بخشِ دوم: فمينيسمِ اسلامی و حصارهای جاودانهی طبيعت!
سرنگونی نظام پدرسالاری جمهوری اسلامی گام فوری در راه رهايی زنان
در نقدِ کمپينِ يک ميليون امضاء و «فمينيسمِ اسلامی»
بخشِ اولِ اين مقاله در شمارهی 53 نشريهی حقيقت منتشر شد.
مريم جزايری
بايد خاطرنشان کنم که پژوهشگرانِ «فمينيسمِ اسلامی» که اغلب خود را سکولار می دانند در تلاش برای اثباتِ فمينيستی بودن اين جريانِ ايدئولوژيک- سياسی نظريهها ومفاهيم مورد استفادهی آنان را درست بازتاب نميدهند. به همين دليل بايد گفت آنان در موردِ «فمينيسمِ اسلامی» پژوهش نميکنند بلکه براياش بازاريابی ميکنند. مثلا افسانه نجم آبادی استفاده از مفاهيمِ جنسيتی توسطِ «فمينيستهای اسلامی» را مثبت تلقی ميکند و آن را چنين تفسير و براياش بازاريابی ميکند که، «فمينيستهای اسلامی» تفاوتهای طبيعيی ميانِ زن و مرد را دليلی بر برتريی مرد بر زن نميدانند و به زعمِ نجمآبادی، اين امر فرصتهای جديدی را برای کسبِ برابری فراهم ميکند.(1)
اما واقعيت چيست؟ «فمينيستهای اسلامی» دارای نظراتِ ذاتگرا (essentialist) در موردِ نقشهای طبيعی و طبيعتِ مرد و زن هستند. بر اين پايه معتقدند که تقسيمِ کارِ ستمگرانه در خانوادهی پدرسالار امری «طبيعی» است و نه اجتماعی. برای مثال جميله کديور معتقد است که معضلِ تبعيضِ جنسيتی در جوامعِی که اکثريت مسلماناند به اين دليل بُروز مييابد که در اين جوامع به اندازهی کافی به وظايفِ طبيعيي زنان همچون زنانهگی و مادری و بزرگکردنِ فرزندان ارج و احترام گذاشته نميشود. (تاکيد از من است.)(2)
در بينشِ «فمينيسمِ اسلامی»، جنسيت و روابطِ ميانِ دو جنس، بهطورِ قطع متصل است به آنچه نقشهای «طبيعی»ی مردان و زنان ميدانند. «فمينيستهای اسلامی» تمايزاتِ اجتماعيی ميانِ زن و مرد را به تمايزاتِ بيولوژيک ميانِ دو جنس منتسب ميکنند و در پيی آن، کيشِ مادری و همسری را توجيه ميکنند. اين دقيقا همان کاری است که در همهی جوامعِ طبقاتی از بردهداری تا سرمايهداری می شود. حال آنکه مقولههای «زن» و «مرد» مقولههائی با تعينِ اجتماعياند. پروسههای اجتماعی، تمايز و تفاوت «زن» و «مرد» را بهوجود آورده است. حال آنکه نرينهگی و مادهگی منشاءِ بيولوژيک دارد.
مجلههای "زنان" و "فرزانه" که توسطِ «فمينيستهای اسلامی» منتشر ميشد مملو از مفاهيمِ کيشِ مادری و کيشِ همسری و ديگر کيشهای مستخرج از تئوريهای قانونِ طبيعی هستند. مثلا دکتر ناهيد مطيع جنبشِ فمينيستيی غرب را به بادِ انتقاد ميگيرد که، نقشهای «طبيعی»ی کدبانوگری و مادريی زنان را واژگون کرده است.(3)
اينان «حقوقِ» زنان را در چارچوبهی «قانونِ طبيعت» و عدالت را با رعايتِ «قانونِ طبيعت» معنا ميکنند «طبيعت»گرائيی اين تاريکانديشانِ اسلامی در واقع استذلالِ سياسی و ايدئولوژيکشان برای تحميلِ اين حکمِ ارتجاعی است که «حق» نميتواند از نقشهائی که روابطِ اجتماعيی حاکم برای اقشارِ مختلفِ مردم تعيين کرده فراتر رود و اين نقشهای اجتماعی (روابطِ اجتماعی و طبقاتيی حاکم) جاودانهاند. در قاموسِ اينان، «حق» و «عدالت» را بايد در چارچوبهی حاکم جستوجو کرد.
