از زندگی تا تاریخ - نقد فیلم پرسپولیس
پگاه فهیمی
گاهی فراموش می کنیم که تاریخ، کتاب و مقاله نیست، زندگی است. که خود بخشی از تاریخیم. که آنرا زندگی می کنیم و می سازیم. و آنگاه هنر است که زندگی را ورای روزمرگی به یادمان می آورد.
پرسپولیس، ساخته مرجان ساتراپی و ونسان پرونو، که بر اساس 4 جلد رمان تصویری به همین نام، اثر مرجان ساتراپی، ساخته شده، سرگذشت ایران معاصر است از لابلای زندگی مرجان. دختری که در کودکی دو آرزو دارد: آخرین پیامبر کهکشان شود و موی پایش را بتراشد. مفاهیمی متناقض در یک وجود، که تا انتهای فیلم، تاریخ پرتلاطم ایران و زندگی پر فراز و نشیب مرجان را در هم می تند. مرجان نه ساله است که امواج انقلاب به تدریج سراسر کشور را در بر می گیرد. امواجی که پدر و مادرش را به راهپیمائی ها می فرستد، سیاست را به بازی های کودکانه اش می آورد، زندانیان را از سیاه چال های پهلوی آزاد می کند، و بالاخره به سرنگونی سلطنت می انجامد. در این بخش از فیلم، با نگاهی به زندگی و مبارزه چند نسل از خانواده مرجان، با فشرده ای از تاریخ معاصر ایران، دیکتاتوری، نفت و وابستگی، شورش و انقلاب، سرکوب و باز هم شورش، آشنا می شویم.
مبارزات خانواده مرجان با نظام حاکم، از کمونیست شدن پدربزرگ مادری اش که شاهزاده قاجار بود تا پیوستن عمویش به فرقه دموکرات آذربایجان، سوای عرضه کردن خطوط کلی یک دوره تاریخی، به حقیقت دیگری نیز اشاره دارد. تضادهای بنیادین جامعه بطور مداوم عده ای از روشنفکران را که از موقعیت برتری در جامعه برخوردارند به شورش علیه مناسبات حاکم می کشاند. هر چند بسیاری از این روشنفکران ظلم را بطور فردی تجربه نمی کنند و از طریق ذهنی به کهنه بودن این مناسبات می رسند، ولی لزوم تغییر و ساختن جهانی بر پایه های نوین، این روشنفکران را در کنار زحمتکشان، و حتی گاهی در صدر مبارزاتشان قرار می دهد. دیده ایم که چه بسیار، جان خود را نیز در این راه از کف داده اند.
دیالوگ های بدور از تکلف، و تصاویری که در عین بیان واقعیات تلخ، گه گاه دیکتاتور و عمله اکره اش را به سخره می گیرد، مانع ورود بوی نم کلاس درس به فیلم است، و بیننده را با تمام وجود درگیر تاریخی می کند که بخشی از میراث خانوادگی مرجان است و شخصیت وی را شکل می دهد. البته مرجان، یک دختر معمولی ایرانی نیست، از خانواده ای مرفه و روشنفکر است. ولی فیلم توانسته از ورای یک زندگی خاص و غیر متعارف، یک واقعیت عام (تاریخ یک کشور) را عرضه کند. تاریخی که بخشی از میراث خانوادگی مرجان است و زندگی اش را شکل می دهد، بخشی از میراث همه ماست و هستی و آمال مان را شکل داده و می دهد.
