نقد کتاب کهن دیارا، نوشته: فرح پهلوی

نقد کتاب کهن دیارا، نوشته: فرح پهلوی

آیا این کتاب مبتنی بر مستندات تاریخی است؟

فریبا مرزبان

در این کتاب، نگارنده اوضاع و حوادث را چنان به نفع دربار منحوس  پهلوی  به تصویر کشیده که با بی شرمی مردم را مدیون سلطنت دانسته است، سلطنتی که آشکارا در طول حیات ننگین خود به کرات با قهر انقلابی توده ها مواجه بوده و به سرانجامی رسید که طی آن مردم پادشاه را از اریکه قدرت به زیر افکنده و از کشور بیرون انداختند. نگارنده کتاب یکسره به تحریف وقایع پرداخته و مذبوحانه برای تبرئه خود از تاریخ تلاش کرده است. روزنامه نیویورک تایمز نیز در این خصوص در نقدی بر کتاب عشق پایدار فرح دیبا نوشت: وی بقدری دچار خشم است که در کتاب خود به جای روشنگری، حقایق را تحریف کرده است!

گر چه در این مقاله به زندگی خصوصی فرح پهلوی پرداخته نمی شود، اما این به معنای بری بودن وی از مشارکت در روابط نا معقول و فاسد در دربار پهلوی نیست. او سعی کرده تا همه چیز را به نفع سلطنت پهلوی تمام کند و در این راه از بزرگ نمایی کارهایی که انجام داده دریغ نکرده است.

کتاب دارای نواقص عدیده ای است. از نظر ادعاهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، تاریخی، و وقایع نگاری اشکالات اساسی دیده می شود، اشکالاتی که به اندازه یک کتاب بحث، نقد و بررسی و پاسخ گویی لازم دارد و طبیعتاً در حوصله این مقاله نمی گنجد.

در این بررسی، ابتدا مطلبی از کتاب آورده شده و سپس مورد نقد قرار گرفته است.

                                                     ***

"در بهار سال ۱۳۳۹ بود که فرصتی دست داد تا من به دیدار پادشاه نائل آیم."(ص ٧٢) 

"قرار بر این شد که نامزدی من با محمد رضا پهلوی پادشاه ایران در ٣٠ آبان ١٣٣٨ یعنی یک ماه پس از تصمیم به ازدواج مان اعلام شود." (ص ۸٩)

اشتباهات فراوان در ذکر تاریخ ها در کتاب، اولین –و شاید مهمترین- نکته قابل اعتنا است که نگارنده با بی توجهی و ناآگاهی از کنار آنها گذشته است. بر اساس اظهارات فوق، دیدار پادشاه با ایشان یک سال پس از نامزدی آنها اتفاق افتاده است؟!!  

"مراسم ازدواج یک ماه دیگر در روز ۲٩آذر ماه۱۳۳۹ مطابق با ۲۱ دسامبر ۱۹۵۹ برگزار خواهد شد."(ص ۹٥)

"سرانجام در ٢٩ اسفند ۱۳۳۹ شب عید نوروز سخنگوی دربار این خبر خوش را به مردم اعلام کرد. ما طبق رسم ایرانی سه ماه برای اعلام این بارداری تأمل کرده بودیم."( ص ١٠٧ )

"رضا قبل از ظهر نهم آبانماه ۱۳۳۹ به دنیا آمد. (ص ۱۰۸)

چطور ممکن است در آذرماه ۱۳۳۹ مراسم ازدواج برگزار و در اسفند همان سال خبر بارداری ایشان اعلام شود، حال آن که تاریخ تولد فرزند وی آبان ماه۱۳۳۹ بوده است؟ اما اشتباهات تاریخی دیگر:

"ما تهران را روز ۲۶ دی ماه ۱۳۵۸ در هوایی سرد و یخ زده ترک گفتیم."(ص ۲۹۱)

"روز دوم دی ماه۱۳۵۸ ، یعنی فقط شش روز بعد از ورودمان به مصر، به سوی مراکش پرواز کردیم."(ص ۲۹۶)

روز ۲۶دی ماه، ترک تهران و روز دوم همان ماه ورود به مصر !!!! عجیب تر آن که این اتفاقات از دید نگارنده یکسال پس از برقراری رژیم جمهوری اسلامی رخ داده است !!!

"روز ۲۹ بهمن شورای عالی ارتش بیطرفی خود را اعلام داشت و آشوب طلبان به آسانی توانستند وارد سربازخانه ها شده، سلاح ها را غارت کنند و سربازانی که در مدت یکسال تحت فشار بسیار قرار گرفته بودند ترک خدمت کنند."(ص ۲۹٨ )

اعلام بی طرفی ارتش در روز ۲۲ بهمن۱۳۵۷ بود که طی آن ابتدا نیروی هوایی و سپس نیروی زمینی و ناوگان دریایی به مردم و انقلاب پیوستند. این روز، نجات و آزادی سربازان در بند و حبس را در پی داشت، سربازانی که به جرم نگشودن آتش به روی مردمِ مخالف سلطنت، در زندان به سر می بردند.                                                                                                                                                                    

                                                    ***

"پادشاه نمی تواند تخت و تاجش را به بهای خون هموطنانش حفظ کند. شاید یک دیکتاتور بتواند چنین عملی انجام دهد اما این کار در شان یک پادشاه نیست." (ص ۱٥)

برای تعریف گوشه ای از دیکتاتوری مسلم شاه ایران، به گزارش هیئت اعزامی سازمان صلیب سرخ جهانی به ایران در تیر ماه سال۱۳۵۵ و بازدید آن از زندانهای ایران رجوع می کنیم. بر اساس گزارش هیئت، از هر سه نفر زندانی سیاسی یک نفر تحت شکنجه قرار گرفته بود. در مشاهدات نمایندگان صلیب سرخ آمده است: با وجودی که ماهها از شکنجه زندانیان گذشته است اما آثار شکنجه بر جسم زندانیان دیده می شود.

مجازات اعدام، سهل ترین راه حل برای پاره ای از حکومت هاست. در رژیم پهلوی  مجازات گران فروشی اعدام بود و مخالفین و فعالان سیاسی یا به حبس گرفتار می آمدند یا به جوخه اعدام سپرده می شدند. این معنایش دیکتاتوری است!!!

برکسی پوشیده نیست که سلطنت برای نجات خود مرتب مسئولین مملکتی را تغییر می داد تا شاید بتواند از تشنجات و نا آرامی ها بکاهد. حکومتی که در آن نخست وزیر از میان فرماندهان ارتش تعیین شود و دولت نظامی بر سر کارآید، حکومت دیکتاتوری است!

                                                       ***

"ما با سر بلندی و با اعتقاد به این که بدون وقفه به مملکت خدمت کرده ایم. ایران را ترک می کردیم و اگر اشتباهاتی در کارمان بود، لااقل همواره جز به منافع عمومی نیاندیشیده بودیم." (ص ۱۶)

پادشاهی دیکتاتور که همواره به منافع عمومی می اندیشید!! یک "دیکتاتور مردمی!!" 

