مالكیت خصوصى و چالش نظام مادرتبارى
پیدایش مالكیت خصوصى و فروپاشی ساختار جامعه مادرتبار
نویسنده: سیامک ستوده
www.siamacsotudeh.com
ویراستار: ساسان دانش
جامعهی بدوی در طی تاریخ یک میلیون سالهی خود، پس از گذشتن از مراحل جمع آوری دانههای گیاهی و پیدایش کشاورزی دچار تحول جدی شد ودر جریان ورود به مرحلۀ دامداری، با تسلط مردان و طبقات بر جامعه، خصلت اشتراکی، دمکراتیک و مادر تبار خود را از دست داد. فرآیند این تحول که در همهی نقاط جهان در مقاطع متفاوت به وقوع پیوست، منجر شد که از میان امكانات و وسایل تولیدى متفاوتى كه در اختیار اقوام بدوى بود، گلهدارى تحت كنترل مردان قرار گیرد؛ گلهداری شیوهی تولیدی نوینی محسوب میشد که با بازدهى و رشد فزایندهاش، چه به عنوان منبع غذایى دایمى و چه به عنوان رشتهاى كه محصولات متنوع و بی شمارى را در اختیار جامعه قرار میداد از اهمیت بسیار و به مراتب بیشترى نسبت به سایر رشتههاى تولیدى برخوردار شد. در نتیجه با روند رشد سریع خود، تمركز بخش مهمى ازثروت و دارایى جامعه در اختیار مردان قرار گرفت و جایگاه مردان در جامعه بسیار مهم جلوه کرد. با گسترش كشاورزى و امكان انبار كردن بخشی از محصولات کشاورزی براى تغذیهی رمه در زمستان، سرعتِ تولید و تكثیر رمه افزایش یافت و بیش از پیش مردان را به كنترل و بهره بردارى شخصى از ثروتى كه در اختیارشان بود تشویق نمود.
پیش از آن به علت پایین بودن سطح تولید، همهی آنچه كه تولید میشد، به مصرف میرسید و مازاد تولیدى وجود نداشت تا كسى به تصاحب آن فکر کند. ولى از آن به بعد، فرآیند تحول جامعه، با ورود به عرصههاى جدید تولید مانند دامدارى و كشاورزىِ پیشرفتهتر، و تاثیر متقابل آن دو بر یکدیگر، و همچنین با اكتشافات جدیدى مانند كشف فلزات- كه بر كارآیى ابزار تولید، از جمله وسایل تولید كشاورزى و صنایع دستى می افزود، تاثیر دگرگونكنندهای در تثبیت این روند گذاشت. اختراع خیش آهن، چرخ دنده، تبر فلزى و به موازات آن خط و تقویم، عامل مکملی شد تا حجم تولید از سطح مصرف جامعه فزونى یابد و انسان براى اولین بار مالک مازاد تولید شد.
مازاد تولید برای نخستین بار کم و بیش در بخش تولید دامدارى رخ داد و در نتیجه، این مردان بودند که از آن برخوردار شدند. پیش از آن، بخش اعظم ثروت و دارایى جوامع در کشاورزی و توسط زنان تولید میشد. ولی در آن زمان هرچه تولید میشد به مصرف میرسید و مازاد چندانی در اختیار زنان باقی نمیماند. اما با پیدایش دامداری و بعد نگهداری بردگان- كه همان اسراى جنگى بودند، نه تنها بخش مهمى از ثروت جوامع در كنترل مردان قرار گرفت، بلکه براى نخستین بار ثروت جدیدى به وجود آمد كه حالت منقول داشت و میتوانست به آسانی مبادله شود.
