند که به عنوان کشت کاران زمین، بیش از همه متضرر، و در برابر این طرح مقاومت می نمایند.
سال بعد در۱٨۱٨ ، در جلسه شورای ملی، زیر فشار دولت امریکا و هیئت های مذهبی، طرح تقسیم زمین، دوباره به بحث گذارده می شود.
دولت و هیئت های مذهبی می دانند که در درجه اول باید با زنان و نظام مادرتباری مقابله کنند. به این معنا که نظام پدر سالارنه خود را جایگزین آن کنند. این کار از طریق پیاده کردن الگوی پدرسالارانه سفیدها، یا الگوی مسیحیت، که در آن مرد به عنوان مالک خانه، زمین و گله، بکار کشاورزی و گله داری، و زن به کار خانه داری می پردازد عملی می باشد.
طرح استقرار خانواده تک همسری، که دولت آمریکا و هیئیت های مذهبی مبلغ آن بودند، برای سرمایه داران آمریکائی دو نفع داشت: اول آنکه قدرت را از چنگ زنان بدر آورده و نیروی مقاومت اصلی در برابر تقسیم زمین و استقرار نظام مالکیت خصوصی را خنثی می نمود، و دوم میان قبیله شکاف انداخته و مردان را به طمع وعده مالکیت و آقائی و سروری بر زنان از آنان جدا و در کنار سفیدها قرار می داد.
این همان طرحی بود که در مورد سنکاها نیز با موفقیت به مرحله عمل در آمد. ولی در اینجا نیز ابتدا با مخالفت زنان مواجه می گردد. زنان "چروکی" اعلام می کنند:
"ما با احساسی از درد شنیده ایم که قرار است زمینی که در تملک خود داریم به قطعات بسیار کوچکی تقسیم گردد. این زمین از جانب روح بزرگ به ما ، به عنوان یک حق عمومی داده شده است برای آنکه بر روی آن بچه هایمان را بزرگ کنیم، و برای آنکه با آن از نسل های بعدی مان نگهداری نمائیم. از اینرو ما از فرزندان عزیز خود، از سرکرده ها و جنگجویان، فروتنانه می خواهیم که تا آخرین نفر حقوق عمومی مان بر این زمینها را حفظ کنند، ملت چروکی اولین ساکنین این زمین ها بوده اند: از این رو این مائیم که ادعای حق بر این خاک را داریم.... برای همین ما در گردهمائی خود بالاتفاق بر آن شدیم که سرزمینمان را بطور اشتراکی نگه داریم همانطور که تاکنون نگه داشته ایم."
علاوه بر این ، دولت آمریکا برای جلب بومیان به تقسیم زمین، به آنان وعده تابعیت دولت آمریکا را نیز می دهد. ولی زنان "چروکی" با هشیاری آن را رد می کنند. چرا که از یک طرف تبعیت از قانون اساسی آمریکا که بر اساس احترام به حق مالکیت خصوصی تدوین شده است، با مالکیت اشتراکی درمیان آنان تناقض دارد و در ثانی از آنجائی که در آن زمان، در آمریکا ، زنان سفید از بسیاری از حقوقی که زنان چروکی داشتند منجمله از حق رای، حق مالکیت بر زمین و اموال دیگر محروم بوده، و حتی مزد آنها هم به شوهرشان تعلق داشت، لذا قبول تبعیت آمریکا برای زنان چروکی نه تنها پشیزی هم ارزش نداشت بلکه منجر به از دست دادن کامل حق و حقوق موجودشان هم می شد. در آن زمان بر اساس قوانین آمریکا اموال زن بطور خودبخود به مرد تعلق داشت.
واضح است که مقاومت زنان، تنها به این موارد خلاصه نمی شده است و به احتمال زیاد، مانند مورد "سنکا"، اشکال جدی و خشن تر را هم در بر می گرفته است. با اینحال، در مدارک موجود، تنها از نام و نشان زنانی که تسلیم طرح سفید ها شده بودند، و با آنها همکاری می نموده اند نام برده شده است، چرا که این مدارک همگی بدست مردان یا هیئت های مذهبی مرسالار نوشته شده اند.