نویسنده به "اشتباهات" اشاره می کند، حال آن که دستگاه سلطنت به شدت طالب قدرت بود تا به مردم حکومت کند. آیا تورم هفتاد درصد موجب سربلندی است؟ مجله تایمز در باره ایران در ۸ آبان ۱۳٥۴ طی مقاله ای نوشت: ۴۰ در صد ثروت کشور متعلق به تنها۱۰در صد جمعیت است. این مبین بیعدالتی محض در حکومت نامردمی پهلوی است!!!  

                                                        ***

نویسنده در کتاب خود اظهارکرده که به هنگام ترک ایران، از اموال و دارایی های خود چشم پوشی کرده است. 

"با توجه به امکان غارت یا بد اندیشی ها، از مأمورین تلویزیون خواستم از داخل کاخ فیلمبرداری کنند و هم چنین از روزنامه نویسان ایرانی و خارجی برای بازدید از کاخ ها دعوت کردم." (ص ۱٧)

شلینو نیز در نقد خود در بخش" بررسی کتاب" در نیویورک تایمز مورخ پنجم مه ۲۰۰۴در این رابطه می نویسد: "فرح در باره خروج خود از ایران می گوید، من همه چیز را در ایران جا گذاشته ام."

آیا نویسنده ادعا می کند که دست خالی ایران را ترک کرد؟ از پولهای نقد خود، که تماماً به ملت ایران تعلق دارد، هم چشم پوشی کرد؟ هزینه های سرسام آور بیمارستان پادشاه و سفرهای پیاپی ایشان و خانواده و هواپیماهای اختصاصی با کدام بودجه تأمین شده است؟ بر اساس جراید منتشره انگلیس، لیلا فرزند کوچک ایشان در هتلی اقامت داشت که شبی ۴۵۰ پوند هزینه آن بود. چگونه و چه کسی هزینه های سنگین زندگی او را، که ظاهراً مشکلات روحی هم داشته، پرداخت می کرده است؟ هزینه های اعتیاد و ریخت و پاش های او و دیگر اعضاء خانواده هم که جای خود دارد! از نویسنده سئوال می شود که تا کنون چگونه زندگی و امرار معاش کرده است؟

 خانم شلینو در ادامه می نویسد: البته در این مورد که چگونه او و خانواده اش توانسته اند این همه سال امرار معاش کنند سخنی اظهار نداشته است.گفته می شود پسرش رضا به خاطر سوء مدیریت مشاور مالی خود، حدود بیست و پنج میلیون دلار از ثروت خانواده را به باد داده است.

                                                          ***

"طی قرنها، ما شاهد پدید آمدن سلسله های جدید هستیم و هر یک از این پادشاهان استقلال را به این کشور بر می گردانند."(ص ۴۵)

آیا تاریخ به وضوح نشان نداده است که تمام سلسله های پادشاهی جز به وسیله کودتا بر علیه سلطنت قبلی بر سر کار نیامده اند!!! پرسش اینجاست: اگر پادشاهان استقلال را به مملکت می آوردند، پس چرا استقلال و قدرت حکومت پیشین را از بین می بردند؟ نگارنده خوب می داند که برقراری سلسله پهلوی با کودتا شکل گرفت.

 خبرنگار نیویورک تایمز می نویسد: "فرح این حقیقت را که سازمان مرکزی آمریکا (سیا) شاه را در سال هزار و سیصد و سی دو به سلطنت برگرداند حذف کرده و نوشته است: شاه با استقبال فراوان بازگشت.

ثریا اسفندیاری در رابطه با کودتای ۱۳۳۲ می نویسد:

"کمونیست ها، طرفداران مصدق و حتی مذهبیون در خیابان علیه شاه شعارهای کینه توزانه می دادند و این نوید فرح بخشی برای آینده مملکت نبود. معهذا امید تازه ای در دل محمدرضا شکفته است. او دیگر تنها نیست. ایرانیان وفادار به او هنوز هستند، در میان روحانیون، در ارتش، حتی در مجلس.آیت الله بهبهانی موفق شده است هزاران نفر از طرفداران خود را به طرفداران شاه اضافه کند در شهر به تظاهرات پرداخته اند استقبال با شکوهی در فرودگاه مهر آباد از شاه بعمل آمد و در آن تمام نمایندگان از جمله آیت اله کاشانی شرکت داشتند.کودتا از نظر مالی توسط سازمان سیا حمایت شد. در بیست و هشتم مرداد ١٠/٠٠٠/٠٠٠دلار خرج کرده بود."(کاخ تنهایی ص ۱۸۳)        

                                                     ***

"در ایران فقط پادشاهان مشروعیت دارند."(ص ۵۵)

از نظریه قاطعانه نویسنده می توان چنین استنباط کرد که کلیه حکومت های غیر سلطنتی حاکم در دنیا نامشروع اند. بر کسی پوشیده نیست که احساس بیگانگی بین رژیم و مردم رو به فزونی بود. حکومتی که مبتنی بر آراء مردم نبود. شاه صرفاً آنچه خود صلاح می دید عمل می کرد. او همه اهرمهای قدرت را در دست داشت. هم حکومت می کرد و هم سلطنت. مشروعیت عنوان شده از سوی نویسنده آنقدر خودخواهانه و بیشرمانه است که گویی کمترین آگاهی از حقایق تاریخی ندارد و نمی داند که چگونه پادشاهان ایران با عقد قراردادهای ننگین، هر زمان تکه ای از کشور را از دست داده و ثروت عمومی را نابود ساختند. از آن جمله است، امضای معاهده ۱۸۷۵ پاریس بین ایران و انگلیس، که به موجب آن ایران از کلیه حقوق خود بر هرات و افغانستان چشم پوشید و طی توافق از بحرین هم صرف نظر کرد.  قرارداد ترکمن چای و عهد نامه گلستان که طی آن بخشهای عمده ای از آذربایجان و دیگر مناطق را از دست دادیم

در نتیجه ضعف حکومت داریوش سوم هخامنشی، اسکندر مقدونی با سپاهی اندک لشکر ایران را تار و مار کرد. تیمور لنگ با حمله خود خرابی بسیار به بار آورد. او حتی کتابخانه های ایرانیان را هم به آتش کشید. مغولها نیز به کشت و کشتار مردم ایران دست زدند و اموال عمومی را تخریب یا غارت کردند. همین طور حمله اعراب به ایران در زمان پادشاهی بی کفایت یزدگرد سوم، که مملکت را به چنان آشوب و یرانی رساندند که تاریخ از ذکر آن شرمگین است.