از آنجا كه كار مردان به طور عمده شكار و در نتیجه جنگ بود و لذا كار ارتباط با قبایل دیگر بر سر خون بها و جنگ و صلح با آنان بود، در نتیجه روساى قبایل در همه جا از میان مردان انتخاب مىشدند. بنابراین، ریاست قبیله نه به معنای برتری مردان بر زنان، بلکه به معنای نقش سادهی آنان در تقسیم طبیعی کار بود. چنانچه به طور مثال، "کوباری" ((Kubary نقل میکند که در میان جزیرهنشینان "پِه لو" ( (Pelew در Islander، "قدرت روساى مرد تنها در میان مردان قبیله است که معنا مییابد، در حالیکه زنان حتا به آنها سلام نمىكنند. مردان بدون مشاوره با شوراى سركردههاى خانوارها حق انجام هیچ عملى را ندارند، با کمک وهمراهی چند زن سالخورده كه میتوانند در تصمیمگیریها به او كمک كنند، در بیشتر موارد ابتکار عملی نداشتند و درها را به روى خویش بسته میدیدند."1
همان طور که گفته شد چنین تقسیم كارى به طور طبیعى یعنى بر اساس تواناییهای طبیعی زنان و مردان، و نه برتری یکى بر دیگرى انجام گرفته بود. کما اینکه زنان نیز بخاطر جنبهی اعجابانگیز زایمان مسئولیت كار جادوگری و طبابت و ارتباط با نیروهاى نامحسوس طبیعت، و به خاطر محدودیتهای زایمان کار جمعآوری دانههای گیاهی و بعد باغدارى و كشاورزى اولیه و نگهدارى از كودكان و سالمندان را به عهده داشتند. بخاطر کار شكار نیز وظیفهی اهلى كردن حیوانات و در نتیجه گلهداری به مردان اختصاص یافته بود. بنابراین همه چیز بر پایهی تقسیم بندی طبیعى و جنسى تعیین شده بود.
از طرف دیگر، وقتی كه تولید از نیازهاى فردى شخص براى زنده ماندن فراتر رفت، برده كردن اسرا براى استفاده از نیروى كار آنان در مزارع و سایر كارها براى تولید بیشتر رایج شد. در گذشته برده كردن و به طور كلى استثمار دیگران به كلى بی معنا بود. زیرا آنچه كه فرد تولید مىكرد، در بهترین حالت صرف تغذیه براى زنده ماندن خودش میشد. به همین علت اسراى جنگى یا براى خدایان در طى مراسمى قربانى مىشدند و یا با حقوق كاملا برابر با دیگران به عضویت جامعه یا قبیله درمىآمدند. ولى اینک با افزایش بازدهى تولید نه تنها كشتن آنها سودی نداشت، بلكه با افزایش فعالیتهاى تولیدى، به كار آنان نیز نیاز بود، در نتیجه نگهدارى اسراى جنگى و استفاده از كار و خدمات آنها به عنوان برده مرسوم شد.
از آنجا كه هر اسیر به همان كسى كه او را در جنگ اسیر كرده بود متعلق بود، بردهها به مردان تعلق داشتند كه كار جنگ به عهدهی آنان بود. به این ترتیب است كه در جامعه و در میان مردان، قشرى كه نسبت به دیگران ثروت بیشترى را در اختیار داشت به وجود آمد.
افزون براین، پیشرفت تدریجی تولید و پیدایش اضافه تولید در مرحلهی معینى از تكامل اجتماعى، نه تنها راه را براى پیدایش انگیزهی تصاحب ثروت و مالكیت خصوصى در میان انسانها هموار کرد، بلكه این انگیزه را نخست در میان مردان و به ویژه روسای قبیله و در یك كلام آنهایى كه بخش بیشترى از ثروت را تحت كنترل خود داشتند گسترش داد.
این همان قشرى است كه مدتی بعد به آریستوكراسی قبیله تبدیل میشود و به روشهای مختلف میكوشد تا بر ثروت و دارایىهاى قبیله دست یازیده و كنترل ادارهی قبیله را به نفع خود در اختیار بگیرد.
این امر در مورد زنان، هنگامی كه كشاورزى عمدهترین منبع غذایى را تشكیل میداد و قسمت اعظم تولید در كنترل آنان بود، رخ نداد؛ زیرا در آن دوران نه تنها هنوز انسان به مرحلهی تولید مازاد، آن طور كه در مرحلهی توسعهی دامدارى شاهد آن بودیم، نرسیده بود، بلكه ثروتى كه در اختیار زنان بود به خاطر غیر منقول بودنش، به راحتىِ گله، دام و محصولات جنبی آن قابل مبادله و انباشت نبود.
با این وجود، در مورد زنان نیز ما شاهد آن بودیم كه چگونه در مراحل نهایى بربریت، با رشد كشاورزى و در نتیجه داراییهاى تحت كنترل آنها، قدرت و نفوذ زنان نیز به اوج خود میرسد. این همان دورانى است كه خدایان زن به وجود میآیند وخواستگاران زن براى آنكه مورد قبول وی و مادر او قرار گیرند، مجبور میشدند تا حدودى در خدمت آنان قرار گیرند و در مزارع و باغها برای زنان كار كنند.