تاریخ قبل از مرجان، پیش زمینه ایست برای درک آنچه مرجان از سر خواهد گذراند، وقایع تاریخ ساز دیگری که سرنوشت همگی مان را رقم زد و نقشی نه چندان کم اهمیت، در شکل دادن چهره کنونی جهان بازی کرد: انقلاب ایران و وقایع بعد از آن. سرنگونی سلطنت، منجر به روی کار آمدن جمهوری اسلامی می شود: تواتر تصاویری در مورد شروع موج سرکوب ها، تحمیل حجاب، دستگیری ها، فرارها واعدام ها، در میان مونولوگ های شخصیت های اصلی داستان، از حملات جمهوری اسلامی به انقلاب می گوید.... انوش، عموی مرجان که در زندان شاه بود و با انقلاب آزاد شد، دوباره دستگیر می شود و در آخرین دیدار خود با مرجان از امید به پیروزی نهایی پرولتاریا می گوید…. شادی سرگیجه آور و سرشار از امید مردم ایران در روزهای اول انقلاب، وقتی که موج تظاهرات ضد سلطنت تازه آغاز شده بود و در قهقهه های زیبای مرجان کوچولو در بازی با پدرش متبلور شد، به پایان می رسد. اعدام انوش سمبل شکست انقلاب می شود و مرجان در صحنه ای که در عین لطافت کودکانه، به شدت تاثر انگیز است، با خدای خود قهر می کند.
اینجا با یکی دیگر از درگیری های ذهنی مرجان آشنا می شویم. مرجان، وقتی با مشکلی مواجه است که به راحتی توان حل و یا حتی درک آن را ندارد، به خدایش (پیرمرد ریش سفیدی که روی ابرها نشسته و لزوما هیچ مذهب خاصی را نمایندگی نمی کند) پناه می برد. و البته خدای مرجان هم، مانند خدای بقیه آدم ها، از آنجا که فقط در ذهن موجود است، کار خاصی از دستش ساخته نیست و فقط بیان کلنجار شناخته و ناشناخته در ذهن مرجان است. اولین بار وقتی مرجان امکان پیدا نمی کند پسر یک ساواکی را تنبیه کند، خدا می گوید ناراحت نباشد و اجرای عدالت را به او واگذارد (هنوز امید به اینکه انقلاب حق را به حق دار بدهد در فضا موجود است)، بعد از اعدام انوش، خدا دوباره ظاهر می شود، ولی اظهار عجز می کند و می گوید کاری از دستش ساخته نیست (انقلاب دیگر شکست خورده است). ولی قهر مرجان با خدا دائمی نیست. چون آگاهی ابدی نیست و هیچ تصمیمی هم از تزلزل مبری نیست. واقعیات خارج از ذهن ما مرتبا با دانسته ها و باورهامان تداخل می کند و به فراز و نشیب هایی در سیر تکاملی زندگی و تفکرمان می انجامد. خدا نیز دوباره، وقتی مرجان از زندگی سیر شده و می خواهد بمیرد، به فیلم می آید. ولی مرجان هم با تجربه تر است، و هم به نقش خود در تغییر، آگاه تر شده. پس اینبار مارکس نیز در کنار خدا ظاهر می شود.... خدای مرجان، در عین اینکه با شکل و شمایل و صدایش رنگی کودکانه به فیلم می دهد، کلنجارهای فکری انسان برای درک واقعیات را نیز منعکس می کند.
واقعیت تثبیت جمهوری اسلامی به دنبال کودتای 60، به شکل چهره دختر بچه هایی با مقنعه های سیاه، صفحه را پر می کند. ولی این، فقط بخشی هر چند تلخ و سنگین از واقعیت است. گونه گونی شخصیت های این دختر بچه ها، که با خطوطی ساده ولی بسیار زنده به تصویر آمده، به جنگ پارچه های سیاهی که چهره های پر احساسشان را محاصره کرده می رود. نیروی نوینی از بطن جامعه سر بلند می کند. شورشگری زنان و دختران در مقابل جمهوری اسلامی و ایدئولوژی پوسیده اش بخشی از بافت داستان است و داستانسرا، خود یکی از نمادهای این نیروی سرزنده.
