زن چیست؟
ترجمه: اکرم پدرام نیا
سیمون دوبوار- گزیده ای از مقدمه ی کتاب جنس دوم
مدت ها بود که از نوشتن درباره موضوع زن اکراه داشتم، زیرا این بحث، بویژه برای زن ها مبحثی حساسیت زا و آزارنده است، اگرچه موضوع نویی نیست و به اندازه ی کافی بر سر مسئله زنانگی جوهر مصرف شده است و همچنان مصرف می شود، اما به دلیل انبوه مهمل بافی ها در طول قرن گذشته، هیچ کاری برای حل این مشکل به انجام نرسیده است و هنوز این سئوال پابرجاست که زن چیست؟ گفته می شود که "زن رحم است." اما در مورد برخی از زنان، کارشناسان مدعی اند که آن ها زن نیستند، اگرچه ساختمان بدن شان مثل سایرین به دستگاه رحم مجهز است. با این وجود، امروزه همه متفق القول به این واقعیت اعتقاد دارند که در گونه ی انسان جنس مونث وجود دارد و همواره نیمی از جمعیت بشر را تشکیل داده است، اما هنوز به ما گفته می شود که زنانگی در خطر است؛ ما ترغیب شده ایم که زن بشویم، زن باشیم و زن بمانیم و نیز این گونه تلقی می شود که هر انسان مونثی ضرورتاً یک زن نیست؛ زیرا برای این منظور او باید در این واقعیت مرموز و در خطر، یعنی زنانگی سهیم باشد. آیا زنانگی خاصیتِ آن چیزی است که از تخمدان ها ترشح می شود؟ یا جوهر افلاطونی دارد و محصول تخیلات فلاسفه است؟ اگرچه برخی از زنان سعی دارند که غیورانه به این جوهر عینیت بخشند، اما به ندرت قابل ثبت بوده است. این جوهر مکرراً با واژه هایی مبهم، اما خیره کننده که به نظر از فرهنگنامه های پیامبران برگرفته شده، وصف می شود و در دوران "سنت توماس" حتی ذاتی تصور می شد و همچون صفت خواب آور خشخاش عنصر ماهوی جنس مونث تلقی می گردید.
اما ذهن گرایی مجبور به عقب نشینی شد، زیرا علوم بیولوژیکی و اجتماعی، وجود ذات های غیرقابل تغییر و ثابتی را که در یک فرد، مسئول اداره ویژگی های خاصی هستند، از قبیل آن هایی که به زنان، یا به سیاهان و یا به یهودیان نسبت داده می شود، دیگر نمی پذیرد. علم هر ویژگی را به عنوان واکنشی می شناسد که تا حدودی به موقعیت خاصی وابسته است. اگر امروزه زنانگی دیگر وجود ندارد، بنابراین هرگز وجود نداشته است، اما آیا واژه زن هم مضمون خاصی ندارد؟ این مسئله به طور جدی برای آن هایی که به فلسفه روشنفکری، عقل گرایی و فلسفه صوری چسبیده اند، ثابت شده است؛ زنان برای آن ها صرفا انسان هایی هستند که به طور قراردادی برای واژه ی زن طراحی شده اند. "دوروتی پارکر" در کتاب "زن مدرن: جنس گم شده" می نویسد: "نمی توانم نسبت به کتابی که با زن به عنوان زن برخورد می کند، دیدی منصفانه داشته باشم.... به نظر من همه ی ما، مردان و زنان باید به عنوان انسان پذیرفته شویم." اما فلسفه صوری کافی نیست و افراد ضد زن در بیان این موضوع که زنان عملا مرد نیستند، هیچ مشکلی ندارند. به یقین زن، مثل مرد یک انسان است، اما این ادعا انتزاعی است و واقعیت این است که هر انسانی همواره یک موجود منفرد و جدا است. نپذیرفتن تصوری چون ابدیت زنانگی، سیاه و یهود، بدین معنی نیست که امروزه یهود، سیاه یا زن وجود ندارد. این انکار نشانه آزادی آنها نیست، بلکه فرار از واقعیت است. در عالم واقع فقط کافی است که چشم مان را باز کنیم و دریابیم که بشر به دو دسته از افراد تقسیم شده که در ظاهر، صورت، لبخند، راه رفتن، علاقه مندی ها و مشغله ها به طرز آشکاری متفاوت اند. شاید این تفاوت ها سطحی باشند و شاید مقدر به نابود شدن، اما آنچه که مسلم است این است که هر دوی آنها وجود دارند.