به هر حال این قدرت فزایندهی زنان، در مسیر پیشروى خود بود كه ناگهان با پیدایش و گسترش دامدارى و دامپروری، چرخش ثروت و قدرت را در اختیار مردان قرار میدهد و از آنجا كه گله و دام به خاطر سرعت در تكثیر با شدت بیشترى از كشاورزى رشد مییابد، بنابراین، به تدریج، قدرت زنان تحت تاثیر قدرت فزایندهی مردان قرار میگیرد و سرانجام این مردانند كه به عنوان دارندگان عمدهی ثروت، قشر ثروتمند قبیله را تشكیل میدهند.
در بسیارى نقاط، مردان به عنوان دارندگان رمه وارد كار مبادله میشوند و از این طریق نه تنها بر دامنهی ثروت تحت كنترل خود مىافزایند بلكه با تبدیل هدیهی ازدواج به عنوان "زن بها" و سپس "بچه بها" راه را براى خرید و فروش زنان، تصاحب فرزندان و موروثى كردن ثروت در خانوادهی خود هموار میكنند.
اكنون كه طعم شیرین مالكیت خصوصى، مردان را سرشار از میل دسترسى به ثروت نموده است، افزایش ثروت از طریق تصاحب اموال جامعه و قبیله نیز به انگیزهی اشتها آور دیگرى نزد آنان براى افزایش ثروت تبدیل شده است .
اینگونه است است كه تعرض براى تصرف اموال عمومى به نفع خود ، تعرضى مردانه از آب در میآید و به همین دلیل قلاب کمربند مربوط به قبیلهی میناهاسا این تعرض منجر به استقرار هر چه بیشتر مالكیت خصوصى در دست مردان و نه زنان میگردد . به تدریج در پیشرفته-ترین قبایل كه از سطح بالاترى از دارایى و ثروت برخوردار بودند، روسای قبیله كه البته همگى مرد بودند، به تصاحب اموال و ثروت قبیله میپردازند و با وجود مقاومت افراد قبیله، به ویژه زنان، سرانجام قدرت مردانهی خود را به آنان و به توده عضو قبیله تحمیل میکنند.
جایگزینى نظام مرد سالارى
با برقرارى مالكیت خصوصى، در مرحلهی نخست، رمهها نیز مانند بسیارى چیزهاى دیگر به مالكیت شخصى مردان در می آیند. اكنون مرد انتظار داشت که در ازاء رمهاى كه براى ازدواج به اقوام زن میداد، چیزى معادل آن به وى بازگردانده شود. به عبارت دیگر، اکنون مردان قادر بودند با استفاده از ثروتی که به شکل رمه و سایر اموال قابل مبادله در اختیار داشتند، آنچه را که مایلند، از جمله زن دلخواه خود را، علیرغم میل وی به دست آورند. به این ترتیب رسم و سنت زیبای پیش كشى یا هدیه دادن خانوادههای زن و مرد به یکدیگر در هنگام ازدواج، جاى خود را به روابط غیر انسانی مبادلهی زن با رمه داد و پدیدهی "ازدواج رمهاى" در میان قبایلى كه به كار شبانى میپرداختند، به وجود آمد.
البته این پدیده مانند هر پدیدهی دیگری یک شبه بوجود نیامد و مراحل بینابینی خود را طی کرد. منجمله یکی از این مراحل بینابینی این بود که مثلا در میان قبیلهی "تودا" ((Todaها، گلهاى كه هنگام ازدواج به خانوادهی زن پرداخت میشد میان مردان اقوام زن تقسیم میگشت و طبق رسوم قبیله، نزد آنها براى رفع نیازهاى احتمالى زن و فرزندانش باقى میماند. بنابرهمان رسوم، زن میتوانست به هنگام نیاز نزد مردان اقوام خویش برود و در واقع مهریهی خود را تقاضا كند.2
به این ترتیب، با تبدیل ازدواج از طریق هدیه دهى به ازدواج از طریق مبادله زن با رمه ، و تبدیل پیشكش ازدواج به "زن بها" ، كنترل زنان بطور کامل بدست مردان افتاد.
