خواھران ماگدالین
تراژدی مذھب، مرگ و ديگرھیچ!
زھره ستوده
سوژه ای واقعی و تکان دھنده است. اين فیلم در سال ٢٠٠١ در فستیوال « خواھران ماگدالین » فیلم پیتر مولن بنام و نیز برنده جايزه شد ولی از طرف واتیکان به بھانه تحريکات ضد کلیسا تحريم گرديد.
پیتر مولن داستان فیلم را بر اساس سرنوشت اسفناک و دردآور ٣٠ ھزار زنی که سالھا در چنگال بیرحم مجريان قانون دين يعنی کلیسای کاتولیک، اسیر بودند تھیه و کارگردانی کرده است.
ماگدالین زنی روسپی در ايرلند بوده که در برابر مسیح اظھار ندامت می کند و از طرف کلیسا بخشوده می شود. وی برای پناه دادن به زنان روسپی و رانده شده از اجتماع داير می کند، که بعدھا نام خانه « عام المنفعه ای » موسسه را به خود می گیرد. درآمد اين خانه « خواھران ماگدالین » ھا از طريق رختشوئی زنان برای ھتل ھا، بیمارستانھا و مدارس محلی تامین می شود.
اين خانه ھا بتدريج تحت فشار کلیسای کاتولیک و معیارھای اخلاقی خشک و متحجر مذھبی به زندان ھايی مخوف مبدل می شود. دختران و زنان ايرلندی که ارزشھا ی اخلاقی و سنتی خانواده ھای مذھبی ايرلندی را زير پا می گذاشتند به آنجا تبعید می شدند و در پس حصارھايبلند قلعه در روند يک زندگی غیرانسانی و زيرفشار شرايط مذھبی روانی سخت و کار توانفرسا و بیگاری مطلقمحکوم به مرگ تدريجی بودند.
داستان فیلم روايت زندگی سه دختر جوان در دھه ١٩۶٠ است که ھر کدام بدلیلی توسط خانواده و اقوام خود به اين اسارتگاه سپرده شده اند. آنھا نمونه ای از سرنوشت و زندگی زنان مطرود در جامعه مردسالار مذھبی ايرلند را به نمايش می گذارند. مارگرت دختر جوانی است که در شب عروسی يکی از اقوامش، مورد تجاوز پسر عمويش قرار می گیرد. او بادختری از خانواده اش در مورد فاجعه ای که برايش اتفاقافتاده، صحبت می کند. دختر جوان نیز، موضوع را با يکی از بزرگترھا در میان می گذارد. در میان ھلھله ھای شادی و پايکوبی و رقص و آواز محلی ايرلندي، خبر دھان به دھان می گردد و چشمان مضطرب مارگرت دھانھا را تعقیب می کند. او ديگر موجب سرافکندگی خانواده است و پدرش اين ننگ را بر نمی تابد. مارگرت خشم را در چشمان پدر می بیند. پدرش نیمه شب او را در مقابل چشمان حیرت زده خواھر و برادر کوچکتر از رختخواب بیرون کشیده و به دوبلین می برد تا به خواھران ماگدالین بسپارد. در حالی که پسر عموی متجاوز فقط مورد بازخواست مختصری قرار می گیرد و آزادانه به زندگی ادامه می دھد. شخصیت دوم فیلم، رزا دختر جوانی است که بدون ازدواج قانونی صاحب فرزندی شده است. اما با او مانند کسی که گناھی بزرگ مرتکب شده رفتار می کنند. پدر و مادرش با ھمدستی و توصیه کشیش شھر، فرزند رزا را به زور از او می گیرند و به خانواده کاتولیک مومنی می سپارند تا در تربیت وی چنان بکوشند که بزعم آنان انسان وارسته ای شود و مغضوب گناھی که مادر مرتکب شده، نگردد. رزای بیچاره که نگاه و صورت معصومش لبريز از عشق مادری است با سینه ھايی پر شیر ، از زايشگاه روانه تبعیدگاه خواھران ماگدالین می شود. جدال بین عشق طبیعی مادری در رزا و منطق خشک مذھبی را در صحنه ممانعت پدر از آخرين ديدار و وداع با نوزاد و ھم چنین ھنگامی که مادر رزا بیمارستان را بدون ھیچگونه احساس محبتی به رزا و فرزندش، ترک می کند بسیار گويا و موثر می توان ديد.