اگر عملکرد یک زن به اندازه کافی بیانگر زن بودن او نیست، اگر ما از وصف او با عبارت "زنانگی جاودانه" امتناع می ورزیم، و اگر با این وجود به طور مشروط می پذیریم که زنان وجود دارند، بنابراین باید در صدد پاسخ به این سئوال برآییم: زن چیست؟
یک مرد هرگز به فکر نوشتن کتابی درباره موقعیت عجیب و غریب مرد نمی افتد، اما اگر من بخواهم خود را تعریف کنم، قبل از هر چیز باید بگویم: "من یک زنم" و همه بحث های بعدی خود را باید بر این حقیقت بنا بگذارم، اما یک مرد بدون مطرح کردن جنس خود به معرفی خود می پردازد. رابطه ی بین دو جنس دقیقاً شبیه به رابطه ی بین دو قطب الکتریکی نیست، زیرا مرد نمایانگر قطب مثبت و خنثی است، در حالیکه زن نمایانگر قطب منفی است، دارای معیارهای محدود و بدون عمل متقابل. در حین بحثی تجریدی، شنیدن این عبارت از دهان یک مرد که "تو این گونه فکر می کنی چون تو یک زن هستی،" آزاردهنده است، اما تنها دفاع من این است که بگویم: "من این گونه فکر می کنم چون این فکر درست است." بدین ترتیب خود فردی ام را از خلال بحث بیرون می کشم. به یقین پاسخی چون "تو این گونه فکر می کنی چون تو یک مردی،" جایگاهی ندارد، زیرا اینگونه تلقی شده که در مرد بودن هیچ چیز غریبی وجود ندارد. مرد با مرد بودنش در جبهه درست قرار گرفته است و این زن است که در جبهه اشتباه ایستاده است. درست همان طور که برای انسان های باستان خط مستقیم ِ مطلق معیاری برای سنجش خط مورب بود، یک نمونه از انسان مطلق نیز وجود دارد: و او مرد است. زن تخمدان دارد، رحم دارد؛ و این ساختمان های عجیب و غریب او را در فردیتش زندانی می کند، او را در محدوده طبیعت خودش محدود و مشخص می کند. حتی بسیاری فراتر رفته و می گویند که زن از طریق غدد خود می اندیشد (یعنی براساس احساسات خود تصمیم می گیرد که واکنشی به هورمون های مترشحه از غدد داخلی است. م). آن ها به طرز خارق العاده ای این حقیقت را که ساختمان بدن مردها نیز حاوی غده هایی از قبیل پروستات است و هورمون تولید می کند، انکار می کنند. ارسطو گفته است که "زن با نداشتن برخی کیفیت ها زن است. ما باید طبیعت زن را آزرده از یک نقص طبیعی بدانیم."
"میچله" می نویسد: "زن، موجودی نسبی است." و "بندا" در کتاب "راپورت دی یوریل" می نویسد: "بدن مرد، به خودی خود و مستقل از زن معنی دار است، در حالی که به نظر بدن زن به خودی خود معنی ندارد. مرد می تواند خود را بدون زن ببیند، در حالی که زن نمی تواند خود را بدون مرد ببیند." بشریت مرد است و مرد هم زن را در خود زن وصف نمی کند، بلکه در ارتباط با مرد وصف می کند و او به عنوان موجودی مستقل محسوب نمی شود.
آری، زن در ارتباط با مرد تعریف می شود و تمیز داده می شود، اما مرد در ارتباط با زن تعریف نمی شود؛ زن فرعی است و در مواجهه با موجود اصلی و مهم، غیرمهم است. مرد سوژهاست، مرد مطلق است و زن دیگری.
در ابتدایی ترین جامعه ها، در کهن ترین اسطوره ها دوگانگی که متشکل از خود و دیگری است، مشاهده شده است. اما دوگانگی از آغاز به تقسیمات دو جنس زن و مرد نچسبیده بود. دوگانگی به حقایق تجربی وابسته نبود. در ابتدا عنصر زنانگی، همچون وارونا و میترا، اورانوس و زئوس، خورشید و ماه و روز و شب که در قالب خیر و شر، خوش بختی و شوربختی، راست و چپ، خدا و شیطان در تقابل با یکدیگر می آیند، با چیزی جفت نمی شد. دیگربودن از طبقه بندی بنیادی فکر بشر است.