موقعیت زنان سرخپوست در نظام جدید
در سال ۱٨۴٨، قانون اساسی جدیدی برای ایجاد نظام حکومتی جدید در میان بومیان "سنکا" وضع می گردد. این قانون اساسی قرار است نظام پارلمانی را جایگزین نظام شورائی "سنکا" کند. بنا بر قانون اساسی جدید، کلیه زنان و مردان از طریق انتخابات عمومی سه قاضی را برای قوه قضائیه و ۱٨ نماینده را برای قوه قانونگزاری انتخاب می کنند. بعلاوه، در نظام جدید، روش سنتی تصمیم گیری بر پایه توافق همگانی جای خود را به روش تصمیم گیری بر اساس نظر اکثریت می دهد. با اینحال، تحت تاثیر سیستم گذشته، همچنان برای هر تصمیمی سه چهارم آراء عمومی و سه چهارم رای زنان ضروری دانسته می شود. مضافا بر این که فروش یا اجاره زمینها تنها با توافق همه افراد بالای ۲۱ سال امکان پذیر می باشد. در نظام جدید، زنان حداقل به ظاهر در عرصه سیاسی، حق برابر خود با مردان درانتخابات را حفظ می کنند.
اما اوضاع در میان "چروکی" ها متفاوت است. در۱٨۲۶، شورای ملی "چروکی" ها از ملت "چروکی" دعوت بعمل می آورند که برای تدوین یک قانون اساسی جدید دست به انتخاب نمایندگان خود بزند. طبق آئین نامه ای که برای انتخاب نمایندگان تدوین می شود، قید می گردد "کسی جز شهروندان مرد که از بلوغ کافی سنی برخوردار باشند هیچ کس دیگری حق رای ندارد". همین طور، در قانون اساسی که درسال ۱٨۲٧ توسط نمانیدگان مزبور که در غیاب کامل زنان چروکی انتخاب شده بودند، و تقلید کاملی از قانون اساسی سفید ها بود، چنین قید شده بود که " هیچ کسی جز مرد آزاد چروکی که به سن ۲۵ سالگی رسیده باشد، حق داشتن کرسی نمایندگی در شورای عمومی ندارد."
باین ترتیب است که زیر فشار دولت آمریکا و مبلغان مذهبی مسیحی، سرانجام، زنان چروکی نیز همچون هم جنسان اروپائی و سفید خود باصطلاح متمدن شده و بطور کامل از زندگی سیاسی و اجتماعی به کنار گذارده می شوند.
طنز تاریخ است که درست آن موقعی که زنان سرخپوست از حق رای برخوردار بودند در جوامع اروپایی حق رای همگانی بویژه حق رای زنان در ممالک اروپائی هنوز حاصل نشده بود. برای مثال در فرانسه پس از انقلاب ۱787 تنها در صد بسیار کوچکی از مردم که آنهم از میان مالکین و صاحبان ثروت بودند حق رای داشتند و یا در انگلیس حق رای تنها شامل کسانی می شد که ثروت آنان بیش از حداقل ۴۰ شلینگ آن زمان- که مبلغ بسیار بالائی بود، بالغ می شد. حق رای همگانی در انگلیس تقریبا یک قرن بعد در ۱٩۲٨ حاصل می شود.
و طنز دیگر تاریخ این است که درست در دوره ای که حاکمان آمریکا و مردان سرخپوست زنان سرخپوست را از حق رای محروم می کردند در سال 1848 در صد مایلی "سنکا" برای نخستین بار تعدادی از زنان سفید پوست آمریکایی جمع می شوند تا در گردهمایی تاریخی خود در "آبشارهای سنکا" مبارزه طولانی خود برای کسب حق رای زنان آمریکا در انتخابات را تازه آغاز کنند.
انقیاد زن؛ انقیاد جامعه
بدنبال بیرون کردن زنان از ارگان های تصمیم گیری، گام بعدی اشرافیت مردسالار ایجاد ارگانی است که بتواند تصمیمات آن را به مرحله اجرا در آورد. در گذشته نیروی اجرائی تصمیمات شورا های کلان و قبیله خود مردم بودند. چرا که خود آنها تصمیم گیرندگان واقعی بودند و لذا خود ضامن اجرائی تصمیماتی بودند که خود می گرفتند. از این رو، برای اجرای تصمیمات شورای قبایل، به نیروی پلیس یا هیچ نیروی جداگانه ای احتیاج نداشتند. اکنون شورای ملی به ارگانی بر بالای سر آنها تبدیل شده بود و تصمیمات آن نه تنها در دشمنی با منافع نیمی از اعضای قبایل زنان بود، بلکه در مورد نیمه دیگر آن نیز نفع بخش کوچکی از آن، اشرافیت، را بر منافع بخش بزرگتر آن ترجیح می داد و طبیعی بود که برای اجرای مصوبات خود دیگر نمی توانست به نیروی اجرائی خود اعضای قبیله تکیه کند، بلکه نیاز به نیروئی جدا و بالای سر آن داشت. این نیرو نیروی پلیس بود.
