کند وکاوی در خشونت برعلیه زنان
از کدامین مسیر باید رفت، قانوناساسی یا انقلاب؟
نوشته: سمیر تحریری
قتل ناموسی، یکی از سبعانهترین و قدیمیترین انواع خشونت علیه زنان، در سطح جهانی و در طول تاریخ جامعه بشری تحت حاکمیت مرد سالاری بوده است. هر سال هزاران زن قربانی این شکل از خشونت نظام مردسالار می شوند. اگر در گذشته قتل ناموسی خبرساز نبود و پایمال کردنِ حقِ حیاتِ هر زن در سکوت مرگبار خانواده، جامعه، پارلمان، حکومت و رسانه ها به فراموشی سپرده می شد، اما امروز پرده پوشی این جنایت به آسانی میسر نیست.
قتل، تجاوز، اذیت و آزارِ جنسی زنان در سراسر جهان چه با قوانین "پیشرفته" و یا "عقبمانده" در اشکال گوناگون گسترده شده است. اما قتل زنان چه تحتِ عنوان "ناموس" و چه به اسم "عشق" دو رویِ یک سکه و بخش جداییناپذیر از کارکرد نظام سرمایهداری -امپریالیستی جهانی و فرهنگ مردسالار آن که مالکیت مرد بر زن را تضمین میکند، است. این نظام نه تنها قادر به از بین بردن آن نیست بلکه با تبلیغات فرهنگی و سنتی در جامعه به تنفر از زنان دامن زده و در نتیجهی آن قتل زنان توسط مردان ابعاد هولناکی در سطح جهان به خود گرفته است.
در حالی که سادگی این جنایت و سهولت ارتکاب آن شگفت انگیز است، بحث بر سر ماهیت این شکلِ خشونت، جلوگیری از آن، و مجازات جنایتکاران در پیچ و خم ملاحظات سیاسی و ایدئولوژیک درمی ماند. زنان گاهی تنها به بهانههائی چون تبسم به یک مردِ«نامحرم»، عاشق شدن، یا مخالفت با ازدواج اجباری به قتل می رسند. اما اگر این بهانه ها ساده اند، چگونه به عکس العمل پیچیده ای چون قتل می انجامند؟ چگونه برادر می تواند خواهرش را، به هر بهانه ای، ساده یا بغرنج، از حق حیات محروم کند و پدر دخترش را، و شوهر همسرش را؟ و چگونه همۀ مردان خانواده به لینچ کردن یک زن خانواده تن در می دهند؟ از این شگفت آورتر، چرا زنان در این جنایت مردسالارانه شرکت می کنند؟ چگونه مرد و زنِ خانواده و طایفه بر مسند قضاوت می نشینند، حکم صادر می کنند، و آن را اجرا می کنند؟ چرا قانون در ایران و بسیاری رژیم های اسلامی شهروندان را در ارتکاب این خشونت آزاد می گذارند؟ از این سئوال ها، حتی بدون ارائه پاسخ، می توان به این نتیجه رسید که سادگی این جنایت در پیچیدگی آن و پیچیدگیش در سادگی آن است.
اگر بخواهیم دلایل رخ دادن چنین فجایعی را مورد بررسی قرار دهیم، پر واضح است که در جامعهای که ارزشهای اجتماعی براساس بردگی زنان و حفظ "ناموس" توسط مردان شکل میگیرد، مردان خود را مالک و صاحب اختیارِ جان زنان میدانند. وقوع قتلهای ناموسی نتیجهی طبیعی چنین جامعهای با چنین تفکری است که قتل و خشونت علیه زنان نه تنها مشخصهی آن است بلکه بصورت قانون در کشورهایی با رژیمهای اسلامی نیز نوشته شده است و پشتوانهی این همه ستمگری علیه زنان، دولتی است که این قوانین را به اجرا در میآورد. قربانیان این جنایاتِ "ناموسی" در واقع کسانی هستند که خلاف این روابط واپسگرا عمل میکنند و کشته میشوند.