هر «حق»ی که در چارچوبهی «حقوقِ طبيعی» گذاشته شود برای توجيهِ خود ناگزير به توسل به يک مرجعِ آپريوری (پيشينی) است. افلاطون (که يکی از منابعِ فلسفيی آيت الله خمينی بود) در کتابِ جمهوری به صراحت حقِ طبيعی را شرح ميدهد: «به آنان بگوئيد که همهی شما در شهر برابريد اما وقتی خدا شما را ميآفريد در قالبِ کسانی که شايستهی فرمانروايياند طلا ريخت و در قالبِ همدستانِ فرمانروايان نقره و در قالبِ دهقانان و صنعتگران، آهن و برنج ...» (6)
اما ماهيتِ «حق» هيچ ربطی به ادعاهای «خدايی» و «طبيعی» و غيره ندارد. «حق» خصلت و ماهيتی اجتماعی دارد و نقطهی رجوعِ آن، خود روابطِ اجتماعيی ميانِ انسانهاست. مفهومِ حق در رُمِ باستان با بردهداری و پدرسالاری پيوند داشت. در آن چارچوب حقِ مالکيت شاملِ مالکيت بر زن و فرزندان و بردهها ميشد. در رُمِ باستان «شخص» ((Person به کسانی اتلاق ميشد که برده نبودند و خود بر اشياء و بردهگان «حق» داشتند. اما در عصرِ مدرن هر انسان يک شخص است که صرفا بر اشياء حق دارد.
مقولههای مدرنی چون «حقِ» جهانشمول را در هيچ يک از متونِ مذهبی نميتوان يافت. ايدهی مدرنِ «حق» زمانی متولد شد که به مثابهِ يک پديدهی اجتماعی و تاريخی تعريف شد و همراه بود با لغوِ فئوداليسم و ظهورِ سرمايهداری و در واقع بازتاب روبنائی غلبهی روابطِ کالائی در جامعه است. در نظامِ حقوقيی مدرن (تحت نظامِ مالکيتِ خصوصيی سرمايهداری) هر کس يک شخص است و شخصيتِ هر فرد، حداقل، در شکلِ مالکيت بر کار و بدن و حياتِ خود به ظهور ميرسد. در سرمايهداری، حقِ مجرد، ظرفيتِ کاريی هر فرد را (نيروی کارش را) تبديل به دارائيی قابلِ مبادله ميکند. در اين نظام افراد خريدوفروش نميشوند اما نيروی کارِ بدنی و فکريشان خريدوفروش ميشود.(4) تفاوتِ ميانِ کارگر و برده به مثابه طبقاتِ اجتماعی در اينجاست.
درشريعت اسلامی، «حق» يک مقوله ی جهان شمول نيست. بلکه بر پايه ی ويژه گی هايی چون جنسيت و ايمان به سلسلهمراتبِ مذهبی تعريف می شود. نيره توحيدی در «گزارشِ کشوری» ی خود به «فريدم هاووس» (Freedom House ) ادعا ميکند که قانونِ جمهوری اسلامی ايران از زنان در مقابلِ بردهداری حمايت می کند.(5) اما اين واقعيت ندارد. شريعت و نظامِ قانونيی جمهوری اسلامی شاملِ داشتنِ حق بر آدم هاست: شوهر بر همسر و فرزندانش حق دارد. بر پايهی اين حق شوهر ميتواند زنش، معشوقِ زنش و همچنين فرزندانِ خود را بِه قتل برساند. در بردهداری، بردهها جزوِ منابعِ طبيعی محسوب ميشدند و نميتوانستند «شخص» صاحبِ حق باشند. در شرع و نظامِ قانونيی جمهوری اسلامی زن يک شخصِ کامل محسوب نميشود، زيرا شرع زن را منبعِ طبيعي توليدِ مثل ميشمارد و به وی شخصيتِ حقوقي- قانونيی کامل نميدهد. به او به صورتِ قطعه زمينی که ميتوان خريد و فروخت مينگرد. اخلاقياتِ مربوط به رفتارِ جنسيی زن در شريعت اسلام از اين بينش بر ميخيزد.