سومین شخصیت فیلم برنادت، دختر زيبايی است که در يتیم خانه بسر می برد. زيبايی چشمگیر او حتی دختران يتیم خانه را نیز به ستايش وامیدارد. مدير يتیم خانه يک بار او را در حیاط در حال صحبت کردن با پسران محله می بیند و به اتھام واھی دلبری از پسران فقط چون جرات حرف زدن با پسران را بخود داده است) به ندامتگاه خواھران ماگدالین) می برند.
زندگی زنان و دختران در ندامتگاه ماگدالین شاق و طاقت فرساست. تمام روزھای ھفته را کار می کنند و نه تنھا دستمزدی ندارند بلکه غذای کافی ھم به آنھا نمی دھند. ھنگام کار و غذا خوردن بايد دعا بخوانند و اجازه صحبت با يکديگر را ندارند. داشتن روابط دوستانه ممنوع است. حق محبت کردن و کمک رسانی به ھمديگر را ندارند. راھبه ھا بعنوان روسای زندان به بھانه ھای واھی در ھر فرصتی آنان را بیرحمانه شکنجه و کتک می زنند. اغلب موھای سرشان را برای تنبیه و به نشانه تحقیر قیچی می کنند.
اکثر زنان در اين ندامتگاھھا، با گذشت زمان، تحت فشارھای بیرونی و طرد شدن از جامعه و خانواده، خرد شدن زير سنگینی بار نگاھھای شماتت بار اطرافیان و ھم چنین فشارھای روانی و شستشوی مغزی مستمر توسط تبلیغات مذھبی و زبان تلخ و گزنده ای که يادآور گناھکار بودن آنان است، شرايط موجود را پذيرفته و به آن تن می دھند و حتی گاھی خود به عامل فشار نیز تبديل می شوند. مثلا کتی پیرزنی ۶٠ ساله است که خود تبديل به اھرم فشار مديران اسارتگاه يعنی خواھران مقدس شده بود. و حتی در آخرين لحظه در بستر مرگ برنادت را تھديد می کرد که سھل انگاری در رسیدگی به او را به خواھران گزارش خواھد داد و برنادت در جواب به او گفت که مرگ و زندگی او برای خواھران مقدس اھمیت ندارد. مھم برای آنھا پولی است که از بیگاری زنان و دختران اسیر در آن اسارتگاه مخوف به چنگ می آورند.
.«! تو سزاوار اين زندگی نبودی » ھنگامی که کتی مرد، برنادت بوسه ای بر پیشانی سرد وی زد و گفت در شرايط ارعاب و ترسی که خواھران مقدس ايجاد کرده بودند، ھر نوع انگیزه تدافعی و چاره جويی برای نجات از آن زندان در زنان قويا نابود شده بود. مارگرت که در روزھای اول ورودش به آنجا، فکر فرار را در سر داشت با ضجه ھای دلخراش و شلاق خوردن دختری که فرار کرده و دوباره توسط پدرش به آنجا برگردانده شده بود، روبرو شد. مارگرت از آن ببعد درباره فرار ترديد داشت. حتی يکبار ضمن مراسم مذھبي، در انتھای باغ درب کوچک نیمه بازی را ديد، با ترديدپا به بیرون گذاشت و با وجودی که طبیعت زيبای گسترده در مقابلش، شکوه آزادی را يادآوری می کرد، جرات فرار را بخود نداد و باز به ھمان اسارتگاه بازگشت.
پس از چند سال، مارگرت با وساطت برادرش که به سن قانونی رسیده بود و با ارائه رضايت نامه از پدرش، از آن جھنم نجات يافت. او آموزگار دبستان شد و بعدھا به معاونت آنجا ارتقا يافت. برنادت چھره زن شورشی و تسلیم ناپذيری که از ابتدا ھوشیارانه متوجه روابط سرکوبگرانه حاکم بر ندامتگاه خواھران ماگدالین شده بود، تنھا راه نجات را مقابله و عصیان يافت. يک بار او را پس از فراری ناموفق، وحشیانه کتک زدند.