درگیری های مرجان با نماینده های ریز و درشت جمهوری اسلامی در متن ادامه سرکوب ها، پدر و مادر مرجان را بر آن می دارد که مرجان را از ایران خارج کنند. اینجا به مرحله دیگری از فیلم وارد می شویم: برخورد مرجان با غرب. مرجان به اتریش می رود و در پانسیونی که توسط راهبه ها اداره می شود زندگی می کند. شباهت راهبه ها، چه در تصویر و چه در رفتار بسیار شبیه حزب الهی های ایران است و حتی همان اخم خمینی که چهره پاسداران و بسیجی های ایران را مخوف می کرد، در اتریش نیز چهره راهبه های پانسیون را کریه می کند. اینجا مرجان تنهایی، غربت و راسیسم و در عین حال بلوغ، شادی اولین عشق و ناکامی را تجربه می کند. مرجان که یک دختر شورشی ایرانی است، همتایان خود را در "حاشیه ای های مدرسه" می یابد، هم کلاسی هایی آنارشیست، نهیلیست و عاصی که از شنیدن داستان های مرجان در مورد انقلاب و جنگ کیف می کنند و خودشان هم به شکلی دیگر با نهادهای قدرت درگیرند. خطوط کلی تقسیم بندی های اجتماعی به شکل گرایشات مختلف فرهنگی – راسیسم، زن ستیزی و کلیسا از یک طرف و شورش علیه نظم موجود از طرف دیگر – در موضع گیری ها در قبال یک "خارجی" (مرجان) تصویر می شود.
بد نیست اشاره کنیم که پرسپولیس خود محصول همکاری شورشیان "شمال" و "جنوب" است. مشوقین ساتراپی در انتشار رمان های تصویری پرسپولیس (که در دنیای طرفداران رمان تصویری محبوبیت بسیاری کسب کرده) و همکاران او در تهیه فیلم (که با وجود وفاداری به رمان، زندگی مستقلی یافته)، هنرمندانی بودند که معیارهایی به جز شهرت و پول راهنمای کارشان است. ونسان پارونو که در ساختن فیلم با مرجان ساتراپی همکاری کرده، خود یکی از اسامی شناخته شده در رمان مصور است که تحت نام وینشلوس کار می کند و خود را هنرمند "زیرزمینی" می داند. وینشلوس معتقد به استقلال هنرمند است، استقلالی که یکی از معانی اش کار با امکانات محدود است، و در عین حال به هنرمند آزادی فکر و عمل می دهد. مرجان هم در مصاحبه ای در وبلاگ پرسپولیس می گوید که "ما در خیلی موارد با هم متفاوت و حتی نقطه مقابل هم هستیم، ولی در این اثر یکدیگر را کامل کردیم و نشان دادیم که تمام مزخرفاتی که هر روز در مورد شرق و غرب و شوک فرهنگی بارمان می کنند الکی است." با توجه به تاثیری که پرسپولیس در غرب داشته است، به جرات می توان گفت که این یکی شدن دو استعداد شورشگر از شرق و غرب، به نوبه خود به از بین بردن دیوارهايی که نظم حاکم بین انسان ها می کشد کمک می کند.
مرجان در اتریش برای اولین بار عشق را تجربه می کند، ولی شکست در عشق در تنهايی غربت، زندگی را چنان به مرجان سخت می کند که بالاخره به ایران باز می گردد. ایران بعد از قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67. ایران بعد از جنگ. نزدیک به یک میلیون نفر کشته و معلول شده اند و تنها اثری که از کشته ها به جای مانده، اسم خیابان هاست. شکست مرجان در اتریش و خاکستری شهری که "راه رفتن در خیابان هایش مثل راه رفتن در گورستان است"، نیروی زندگی را از مرجان گرفته، و مرجان را به فکر مرگ می اندازد. اینجاست که خدا (و مارکس) به سراغش می آیند و می گویند باید شجاع باشد و مارکس تاکید می کند که مبارزه ادامه دارد. مرجان تصمیم می گیرد به یاس تسلیم نشود و تصمیمش را عملی می کند. کنکور می دهد، به دانشگاه می رود، دور دیگری از زندگی اش را آغاز می کند.