                                                     ***

"رضاه شاه یک انقلاب صنعتی و فرهنگی بدون خونریزی برای ایران انجام داد."(ص ۴۶)

نویسنده می بایست پیش از اظهار نظر خود مبنی بر صنعتی شدن ایران، تحولات صنعتی در سطح بین المللی و پیشرفت حاصل از انقلابات صنعتی در دنیا را در نظر داشته باشد. رضا شاه خواه ناخواه مجبور به پذیرش یک سری برنامه های صنعتی، از جمله طرح راه آهن سراسری، بود. می دانیم که کشور ما به نوعی  با جنگ  جهانی درگیر بود. انگلیس جنوب را داشت و آلمان شمال را قبضه کرده بود. در زمان جنگ طرح راه آهن ایران پذیرفته شد تا نیروهای متفقین درجنوب و متحدین در شمال مهمات و نیروهای انسانی را سریعتر و بیشتر جابه جا کنند. اگر نیاز مبرم انگلیس و آلمان به ساخت و بهره برداری از خط آهن نبود، یقیناً راه آهن ایران در آن سالها ساخته نمی شد.

بر اساس ادعای نویسنده، انقلاب صنعتی و فرهنگی در ایران بدون خونریزی بوده است. این ادعا کاملاً بی اساس است. آیا پدر محمد رضا که زمین های مردم را با زور ارتش غصب کرد و حکم به دستگیری زنان و خانواده های مخالف با بی حجابی داد، نکوشید تا با ضرب و شتم مردم بی گناه و ایجاد خونریزی فراوان، تحول در کشور ایجاد کند؟ اعترافات ثریا اسفندیاری،  همسر سابق محمدرضا پهلوی، بیانگر این حقیقت است:

"رضا شاه ایلات و قبایل را برای غصب زمین هایشان کشتار کرد، بختیاری ها را بر چید، بختیاریهایی که من از میان آنها بودم." (کاخ تنهایی ص۷۹)                      

در دوره رضا شاه سرتیپ فضل اله زاهدی که در زمان جنگ جهانی دوم فرماندار نظامی اصفهان بود، بختیاری ها و ترکمن ها را سرکوب کرد تا منابع زیر زمینی شان در تصرف اربابان حکومت قرار گیرد. زمین هایی که در گذشته توسط رضا شاه غصب شده بود متعاقباً جزو اموال محمدرضا شاه در آمد. طبقه حاکمه بر ایران  چنان رفتار می کرد که گویی قوم فاتحی بودند که بر کشوری مغلوب حکومت می کردند.

                                                        ***

"محمدرضا می گفت من بودجه نظامی مملکتم را تأمین می کنم حتی اگر به قیمت گرسنگی مردم باشد."( خاطرات علم، ص ۲۱۴)

حقیقت ناگواری است. حکومت، بانکها و خزانه های شرکت های خارجی را به قیمت گرسنگی مردم پر می کرد. برای دستگاه، صنایع و تجهیزات نظامی ارجح بر ساخت بیمارستان و مدارس و مسکن برای مردم بود. با استفاده از بودجه کشور، با ارتشهای غاصب کشورهای دیگر همکاری می کرد تا مردم ویتنام، افغانستان، عراق، مراکش، عمان، پاکستان، پوریتاریا و یونان را سرکوب و از هرگونه دستیابی آنان به آزادی و دموکراسی جلوگیری کند. در نتیجه توافق میان پادشاه ایران و ملک حسن پادشاه مراکش نصیری رئیس ساواک، اداره ضد امنیت و آموزش عناصر سرکوب مردم را  در کشور مراکش تشکیل داد و راه اندازی کرد.

"ارتشبد نصیری را برای سروسامان دادن و کمک به پادشاه مراکش به آن کشور فرستادند." (خاطرات علم ص ۴۶۵).

"۱۹ اردیبهشت. آمریکا قصد دارد آبهای ویتنام شمالی را مین گذاری کند، عملیات بمباران را از سر بگیرند و گفتگوهای صلح پاریس را قطع کند. روزنامه ها قصد دارند عملیات آمریکا در ویتنام را محکوم کنند. دستور داده شده جلوی چاپ آن بهر شکل گرفته شود." (خاطرات علم ص ۳۳۴)

                                                      ***

حیف و میل ثروت مملکت توسط دربار، بیرحمانه ترین رویدادی است که تاریخ همیشه با ننگی از آن یاد خواهد کرد. گوشه ای از آمار ناگوار در این رابطه را علم افشا می کند:

"پرداخت مستمری ماهیانه ۱۰/۰۰۰ دلار به پادشاه افغانستان از محل بودجه سری دولت. پرداخت ۱۰/۰۰۰ دلار برای خرید لیموزین پادشاه افغانستان. پرداخت مستمری ماهیانه                      ۱۰/۰۰۰دلار به پاشاه ساقط شده یونان. پرداخت ۴۰۰/۰۰۰ و ۱۰۰/۰۰۰ دلار به پادشاه سابق آلبانی."

پرداختها و هزینه ها در صورتی بود که بخش اعظم مناطق کشور در محرومیت اقتصادی و امکانات رفاهی به سر می بردند. از هر بیست و پنج دهکده فقط یکی برق دارد. یک درصد از دهکده ها از آب تمیز لوله کشی استفاده می کنند. در بیشتر مناطق از آب چاه ها و قنوات استفاده می شد.

"تولید نفت خام ما از ۷۳ تن در سال ۱۳۴۲ به ۳۰۲ میلیون تن در سال ۱۳۵۳رسیده بود. ایران در همه زمینه ها رو به پیشرفت بود. توسعه آموزش چشمگیر بود: تعداد با سوادان از ۲۵ تا ۳۰درصد در سال ۱۳۴۱، به ۵۵ تا ۶۰ درصد و تعداد مدارس از ۷۹۰۰ به ۲۱۹۰رسیده بود."(ص۲۴۳)

بسیاری از آمارها مانند ادعاهای نویسنده غیر واقعی است. علم اظهارات متفاوتی دارد.    

"سه سال پیش اعلام کردیم که تا ده سال دیگر بی سوادی را در ایران ریشه کن می کنیم، اما طبق آمار فعلی در پایان این ده سال، ایران دو برابر بی سواد خواهد داشت سال تحصیلی۴۹ -۴۸."(خاطرات علم ص ۱۷۰)

"تغییر هزینه ساخت پروژه های مختلف از ارقام واقعی بسیار بالاتر و متفاوت با برآورد هزینه های پیش بینی شده بود. ۱۳/۰۰۰/۰۰۰ دلار به  ۲۰/۰۰۰/۰۰۰ بالا رفتن." (خاطرات علم ص۲۵۱).

دو برابر شدن هزینه ساخت پروژه های مختلف جز از فساد اداری و نا کارآمدی دولت نبود.  

"مدیر عامل سازمان برنامه و بودجه، دولت در اصل ۲۵/۰۰۰/۰۰۰دلار از بودجه سال آینده را به توسعه دانشگاه اختصاص داده بود. اما حالا معلوم می شود که فقط ۹/۰۰۰/۰۰۰دلار موجود است. در عوض سرمایه گذاری نظامی ۳۰۰ درصد افزایش داشته و هزینه های فعلی دو برابر شود که جمعاً بالغ بر ۵۰۰/۰۰۰/۰۰۰ دلار از بودجه می شود."(خاطرات علم ص ۴۴۴)

گزارش مدیر عامل سازمان برنامه و بودجه نمونه ای است از برنامه ریزی نا صحیح اقتصادی و جدی نبودن طرحها و برنامه های آموزشی بر خلاف ادعای مسئو لان تراز اول مملکت.

