دو شعر از شاعر كلامي انگليسي زبان ديويد وورد كه توسط وي در مراسم گراميداشت آذر درخشان در پاريس بطرز زبيايي اجرا شد

دو شعر از شاعر كلامی انگليسی زبان "ديويد وورد" كه توسط وی در مراسم گراميداشت آذر درخشان در پاريس بطرز زبيايی اجرا شد.

 

شعر اول - سامسون

دوست داشتی مثل سامسون بودی

دوباره موهات بلند می شد

دوباره بزرگ و قوی می شدی

»  بد « و » خوب « می ایستادی بین ستون های

هل می دادی ستون ها را

و بعد

همه چیز با سر و صدا می ریخت پائین

پایان کابوس جهان

جهانی که دختربچه ها را می کشند به جرم این که جنس اشتباهی هستند

جهانی که به جای اسباب بازی اسلحه می دن دست بچه ها

و آن ها را وادار می کنند که برای برقی بجنگند

که از چشمهای شان دزدیده شده،

بریده و چسبانده شده روی دگمه ی الماسی بانکدار وال استریتی

آره، مثل اینکه جای شلاق و کشتی های برده از آفریقا

جاشو داده به گزارش شمارش سهام و میکروچیپ

و کارخانه های مشقت خانه پا پیدا کردن و

یاد گرفتن از مرزها رد بشن

اما هر نظم نوین جهانی همان آواز کهنه است

که توش پولدارا حق دارند و فقرا ضد حق

و رئیس هیئت مدیره و سلطان مواد مخدر

و سوداگر اسلحه و سیاستمداران نور مقدس دیده و مذهبی شده

همه یک آواز دسته جمعی می خوانند

همان چماق را می چرخانند و این ور آنور می کنند

تو توی آتش غسل تعمید می شی

آن ها گناهاشون پاک می شه

در نفت و پول و خون.

هیچوقت مثل حضرت نوحِ قبل از سیل را حس کردی

که دعا کنی یک خدائی پیدا بشه و بگه

بسه دیگه!

و این بیشرفها را از زمین بروبه

هیچوقت احساس کردی هِ رکولی

که فرستاده شده گردن هزاران حیوان وحشی را بزنه

اما هر وقت یک سر را قطع می کنی

ترق!

دو تا جاش سبز می شه

هیچوقت حس کردی کلی عشق داری که توی تو حبس شده

اما نمی تونی بیرونش بدی

نمی تونی ولش کنی

باید بغضت را بخوری

و سکوت یخ زده ای را حفظ کنی

وگرنه منفجر می شی

دست به کارهای بی کله ی خشونت بار می زنی

انگار داری توی داستان های کارتونی زندگی می کنی

می دانی که کره خاکی در چنگال مرگه

دنبال قدرتی می گردی که بتونه اونو تکان بده

دنبال سلاحی هستی که بتونه اونو بشکنه

به عشق عظیمی که در دلت داری نگاه کن

بگذار آتشی بشه که تو را روشن می کنه

آره از خشونت گریزی نیست

اما قدرت عشقه و اسلحه ...

علم ... خطرناکه و

تغییر به وجود می آره و

درهای ممکن ها را باز می کنه

حتا زمین زیرپای ما

محکم نیست، امن نیست

دانشمندا رو تو هیزم سوزوندن

چون از شورش ما می ترسیدن

می دونی چیه؟ حق داشتن بترسن

چون ما می تونیم از شب، روز بسازیم

می تونیم تاریکی را تبدیل به روشنائی کنیم

و قدرتی را که می تواند به ستاره ها دست پیدا کند

و به درون اتم رخنه کند و در زمان سفر کند

و نگاه کن به قفل روی میله های زندان

که ما را حبس می کند

قدرتی است که از این عصر به عصری دیگر منتقل می شود

از کار دست و از کار مغز

ما فکر می کنیم و انجام می دهیم و تصورش را می کنیم و می سازیمش

و درس های هر اشتباهی را می آموزیم

و همه دستاودرهای ما و هر ان چه می دانیم

بر استخوان های قبلی بنا شده

آره ما سنگ ها ، ستاره ها، بیولوژی و جامعه بشری را مطالعه می کنیم

بنابراین وقتی این گردن کلفت های قدرتمند به تاریخ ما پوزخند می زنند

به پیروزی ها و شکست هایمان در آزمایشگاه خیابان

نه فقط ما زنده ها را که مردها را هم غارت می کنند

برای هر جنگی که جنگیدند و خونریختند و برایش مردند

از کوچه پس کوچه های پاریس تا هجوم به قصر زمستانی

از مزارع نیشکر هائیتی تا شالیزارهای ویتنام

از میدان صلح آسمانی تا میدان تحریر

از مالکوم تا مارکس، مائومائو های کنیا تا صدر مائو

این ها استخوان های ماست، سکوی پرش ما به فردا

و خفاشان مدرن سعی می کنند مغز استخوان ما را بمکند

و تمام دانش و افق و شجاعتی که با آن همراه است

اما ما برای جهانی می جنگیم که خرید و فروشی نباشد

جائی که واقعی ترین طلا را فقط در قلب انسان بتوان یافت

باید جنگجویانی باشیم با سرهائی که پیرِ عقل اند

و قلب هائی که آتش جوانی از آن زبانه می کشد

ای خواهران و برادرانم

از دروغگوها روی برگردانید!

شعر دوم - زندان اتیکا

به من می گن جانی و انداختنم تو زندان

قفل کردن و کلیدشو دور انداختن

ترجیح می دهم آزاد باشم تا اینکه فقط زنده باشم

می دونم مردم من، منو فراموش نخواهند کرد

)آواز جمعی(

ده هزار میله تو زندان اتیکا

یک میلیون آجر تو زندان اتیکا

ده هزار میله تو زندان اتیکا

روزی همه شون خراب می شن

نارنجک هاشونو دارن، تفنگاشونو دارن

سربازاشونو دارن، قانونشونو دارن

نگهباناشون، گروگان اند اما اونارو نمی خوان

فکر می کنند می تونن یک میلیون تای دیگرو بخرن

)آواز دسته جمعی تکرار می شوند(

من نگهبان این نگهبان بودم که اینجا منو نگهبانی می کرد

زندگی ام را جهنمی کرد

مردانی که براشون کار می کرد دستورات را می دادند

و هر دوی ما را تو این سلول دفن کردند

وقتی مردیم فکر کردند که پیروز شدند

فکر کردند با تفنگ هاشون می تونند ما را شکست بدن

عشق مردم ما ، ما را قوی خواهد کرد

) آواز دسته جمعی(

ده ها هزار میله تو زندان اتیکا

یک میلیون آجر تو زندان آتیکا

ده هزار میله تو زندان اتیکا

روزی به زودی پائین می ریزند

روزی به زودی پائین می ریزند

روزی به زودی پائین می ریزند