درهر عصر، آزادی به معنای چالشِ روابطِ اجتماعيی پوسيده و تغيير آن است. شالودههای روابطِ اجتماعيی بردهداری از طريقِ مبارزاتِ طبقاتيی خونينی همچون قيامِ بردهگان از ميان رفت. روابطِ ارباب- برده دستخوشِ تغيير و تبديل به روابطِ فئودال دهقان شد. روابطِ فئودالی نيز با طغيانهای اجتماعی مواجه شده و از بين رفت. بعد از آن مردم به مثابه دارندهگانِ کالا (که شاملِ کالائی به نامِ نيروی کار نيز هست) با يکديگر واردِ رابطه شدند و جامعه بر آن پايه بنا شد. سرمايهداری نيز با طغيانها و انقلابهائی روبهرو شد که هدفشان پشتِ سر گذاشتنِ اين نظامِ پوسيدهِی اجتماعی همانندِ نظامهای اجتماعيی گذشته است. در تمامِ اين فرآيند، همراه با تغييرِ نظامهای اجتماعی، نهادِ خانواده (پدرسالاری) نيز دستخوشِ تغيير شده است؛ اما هرگز ريشهکن نشده و همواره توسطِ روابطِ اقتصادی اجتماعيی مسلط از نو بازسازی و بخشی لاينفک از کارکردِ آن شده است. با استقرارِ حکومتِ دينی در ايران بسياری از مختصاتِ پدرسالاريی کهن احياء و قانونی شد.
نظامِ حقوقی يک پديدهی اجتماعی است و روابطِ قدرتِ جامعه را بازتاب ميدهد. (4) بر خلافِ قوانينِ طبيعت، نظامِ حقوقی و قانون ساختهی دستِ انسان است و بهدستِ انسان تغيير ميکند. جوامعِ انساني بسيار پويا و متغير بودهاند بهخصوص در صدسالِ گذشته. همواره ميانِ آنچه «هست» و آنچه «بايد باشد» تنش بوده است و اين تنش منجر به تغيير در روابطِ اجتماعی و نهادهای جامعه شده است. آنچه «فمينيسمِ اسلامی» را ارتجاعی ميکند مقاومتِ آن در مقابلِ اين ضرورتِ اجتماعی است.
جمهوری اسلامی برای احيای شريعت و تحميلِ آن بر جامعه قدرتِ دولتياش را بيرحمانه بهکار گرفت و تابع کردن زنان ديرک اين تلاش بود. اما زنان مقاومت کردند و همواره برای پروژهی اسلامی کردنِ جامعه سرچشمهی بحران بودند. ظهورِ جناحِ «اصلاح طلبِ» حکومت و «فمينيست های اسلامی» به عنوان شاخهای از آن تکاپوئی بود برای حلِ اين بحران. اما راهِ حلِ اين بحران در سرنگونکردنِ دولتِ تئوکراتيک جمهوری اسلامی و جدائيی دين از دولت است. اين جدائی به معنای گسستِ کامل از شرايطِ اجتماعيی حاکم در جوامعِ باستانيی فئودالی و بردهداری است که افرادی مُکلَف به تبعيت از افرادِ ديگر بودند.
قدرتِ دولتی، اسلامی کردنِ پدرسالاری در ايران
طرحِ مسئلهی ستم بر زن در ايران بدونِ طرحِ نقشِ قدرتِ دولتی در آن، از عجايبِ روزگار است. «کمپينِ يکميليون امضاء» و «فمينيستهای اسلامی» همواره شورشِ 5 روزهی زنان عليهِ فرمانِ حجابِ اجباريی خمينی در اسفندِ 1357 را از صفحاتِ تاريخِ مبارزاتِ زنان حذف و گفتگو در بارهی آن را سانسور کردهاند. دليل اصلياش آن است که اين تاريخ، ادعاهای جعليی آنان را برمَلا ميکند. اينان تاريخ را دستکاری ميکنند تا بتوانند خود را بهعنوانِ «جنبشِ زنانِ ايران» و «آغازِ» آن جا بزنند. در حاليکه شورشِ زنان در سالِ 57، آغازِ فصلِ نوين و ادامهدارِ جنبشِ مقاومتِ زنانِ ايران بود و چه بهجا بود شعار اصلياش، که: «ما انقلاب نکرديم تا به عقب برگرديم!»