لویی اشتراوس در پایان کار ژرف خود درباره اشکال جوامع اولیه به این نتیجه می رسد که: "گذر از مرحله طبیعت به مرحله فرهنگ از طریق توانایی بشر بر قضاوت روابط بیولوژیکی به عنوان سری های مغایر مشخص می شود." اگر نقطه نظرات هگل را دنبال کنیم، در خودِ شعور یک خصومت بنیادی با هر شعور دیگری می یابیم. وی خود را اصلی می بیند و با دیگری که غیراصلی و ابژه است، در تقابل می یابد.
هیچ سوژه ای داوطلبانه آماده ابژه شدن و غیراساسی شدن نیست. این دیگری نیست که خود را به هنگام وصف، دیگری می نامد، بلکه توسط فردی که خود را خود می داند، دیگری نامیده شده است. اما اگر دیگری برآن نیست که موقعیت خود بودن خود را بازیابد، باید به اندازه کافی فرمانبردار باشد تا این نقطه نظر بیگانه را بپذیرد. حال این فرمانبرداری در مورد زن از کجا آمده است؟
حتما در حوزه های دیگر هم طبقه خاصی از جامعه قادر بوده است که در یک دوره از زمان به دیگری غلبه کند و اغلب این برتری بسته به نابرابری در تعداد بوده و همواره اکثریت، اراده ی خود را بر اراده ی اقلیت تحمیل نموده و یا آنها را مورد جفا قرار داده است، اما در مورد زنان که مثل سیاهپوستان آمریکا و یا یهودیان در اقلیت نیستند و از نظر تعداد با مردان برابرند، چه؟
به گفته "ببل"،" زنان و پرولتاریا نه هیچ گاه در اقلیت بوده اند و نه یک واحد اجتماعی مجزایی از نوع بشر را تشکیل داده اند و به جای یک حادثه تاریخی، در هر دو مورد یک رشد تاریخی است که وضعیت آن ها را به عنوان یک طبقه شرح می دهد." اما پرولتاریا محصول یک مرحله ی تاریخی اند، در صورتی که زنان همیشه بوده اند. در طول تاریخ زنان همیشه فرمانبردار مردان بوده اند، و بدین ترتیب وابستگی شان ناشی از یک حادثه تاریخی یا تغییر اجتماعی نبوده است. این چیزی نبوده که در نقطه ای اتفاق افتاده باشد. این که دیگر بودنش هم به نظر مطلق می آید عمدتا به خاطر نبود همان اتفاق یا حادثه ی تاریخی است. آشکار است که شرایطی که در یک برهه از تاریخ ایجاد می شود، می تواند در برهه ی دیگری از بین برود و این تئوری توسط سیاهان هائیتی و دیگران ثابت شده است؛ شاید هم به نظر برسد که در امکان تغییر طبیعت وجود ندارد، اما واقعیت این است که طبیعت چیزها حتی بیش از یک واقعیت تاریخی مستعد تغییر اند. اگر زنان به نظر موجود غیراصلی ای می آیند که هیچ گاه به موجودی اصلی بدل نخواهند شد، به خاطر آن است که خود آن ها در ایجاد این تغییر شکست خورده اند. پرولتاریا یا سیاهان می گویند: "ما". اما زنان به جز در برخی از کنگره های فمینیستی یا تظاهرات مشابه نمی گویند "ما"؛ مردان می گویند "زنان" و زنان از همان کلمه استفاده می کنند. آن ها به طور موثر یک رفتار و منش سوژه ای برنمی گزینند. پرولتاریا در روسیه، انقلابی را به ثمر رساندند، سیاهان در هائیتی و غیره؛ اما تلاش زنان هیچ گاه بیش از یک هیجان سمبلیک نبوده است. آن ها صرفا آنچه را که مردان مایل به بخشیدن بوده اند، به دست آورده اند؛ آن ها خود هیچ چیزی را نگرفته اند، بلکه فقط دریافت کننده بوده اند.
منبع: http://www.womansrights.org/New_Folder6/19.html