«دلواپس توام، اما بیمناک نیستم»
به "گام به گام" کشته شدن زندانیان فکر نکرده بودم. نوشتند که مرده است .خودش مرده بود. در زندان هم می شود مرگ طبیعی داشت!. اعدامش نکرده بودند... طناب دار ی بر گردنش نبود ... در اتاقی در بسته نشسته بود و روز ها را می شمرد تا یازده سال حکم ماندنش در سلول به سر آید و او به کارهای عقب افتاده اش برسد. چون که نتوانسته بود در مراسم خاکسپاری مادرش شرکت کند، به گورستان برود و با سنگ گور درد دل کند و اشک بریزد.
یازده سیصد و شصت و پنج روز که چ...یزی نیست... در چشم به هم زدنی تمام می شود. دوباره به میدان می آید و در باره ی تشکل کارگران، حرف می زند. دوباره با دستی خالی و سری پراز آرزو، از آرمانش می گوید و از آینده ای که در آن از استثمار کارگران خبری نیست... اما خود زندانی بهتر از هر کسی می داند که تشکیل سندیکای کارگری، حکم مرگ دارد و یازده سال زندان یعنی که مردن در سلول به مرگ طبیعی، و طلب ادله ی قانونی و محکمه پسند از این حکومت "حسین قلی خانی" و مرگ پرست تنها ایجاد شغل برای وکلایی ست که در چارچوب بی قانونی این رژیم "سرخود اختیار" حقوق بخور و نمیری می گیرند و وکیل مدافع متهمانی می شوند که خود از پیش می دانند که موکلان شان ازدست این جانیان، جان سالم بدر نمی برند.
و اگر اعدام نشوند حتمن زودتر از پایان حکم به مرگ طبیعی خواهند مرد! در آن دیار مرگ رهگذری هم که از کوچه ای می گذرد طبیعی نیست. اگر همه ی تاریخ نویسان کاذب، براین همه قتل و غارت دیده فروبندند، ما سینه به سینه از این جنایات، می گوییم. من گواهی می دهم که مردم ایران -حتا -اگر برنخیزند-در آن زندان بزرگ، در دست یک حکومت آدمخوار، اسیرند و در زیر خط مرگ، هر لحظه ی سخت جانی را زندگی نام می نهند. ماشاهدان زنده ی قتل عام زنان و مردان و جوانان میهن در بند، نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم.
مینا اسدی- چهاردهم ماه سپتامبر سال دوهزار و پانزده – استکهلم