در جمهوری اسلامی حجاب و ارتجاعيترين ارزشهای اخلاقی زيرِ سرنيزه به زنان تحميل شد. بهتدريج بسياری از باورهای کهن و عاداتِ سنتی که در ميانِ مردم کمرنگ شده و حتا از بين رفته بودند دوباره سربلند کردند و به پشتوانهی قانون گسترش يافتند. تاريخپژوهِ معاصرِ ايرانی "ژانت آفاری” برپايهی تحقيقاتِ دقيق و گسترده به اين نتيجه رسيده است که مجازات شرعيی زِنا با وجودِ قدمتِ 1400 ساله تقريبا در ايران رختبَربسته بود و تنها در دورهی اخير و بهخصوص در جمهوری اسلامی ما شاهدِ پديدهی «قتلهای ناموسی» هستيم و تقريبا هيچ گزارشی در مورد اينکه رژيمهای قبلی مجازاتِ زِنا را عملی ميکردند در دست نيست.(8) در جمهوری اسلامی ايران، قانون پشتوانهی قتلهای ناموسی شد. اين فاجعه آنچنان گسترده است که طبقِ گفتهی رئيسِ پليسِ خوزستان، « 40 درصدِ قتلهای استان خوزستان قتلهای ناموسی است. 75 درصدِ ناپديدشدهگانِ استان دختران و زناناند و دليلاش فرار از خانواده است.»(9)
نکته در آن است که جمهوری اسلامی بدونِ دستيازيدن به سرکوبِ دولتيی وسيع نميتوانست حجاب را تبديل به پوششِ زنان کند و روابطِ پدرسالاری را اسلامی کند. اين کار بدونِ وضعِ قوانين، نيروهای بسيچ و سپاه، گشتهای اخلاق، دادگاهها و زندانها، عملکردِ اداری، کنترلِ دولتيی نظامِ آموزشی، ماشينِ تبليغاتيی دولتی، تحميلِ محروميتِ اقتصادی ناممکن بود. طی سه دهه بخشِ مهمی از سوخت و ساز و کارکرد دولتِ جمهوری اسلامی به حول کنترل رفتار اجتماعی و اخلاقيات اين قشر و سرکوب آن شکل گرفته است. تحميل اخلاق اسلامی به زنان تبديل به چسبِ ايدئولوژيک هيئت حاکمهی اسلامی شده و شاخص مهمی از اتحادِ آنان است.
واکنشِ بيرحمانهی رژيم به طغيانِ زنان و مقاومتِ آنان در مقابلِ حجاب و ارزشهای اسلامی، بيدليل نيست. خصلتِ ستم بر زن در ايران بسياری از تضادهای نظام را در خود فشرده ميکند و خصلتِ طغيانِ زنان تهديدی جدی برايی نظام است. طبقاتِ حاکمهی ايران (تمامِ جناحها) نسبت به اين موضوع رويکرد و رفتاری بسيار آگاهانه دارند. طغيانِ زنان از زمان بهوجود آمدنِ جمهوريی اسلاميی ايران، بافتِ اين نظام و عملکردِ آن را به چالش گرفته است. برايی همين، نظام مجبور به تهديد و ارعابِ زنان است تا بتواند آنان را «سرِ جای خود» بنشاند. برای جمهوری اسلامی تحميلِ حجاب و اخلاق اسلامی دارای بُعد امنيتی و در واقع بخشی از دُکترينِ امنيتيی آن است. برای مثال نگاهی کنيم به «طرحِ ارتقای امنيتِ اجتماعی» که توسطِ خامنهای تائيد شد و دولتِ احمدی نژاد دستورِ اجرای آن را تحت نامِ «طرحِ عفاف» به نيروی انتظامی واگذار کرد. رسما اعلام شد که مرحلهی اولِ اين پروژه بر لباسِ زنان تمرکز خواهد داشت و مرحلهی بعدی به جمع آوريی «اوباش» و معتادين تخصيص دارد.(10) مقالهای که به تئوريزه کردنِ پروژهی مذکور از ديدگاهِ «امنيتِ ملی» اختصاص دارد چنين مينويسد: «يکی از اهدافِ امنيتِ ملی در هر کشور حفاظت از ارزشهای مرکزی و حياتِ نظامِ فرهنگيی آن است و بالعکس، يکی از عملکردهای اصليی هر نظامِ فرهنگی اعمالِ امنيتِ حياتِ اجتماعی و گسترشِ هويتِ اجتماعی و حفاظت از همبستگيی اجتماعی است.» (تاکيد از من است.) (11)
