روشنفكر چپ و چاقوی جاهليت
رامين بهاری
همان گونه كه كردار آدميان در جريان پيچيده تاريخ ، انديشه بشری را تشكيل داده است. تفكر و شناخت نيز توانسته رفتار فردی و اجتماعی انسانها را كنترل و رهبری نمايد. چنان كه عمل اجتماعی و شناخت اجتماعی هميشه لازم و ملزوم يكديگر بوده و بر هم تاثير بخشيده اند.
بدين معنا: معرفت انسانی كه انعكاس طبيعت زندگانی جمعی است خود به عنوان شناختی نو راهنمای واقعی عمل انسانها قرار می گيرد.
"همه ارتباط بشری از ارتباط اساسی انسانها در توليد سرچشمه می گيرد و تكامل می يابد. بنابراين شناخت كه محصول روابط انسانها ست، در تحليل نهايی به تكامل توليد اجتماعی بستگی دارد. انسانها انگارهايشان را نخست در پويش توليد شكل داده اند، و تكامل انديشه و شناخت كه با فعاليت توليدی انسانها آغاز می گردند، در هيچ نقطه ای از آن گسسته نمی شوند... وظيفه حفظ و گسترش شناخت عمدتا به عهده نمايندگان گروههای معينی بوده است. و تا حد زيادی در نتيجه فعاليت و درگيری اقتصادی ، سياسي، علمی و هنری گروههای مختلف در دوره های متفاوت بوده است كه شناخت تازه، هم از طبيعت و هم از جامعه، بدست امده است."
اين "شناخت تازه" كه توسط گروههای معينی مثلا روشنفكران نمايندگی می شود درپويش توليد و پراتيك انسانی آزموده و شفافيت می يابد. كار به مفهوم كلی نه تنها منشاء همه ثروتها بلكه مبنای تمامی ارزشها نيز می باشد. روشنفكرانی كه ثمره خلاقيت و فكرشان را با منبع حيات بخش انسانی "كار" تطبيق ندهند نمی توانند نسبت به باروری توليد انديشه خود اطمينان يابند.
در دنيايی كه نيروی كار در رابطه ای هزارتوی به كار مزدوری بدل می شود و كننده كار از ثمره آن بی بهره است ، رابطه كار و صاحبش سير طبيعی ندارد و وارونه می شود . روشنفكر چنين جامعه ای نيز نمی تواند از اين وارونگی مصون بماند. زيرا در جامعه سرمايه اين كار مزدوری است كه به ريشه های توليد تيشه می زند يعنی كار ماديت يافته بر كار زنده سلطه دارد. محصول كارگر عليه خود او حكم می راند ، به طوری كه قدرت مولده كار دستجمعی و حتی علم در خدمت سرمايه قرار ميگيرد و اينجاست كه وارونگی اجتماعی به صورت "شخصيت يافتن شيئی " و "ماديت يافتن شخص" بوقوع می پيوندد. در حقيقت همان طور كه كالا ، انسان را به اختيار می گيرد؛ شخصيت عالم و روشنفكر از فرديت انسانی تهی شده و تعادل او كه مبتنی به آگاهی بر روابط خويش است، از دست می رود و نهايتا در رابطه سرمايه ، كالا، مالكيت سقوط می كند.
به بيان اريك فروم فرد با تملك چيزی يا كسی احساس هستی و وجود می نمايد و شخصيت خود را تنها به واسطه مالك شدن هر چه بيشتر پيدا می كند. در صورتی كه اگر به جای داشتن ، به بودن انسانها در كنار يكديگر بينديشيم، بدون آن كه قرار باشد ديگری در او يا او در كسی مستحيل شود ؛ هر دو در ارتباط با يكديگر به رشد و شكوفای استعدادها و توانايی های خويش دست می يابند . به طوری كه عنصر ارتباط در بودن، تضمين رشد و آزادگی طرفين ارتباط است. اما عنصر ارتباط در داشتن، استحاله و وصل يكی از طرفين ارتباط؛ در ديگری است.
حسادت نيز از رابطهء داشتن شكل می گيرد و آن احساس خشم توام با ضعفی است كه به هنگام از دست دادن شيئی يا انسان مورد تملك در فرد بوجود می آيد. زيرا او هستی خود را با شكوفايی و باروری دروني، تجربه نمی كند بلكه با تحت سلطه و تملك موجودی كه به نظرش كامل می آيد به ضعف هايش سرپوش می نهد و اين از عدم جسارت رويارويی با نارسائيها و محدوديتهای هستی خويش است.