ھنگامی که برای تحقیر و درس عبرت دادن به ديگران موھايش را قیچی می کردند، وی مقاومت کرد و بوسیله نوک قیچی صورتش زخم برداشت. بی ترديد اين يکی از صحنه ھای پر قدرت فیلم است که برنادت از پشت پرده خون دلمه شده، چشم بر راھبه پیر می گشايد. يک چشم درشت بینا در يک قاب خون آلود و انعکاس چھره حقیر راھبه در آن! اين نگاه عمیق و تاکید آمیز دوربین، مرز خونین و آشتی ناپذير میان برنادت ھا و کلیسای استثمارگر و جامعه پدرسالار را در ذھن تماشاگر برجسته می کند.
برنادت ھیچگاه از فکر فرار فارغ نشد. ھیچ امید واھی به دنیايی ديگر نداشت، آنچه بود در ھمین جا و در ھمین دنیا بود. او حتی کسی را ھم نداشت که برای آزادی اش اقدام کند. می بايست متکی به ھوش و توانايی خودش می بود. يک روز که رز ا تنبیه شده بود و در جلوی دستشويی در حال درمان درد ناشی از ضربات شلاق بر بدنش بود، برنادت توانست او را قانع کند که اگر به فکر چاره نباشند در آنجا می مانند و می پوسند. آنھا متھورانه به اتاق مدير رفته و کلید درب ھای خروجی را برداشتند و با خواھرانی که مانع فرار آنھا بودند گلاويز شده و در نھايت موفق به فرار شدند.
دختر عموی برنادت در دوبلین آرايشگاه داشت. برنادت و رزا با کمک وی سروسامانی به ظاھر خود دادند. رزا طبق گزارش انتھای فیلم ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد. برنادت نیز سالن آرايشی در دوبلین گشود. آنھا به زندگی عادی بازگشتند.
اسارت زنان ايرلندی در خانه ھای خواھران ماگدالین در سال ١٩٩۶ تمام شد و اين خانه ھا برچیده شدند. اما میلیونھا زن در ايران، افغانستان، پاکستان و ديگر کشورھای جھان زير فشار مناسبات عقب مانده مردسالارانه ھمراه با خشونت مذھبی و سنتی ھم چنان اسیرند. در يکی از شھرھای ايران پدری برای حفظ ناموس و حیثیت خانواده سر دختر سیزده ساله اش را می برد! دخترک نزد پدر اعتراف کرده بود که مورد تجاوز دائی اش قرار گرفته است. در شھر ديگری دختری را به جرم دريافت يک کارت تبريک بی نام به قتل می رسانند. طبق قوانین اسلامی مجازات سنگسار، صدھا زن زير باران سنگ سر و تن شان از ھم شکافته می شود، زنانی که گناھشان اين است که چرا کسی را دوست دارند!
دين و پیامدھايھای آن، سنت و اخلاق زن ستیز، چه در ايرلند، يعنی کشوری اروپايی و چه در کشور ھای ديگر ھمگی يکسان عمل می کنند. زنان ملک خصوصی مردان بشمار می آيند. شلاق مذھب و سنت و اخلاق برای تضمین مناسبات مردسالاری به اشکال متفاوت بر جسم و روان زنان فرود می آيد تا پايه ھای مناسبات اقتصادی و استثمار ھرچه مستحکم تر برجای بماند.
اما راه برون رفت زنان از اين شرايط اسارتبار چیست؟ چگونه بايد آزادی را بدست آورد؟ اگر برنادت و رزا تحمل درد و رنج راه بجايی می بردند؟ « می سوختند و می ساختند » می کردند و دم بر نمی آوردند باصطلاح اگر بساط قلعه ھای دھشتناک در سال ١٩٩۶ برچیده شد، نتیجه تلاش بی شمار زنان و دختران ايرلندی بود که از آن جھنم نجات يافته بودند و گرنه سالھا می گذشت و خفقان حاکم بر ندامتگاھھای خواھران ماگدالین ھمچنان ادامه می يافت و معلوم نیست چند زن ديگر چون کتی زندگی و عمر خود را در آن سیاھچال ھدر می دادند و يا چند زن ديگر چون کريسپینای ساده دل مورد سواستفاده و تجاوز کشیشان قرار می گرفتند و برای برملا نشدن اين تجاوزات بعنوان ديوانه روانه بیمارستانھای روانی می شدند تا در غل و زنجیر در انتظار مرگ تدريجی باقی بمانند و ديگر ھیچ.
www.8mars.com
zan_dem_iran@hotmail.com