اين اظهاريهی مهم بهطور موجز جايگاهِ حجابِ اسلامی و فرهنگِ پدرسالاريی اسلامی را در کارکرد و ادارهی نظامِ جمهوری اسلامی نشان ميدهد. فقط لحظهای فکر کنيد و از خود بپرسيد: اين چه نظامِ ارزشی و فرهنگی و بهطورِ کلی چه نظامِ اجتماعييی ست که «امنيتِ حياتِ اجتماعی» و «همبستگيی اجتماعی»اش را با سرکوبِ نيمی از جمعيتِ کشور و راندنِ آن به موقعيتِ بيحقوقيی مفرط تامين ميکند؟
اين شاخصِ نظامِ جمهوری اسلامی بايد راهنمائی باشد برای اينکه بدانيم بر خاکسترِ اين نظام چه نوع جامعهای بايد بنا کنيم. نظام ارزشی و فرهنگيی جامعهی آيندهی ما چه بايد باشد؟ و «امنيتِ حياتِ اجتماعی» و «همبستگيی اجتماعی»اش را با استقرارِ چه نوع روابطِ اجتماعيی ميانِ انسانها تامين کند؟ و معنيی آن برای مبارزاتِ امروزِ ما و ايجادِ همبستگی و اتحاد برای سرنگونيی جمهوری اسلامی چيست؟
ديدنِ خصلتِ زنستيزِ جمهوريی اسلامی چندان مشکل نيست. اما اين را هم بايد ديد که ستم بر زن دلايلِ عميق دارد و صرفا ناشی از «بدذاتی» اين يا آن گروهبنديی حاکم نيست (هر چند که بدذات و منفور و منحط و ... هم هستند). نقشِ نهادِ ستم بر زن در کارکردِ کلِ نظامِ جمهوري اسلامي ايران تعيين کننده و يک وجهِ اساسی از آن است و اين وجه در سه دههی بهطورِ مستمر خود را به ثبوت رسانده است. ما با يک نظام اقتصادی - اجتماعی و قدرتِ دولتيی آن سروکار داريم- دولتی که اصول و قواعدِ بنيادينِ نظام را تضمين ميکند. اگر اصول و قواعدِ بنيادين تضمين نشوند نظام فروميپاشد. به همين دليلِ اساسی کسانی که در بيرونِ نظام قرار دارند و تلاش کردهاند «از درون آن» کار کنند و روابطِ پدرسالاريی اسلامی را در جوانبی اصلاح کنند جذبِ منطقِ نظام شدهاند (يا مانند تفالهای به بيرون آن پرتاب شدهاند).
روابطِ پدرسالاری و مردسالاری و ارزشهای فرهنگی و اخلاقيی حاکم در ميانِ مردمِ جامعه نيز بازتاب روابطِ اجتماعی و ارزشهای فرهنگی و اخلاقيی طبقاتِ حاکم هستند که توسطِ ساختارهای دولتی حفاظت و بازتوليد ميشوند، گاه با روشنی و صراحت و گاه بهطورِ تلويحی و نه چندان عريان. اين واقعيتِ مهمی است که همواره بايد تاکيد کرد و به خاطر سپرد.
در نتيجه، اصلاحِ مسالمتآميز و «از درونِ» اين نظام امری ناممکن است. روابطِ قدرتِ پدرسالاری و مردسالاری و ديگر روابطِ ستمگرانه توسطِ نيروهای بسيار قدرتمند و منافعِ ريشهدارِ طبقاتی حفاظت شده و اِعمال ميشوند و سرنگونی آنها بدونِ يک انقلاب ممکن نيست. حتا اصلاحات (اصلاحاتِ واقعی و معنادار) تنها ميتواند حاصلِ يک جنبشِ انقلابی که آماجش بهزيرکشيدنِ اين منافعِ ريشهدار است باشد. اگر به پديدهيی ستم بر زن در ايران واقعبينانه و فارغ از فرصتطلبيی سياسی بنگريم به راحتی ميتوانيم ببينيم که طرحهای رفرميستيی آن کسانی که واردِ ائتلافهای مراکزِ قدرت (ائتلافهائی چون کمپينِ يک ميليون امضاء و همگرائيی سبزِ زنان) شدهاند در بهترين حالت بهشدت خيالی است. عملکردِ پيوستهی اين طرحهای رفرميستی (جدا از نياتِ مبلغينِ آن) پائينکشيدنِ افقِ انتظاراتِ زنان تا حدِ «اصلاحات» حقير و ناچيز در کارکردِ نظام بوده است – «اصلاحاتی» که با وجودِ ناچيز بودن هرگز عملی نشدهاند. اين طرحها فقط به منحرفکردنِ انرژيی زنان، از يک مبارزهی واقعی برای رهائيشان به مجاريی بيحاصل، خدمت کرده و به اين ترتيب به حفظِ نظام کمک کردهاند.