همین اشرافیت مردسالار است که در۱٨۰٨، در شورائی از روسای مرد "چروکی"، بدون آنکه زنی در میان آنان باشد، دست به ایجاد نیروی پلیس ملی می زنند که کار آن محافظت از دارائیهای فردی منجمله دارائی هایی است که از "پدر و شوهر برای فرزند و همسر بیوه او به ارث" مانده اند. با این کار است که شورای مزبور تلاش می کند تا با استقرار حق پدری راه را هر چه بیشتر برای طرح سفیدها هموار نماید. دو سال بعد، شورایی به نمایندگی هر 7 قبیله چروکی، که باز همه از مردان می باشند، رسم خون بها را که از جمله وظایف مهم کلانها بشمار می رفت لغو نموده و وظیفه مجازات تخلفات افراد را به نیروی پلیس و دادگاههای قبیله واگذار می نمایند، و به این ترتیب، با انتقال نقشی از مسئولیت های سازمان قبیله ای به ارگانهای انتصابی، راه را برای انحلال نهائی آن باز می کنند.
در ادامه اقدامات بالا است که در۱٨۱٧، از میان شورای ملی قبایل، برای اولین بار، یک هیئت اجرائی که دارای حق تجدید نظر در اقدامات شورای ملی بود بوجود می آید. شورای ملی که مانند" اتحادیه ایروکوا" از اتحاد٧ قبیله مختلف بوجود آمده بود، و در گذشته، در بر گیرنده منتخبین توده اعضا در شوراهای شهری "چروکی" و ازاینرو یک ارگان دمکراتیک قبیله ای بود، در خلال این تحولات است که به ارگانی بر بالای سر مردم تبدیل می شود.
از اینرو هنگامیکه شورای ملی سرانجام در قانون اساسی ۱٨۲٧ خود، زنان را بطور کامل از حق رای محروم و از زندگی سیاسی بیرون می اندازد، این پایان موفقیت آمیز نه تنها یک دوره مبارزه برای استقرار نظام پدرسالاری در میان چروکی ها، بلکه همچنین نظام مبتنی بر مالکیت خصوصی و نهادهای آن نیز بود.
اما ماجرا بدینجا ختم نمی شود. درست یک سال بعد از تصویب قانون اساسی جدید تجاوز به حق مالکیت خصوصی، همان حق مقدسی که قانون اساسی جدید بخاطر آن بوجود آمده بود، آغاز می گردد.
در۱٨۲٨ ، قانون ایالتی "جورجیا" شهادت بومیان را در دادگاه بر علیه سفیدپوستان ممنوع می کند و به این ترتیب خیلی راحت راه را برای تجاوز سفید پوست ها به خانه و کاشانه بومیان و غصب اراضی تقسیم شده آنان به زور هموار می سازد. با این ترتیب کسانی که با تزویر و ریا حق مقدس مالکیت خصوصی را در برابر مالکیت
اشتراکی قبایل چروکی علم کردند، پس از آنکه به این کار موفق شدند، با تزویر و ریایی دو چندان حتی حریم همین حق را نیز شکستند و نشان دادند که چگونه در پشت حق مالکیت خصوصی جز حق چپاول دیگران هیچ حق دیگری وجود ندارد. با این وجود، چندی بعد، طرفداران حق مالکیت خصوصی، در غصب اراضی چروکیها و زیر پا گذاردن آنچه که خود به آن "عقیده!" داشتند، چنان بی تابی بخرج دادند که حتی حوصله نشستن به پای ظاهر سازیهای قانونی خود برای بیرون راندن بومیان از خانه و کاشانه شان را هم پیدا نکردند. آنها وقتی که دیدند سال بعد، بیشتر چروکیها، علیرغم این مزاحمتها و تهدید و ارعاب ها، قصد کوچ کردن به غرب را نداشته و دوباره شروع به کشت زمین هایشان کرده اند، معطل ننشسته و با بی شرمی تمام ارتش را برای جمع آوری بومیان در محوطه های مخصوص برای کوچ دادن نهائی شان به غرب به سراغ آنان فرستادند. و جنایات تاریخی عظیمی را علیه آنان سازمان دادند که بقول یکی از شاهدان عینی "فقط چشمی که خواب ندارد گواه است."