هيچ چيز مقدس تر از علايق، عواطف، اراده و توانايی انسان نيست. بدون برخورد با استانداردهای اخلاقی و عاطفی دوگانه در مورد زنان كه بسيار مقيد و محدود كننده است و ايجاد مناسبات اخلاقی پيشرو ، آزاد انديشانه و ارضای عواطف انسانی با فراغ خاطر كه ايجاد نشاط انسانها را ممكن گرداند، تا آنجا كه هيچ رگه ای از مرتاض بازي، ناموس پرستی ، خودآزاری و نوگريزی باقی نماند. نمی توان هيچ اميدی به تغيير و انسانی كردن فضايی داشت كه در آن ، زن برای همسرش كالاست و به خاطر عواطفی كه هيچكس نمی تواند جرم بودن آن را اثبات كند، كشته می شود.
تنها را ه رهايی و رسيدن انسان به حرمت واقعی اش قبل از هر چيز از كانال يك جريان انتقادی عميق عليه هر چيز محدودنگرانه، مرد سالارانه و عذاب آور در مورد مسائل عاطفی زن و مرد در برخورد به گرايش های خانوادگی می گذرد.
اصولا تبعيض عليه زنان يكی از ويژگيهای جهان كنونی است . در بيشتر كشورها زنان به شكل قانونی از آن حقوق و آزاديهای محدودی كه مردان در اختيار دارند نيز برخوردار نيستند. در جوامع عقب مانده، ستمكشی زنان در آشكارترين و بيرحمانه ترين اشكال خود را نمايان می كند. حتی در كشورهای توسعه يافته هم كه جنبش های مدافع حقوق زنان و اعتراضات سوسياليستی فعال هستند و تبعيض جنسی تا حدودی در قوانين آن جوامع جايی ندارد؛ باز زنان همچنان در جريان توليد سرمايه داری و سنتها و برداشت های مردسالارانه حاكم بر جامعه در ابعادی ديگر فرودست هستند.
هرچند فرودستی زنان را سرمايه داری ايجاد نكرده اما اين ميراث شوم تاريخ ماقبل خود را رشد داده و آن را به يك پايه اساسی در مناسبات اقتصادی و اجتماعی سرمايه داری معاصر اعتبار بخشيده تا آنجا كه اين تقسيم جنسی انسانه در حوزه توليد به عنوان عاملی مهم در تضمين سوداوری عمل می نمايد. از نتايج ستم كشی زن برای سرمايه داری امروز يكی انعطاف پذيری نيروی كار در اشتغال و اخراج است و ديگری ايجاد شكاف و رقابت و كشمكش درونی در ميان مردم كارگر می باشد كه باعث می شود بخشهای محروم تر در طبقه كاركن به عنوان تضمينی برای پائدن نگاهداشتن سطح زندگی تما می طبقه حفظ شوند. و مهمتر اين كه خودآگاهی انسانی و طبقاتی اكثريت مزد بگيران جامعه مخدوش شده و آراء و تعصبات كهنه، پوسيده و فلج كننده دوام می يابد. وقتی هستی كل بشريتی كه بر كار استوار است در دست سرمايه اسير می باشد طبعا نيمی از آ، كه قيد تاريخی "جنس دوم" را نيز بر دوش دارد اجبارا در اسارت مضاعف سرمايه خواهد ماند.
روز يكشنبه 14 ارديبهشت 1376 "صبيه" يكی از فعالين جنبش زنان توسط همسرش "علی چگيني" منتقد و روشنفكر چپ با ضربات متعدد چاقو در آشپزخانه منزلش به قتل می رسد.
نحوه كشتن، گزارش مامورين آگاهي، سپردن كودك دوم به يكی از دوستانش پس از جنايت ، پيغامهای حاكی از مقصر قلمداد كردن صبيه بعد از مخفی نمودن خود، همه حكايت از آن دارد كه چگينی با برنامه ريزی قبلی و به دور از جنون آنی همسرش را به قتل رسانده است.
اين خبر هولناك آيينه ای است تا مدعيان آزادی در آن نظاره كنند كه آيا دو صد گفته های آنان چون نيم كردار هست!؟
همچنان كه كاربرد هر نظريه ای در تجربه سنجيده می شود، ميزان كارايی و مقبوليت روشنفكر كه مجموعا كارش ذهنی و نظريه پردازی است نيز در حوزه پراتيك اجتماعی و پاسخگويی به مسائل جاری مشخص می گردد. علاوه بر دقت و تامل در نحوه استدلال و حتی واژگانی كه روشنفكر بكار می گيرد، بايد انگيزه و هدف او را در طرح هر مسئله ای از پس جملات و تعابيرش روشن نمود. آيا يك ابراز وجود و تحسين خواهی او را به بحث در مسائل می كشانديا حل مشكلات پيرامونش ، فی نفسه او را آرامش می بخشد؛ بدون اين كه بخواهد از بررسی موضوعات برای خود جايگاهی بيابد. در اين صورت او به دنبال كلاهی از نمد قضايا نيست بلكه رضايت مندی ای كه از پيگيری و كشف حقايق برايش به ارمغان می آيد او را كفايت می كند.