اما ناموس تنها یک مفهوم یا سنت دینی نیست. درکِ درستِ تئوریک از رابطۀ دین و خشونت اهمیت فراوان برای مبارزه علیه این جنایت دارد. در طول تاریخ دین یکی از بنیادهای جامعۀ کهن تا جامعه نوین است و همراه با سایر بنیادهای جامعه طبقاتی، از جمله خانواده، خشونت علیه زنان را سازماندهی می کند. پدرسالاری، چه در نوع فئودالی و عشیرهای و چه در شکل مدرن و سرمایه داری آن، یک نهاد یا سیستم اجتماعی است که دین یکی از موئلفه های آن به شمار می رود. در دولت های غرب که «جدائی دین و کلیسا» مدت ها پیش صورت گرفته است، قتل زنان به خاطر زن بودن همچنان ادامه دارد. در ایران نیز حتی پس از سرنگونی رژیم اسلامی (و تاسیس یک دولت نوین سکولار و یا سوسیالیستی قتل ناموسی بلافاصله از عرصۀ روابط تولیدی به ارث رسیده از جامعه کهن به ویژه در روابط جنسیتی خارج و محو نخواهد شد) که اگر چنین بود، کشورهای امپریالیستی به چنین نتیجه ای میرسیدند، حال آنکه رشد زن ستیزی در این جوامع در طول بیش از صد سال نه تنها روند منفی نداشته، بلکه در اشکال نوین آن از جمله پورنوگرافی به شیوه ای نوین بازتولید شده است.
قتل ناموسی یک پدیدۀ صرفا اسلامی نیست و مورد تایید سایر دین ها و آئین ها هم بوده است. در واقع در قرآن تنها چهار مورد رابطۀ جنسی زن و مرد خارج از ازدواج «زنا» ذکر شده است و در هیچ موردی مجازات قتل برای زن یا مرد تعیین نشده است، اما متون شریعت به تفصیل به بحث ناموس و مجازات متخلف می پردازند. مجازات وحشیانۀ سنگسار نیز در قرآن نیامده است و ابتدا در متون دینی یهودی ذکر شده است. هیچیک از این ها مسئولیت بنیاد دین و حکومت تئوکراتیک سرمایه دارنه ی ایران و سایر رژیمهای اسلامی را در ارتکاب جنایت علیه زنان سبک تر نمی کند.
قتل ناموسی یک عمل از پیش سازمان یافته است که هدف آن کنترل رفتار جنسی زنان است و ناموس، شرف، عصمت وعفت واژههایی هستند که در ارتباط مستقیم با رفتار و کردار جنسیتی زنان معنا پیدا میکنند و بهعبارت دیگر به معنای به کنترل در آوردن اخلاق و رفتار جنسی زنان توسط مردان خانواده است.
قوانین ضد زن همراه با سنتهای کهنه و پوسیده که مناسبات ارتجاعی عقبمانده آنها را تولید و بازتولید میکند، اهرمی هستند برای کنترل زنان و دخترانی که "نافرمانی کرده" و خلاف آن عمل می کنند. این قوانین و آداب و رسوم کهنه به جنایات وحشیانهای به اسم قتلهای ناموسی مشروعیت میدهند. به همین دلیل خشونت و به قتل رساندن زنان یک پدیدهی اجتماعی است که تابع روابط و مناسبات حاکم بر آن جامعه یعنی مناسبات حاکمیت سرمایه داران است و قانون یکی از مؤلفههای بازتولید آن است. فرهنگ، اخلاق، مذهب و آداب و سنن از دیگر علل باز تولید آن میباشند. خشونت علیه زنان به اشکال مختلف در سطح جهانی اعمال میشود و در جهت تثبیت موقعیت برتر یک بخش از جامعه در برابر بخش دیگر است.
همانطور که در بالا اشاره داشتم خشونت علیه زنان در تمام کشورها صورت می گیرد و فقط مختص کشورهای آسیایی و یا کشورهای عقب افتاده یا به اصطلاح در حال توسعه نیست. با نگاهی به آمار تکاندهندهی این قتلها در کشورهای مختلف به عمق فاجعه علیه زنان بهعنوان نیمی از بشریت پی میبریم:
بین سالهای 1991 تا 2007، 12500 زن به دلیل "ناموس پرستی" تنها در سه استان کردنشین عراق به قتل رسیدهاند. در سال 2008 افسر پزشکی در سلیمانیه به خبرگذاری فرانسه گفت: تنها در ماه مه 14 زن جوان به جرمِ جرایم "ناموسی" در طول ده روز به قتل رسیدهاند. در بصره در سال 2008 پلیس گزارش داد، ماهی 15 زن به جرم تخطی از "لباسِ اسلامی" به قتل رسانده میشوند.
