نقدی بر نمایش "یک رویای خصوصی"
دیبا دلارا
این نمایشنامه به نویسندگی ایرج جنتی عطایی، کارگردانی سوسن فرخنیا و بازیگری دو هنرمند سرشناس، یکی از نسل قبل از انقلاب "بهروز وثوقی" و یکی از نسل پس از انقلاب "گلشیفته فراهانی" و همینطور با بازی سوسن فرخنیا بر روی صحنهی تأتر برده میشود. این نمایش تا کنون در آمریکا، کانادا و اروپا بر روی صحنه برده شده است.
این نمایشنامه قصد دارد که مسائل و مشکلات زندگی یک زوج سالخورده، جاوید، یک هنرمند نقاش (با بازی بهروز وثوقی) و تینا همسرش، یک خانهدار(با بازی سوسن فرخنیا)، را که سالهاست در تبعیدی ناخواسته هستند به تصویر بکشد.
جاوید از بیماری اختلال حافظه رنج میبرد و تینا علاوه بر خانهداری نقش پرستار را نیز برای همسرش ایفا میکند. از ابتدا تا انتهای نمایش جاوید در فکر کشیدن آخرین نقاشی خود بر روی بوم است که در واقع میخواهد بهترین نقاشیاش باشد. از طرفی تینا به او خبر میدهد که یکی از نزدیکانش به نام سارا (با بازی گلشیفته فراهانی) که هنرمند جوانی است و تازه در این کشور پناهنده شده، قرار است مدتی در کنار آنها زندگی کند تا هم کمکی باشد برای پرستاری از جاوید و هم پولی در آورد برای زندگی خود. سارا از اوایل نمایش وارد صحنه میشود ولی تماشاگر مدتی پس از نمایش متوجه میشود که این دختر جوان، سارای حقیقی نیست، بلکه یک سارای جوان خیالی است که در ذهن جاوید نقش بسته است. سارا در ذهن جاوید با او حرف میزند، میخندد، گیتار میزند و آواز میخواند با این هدف که ذهن جاوید را به جنبش در آورد تا بلکه او موضوع نقاشی را پیدا و شروع به کشیدنش کند. همچنین سارا در ذهن جاوید در کالبد شخصیتهای گوناگونی با پوشیدن لباسهای مختلف ظاهر میشود و او را هرچه بیشتر برای به پایان رساندن نقاشیاش تشویق میکند. در نهایت زمانی از ذهن جاوید بیرون میزند که او با وجد به نقاشی تمام شدهاش خیره شده است. تنها در دقایق پایانی نمایش است که سارای حقیقی، یعنی همان آشنای جوانی که تینا از آن خبر داده بود با چمدانش سر میرسد و نقاشی جاوید را میبیند. ناگفته نماند که تماشگر از دیدن بوم نقاشی در صحنه تئاتر محروم است ولی آنچه را که بر روی بوم کشیده شده است میشنود و در آخر درمییابد که جاوید ایران را نقاشی کرده است. این نمایش تلاش کرده شیرینی و تلخی زندگی را در هم بیامیزد. آوازخوانی گلشیفته فراهانی نیز به فضای نمایش رنگ و بوی زیباتری میبخشد و به لبریز شدن احساسات تلخ و شیرین تماشاگر کمک میکند.
پروسهی این نمایش بیانگر گوشهای از مشکلات و مسائل زندگی یک هنرمند چه در ایران و چه پس از تبعید در کشوری دیگر است. این نمایش تلاش میکند نشان دهد که چطور مشکلات یک انسان (در اینجا بهخصوص یک هنرمند ایرانی) پس از تبعید تنها تغییر شکل میدهند بلکه از بین نمیروند. جاوید در یک جمله کوتاه به خوبی این مفهوم را در ذهن تماشاگر پررنگ میکند: "گور به گور شدن!". گویی یکی را به وطن و دیگری را به غربت نسبت میدهد. این نمایش سعی میکند که همصدایی خود را به اعتراضات بر پارهای قوانین ارتجاعی و سنتی حاکم در ایران نشان دهد. قوانینی که چنین زندگی پررنجی را برای یک هنرمند (و گاهی مشخصاً یک زن هنرمند) رقم میزند، ولی درآن جداً ناموفق بوده است.
بهخصوص پیامی را که در تلاش است در رابطه با زن ایرانی منتقل کند، دچار یک دوگانگی است. از یکسو جاوید نمایندهی رساندن پیام همصدایی با گوشهای از مطالبات زنان و مقابله با قوانین سنتی - مذهبی در ایران میشود. برای مثال زمانی که سارای خیالی در نقش یک دختر دانشجوی ایرانی با حجاب و یا یک زن آوازخوانِ سانسور شده و بیصدا ظاهر میشود، جاوید به سمت او میرود و او را از این نقش بیرون میآورد تا دوباره رها شود. (ناگفته نماند آوازهایی که در این حین خوانده میشود در رساندن این پیام به مخاطب کمک میکند). اما از سوی دیگر، همان مناسبات عقبافتاده و سنتی بین زن و مرد در روابط این زوج به وضوح به تماشا در میآید.
در حقیقت تصویری که این نمایش از تینا بهعنوان یک زن ایرانی نشان میدهد به ناامیدکنندگی همان تصویر کهنه و کلیشهای است که از زن در بیشتر فیلمها و نمایشهای ساخته شده در ایران تماشا میکنیم. نقش انسانی ضعیف، وابسته و فرودست که چندان حرفی برای گفتن ندارد.
در آخر باید تأکید کرد که این نمایش از نظر مفهومی و سیاسی دارای کمبودهایی است. به این معنا که نه تنها مفهوم و یا معضل نوینی را در میان نمیگذارد بلکه خود مبتلا به سنتزدگی فضای فرهنگی هنری حاکم در ایران است. به اضافه اینکه از نظر پیام سیاسی که خود را آگاهانه درگیر آن کرده دچار ضعف و دوگانگی است. بهراستی که انتظار میرود نمایشی که در خارج از فضای سرکوب و عقبافتادهی ایران بر روی صحنه میرود، بیدریغ دست ردی بر آن نقشهای کلیشهای و سنتی بزند، با زیرکی هنرمندانه به افشاگری چنین کهنه مناسباتی بپردازد و پیامآور نگاهی تازه و متفاوت باشد.✦
دی 1392 / ژانویه 2014
برگرفته از نشریه سازمان زنان هشت مارس شماره 31