چگينی در نقدی به مقاله " چپ و راست و سرنوشت ملي" در آدينه شماره 91-90 می نويسد:
اينان حداكثر خواهان عدالت (تعديل) اجتماعی اندو نه برابری اجتماعی و همواره مروج استراتژی مذاكره اند ، در برابر اين نظريه اكنون نظريه "حاكميت از پائين" از طريق بسط و گسترش نهادهای دموكراتيك و مردمی برای زمينه سازی تحول اساسی و برنامه ريزی دموكراتيك مطرح است.
... اين طيف در نقد و ارزيابيالگوی سياسی موجود نه به دموكراسی پارلمانی بورژوايي، كه مبتنی بر تفكيك قواست كه به تلفيقی از دموكراسی مشاركتی يا مستقيم و دموكراسی نمايندگی می انديشد كه بر آزادی های بی قيد و شرط سياسی و حقوق دموكراتيك استوار است. يعنی دموكراسی فراتر از دموكراسی صوری بورژوايي.
اگر " استراتژی مذاكره" در خدمت "بسط و گسترش نهادهای دموكراتيك و مردمی " باشدو بتواند "برابری اجتماعي" را تامين نمايد، ايرادی باقی نمی ماند. كسی كه سنگ سنگين " آزاديهای بی قيد و شرط" را به سينه می زند و به "دموكراسی فراتر از دموكراسی تفكيك قوا" تاكيد دارد، چگونه خود دوران واپس مانده تر از "دموكراسی صوری بورژوايي" را نمايندگی می كند. و به خود حق می دهد كه صدور حكم قتل و اجرای آن را شخصا به عهده بگيرد. دوگانگی و تناقض بين گفتار و كردار چنين روشنفكری چگونه توجيه می شود!؟
در بافت روابط روشنفكری مادامی كه با سخن، استدلال و نظريه روبرو هستيم كمتر می توان به درستی كلام و سلامت گوينده اعتماد نمود. شناخت واقعی از او تنها در موقعيت های ويژه و بحرانی مقدور است.
تحليل مشخص و موردی روشنفكر از شرايط منحصر بفرد و معين، می بايد معيار قضاوت ما از او قرار گيرد زيرا گفتار و كردارش در موقعيت های روتين آن چنان كه بايد حلال مسائل نيست و نمی تواند ملاك باشد.
هر چند بستر آرام حركت روشنفكری ما زمينه مساعدی برای رشد انواع سلولهای سرطانی است اما وقوع فاجعه هايی چنين دردناك را كمتر می توان پيش بينی نمود. تنها در موقعيت های خاص است كه روشنفكر مجبور می شود با صراحت سخن بگويد و نظرياتش را در زندگی و عمل خود متجلی كند.
روشنفكر تا زمانی كه كلامش راهگشای معضلات جامعه نباشد در مناسبات مردم عادی جايی ندارد. مردم در ارتباط با روشنفكر هويت كاری و شغلی او را مد نظر دارند. در صورتی كه در ميان خود روشنفكران آنچه مورد توجه قرار نمی گيرد موقعيت و نقش آنها در پروسه كار اجتماعی است. ارزش كار حتی در نوشته ها و نقدهای اينان خالی و كمرنگ است. در عوض آنچه در روابط روشنفكری مرتبه و منزلت شمرده می شود: كسب اطلاع از همه چيز، خواندن، كوبنده و زيبا نوشتن و محفل گرايی است. در حقيقت او در چنين پارامترهايی است كه حقوق نامرئی اش را بدست می آوردو آنگاه كه مرتكب جنايتی هم می شود عوامل ذهن گرا و ستايشگر، او را از مسئوليت پذيری در برابر اعمال ضد انسانی اش پنهان و معاف می دارند.
در زندگی اين روشنفكران معيار مشخص و قابل اندازه گيری كه بتواند تضمين كننده جان و حيثيت همفكر، همراه ، همسر و دوست باشد؛ در دست نيست. او می تواند با بافتن آسمان و ريسمان و چيدن هنرمندانه كلمات و جملات، پنبه هر كسی را بزند. ترور شخصيت كند و همانند چگينی حتی جان مادر فرزندان خود را بگيرد و رذيلانه تر اين كه آن را توجيه نمايد. (حال آن كه مردم شيوه های مختلفی از جمله طلاق را برای حل مشكلاتشان براحتی بكار می گيرند.)
چه ميزانی را برای برخورد و جلوگيری از چنين فجايعی بايد بكار گرفت؟
ملاكی كه پيش از برداشتن چاقوی جاهليت ، بتوان آن را در دستان خود نظاره كرد!
24 /3/1376
&nbadmin4411/upload/files/sp;