درکشور پاکستان که طبق آمارهای بین المللی بیشترین قتلهای ناموسی در آن صورت میگیرد، هر ساله بیش از هزار زن و دختر جوان قربانی این قتلها شده و جان خود را از دست میدهند.
در طول 10 سالِ گذشته، کمیسیون حقوق بشر پاکستان قتلهای ناموسی را به سرعتِ سالی هزار مورد ثبت کرد، اما اگر پاکستان در ظاهر بدترین کارنامهی جنایات ناموسی را دارد، ترکیه بر خلاف تصور عموم و احتمالاً با فاصلهی کمی در مقام دوم است. طبقِ ارقام پلیس بین سالهای 2000 تا 2006 گزارشها نشان میدهد که 480 زن (20% آنها بین سنین 19 تا 25) در جنایات و نزاعهای ناموسی کشته شدهاند که تاثیر این را می باید در تبلیغات حزب عدالت و توسعه اسلامی یافت که پای این گونه تبلیغات (یعنی ایجاد بدبینی و نفرت نسبت به زنان در سریالهای تلویزیونی) در طول سالهای اخیر توسط شبکه هایی چون فارسی1 یا منوتو به ایران هم باز شده است. آمارهای دیگر ترکیه که بیش از پنج سال پیش توسط گروههای زنان جمع آوری شده، نشان میدهد که حداقل 200 دختر و زن هر سال برای "ناموس" به قتل میرسند.
"در ایران و افغانستان، نزاعهای قبیلهای اغلب به کشتارهای ناموسی میانجامد. مثلاً در ایران یکی از مقامات استانداری در خوزستان اعلام کرده بود که 45 زن جوانِ زیر 20 سال، تنها در عرض دو ماه به قتل رسیدند."
آمارها نشان میدهد که بیشترین آمار قتلهای ناموسی مربوط به استانهای سیستان و بلوچستان، خوزستان، کردستان و لرستان است، به عبارت دیگر بیشتر، مناطقی با این فاجعه دست و پنجه نرم میکنند که از توسعهء اقتصادی و فرهنگی کمتری برخوردارند. این بدین معناست که هرچه آشنایی و درگیری با مفاهیم مترقی ای چون حقوق زنان و برابری جنسیتی کمتر باشد، میزان رجوع به هنجارهای انحصارطلبانه و قدرت مدارانه بیشتر است. آنچه در این میان قضیه را دردناکتر میسازد این است که این قتلها بیشتر در مواردی رخ میدهند که قربانیان به دلیل گناهی ناکرده مجازات میشوند و سوءظن، عامل بیش از پنجاه درصد این قتلها را تشکیل میدهد که این امر نشان از آن دارد که تسلط و کنترل زن بخش مهمی از هویت مردانه را در جامعه شکل میدهد که با کوچکترین خطری باید از آن اعادهی حیثیت نمود و چنانچه فردی خود حاضر به چنین عملی نباشد، فشارهای اجتماعی از سوی مردان و حتی زنان جامعه او را به "حق" خواهی وا میدارد.
شاید عجیب باشد که در کشوری که ادعای بزرگترین دمکراسی دنیا را دارد، همچنان نه گفتن دختران به ازدواجهای اجباری و یا تصمیمگیری برای ازدواج با شخص مورد علاقهشان، با مرگ همراه باشد. هرچند هیچ آمار کشوریِ دقیقی از قتلهای ناموسی در دست نیست، اما طبق گزارش انجمن زنان دمکراتیک هند، هر سال حدود ۹۰۰ قتل ناموسی در ایالتهای هاریانا، پنجاب و اوتر رخ میدهد... هرچند هند با این تعداد قتل ناموسی در سال، هم ردیف کشورهایی همچون پاکستان قرار میگیرد که بیشترین آمار قتلهای ناموسی جهان را دارست اما اخبار این قتلها به ندرت در مطبوعات منعکس میشود.