نگرشِ کمونيستيی انقلابی برآناست که آزادی در درکِ ضرورت و تغييرِ آن است. اين به معنای آن است که بايد از واقعيتِ عينی حرکت کرد، به پويشهای متناقضِ آن توجه کرد، به راههائی که واقعيتِ متناقض ارائه ميدهد نگاه کرد و آن راههائی را در پيش گرفت که به دگرگونيی راديکالِ آن واقعيتِ عينی ميانجامد. (13)
اگر اين متدولوژيی علمی را در موردِ روابطِ پدرسالاريی حاکم در ايران و جهان بهکار بنديم، مطمئنا متوجه خواهيم شد که چه راهی واقعی است و چه راهی خيالی و ارتجاعی. اين متدولوژی درست نقطهی مقابلِ متدولوژی حرکت از يک رشته باورهاست که آدمها بر مبنای تعصباتشان جمعآوری کردهاند. مثلا اينکه برايی تغييرِ اجتماعی بايد بسيار آهسته حرکت کرد، ضدِ کمونيست و ضدِ راههای انقلابی بود و غيره. برخلافِ تبليغاتِ ضدِ کمونيستيی برخی از مبلغينِ کمپينِ يک ميليون امضاء (مانندِ نوشين احمدی و کاوه مظفری و ناصحينِ ايرانيی آنها در آکادميهای غرب) راهِ کمونيستيی انقلابی هرگز برپايهی هيجانات و دلخواههای آرمانی پيش گذاشته نشده است. ضد کمونيستها ميتوانند از اين راه منزجر باشند اما اين امر خللی در اين حقيقت بهوجود نميآورد که اين راه، يک واقعيت است!
فرمولهکنندگانِ سکولارِ «فمينيسم اسلامی» می گويند «فمينيستهای اسلامی» از طرق «بومی» به رهائی زنان می انديشند و در راه آن تکاپو می کنند. جواب من اين است که: بله، مردم از طريقِ پروسههای متفاوتی به حقايقِ امور مِنجُمله اينکه عدالتِ اجتماعی چيست و اخلاق غيرِسرکوبگرانه کدام است پيميبرند. اما يک چيز مسلم است: از طريقِ بازتفسير متونِ دينی نميتوان به اين حقيقت رسيد که فرودستيی زن نسبت به مرد - در قانون و فرهنگ و مذهب و در سازمانِ اجتماعی بهطورِ کلی - بيعدالتی است، ارتجاعی است، بازتاب يک سازمانِ اجتماعی پوسيده است و بايد برچيدهشود. اديان خود محصولِ جوامعی هستند که بر پايهی اين رابطهی ستمگرانه و ديگر روابط اقتصادی و اجتماعی ستمگرانه بنا شدهاند. اديان، قواعد اجتماعی و توجيهاتِ ايدئولوژيکِ جوامعِ باستانياند و به همين دليل متروکند و در ادارهی جامعه بايد کنار گذاشته شوند. فمينيسم و اسلام پديدههائی مانعالجمعاند. فمينيسم در دورهی معينی از تاريخِ بشر ظهور يافت: در دورانی که فئوداليسم که مبتنی بر انقيادِ فردی و قيموميت است در بيشترِ اروپا سرنگون شد. هرچند طبقهی بورژوازی و نظريهپردازانِ آن زنان را، به مثابه فردِ در انقياد که بايد آزاد شود، به رسميت نشناختند اما اين آگاهی به ناگزير متولد شد زيرا نيمهی زنِ جامعه نيز چشم به افقهای نوين گشود و ديد که ميتوان حياتِ اجتماعيی بشر را به گونهای ديگر سازمان داد.