"این موضوع در حالی است که در آمد نفتی کشور از ۲/۰۰۰/۰۰۰/۰۰۰ به ۲۲/۰۰۰/۰۰۰/۰۰۰ دلار افزایش برای یک سال مالی یافته."( خاطرات علم ص۵۷۱)

دولت برای توجه به آموزش با کمبود بودجه مواجه می شده است در صورتیکه درآمد ارزی کشور بطور مرتب در پیشرفت بود. یکی از دلایل خروج جوانان از کشورکمبود امکانات آموزشی بود.

"آبادان که در آن زمان یکی از بزرگترین پالایشگاههای جهان به شمار می رفت، از جمله افتخارات اقتصاد جوان ایران بود. من از بازدید تاًسیسات و دیدار هزاران کارگر و مهندسی که برای پیشرفت مملکت کار می کردند، خوشحال بودم. در این سفر دشواری زندگی مردم در بعضی از محلات آبادان مرا تحت تاًثیر قرار داد و این مطلب را در دیدار با گروهی از زنان در میان گذاشتم. با بازدید از محلات کارگری احساس کردم که این خانواده ها نیازمند توجه و همدردی بیشتری هستند." (ص ۱۰۶)

چرا رژیم پهلوی به فکر فروش هرچه بیشتر نفت تولید شده در آبادان بود اما هرگز به فکر کشیدن یک لوله گاز برای ساکنین این شهر و یا منطقه خوزستان نبود؟ این در حالی بود که مردم، به ویژه زنان، برای تهیه گاز مورد نیاز خود مجبور بودندکپسول های سنگین گاز را بر روی شانه های خود حمل کنند. واقعیتی که برای تاریخ ناگوار و برای حکومت پهلوی خجالت آور است.                      

                                                     ***

"در آن زمان تعداد زیادی از دانشجویان ایرانی در آمریکا به سر می بردند و با این که بسیاری از آنها بورسیه دولت بودند، به مخالفین سلطنت پیوسته و تظاهراتی راه انداخته بودند. من از تظاهرات و شعارهای علیه شاه طی این سفر خاطره ای تلخ دارم. آنها در همه جا حضور داشتند، حتی گاه در چند متری ما، بطوری که همسرم مجبور بود با صدای بلند صحبت کند. ما از صبح تا شام صدای فریادشان را، حتی در زیر پنجره محل اقامتمان، می شنیدیم." (ص ۱۱۷)

در هیچ کجای قانون نیامده اگر دانشجو بورسیه است پس حق اعتراض ندارد. یکی از دلائل اصلی خروج جوانان از کشور، ناراضی بودن آنها از سیاست های حاکم بر جامعه می باشد. لازم به تذکر است که بسیاری از جوانان ادامه تحصیل در خارج از ایران را بر می گزیدند تا بتوانند در فضایی باز به فعالیت سیاسی به پردازند. در حقیقت آنها به دنبال محیط و فرصتی بودند تا مخالفت با رژیم را علنی سازند. در اصل، درس خواندن در خارج، بهانه ای بود برای فرار از دیکتاتوری حاکم بر ایران. خود شما به هنگام دانشجویی در فرانسه به هواداران حزب توده پیوستید و اقدام به فعالیت کردید (حالایکسره کمونیست را مرتجع و سرخ می نامید و مجموع مخالفان پهلوی را محکوم می کنید).

"دائماً مجبور بودم اضطرابم را خصوصاً در حضور خبرنگاران پنهان کنم، اما در دلم طوفانی بر پا بود. من اعتراضات دانشجویان را می شنیدم. بدیهی است راهی دراز در پیش داشتیم ولی اقدامات بسیاری نیز انجام گرفته بود.(ص ۱۱۷)

حکومت وقت اگر حقوق بشر را رعایت می کرد و اگر محمدرضا اعلام نمی کرد که به دموکراسی احتیاج ندارد، نگارنده هیچ وقت در حضور خبرنگاران مضطرب نمی شد و از دیکتاتوری مردمی! خود و پادشاه به نحو احسن دفاع می کرد.  

                                                      ***

"از پادشاه خواستم زمینی از املاک شخصی خود را برای این کار در اختیار ما بگذارد و او پذیرفت. بدین ترتیب توانستیم در منطقه گرگان دهی با جمعیتی بیش از هزار نفر از بیماران شفا یافته از جزام بوجود آوریم. (ص ۱۴۰)

انجام این قبیل خدمات جزء وظایف مسلم هر پادشاه است. به گونه ای نوشته اید که گویا پادشاه و دیگران در مورد بیماران فراتر از مسئولیت خود عمل کرده و سخاوت به خرج داده اند! پادشاه زمین ها و ثروتش را چگونه بدست آورده بود؟ محمد رضا اظهار می دارد:

"مگر پهلوی از کجا آغاز کرد؟ پدرم یک سرباز ساده دهاتی بود و در خانواده گمنامی در سوادکوه متولد شده بود. (خاطرات علم ص ۲۲۸)

بنابراین، رضا خان میرپنج هنگامی که به قدرت رسید ثروت یا اندوخته ای به همراه نیاورده بود. اما در خاطرات علم می یابیم:

"متجاوز از ۲۰/۰۰۰/۰۰۰ دلارکه اکنون معادل ۱۰۰/۰۰۰/۰۰۰ دلاراست ازپدر ارث برد."(۵۰-۱۳۴۹)

                                                     ***

"بعضی از نویسندگان داخلی دارای عقاید سیاسی ای بودند که با افکار ما نزدیکی نداشت و در این کتابها ابراز می کردند. نویسندگانی که احتمالاً به گروههای چپ وابسته بودند. این مشکل در مورد کتابی بنام" ماهی سیاه کوچولو"که پیامی روشن و صریح داشت بوجود آمد. این کتاب از ماهی کوچکی حکایت می کرد که با پشتکاری فراوان مخالف جریان آب شنا می کرد. سازمان پرورش فکری کودکان و نوجوانان در انتشار این کتاب تردید داشت چرا که نمی توانست پشتیبان پیام این کتاب باشد. تردید در چاپ کتاب موجب شد که ماهی سیاه کوچولو نماد مقاومت و مقابله با نهاد موجود باشد. تا آنجا که به دروغ شایع شد مرگ نویسنده کار ساواک بوده است."(ص۱۴۵)

علاقه مندان به مطالعه آثار صمد بهرنگی، نویسنده کتاب ماهی سیاه کوچولو، به وضوح می دانستند که کسی جز مامورین ساواک صمد را از بین نبردند. آیا داستان ماهی سیاه کوچولو، که در آن یک ماهی برخلاف جهت جریان آب شنا می کند، می بایست منجر به مرگ نویسنده شود؟ با انتشار کتاب صمد، ساواک تلاش کرد تا ذهن مردم را از نقشه شومی که در مورد او داشت دور کند و مرگ او را طبیعی جلوه دهد.                     