تا این مقطع تاریخ، عناصر اولیهی تشكیل خانوادهی مرد سالار یعنى مالكیت خصوصی مرد بر وسایل معیشت و ابزار تولید و همچنین مالكیتِ وى بر زن حاصل شده بود. آنچه كه باقى می-ماند تملک مرد بر فرزندان بود كه آن نیز خود بخود و از طریق مالكیت مرد بر زن به دست مىآمد.
باید توجه داشت كه تا آن زمان هنوز به رابطهی بیولوژیک مرد و فرزندان وى پى برده نشده بود، در نتیجه موانعى كه بر سر تعلق كودكان به پدر واقعىشان وجود داشت ادامه داشت. بنابراین حق پدرى بر فرزندان زن میبایست از طریق دیگرى جز رابطهی بیولوژیک آنان حاصل میشد که این حق از طریق "بچه بها" حاصل گشت.
"بچه بها" همان "زن بها" بود. به این معنا كه تملک زن توسط مرد، تملک كودكانِ را نیز به همراه میآورد. در واقع مرد، "زن بها" را نه فقط براى تملک زن بلكه براى تملک فرزندان او بود كه میپرداخت. به همین دلیل در میان بسیارى از اقوام "بچه بها" مصطلح بود تا "زن بها".
"كرالى" از قول "هیكسن" (Hickson) میگوید كه در میان "میناهاسا"های (Minahasa) "سِلِه بِس" (Celebes)، "هارتس" (Harts) یا "زن بها" نباید به عنوان قیمت زن در نظر گرفته شود، بلكه قیمتی است برای زنی که هم توانایی کار کردن دارد و هم توانایی بارور شدن.3
براى همین در میان این اقوام، دخترِ باكره براى ازدواج چندان ارزشى نداشت، چرا كه هنوز مشخص نبود كه آیا قادر است باردار شود یا خیر؟ و ازدواج با وى میتوانست از نظر مالى مخاطره آمیز باشد.
از جمله در میان بومیان "آكامبا" در آفریقاى شرقى، دخترى كه باردار بود بهترین زن براى ازدواج محسوب میشد.4 در كنگو در قبایل "مونگواندی" (Mongwandi) زنی که قبلا بارور شده بود و دارای فرزند بود، 6 برابر دختر باكره قیمت داشت.5 همچنین در قبیلهی "بانتوها" گلهاى كه براى مبادله با زن تحویل میشد "لوبولا" نام داشت و هنوز در میانشان ضرب المثلى به این شرح وجود دارد كه میگوید: "گلهها بچهها را به وجود مىآورند." "رالف پدینگتون" كه در این مورد در میان "بانتوها" پژوهشهای بسیار جالب توجهى کرده است، میگوید:
".... این وضع به نحو آشكارترى در بعضى از گروههاى بانتو مشهود است. در آنجا، در صورت وقوع طلاق، فرزندان نزد پدر مىمانند مگر اینكه گلهاى كه در موقع ازدواج به خانوادهی زن تحویل داده شده بود مسترد میشد كه در آن صورت فرزندان به اقوام مادر تعلق میگرفت. این رسم در ضرب المثل رایجى به این شکل خلاصه شده است: "بچه ها در جایى هستند كه گلهها نیستند."6
در فلات ایران در دورهی ساسانیان نیز، به هنگام ازدواج، مبلغ مهریه را تعیین میكردند و آن را به پدر دختر پرداخت می-نمودند ولى اگر زن بارور نمیشد، آن مبلغ را دوباره به مرد باز میگرداندند چرا كه اینگونه استدلال میکردند كه دختر به قیمتى بالاتر از بهاى واقعیاش فروخته شده است.7
مدتها بعد، وقتى كه نقش مرد در ایجاد نطفه شناخته شد، جامعهی مردسالار حتا یك گام جلوتر گذاشت و نقش زن را در به وجود آمدن كودک به طور كلى منكر شد. به طور مثال متفکران یونان كه همگی مردسالار بودند اعلام كردند: "مردان به تنهایى كودكان را به وجود مىآورند و زهدان زن چیزى جز محفظهی مناسبى براى پرورش كودک نیست، مادر در نهایت یک پرستار است و پدر مولد منحصر به فرد".8
اهمیت تصاحب فرزندان در این مرحله، به جز اهمیت آنها به عنوان نیروى كار و شاید به عنوان عامل مهمتر، این بود كه مرد بتواند ثروتى را كه اینک تحت تملک خود در آورده است، در خانواده و قبیلهی خود حفظ كند.