اگر خدا، عنصر جدال برای درک واقعیت در ذهن مرجان است، مادر بزرگ مرجان، نقش تجربه و وجدان بیدار را به خود می گیرد. در سراسر فیلم، مادر بزرگ، پر از تجربه ولی شاد و سبک همراهمان است. این شخصیت رنگارنگ که به راحتی فحش می دهد و هر روز صبح گل یاس در سینه بندش می گذارد که بوی خوش بدهد، به مرجان می آموزد که استحکام شخصیت خود را حفظ کند. هر کجا مرجان از سر ضعف و یا ترس (چه در مقابل راسیسم در اتریش و چه در مقابل پاسداران در ایران) به ارزش های خود پشت می کند، مادر بزرگ لزوم پایداری بر معیارها را به او گوشزد می کند، چرا که در زندگی دیده است و می داند که انسان همیشه، حتی در سخت ترین شرایط، می تواند انتخاب کند.
یکی از ویژگی های فیلم این است که مسائل مهمی را در رابطه با انقلاب مطرح می کند. مسائلی که هر چند پرسپولیس لزوما جوابی به آنها نداده، ولی طرحشان به تفکر بیشتر در این زمینه برای درک بهتر از آنها کمک می کند. در صحنه ای از فیلم، یکی از آشنایان مرجان بیمار است و احتیاج به جراحی قلب دارد. عملی که در ایران امکانش نیست و برای زنده ماندن باید اجازه خروج بگیرد. همسر وی برای کسب اجازه به رئیس اداری بیمارستان رجوع می کند. رئیس جدید، کسی است که قبل از انقلاب زمین شور همین خانواده بوده، ریش گذاشته، مسلمان شده، به چشم زنان نگاه نمی کند... و البته گرفتن اجازه و شفای بیمار را به "اگر خدا بخواهد" حواله می دهد. این صحنه به خوبی ناتوانی افراد در مقابل متحجرین به قدرت رسیده، و حاکمیت جهل و خرافه علیه علم و منطق و منافع مردم را نشان می دهد.
توجه به زمین شور بودن فرد مزبور از این نظر اهمیت دارد به یکی از مسائل ایدئولوژیکی که مقابل هر انقلابی است اشاره دارد. انقلاب، روابط کهن را به هم می ریزد و زمینه را برای ایجاد روابطی متفاوت مهیا می کند. ولی وقتی، مثل شرایطی که در ایران 57 بوجود آمد، رهبری انقلاب به دست نیروهایی است که منافعشان در حفظ نظم موجود است، گرایشات عقب مانده در میان مردم تقویت و تبدیل به اهرمی برای سرکوب می شود. یکی از این گرایشات، استفاده از فرصت برای بالا کشیدن خود و رسیدن به پست و مقامی است که پیش از این قابل دسترس نبود. این گرایش که گاهی در اقشار تحتانی با حس انتقام از کسانی که قبلا موقعیت ممتازتری داشتند همراه می شود، خشونتی که اغلب نه طبقات حاکمه، که اقشار متوسط و تحصیل کرده را هدف می گیرد. روشن است که بدون تغییرات بنیادین در روابط موجود، فقط عده انگشت شماری (که اغلب مشام فرصت طلبی شان هم تیز است) به جایی می رسند و اکثریت عظیم، در کمافی السابق غارت و سرکوب می شوند. از جمهوری اسلامی که به همه ابزار ایدئولوژیک ارتجاعی، و مهتمرینشان مذهب، برای تحمیق مردم و حفظ حاکمیت خود متوسل شد، از این گرایش عقب مانده نیز برای ظاهرسازی پوپولیستی و حفظ پایه هایش در میان زحمتکشان استفاده کرد. نتیجه سرکوب وحشیانه روشنفکران و توده ها بود.
پرسپولیس، سند محکومیت جمهوری اسلامی است. ولی بر خلاف آنچه بسیاری خواستند فرض کنند، نقش غرب در تشویق دیکتاتورها و سرکوب مردم را از نظر دور نمی دارد. واقعیاتی چون نقش انگلیس ها در کودتای رضا خان و غارت نفت، تعلیم شکنجه گران ساواک توسط سازمان سیا و فروش اسلحه از طرف کشورهای غربی به دو سوی جنگ ایران و عراق، همه یادآوری می کنند که ایران در خلاء موجود نیست، بلکه جزئی از نظامی است که پنجه هایش را در سراسر جهان گسترده و مبارزه با این جزء بخشی از مبارزه با کل است.