                                                     ***

"روحانیون مرا به خاطر خدمات اجتماعی ام ستایش کرده و با نوعی خوشرویی که به نظرم صادقانه  می آمد، از من استقبال کردند. آنها از علاقه من به زیارت اماکن مقدس با خبر بودند و بیشتر در زمینه تعمیر زیارتگاه ها از من کمک می گرفتند. این دقایق برایم پر ارزش بود. پاسخی بود به کار بی وقفه و گاه سخت و بدون پاداشی که همسرم در تهران انجام می داد و شاهدی بر این مطلب که هر یک از ابتکارهای دولت سر انجام به هدف می رسد چرا که مردم به پادشاه خود اعتقاد داشتند."(ص ۱۶۵)

منظور شما از روحانیون، کدام قشر از روحانیت است؟ آخوندهای ساواکی و وابسته و حقوق بگیران دربار؟ پر واضح است که بخش عمده ای از روحانیت با شما در ستیز نبودند. سلطنت پهلوی تلاش بسیار در جذب حمایت آخوندها می کرد که نمونه بارز آن تهیه ضریح و گنبد طلای امامان و امامزاده ها بود. پادشاه در این راه، حتی از روحانیت ایران پیشی گرفت و علاوه بر ساخت اماکن مذهبی، برای حرم علی در شهر نجف نیز یک در تمام طلا با ذکر جمله ای کنده کاری شده بر روی آن تحت عنوان "پهلوی بنده درگاه علی" هدیه کرد. تمام این ظاهرسازی ها صرفاً به این خاطر بود که گفته شود شاهنشاه و خاندان او از مسلمانان معتقد هستند! نگارنده مرتباً به بازدید اماکن مذهبی می رفت و محمد رضا خود را کمر بسته امام رضا و امام زمان معرفی می کرد! اگر مذهب توسط شاه ارتجاع سیاه تلقی می شد، پس چرا او با رفتارهای متظاهرانه اش اذهان عمومی را منحرف می کرد؟ آیا تمام این بازی ها برای مقابله با کمونیزم نبود؟

عکسهای نویسنده و محمدرضا  در حال زیارت و کمر بستگی در راستای همین هدف در جراید مختلف به چاپ می رسید. در نتیجه پیوند دیرینه ای که میان آخوندها و سلطنت طلبان وجود داشت، علیرغم ابراز اختلافات ظاهری، هیچ وقت هیچ کدام یکدیگر را دشمن خود نمی دانستند. چگونه است که حتی در رژیم فعلی ایران، فائزه رفسنجانی، فرزند هاشمی رفسنجانی رییس جمهوری سابق ایران،  به بازدید مقبره محمدرضا پهلوی در مصر می شتابد؟ پر واضح است که در پی ارتباط های خانم فرح با این خانواده بودکه پیام نوروزی ایشان در روزنامه زن (فروردین ۱۳۷۹) به چاپ رسید. ارتباط ایشان آنقدر با اهمیت و لازم بود که فائزه رفسنجانی پذیرفت برای همیشه روزنامه اش به دستور مقامات قضایی جمهوری اسلامی ایران تعطیل شود! این داستان به کجا می رود؟                                                                                               

                                                      ***

"در سال ۱۳۵۲ رضا و من در حین شرکت در فستیوال فیلم کودکان، از خطر ربوده شدن نجات پیدا کردیم. ده نفری بازداشت شدند و معلوم شد که این توطئه توسط یکی از گروههای چپ افراطی طرح ریزی شده بود."(ص۱۸۵)

نویسنده از هر موضوع کوچک به درشتی یاد کرده است. جای تعجب است که چگونه از مسئله ای به این مهمی به سرعت گذشته است. عباس سماکار در کتاب "من یک شورشی هستم" بوضوح طرح این ربودن و علت آن را شرح داده است. انجام این عمل در واقع نوعی گروگان گیری برای آزادی تعدای از زندانیان سیاسی بوده و ابداً کسی قصد آسیب رساندن به هیچ کس را در سر نداشته است. لازم به ذکر است که نقشه گروگان گیری فقط در حد گفتگو میان چند نفر از مخالفین حکومت جریان داشته است. از آنجا که ساواک به طور مرتب در پی دستگیری با دلیل و بی دلیل افراد بود، خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان را با طراحی توطئه، به جوخه اعدام سپرد، حال آن که خسرو گلسرخی به دلیل نوشتن یک مقاله از شش ماه قبل در حبس به سر می برد. سلطنت از شهامت او می ترسید. او آزاد نبود تا کمترین دخالتی در ماجرای آدم ربایی داشته و از دسیسه و توطئه ساواک مطلع باشد. خانم فرح، مرز بین قهرمان و ضد قهرمان یک لحظه است. بدینسان بود که خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان برای همیشه نامشان جاودان شد، در صورتیکه مردم سربلند ایران، پهلوی و ایادی شان را با خاری از کشور بیرون راندند تا برای همیشه در زباله دان تاریخ مدفون سازند. در باره استبداد حاکم در ایران شواهد و مطالب زیادی وجود دارد. در ۲۳ خرداد ۱۳۵۰ روزنامه واشنگتن پست در مقاله ای ادعا کرده بود که تروریسم در ایران صرفاً نتیجه حکومت خودکامه شاه است.

                                                     ***

"در نظر او هدف اصلی از برگزاری جشن های شاهنشاهی ایران، گردآوری ملت بر گرد محور هویت ملی و غرور بازیافته بعد از دو قرن فقر و خفت بود. فقط صحبت در باره این جنبه از هزینه ها واقعاً بی انصافی بود. بیشتر این هزینه ها برای ایجاد تاسیساتی به مصرف می رسید که پس از اتمام جشن ها در این مملکت باقی می ماند: دو هزار و پانصد مدرسه، برق روستاها، میهمانخانه ها، جاده های آسفالت شده و ..."(ص ۲۰۸)

لباس سلطنتی را لاون تهیه و غذایش را ماکسیم آماده کرد. این در حالی بود که مردم هنوز نیازمند نان و مدرسه بودند! آیا این جشنها با حضور اقشار مختلف و با رضایت خاطر مردم صورت می گرفت؟ آیا پولهای واقعی که در این مراسم هزینه شد، پس از هزینه کردن برای ساخت مدرسه و آسفالت خیابانها بود؟ سلطنت از بودجه دولت پرداخت می کرد و نتیجه آن چیزی جز فقر در سطح اکثریت جامعه نبود.  