اگر در مرحلهی نخست، تلاش مردان متوجه برقرارى تملک و كنترل خود بر ثروت قبیله بود، اكنون آنها نگران حفظ این ثروت در خانوادهی خویش بودند. این كار تنها از طریق نظام پدرسالارى که مستلزم انتقال ارث از پدر به فرزندان و به ویژه به پسر بود ممكن میگردید.
البته نباید تصور كرد كه این تغییرات و تحولات به آسانى انجام پذیرفت. برعكس، دوران گذارِ جامعهی مادرتبار به جامعهی پدرسالار به كندى و در طى هزاران سال، تنها بر اثر پیدایش و رشد نطفههایى كه در درون خود جامعهی مادر تبار و بر علیه آن به وجود آمده بودند، متحقق شد.
نمونهاى از این تقابل و تناقض را در گزارش "الیزابت كولسون" از زندگى بومیان "پلاتوتونكا" كه هنوز هم در زمان ما در برابر فشار عوامل مرد سالار مقاومت میكنند، میتوان مشاهده نمود. بومیان مزبور به وى میگویند: "بر طبق ضوابط كهن، سر و بازوى راست به پدر و بدن و بازوى چپ به مادر تعلق داشت. این مشاركت، الگوى معمول سنتى به شمار میرفت. اما اخیرا مردها اظهار نارضایتى میكنند كه تمامى طفل به پدر تعلق دارد چرا كه در هنگام ازدواج، براى مادر "زن بها" پرداخت کردهاند. در حالیکه اعتراض آنها هنوز در نظام مادر تباری تغییرى حادث نكرده است."9
اینگونه است كه ما در میان "تین كیت"های ((Tinkit آلاسكا میبینیم كه طبقات دارا، پدرسالار و طبقات ندار، مادرتبارند.10 در سواحل آفریقاى جنوبى در"داهومى" نیز شاهد هستیم که روسا و آریستوکراسی زمیندار، پدرسالار و مردم عادی مادرتبارند.11
این مبارزه سرانجام به نفع طبقات دارا و شكست زنان پایان می-پذیرد و در پی آن، خانوادهی پدر سالار پا به عرصهی وجود می-گذارد و زنان كه زمانى در کانون جامعه داراى مقام ارجمندی بودهاند، مغلوب قدرت مردان میشوند تا آنجا كه در یونان، عریانترین تمدن مردسالار، زن را در خانه زندانى و بر بالاى سرشان سگهاى نگهبان میگمارند، در هند براى شستن گناهان شوهرش او را به آتش میکشند و در کشورهای اسلامى او را به خاطر عشق آزاد و رابطهی جنسی با دیگران شلاق زده و سنگسار میكنند.
1- Kubary, Die Socialen Einrichtungen der Pelauer, p. 39. In mothers, vol.1 p. 497.
2 - Crawley Ernest, "Mystic Rose", vol. 2, p. 140.
3 - J. Hickson, A Naturalist in north Celebes (1889), p. 282. In Crawley Ernest, "Mystic Rose", vol. 2, p. 140.
4 - C. Eliot, the East African Protectorate, p. 125. In Brifault Robert, "the Mothers", vol. 3, p. 314.
5 - H. H. Jonston, G. "Grenfell and the Congo", p. 677. In Brifault Robert, "the Mothers", vol. 3, p. 314.
6 - Peddington Ralf. "An Introduction to Social Anthropology" v. 1, p. 140.
تاریخ توحش، اولین رید، فارسى، جلد دوم، صفحه 627
7- زن به ظن تاریخ، بنفشه حجازى، صفحه 177
8 - Brifault Robert, "the Mothers", vol. 1, p. 405.
تاریخ توحش، اولین رید، فارسى، جلد دوم، صفحه 646
9- تاریخ توحش، اولین رید، فارسى، جلد دوم، صفحه 588
10 - W. H. Dall, Alaska and its Resources, vol. ii, p. 13. In Brifault Robert, the mothers , vol. 1, p. 482.
11 - A. B. Ellis, the Ewe-Speaking People of the Slave Coast of West Africa, pp. 1775q. In Brifault Robert, the Mothers, vol. 1, p. 428.