پرسپولیس اثر هنری ارزنده ایست. با فرمی مینیمالیستی که به نظر می رسد بهترین شیوه برای بیان داستانی چنین پر حادثه و پر نکته باشد. ایجاز کلام، سادگی طرح و اقتصاد رنگ، داستانی فشرده را در یک ساعت و نیم با لطافت و طنز بازگو می کند. آنچه شاید می توانست در جایی دیگر ضعف هنری محسوب شود، مثل سادگی و گاهی حتی ناپختگی خطوط و محدودیت رنگ و یا بی پیرایگی متن، در پرسپولیس نقطه قوت است. ساتراپی در مورد اینکه چرا فیلم با شیوه سنتی (و نه کامپیوتری) تصویرسازی متحرک ساخته شده، می گوید
"در طراحی کامپیوتری همه خطوط عالی هستند، و این زندگی را از شخصیت ها می گیرد، انسان ها بی نقص نیستند و خطوطی که با دست کشیده شده، بهتر روح انسان ها را تصویر می کند." ولی تمام کسانی که با شیوه های سنتی نقاشی متحرک آشنایند می دانند که تولید فیلمی یک ساعت و نیمه، با 12 تصویر در ثانیه، چه تلاش غول آسائی می طلبد. و این فیلم محصول کار عده زیادی هنرمند طی سه سال است. از کیارا ماسترویانی، کاترین دونوو، دانیل داریو و... که با صدای خود شخصیت ها را زنده تر می کنند، تا تمام کسانی که پشت صحنه به کار تصویر نگاری و تدوین موسیقی و مونتاژ و... مشغولند.(1)
مرجان ساتراپی و ونسان پرونو موفق شده اند با ترکیب شگفت انگیزی از کمال و نقص در عرصه هنر، زندگی پر تضاد دختری را در متن کشوری دستخوش انقلاب و جنگ، در جهانی پر از عشق و دیوار به یک اثر ارزنده هنری تبدیل کنند. و با اینکار انسان های دو سوی مرز را به یکدیگر نزدیک تر کرده اند. مرجان ساتراپی در مصاحبه ای می گوید "زمانی که ما به مردم به عنوان انسان نگاه نکنیم می توانیم بمب بر سرشان بریزیم و هیچ اتفاقی نیفتد. هر روز صدها نفر در عراق کشته می شوند و حتی یک دقیق سکوت به یاد آنها رعایت نکردیم ..." سال هاست که دول امپریالیستی از یک طرف و جمهوری اسلامی از طرف دیگر، مردم ایران و خاورمیانه را به شکل مسلمانانی فناتیک تصویر کرده اند، تصویری غیر واقعی که اذهان را برای سرکوب مردم ایران آماده می کند. امروز این نقاشی متحرک سیاه و سفید مردم ایران را واقعی تر از بسیاری مقالات و مباحث عرضه می کند. تماشاگران می بینند که علیرغم سلطه مرگ بر کشور، انسان ها زندگی را در چهره های متفاوتش گرامی می دارند، حتی اگر برای ماتیک زدن به دردسر بیفتند و برای پارتی رفتن جانشان را از دست بدهند. هیچ چیز بهتر از شناخت واقعی از موقعیت، مشکلات و آرزوهای یکدیگر، انسان ها را به هم نزدیک نمی کند. مرجان ساتراپی در مصاحبه اش اضافه می کند "اگر مردم بیایند و این فیلم را ببینند و بگویند این ها (ایرانی ها) هم مثل ما انسان هستند، فیلم موفق بوده است." استقبال بی نظیر مردم فرانسه از فیلم (که به زودی به زبان انگلیسی و در آمریکا هم پخش خواهد شد) نشان از این موفقیت دارد.■
1) وبلاگ پرسپولیس علاوه بر مصاحبه با مرجان و وینشلوس، فیلم هایی نیز در رابطه با ساختن پرسپولیس دارد و مراجعه به آن را به همه علاقمندان توصیه می کنیم.
www.myspace.com/persepolislefilm