"چادرهایی که در محل برگزاری جشنهای تخت جمشید به مناسبت دو هزار و پانصدمین سال شاهنشاهی در ایران یک ملیون دلار هزینه برداشت."(خاطرات علم ۲۲۴)

آیا بهتر نبود این مبلغ صرف بازسازی و ایمنی سازی شهرهای زلزله زده در حومه شیراز می شد تا بطور مرتب اهالی و ساکنین اطراف آباده در خطر مرگ و نیستی نباشند؟

"برای تهیه هدایایی برای مدعوین، کمیته تصمیم گرفت قالی هایی که بر روی آنها چهره روسای دول بافته شده به هنرمندان آذربایجانی سفارش شود. علاوه بر این قرار شد به هر یک از میهمانان یک نسخه از لوحه کوروش کبیر که متن آن اولین اعلامیه حقوق بشرنامیده می شود هدیه شود.کوروش در این متن غارت را ممنوع اعلام می کند، به آزادی زندانیان و بازسازی خانه های آنها فرمان می دهد. احترام به خدایان را توصیه می کند و بالقوه برده داری، برابری همه انسانها را اعلام می نماید."(ص  ۲۱۲)

سفارش فرش با چهره حکام و دیگر سلاطین؟ محل تامین این قبیل مخارج آیا به جز از خزانه کشور بود؟ هرگز سلطنت در فکر ساکنین مناطق کوره پزخانه، مناطق زلزله خیز و اقشار محروم بود و آیا می دانست که همه مردم نیازمند فرش برای زندگی هستند؟ آیا هیچ اندیشیده بود که چند درصد از مردم ایران روی حصیر می آرمند؟

نویسنده در کتاب خود از صرف هزینه های هنگفت خانواده پهلوی و برگزاری جشنهای شاهنشاهی دفاع می کند. پرسش من این است: سلطنتی که مدعی الگوبرداری از بیانیه حقوق بشر کورش بود، آیا به واقع آن را  رعایت کرد؟ تاریخ سلطنت محمدرضا اذعان دارد که هر کس در آن دوران خفقان دم از دموکراسی و برابری زد یا در زیر شکنجه از میان رفت یا به جوخه اعدام سپرده شد.

خانم شلینو نیز در نیویورک تایمز یادآور می شود که فرح از جشن های اسراف آمیز دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی در تخت جمشید در سال ۱۳۵۰ دفاع می کند، جشنهایی که، طبق تخمین آن زمان، بیش از دویست میلیون دلار هزینه برداشته است.

                                                    ***

"در ۲۲ مهر تولد شهبانو را جشن گرفتیم. بهترین آشپز را شخصاً دعوت کردم که از ماکسیم پاریس به همین منظور آمده بود. غذاهایی که عرضه کردم حقیقتاً فوق العاده بود. برای این جشن مبلغی در حدود ۴۰/۰۰۰ دلار خرج کردم. (خاطرات علم ص ۲۷۰)

بر اساس جراید همان موقع، فقط کیک تولد ۲۰۰ دلار هزینه در بر داشته بود. آیا سرمایه و ثروت دولت تماماً در دست خاندان سلطنت یا مسئولین رده بالا نبود؟                   

                                                       ***

"پادشاه مایل بود که کشور بعد از جبران عقب ماندگی های اقتصادی بسوی دموکراسی پیش برود و در نظر من مهم ترین انگیزه برای رسیدن به دموکراسی توجه به مفاهیم فرهنگی بود." (ص ۲۱۹)

نظرات شاه طرد شده از ایران را مجدد نقل می کنم تا اگر در طول سالها فراموش کرده اید یکبار دیگر برای شما یادآوری شود:

"خدا را شکر که در ایران ما نه احتیاج به دمکراسی داریم و نه لزومی دارد که از آن رنج ببریم."(خاطرات اعلم ص۳۴۹)

"دمکراسی برای اروپا چه کرده است.؟"(خاطرات علم ص ۳۲۵)

"دو روزنامه کیهان و اطلاعات در اظهارنظرشان در باره پیام شاه به مناسبت روز مشروطیت، نوشتند: باید به تدریج روش دموکراسی غربی را برگزینیم. به دستور شاه صاحبان هر دو روزنامه را فرا خواندند و به آنها گفته شد مقالات دیگری بنویسند و تأکید کنند تا زمانی که دموکراسی نتیجه اش تشویق اقلیتی به خیانت و ظلم است ما به هیچ وجه تمایلی به گزینش دموکراسی غربی نداریم. (خاطرات علم ص ۳۳۶)

بیان اینکه محمدرضا در اندیشه دموکراسی بوده است اساساً حرف بی ربطی است و گرنه چطور می شود که ایشان در دوران سلطنت طولانی خود مخالف سرسخت دموکراسی بود و از شنیدن نام آن به شدت برآشفته می شد؟ درکتاب، یکباره پادشاه خیرخواه و عامه پسند و دموکرات منش معرفی شده است!!! شاه نه می توانست فکر و مشارکت دموکراتیک مردم در تصمیم گیری های سیاسی را بپذیرد و نه این که وجود هیچ سیاستمداری را که در میان مردم محبوبیت داشته باشد تحمل کند.

                                                      ***

نویسنده ادعا می کند:

" میبایستی از یک سوی به هنرمندان ایرانی کمک کرد، بر کار آنها ارج نهاد و آنها را به ایرانیان و خارجیان شناساند و از سوی دیگر مرزهای ایران را به روی هنرمندان کشورهای دیگر گشود. فستیوال شیراز محلی شده بود برای ابراز عقاید مختلف سیاسی. بدین ترتیب که بعضی از گروه های خارجی علناً و به صورتی تحریک آمیز مخالفت خود را با پادشاه نشان داده، آزادی بیشتری برای مردم ایران طلب می کردند."(ص ۲۱۹)

با توجه به آنچه رژیم پهلوی در حق هنرمندان ایرانی روا داشت چنین برداشت می شود که دست اندرکاران نظام اگر چه از برگزاری و موضوع بعضی از کارهای هنری دیگر کشورها ناخشنود و با آنها مخالف بودند، اما از اجرای آنها هم جلوگیری بعمل نمی آوردند. آیا این توجه و رویه در مورد هنرمندان ایرانی هم اعمال می شد؟ قطعاً خیر! تحمل نظر و اجرای نمایشی که در آن واژه آزادی یا حق یا دموکراسی استفاده شود با فرهنگ دیکتاتوری در تضاد بود. به همین دلیل، بدون شک ساواک، این سگ هار و زنجیری، از هرگونه کار هنری که در آن از چنین مفاهیمی سود می جست به طور خصمانه ممانعت به عمل می آورد و برای دست اندرکاران آن مشکلات جدی و خطرناکی فراهم می کرد. برای نمونه، در سال ۱۳۵۱، در شب دوم نمایش چهره های سیمون ماشار، از اجرای نمایش ممانعت به عمل آوردند و کارگردان آن، سعید سلطان پور، را دستگیر و زندانی کردند. سعید سلطان پور، که از کارگردانان مدافع دموکراسی بود بارها دستگیر شد و در کمیته ضد خرابکاری ساواک و شهربانی به شدت تحت شکنجه قرار گرفت. مگر اجرای نمایش چهره های سیمون ماشار حاوی چه پیامی بود که با او این چنین عمل شد؟ (سعید سلطانپور در خردادماه ۱۳۶۰ به دست رژیم ضد خلق جمهوری اسلامی به جوخه اعدام سپرده شد). رژیم قادر نبود تا به دستگیری هنرمندان بین المللی که آثار مشابه در ایران عرضه می کردند کمترین تعرضی روا دارد، حال آن که تیغ ستم خود را فقط به سوی هنرمندان صادق ایرانی نشانه رفته بود. نویسنده ادعا کرده که شیراز مرکز برگزاری و تبادل فرهنگها بود. همینطور اشاره شده:

"یک وزیر سابق، با تلخی و ترس و نوعی خشونت از من ایراد گرفت که با تبدیل شیراز از مکانی فرهنگی به مکان فسق و فجور، به خشم روحانیون کمک کرده ام. من در جواب گفتم: آقای وزیر، آیا این تنها کاریست که در طول بیست سال انجام داده ام؟ قویاً ایشان از ترس پاسخ دیگری نداده اند." (ص ۲۷۱)

انجام هر عمل به اسم کار فرهنگی که در حقیقت کمک به از بین بردن فرهنگ می شد به اندازه ای بود که برخی از کارکنان و درباریان که مطیع اوامر سلطنت بودند لب به اعتراض و شکایت گشودند. نویسنده، با حفظ تربیتی که در دربار شده بود، برای آن افراد واژه ترس را به کار برده و نوشته است:"ایشان از ترس پاسخ دیگری نداد!" قدرت مطلقه سلطنت و ساواک ترس را در دل وزیر و سفیر هم ایجاد کرده بود! ما هم همین را سالها به زبان آوردیم.

                                                    ***

در این رابطه که ساواک کتابخانه های تعدادی از انجمن های دانشجویی در محدوده دانشگاه تهران رابا این ادعا که کتابها مخربند توقیف کرد، علم می نویسد:

"بعضی از مامورین ساواک متاسفانه از قدرت خود سوء استفاده کرده، کارهایی انجام می دادند که قابل بخشش نبود. آیا آنها متوجه کار خود بودند؟ متاسفانه باید گفت که آنها با انجام این حرکات نا شایست خود، شاید هم بدون قصد، به مقام سلطنت زیان می رساندند. اما باید صادقانه گفت که بسیاری از مامورین ساواک، به امنیت و ثبات مملکت کمک کردند. (خاطرات علم)

"شاه در مصاحبه تلویزیونی با دیوید فراست در باره ساواک گفت: آنها آنچه را که به نفع مملکت می پنداشتند، انجام دادند، البته ممکن است اشتباهاتی هم داشته باشد.(ص۳۴۳)

                                                     ***

"بهیچ وجه نمی توانستم تصور کنم که چگونه یک ملا می تواند در نظر آنان سمبل آزادی و تجدد باشد..". (ص ۲۶۴)

شاه چنان بلایی به سر مردم آورده بود که مردم هرکس دیگر را به جای او ترجیح می دادند، حتی بدتر از خمینی، که او هم برای مردم فقط وعده و وعید توخالی داشت.

                                                      ***

"در هفته های اخیر و علیرغم حکومت نظامی، هر شب تظاهر کنندگان بر بام های شهر به مقابله با ارتش پرداخته بودند و فریادهای کینه توزانه آنان تا کاخ می رسید."(ص ۲۸۲)                                 

شما به طور روزمره شاهد بودید که حکومت چه بر سر مردم آورده بود. تظاهرات عمومی و مخالفتها جنبه شخصی نداشت به همین دلیل ارتش نتوانست با توپ و تانک در اراده ملت خللی به وجود آورد.

                                                     ***

در مورد جنایت خونین میدان ژاله به دست گوریلهای حکومت، نویسنده در کتاب و در مصاحبه با مارک ایروینگ خبرنگار روزنامه تایمز لندن در ۲۸ فوریه ۲۰۰۴ این چنین گفته است:

"تیراندازی از سوی نظامیان نبوده بلکه انقلابیونی که لباس نظامی بر تن کرده بودند تیر اندازی کردند. خونی که در عکسها نشان داده شد خون گوسفند بود و رسانه های گروهی هم تحت نفوذ مخالفان حکومت بودند به این ماجرا دامن زدند."( ص ۲۶۸-۲۷۵)

نویسنده گوسفند را به جای مردم گذاشته و خون ریخته شده مردم بیگناه را خون گوسفند تلقی می کند؟ آیا جنازه های مانده بر روی دستها و در بیمارستانها مانده را هم منکر می شود؟ ایشان عکسهای چاپ شده در خصوص جنایات پهلوی را کار روزنامه نگارانی می داند که در همه حکومت ها زندگی شان در خطر حتمی است؟ نخست وزیر ازهاری صدای مردم شاکی را نوار می پنداشت، خانم فرح مردم را گوسفند می نامد و بی جهت نیست که مسئول سکوت و خفقان وزیر اطلاعات، داریوش همایون که پس از شخص اول مملکت مسئول جنایات سیاسی است، مردم را بی شعور می نامد و در جواب کسانی که اعتقاد دارند "هیچ کس آزادی را به ما نخواهد داد مگر اینکه خود با دست توانایمان بگیریم و هیچ کس دموکراسی را به ما تقدیم نخواهد کرد مگر با فداکاری و جانفشانی نیروها و مردم آزادیخواه و هیچ کس حق ما را نخواهد داد مگر آن که خود بگیریم حتی اگر جانمان را در این راه بگذاریم،" با گستاخی جواب می دهد: "به این مردم بگویید بروند شعور پیدا کنند! بروند شعور بخرند، شعور بخرند"!!! (نقش اقوام ایرانی در استقرار دمکراسی. مرکز لهستانی های لندن ۱۶/۵/۲۰۰۴)

"ارتش در میدان ژاله در انتظار تظاهر کنندگان بود، دستورهای دقیقی از تیمسار اویسی دریافت کرده بود. تیراندازان انقلابی که با لباس مبدل در میان مردم و یا بر فراز بام ها در کمین بودند، بسوی سربازان شلیک کردند و آنها نیز ناگزیر پاسخ دادند. در این برخوردها ۱۲۱ نفر از میان تظاهر کنندگان و ۷۰ نفر سرباز کشته شد." (ص ۲۷۵)

نیروهای انقلابی چگونه شکل می گیرند و دست به انقلاب می زنند؟ طبیعی است این افراد که زندگی خود را وقف مبارزه برای از بین بردن حکومتهای ضد خلق می کنند، هرگز خود اقدام به کشتار مردم بی گناه نمی کنند. نویسنده خود آنها را انقلابی معرفی می کند. بارها دیده یا شنیده شده که وقتی مخالفین حکومت به هنگام درگیر شدن با عناصر سرکوب در خیابانها و مراکزعمومی خود را تسلیم کرده اند، با وجود آگاهی از مرگ حتمی خود هرگز حاضر نشده اند کاری کنند که مردم را به خطر اندازند.                        