در سالهای اخیر با توجه به جمعیت کثیر مهاجر در کشورهای غربی قتلهای ناموسی که عریانترین نوع خشونت علیه زنان است رو به رشد بوده است. در همین رابطه در تابستان 2009 یکی از بزرگترین و شنیعترین فجایع انسانی در کانادا، رخ داد. دختران یک خانوادهی افغان که حاضر به پیروی و اطاعت از فرهنگ عقبافتاده و مردسالارِ خانواده نبودند، میخواستند همانند بقیه دوستانشان و مطابق فرهنگ کانادا از آزادی پوشش و رفتار برخوردار باشند، ولی تفکر عقب مانده و ارتجاعی خانواده این را نپذیرفت. در نتیجه جنایتی بزرگ انجام شد. پدر خانواده با همدستی زنش طوبی و پسرش حامد سه دخترش (زینب، سحر، گیتی) و همسر اولش (رونا) را بیهوش کرده و در داخل اتومبیل قرار داده و ماشین حامل آنان را در کانال کینگستون غرق کردند. پدر خانواده (شفیع) بعد از این جنایت در مکالمهی تلفنی به زنش میگوید: "اگر دوباره زنده شوند، همین کار را میکنم. آنها به بشریت خیانت کردند، به اسلام خیانت کردند، به مذهبمان و به همه چیز خیانت کردند." آنها در دادگاه برای توجیه این جنایت بیشرمانه در کمال خونسردی اظهار داشتند: "به آبروی ما خدشه وارد کردند". و این در حالی است که کشورهای امپریالیستی پناهنده پذیر(نیروی کار ارزان) بیشترین اعتبارات مالی را برای ترویج بنیادگرایی به پناهنده گان می دهند. از جملهی این موارد، تامین بودجه و وام های بانگی هنگفت برای احداث مساجد و مراکز مذهبی بوده و این در حالی است که سطح آموزش فرهنگ مترقی برای پناهندگان تازه وارد به این کشورها، حتی از خود مادری ایشان هم بعضاً کمتر بوده، به گونه ای که می توان گفت در طول دوره های آموزشی پناهندگاه تازه وارد، عملاً چیزی در خصوص برابری جنسیتی این قبیل چیزها گفته نمی شود.
با نگاهی به آمار بالای قتل و خشونت علیه زنان در کشورهای غربی به ابعاد گسترده و جهانی بودن خشونت علیه زنان پی میبریم. هر ساله بیش از ششهزار زن در آمریکا در خانهی خودشان نه بوسیلهی غریبه، بلکه بوسیلهی مردی که "عاشق" اوست کشته میشوند(این مختص پناهندگان تازه وارد مسلمان نیست). در آمریکا هر روز 4 زن براثر خشونت مردان میمیرند. در هر 2 دقیقه یک زن قربانی تجاوز میشود و هر 15 ثانیه یک زن مورد ضرب و شتم قرار میگیرد. در فرانسه 95 درصد از قربانیان خشونت را زنان تشکیل میدهند. در هر 17 ثانیه یک مرد در آلمان یک زن را مورد ضرب و شتم قرار میدهد. نگرانیِ فزاینده بر اثر بالا رفتن آمار قتل زنان در ایتالیا موجب آن شد تا گروهی از زنان و مردان، با تظاهرات در مقابل پارلمان در رم، خواستار دخالت دولت شوند. گروه "تیلت"، سازماندهندهی اعتراض اعلام کرده: "ریشهی این قتلها بیشتر در حمایتهای قانونی از مردان است".
پر واضح است که تفاوتی بین قربانیانی که در کشوری مثل ایران یا پاکستان به قتل میرسند با قربانیان در کشوری مثل سوئد و یا کانادا، نیست. آنچه همهی این قتلها را بهم وصل میکند، تفکر و ایدئولوژیای است که به نیمی از جامعه به دیدهی حقارت مینگرد و زن را تنها بهعنوان موجودی که فقط وظیفهی تولید مثل و سرویسدهی جنسی به مردان را دارد میشناسد و این ناعادلانه است چرا که به قول صدر مائو نیمی از این آسمان بر دوش زنان است.