شايد برخی پروفسورهای دانشگاه بيهيچ نيتی و از روی خامدستی واژهی «فمينيسمِ اسلامی» را اختراع کردند و برخی ديگر با ديدنِ کورسوئی کاذب در شرايطی تيرهوتارِ هيجان زده شده و نتيجهگيريی عجولانه کردند. اما ساختنِ اين واژه عمدتا از روی مصلحتجوئيی سياسی بوده است و بارها بر مبنای ايدئولوژيی پراگماتيستی «هدف وسيله را توجيه ميکند» از آن دفاع شده است. در بخشِ اولِ اين نوشته به استدلالهای دفاعی افرادی مانندِ نيره توحيدی و افسانه نجم آبادی اشاره شد. همان کسانی که «ظرفيتِ رهائی بخشِ فمينيسمِ اسلامی» را «کشف» کردند""مطمئنا با استفاده از همان اسلوب" ميتوانند «ظرفيتهای» مشابهيی را در گفتمانِ ديگر مراکزِ قدرت بيابند و صحبت از فمينيسمِ سلطنتی، فمينيسمِ استعماری، فمينيسمِ شرکتهای مالی، فمينيسمِ جنگ عليهِ ترور (آها! مگر هدفِ «جنگ عليهِ ترورِ» جورج بوش آزاد کردنِ افغانستان از يوغِ طالبان نبود؟) نيز بکنند. بهزودی ممکن ست شاهدِ سربلندکردنِ فمينيسمِ آريائی در جمهوريی اسلامی باشيم زيرا مشاور و استادِ اعظمِ احمدی نژاد- رحيم مشائی در کارِ ساختمانِ ايدئولوژيی اسلامي-آريائی (يا اگر مايليد: «گفتمانِ اسلامي-آريائی») برايی ايرانيان است.
در واقع می خواهم بگويم که تاثيرات روابطِ قدرتِ حاکم بر جامعه است که پروفسورهای محترم را به کشف «ظرفيتِ رهائيبخش» در «فمينيسمِ اسلامی» زنانِ محافلِ حاکمِ جمهوريی اسلامی برانگيخته است.
انواعِ «فمينيسم»های ارتجاعی تلاش ميکنند از اين حقيقت سترگ پرهيز کنند که پدرسالاری يک نهادِ ضروری برای جامعهی طبقاتی از انواعِ مختلف است: مالکيتِ خصوصی مبتنی بر بردهداری، فئوداليسم و سرمايهداری. پدرسالاری همواره يک رابطهی اجتماعيی ضروری در عملکردِ اين جوامعِ طبقاتی بوده است و مبارزه در راهِ الغاي آن نيروی محرکهی مهمی در راهِ الغای نظامِ طبقاتی است.
توضيحات
٭ نسخهی اوليهی اين مقاله در کنفرانسِ «نارضايتی: سياست و شعر در مقاومتِ زنان» ارائه شد ( 11 و 12 مه 2010- دانشگاه "تورنتو".
1- نجم آبادی در مجله کنکاش شماره 12. همچنين نقل شده توسط شهيديان. همانجا (ص 620)
2- زن نوشتهی کديور ص 16. نقل شده توسط شهيديان. همانجا
3- مطيع. فمينيسم در ايران: در جستوجوی يک راه بومی. مجله زنان شماره 33. 1997 او می نويسد: «هر چند مبارزات تئوريکی و عملی جنبش فمينيستی در غرب به حول شعارهای برابری و حقوق برابر زن و مرد چرخيده است اما اين جنبش در تکامل خود بطور انکار ناپذيری موجب افزايش همجنس گرائی، دو جنس گرائی و طلاق و همچنين افزايش گرايش سلطه گری در ميان زنان شده است.» بر اين پايه، وی فراخوان يافتن يک راه «بومی» را برای فمينيسم در ايران می دهد که بر نقش های متفاوت زن و مرد تاکيد بگذارد و هر دو را به يک اندازه ارج نهد. تقاضای «فمينيست های اسلامی» از نظام پدرسالاری ارج و احترام برای نقشهای زنانه (نقشهائی که سازههای نظام پدرسالاری هستند) است.
4- محتوای اجتماعی قانون و تفسير آن. باب آواکيان در مقالهی «از پرنده تمساح زاده نمی شود» بخش اول از سند « انقلاب و دولت». همچنين رجوع کنيد به فلسفه حق از هگل. همچنين رجوع کنيد به فصل سوم (قانون طبيعی و علم حق) از کتاب تحقيقات سياسی نوشته رابرت فاين.
Bob Avakian. The Social Content of Law and Its Interpretation in “Birds Can not Give Birth to Crocodils” Part One: Revolution and State. Revcom.us---
( Hegel. Phylosophy of Righ-- Fine, Robert: Political Investigations-chapter 3: Natural Law and Science of Right
N.Touhidi -Country report to Freedom House.2010 -5