                                                       ***

"پادشاه در خاطرات خود می نویسد بدیهی است ا گر مقررات حکومت نظامی به دقت اجرا می شد، میبایست دادگاههای نظامی تشکیل شود و متخلفین از مقررات به مجازات مرگ برسند. ولی در حقیقت اعلام حکومت نظامی جنبه اخطار داشت و سربازان فقط بروی آتش افروزان، غارتگران و گروههای مسلح آتش گشودند و در هر حال مجموع این تدابیر آرامشی پدید نیاورد." (ص ۲۷۶)

آیا مردم ناراضی که خواهان سرنگونی سلطنت بودند آتش افروز بوده اند؟ آیا مردمی که می خواستند طعم دموکراسی را بچشند آتش افروز بودند که رگبار مسلسل سینه هایشان را درید؟

اگر دانش آموزان از شرایط بد آموزش و پرورش در ایران سخن می گفتند و از فضای باز دفاع می کردند آتش افروز بودند؟                 

                                                      ***

"شاه تصمیم گرفت با قلب و احساس خود با مردم صحبت کند زیرا تظاهر کنندگان دیگر گوش شنوایی برای گفته های منطقی نداشتند. پادشاه با احساس و خلوص نیت سخن گفت و حتی به بعضی از اشتباهات خود اشاره کرد و من در آن زمان یقین داشتم که سخنان او به دل مردم خواهد نشست. اما صحبت های او فوراً نشانی از ضعف او تلقی گردید."(ص ۲۷۷)                                                                                  

آیا در طول ۵۳ سال حکومت مستبد پهلوی گوش شنوایی برای خواسته های به حق مردم بود؟ مگر از بین بردن فقر و یا گرفتن آزادی سیاسی و امنیت از دهان کسانی شنیده می شد که خلوص نیت نداشتند تا رژیم مستبد پهلوی به آنها بها دهد؟ آیا مردم ما به زبان غیر و خواسته هایشان را برای غیر از کشور و مردم ایران می خواستند؟                                                                                                  ***

در آن روزها صحبت از بازگشت آیت الله خمینی بود. یکی از افسران همراه ما از پادشاه خواست تا دستور انهدام هواپیمای خمینی قبل از رسیدن به تهران داده شود. همسرم با این پیشنهاد مخالفت کرد. این فکر تازه ای نبود و زمانی هم که در تهران بودیم، افسران نیروی هوایی همین پیشنهاد را به او کرده بودند و مورد موافقت او قرار نگرفته بود."( ص ۲۹۷ )

ژیسکاردستن در کتاب خاطراتش می نویسد: چهارم ژانویه ۱۳۵۷ (۱۹۷۹) تشکیل جلسه در گوادلوپ والری ژیسکاردستن رئیس جمهور فرانسه، جیمی کارتر رئیس جمهور آمریکا، هلموت اشمیت صدر اعظم آلمان، جیمز کالاهان نخست وزیر انگلیس دادند. در آن روز تصمیم به تغییر نظام در ایران گرفته شد و آمریکا از منافعش از رابطه با ایران چشم پوشید چون عمر سلطنت در ایران به سر آمده بود. آمریکا پیشنهاد تغییر حکومت ایران را می داد و جیمز کالاهان همچون فرزند خوانده به دنبال نظرات جیمی کارتر می دوید. من در تعجب بودم!

او همچنان می نویسد: شاه پس از ورود خمینی به پاریس دو بار تلفناً از رئیس جمهور فرانسه خواسته است که امکانات رفاهی و امنیتی و بهداشتی را برای خمینی و خانواده اش تامین کنند. (چاپ این مطلب در هفته نامه طوس در سال ۱۳۷۸ باعث تعطیلی آن از سوی قوه قضائیه ایران شد). مطلب فوق نقش آمریکا و انگلیس را در رابطه با دولت پهلوی و خمینی بیان میکند، آمریکا با حمایت انگلیس شرایط بازگشت خمینی به ایران را فراهم کرده است همانطور که در کودتاهای گذشته به نفع پادشاه چنین کرده بودند.  

                                                       ***

"پسرم به من می گفت: باور کردنی نیست که از امروز به فردا او تبدیل به یک مستبد و ستمگر شده باشد. روزنامه نگاران خواستند به دنیا بقبولانند که او مانند یک دیکتاتور حکومت می کند."(ص  ۳۲۸)

در کشوری که به دستگاه مخوف ضد اطلاعات معروف به ساواک آن اختیار تام داده شده بود تا هرگونه که اراده می کرد عمل  کند و بر این اساس جان تعداد بیشماری از زندانیان سیاسی را در زیر شکنجه های وحشتناک (نه برای گرفتن اقاریر بلکه برای نوشتن توبه نامه) بگیرد، در کشوری که به دانش آموزان حق اظهار نظر و انتقاد به کمبودها و سیستم آموزشی موجود داده نمی شد و دانش آموزان مورد تعقیب اداره امنیت قرار می گرفتند( که اینجانب خود آنرا تجربه کرده ام)، در کشوری که حکامش برای دوام حکومت حاضر به عقد هرگونه قرارداد و یا پذیرش زور بودند اما در داخل نفس مردم را بریده بودند و درکشوری که مردم آن نمی توانستند اظهار نارضایتی کنند، آیا کمترین نشانه ای از آزادی وجود داشت تا دموکراسی را تجربه کند؟ آیا این همه، که جزیی است از مشکلات سلطنت پهلوی و در رأس آن محمدرضا، دیکتاتوری نبود؟ از دید درباریان و ساواک مردم ایران از زن و مرد و بچه همه خرابکار بودند.                                                                    

آیا این کتاب مبتنی بر مستندات تاریخی است؟ بلا تردید خیر!

یک نکته بسیار ظریف در این کتاب وجود دارد که شاید دلیل و انگیزه اصلی  نگارش آن همین باشد: تلاشی پیگیر - و قطعاً بی پایه-  برای ابقای سلطنت توسط پسرش رضا.                                                                        

                                                     ***                           

نویسنده معتقد است که همسر تاجدارش هیچ عمل ضد بشری مرتکب نشد، پس چه وحشتی از تشکیل یک دادگاه بین المللی داشته است؟ چرا از محاکمه همسر خود در وحشت بوده است؟

خانم فرح، شما در کتاب خود بطور مرتب دم از ثبات در منطقه زده اید. ایجاد ثبات با چه شیوه ای؟ آیا حاضر هستید همچون هر شهروند دیگری در ایران زندگی کنید یا اینکه ایران را فقط با بودن در حاکمیت می خواهید؟

آیا حاضر به مناظره در باره آنچه ادعا می کنید هستید؟

 ۶ June ۲۰۰۴١٧ خرداد ۱۳۸۳