آنچه که همین حد از آمارها در کشورهایی که ادعای آزادی زنان را دارند، نشان میدهد این است که خشونت علیه زنان مرز نمیشناسد. در همه جای این جهان، روبنا که در برگیرندهی سیاست، فرهنگ و سنت و... است و همچنین زیر بنای همه جوامع، مالکیت مرد بر زن را چه در کشورهای "پیشرفته" و چه در کشورهای عقب افتاده مداوماً سرپا نگاه داشته، و آنرا تولید و باز تولید میکنند. در واقعیت خشونت علیه زنان با اشکال مختلف اما با مضمونی مشترک انجام میشود. اگر قتل زنان در کشورهای موسوم به جهان سوم خصوصاً در کشورهای اسلامی، به نام شرف و غیرت و ناموس توسط مردان خانواده صورت میگیرد، در کشورهای پیشرفته این قتلها تحت نام حسادت و "دوست" داشتن انجام میشود. هر دو شکل این قتلها، دو روی یک سکهاند که در مرکز آن مالکیت مرد بر زن در جامعه طبقاتی با قدمتی چندین ده هزار ساله و پوسیده قرار دارد.
قتل زنان چه به نام "ناموس" و چه با نام "عشق" بازتاب خشونت وحشیانه علیه زنان است. خشونت و ستم بر زن یکی از روابط اجتماعی ستمگرانهای است که از بدو ظهور جامعهی طبقاتی وجود داشته است و تضاد لاینحلی است که تا نظام طبقاتی مردسالار حاکم است، این خشونت و نابرابری جنسیتی یکی از ارکان لاینفک آن است. بنابراین هدف مشترک طبقات ارتجاعی حاکم چه در جوامع پیشرفتهی صنعتی و چه در جوامع تحت سلطه تولید و تحکیم نقش فرودستی زنان است. بهطور مثال وقتی در آمریکا از هر چهار زن یک نفر مورد تجاوز و یا مورد قتل قرار میگیرد و یا در انگلیس هر یک دقیقه یک زن بهخاطر مورد خشونت واقع شدن با پلیس تماس میگیرد، با مرگ زنی بهوسیلهی قتل ناموسی در کشوری از خاورمیانه رابطهای مشترک وجود دارد. این واقعیتها بیانگر آنست که تلاش سیستماتیک و آگاهانهای توسط نظام سرمایهداری-امپریالیستی جهانیِ مردسالار صورت میگیرد تا زنان از زاویه جنسیتشان معرفی و مشخص شوند و اقتدار مردان بر زنان هر چه بیشتر تثبیت شود و این وجه اشتراکی است که همهی این جوامع را مانند حلقههای یک زنجیر(جهان سرمایه داری-امپریالیستی) بهم وصل میکند. زنان نیز اگر چه در هویتهای ملی، فرهنگی، زبانی، نژادی و جغرافیایی با هم متفاوت هستند، ولی در مبارزهشان برای برابری جنسیتی و رسیدن به جامعهای که رهایی زنان در آن نهادینه شده باشد، مشترک هستند. این خواست تنها از طریق یک انقلاب عمیق و دگرگونی در مناسبات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در جامعه به دست میآید. افق ما رسیدن به جهانیست که در آن طبقات، استثمار، ستم و خشونت علیه زنان و انقیاد بخشی از جامعه توسط بخشی دیگر محو شود. جهانی که دستیابی به آن بدون محو ستم بر زن امکانپذیر نیست. مبارزه علیه این ستم بخش بسیار مهم و حیاتی از در هم شکستن سیستم سرمایه داری برای رسیدن به یک جامعه بنیاداً متفاوت است.
برای این امر باید دست به ابزار آگاه سازی برد، یعنی حقیقت سازمانده که در مرحله کنونی همانا ایجاد حزب کمونیست پرولتاریای و انقلابی باشد. باید در کنار این امر هزاران هزار طرح و ایدهی نو در اندازیم، از حرکت بر علیه این وضعیت ستم بار نترسیده و در تلاش برای ایجاد وحدت بر اساس یک تئوری علمی انقلابی در میان میلیونها میلیون توده تحت ستم بود که از وضعیت کنونی تنها رنج می برند.
لینک منبع در وبلاگ حق نان: